هم تن مويم از آن ميان که نداري شاعر : عطار تنگ دلم مانده زان دهان که نداري هم تن مويم از آن ميان که نداري سر ز تکبر بر آسمان که نداري ننگري از ناز در زمين که دمي نيست تو چه نکويي است هر زمان که نداري من چه بلايي است هر نفس که ندارم مثل بماند است در جهان که نداري هرچه ببايد ز نيکويي همه هستت از تو نيايد بدان نشان که نداري نام وفا ميبري و هيچ وفايي اين ننيوشم از اين زبان که نداري گفته بدي عاقبت وفاي تو آرم زانکه بسي افتد اين زيان که...