گر چنين سنگدل بماني تو شاعر : عطار وه که بس خونها براني تو گر چنين سنگدل بماني تو از بلاهاي آسماني تو چه بلايي بر اهل روي زمين فتنهي جملهي جهاني تو از تو صد فتنه در جهان افتاد فرق مشکين فرو فشاني تو فتنه برخيزد آن زمان که سحر چون درآيي به خوش زباني تو دهن عقل باز ماند باز بر اميدي که دلستاني تو همه اهل زمانه دل بنهند سرکشان را به سر دواني تو خط نويسي به خون ما چو قلم که سبک روحتر از آني تو سرگراني و سرکشي چه کني با...