چو دريا شور در جانم ميفکن شاعر : عطار ز سودا در بيابانم ميفکن چو دريا شور در جانم ميفکن به پاي پيل هجرانم ميفکن چو پر پشهي وصلت نديدم به دست و پاي دورانم ميفکن به دست خويش در پاي خودم کش چنين از دست آسانم ميفکن به دشواري به دست آيد چو من کس به سيرابي طوفانم ميفکن اگر از تشنگي چون شمع مردم به دل در تير مژگانم ميفکن به چشم او کز ابروي کمان کش ميان تيربارانم ميفکن زره چون در نميپوشيم از زلف به جان تو که در جانم ميفکن چو پيچ...