تا به ابد رد شوي و بار نيابي | | گر تو نسيمي ز زلف يار نيابي |
گنج حقيقت کم از هزار نيابي | | يک دم اگر بوي زلف او به تو آيد |
تا ابد آن حلقه را شمار نيابي | | ليک اگر بنگري به حلقهي زلفش |
ليک درين پرده پود و تار نيابي | | هر دو جهان پردهاي است پيش رخ تو |
پرده بدر گرچه پردهدار نيابي | | حجله سرايي است پيش روي تو پرده |
ره به عدم بر تو تا غبار نيابي | | هرچه وجودي گرفت جمله غبار است |
تا نشوي گم ز خويش يار نيابي | | يافتن يار چيست گم شدن تو |
غور چنين غار آشکار نيابي | | غار غرور است در نهاد تو پنهان |
غرقه شوي بوي يار غار نيابي | | گر نشوي آشناي او تو درين غار |
بگذري از هر دو و قرار نيابي | | گر شودت ملک هر دو کون ميسر |
جز غم او ملک پايدار نيابي | | ملک غمش بهتر است از دو جهان زانک |
زانکه ازين به تو غمگسار نيابي | | گر غم او هست ذرهايت مخور غم |
ورنه به جان هيچ زينهار نيابي | | هرچه که فرمود عشق رو تو به جان کن |
مي به نترسي که روزگار نيابي | | مي فکني کار عشق جمله به فردا |
زانکه چو شد عمر وقت کار نيابي | | پاي به ره در نه و ز کار مکش سر |
در همه عالم چو خواستگار نيابي | | بيادب آنجا مرو وگرنه کشندت |
زانکه درين راه يک سوار نيابي | | سر چه فرازي پياده شو ز وجودت |
تا سر صد صد بزرگوار نيابي | | يک قدم اين جايگاه بر نتوان داشت |
کين ره جانسوز را کنار نيابي | | تو نتواني که راه عشق کني قطع |
خاصه تو زان سالکي که خار نيابي | | چند روي اي فريد در پي آن گل |