بس جواهر کز زبان افشانده‌ايم

بس جواهر کز زبان افشانده‌ايم شاعر : عطار دست در عشقت ز جان افشانده‌ايم بس جواهر کز زبان افشانده‌ايم اي بسا خونا که در سوداي تو و آستيني بر جهان افشانده‌ايم وي بسا آتش که از دل در غمت از دو چشم خون‌فشان افشانده‌ايم تا دل از تر دامني برداشتيم از زمين تا آسمان افشانده‌ايم دل گراني کرد در کشتي عشق دامن از کون و مکان افشانده‌ايم چون نظر بر روي آن دلبر فتاد رخت دل در يک زمان افشانده‌ايم هرچه در صد سال مي‌کرديم جمع تن فرو داديم و جان افشانده‌ايم...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بس جواهر کز زبان افشانده‌ايم
بس جواهر کز زبان افشانده‌ايم
بس جواهر کز زبان افشانده‌ايم

شاعر : عطار

دست در عشقت ز جان افشانده‌ايمبس جواهر کز زبان افشانده‌ايم
اي بسا خونا که در سوداي توو آستيني بر جهان افشانده‌ايم
وي بسا آتش که از دل در غمتاز دو چشم خون‌فشان افشانده‌ايم
تا دل از تر دامني برداشتيماز زمين تا آسمان افشانده‌ايم
دل گراني کرد در کشتي عشقدامن از کون و مکان افشانده‌ايم
چون نظر بر روي آن دلبر فتادرخت دل در يک زمان افشانده‌ايم
هرچه در صد سال مي‌کرديم جمعتن فرو داديم و جان افشانده‌ايم
چون ز راه نيک و بد برخاستيمدر دمي بر دلستان افشانده‌ايم
چون دل عطار شد درياي عشقدل ز بار اين و آن افشانده‌ايم


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط