درين نشيمن خاکي بدين صفت که منم

درين نشيمن خاکي بدين صفت که منم شاعر : عطار ميان نفس و هوا دست و پاي چند زنم درين نشيمن خاکي بدين صفت که منم ز دست چرخ فلک جامه پاره پاره کنم هزار بار برآمد مرا که يکباري هزار گونه گره در فتاده در سخنم گره چگونه گشايم ز سر خود که ز چرخ که جرم من ز من است و بلاي خويش منم ز هر کسي چه شکايت کنم چو مي‌دانم که هست دشمن من در ميان پيرهنم به هيچ روي مرا نيست رستگاري روي به هر حساب که هستم اسير خويشتنم حساب بر نتوانم گرفت بر خود از آنک به...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
درين نشيمن خاکي بدين صفت که منم
درين نشيمن خاکي بدين صفت که منم
درين نشيمن خاکي بدين صفت که منم

شاعر : عطار

ميان نفس و هوا دست و پاي چند زنمدرين نشيمن خاکي بدين صفت که منم
ز دست چرخ فلک جامه پاره پاره کنمهزار بار برآمد مرا که يکباري
هزار گونه گره در فتاده در سخنمگره چگونه گشايم ز سر خود که ز چرخ
که جرم من ز من است و بلاي خويش منمز هر کسي چه شکايت کنم چو مي‌دانم
که هست دشمن من در ميان پيرهنمبه هيچ روي مرا نيست رستگاري روي
به هر حساب که هستم اسير خويشتنمحساب بر نتوانم گرفت بر خود از آنک
به قعر دوزخ نفس و هوا فرو فکنمهزار بار به يک روز عقل را ز صراط
وگر متابع نفسم حريف اهرمنماگر موافق طبعم نديم ابليسم
ميان خار چو گلزار جان بود وطنمبه گرد بلبل روحم قرار چون گيرد
که شد ز نفس بدآموز پيرهن کفنمسزد که پيرهن کاغذين کند عطار


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط