زلف به انگشت پريشان مکن شاعر : عطار روي بدان خوبي پنهان مکن زلف به انگشت پريشان مکن سايهي خورشيد درافشان مکن طرهي مشکين سيه رنگ را در سر آن سرو خرامان مکن از سر بيداد سر سروران جان و دلم بي سر و سامان مکن عاشق دل سوخته را دست گير حال دل خسته پريشان مکن چون بر ما آمدهاي يک زمان از بر ما قصد شبستان مکن در بر ما يک نفس آرام گير بر من دل سوخته زندان مکن بي رخ خود عالم همچون بهشت آنچه ز تو آن نسزد آن مکن بر تو چو عطار جفايي...