هرچه هست اوست و هرچه اوست توي

هرچه هست اوست و هرچه اوست توي شاعر : عطار او تويي و تو اوست نيست دوي هرچه هست اوست و هرچه اوست توي تو مجازي دو بيني و شنوي در حقيقت چو اوست جمله تو هيچ که تو پيوسته در فراق توي کي رسي در وصال خود هرگز که تو تا فوق عرش تو به توي زان خبر نيست از توي خودت جزو باشي به کل کجا گروي تا وجود تو کل کل نشود تو بدان نقطه دايما گروي نقطه‌اي از تو بر تو ظاهر گشت رو که کونين را تو پيش روي نقطه‌ي تو اگر به دايره رفت اينت سجين صعب وضيق قوي ...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
هرچه هست اوست و هرچه اوست توي
هرچه هست اوست و هرچه اوست توي
هرچه هست اوست و هرچه اوست توي

شاعر : عطار

او تويي و تو اوست نيست دويهرچه هست اوست و هرچه اوست توي
تو مجازي دو بيني و شنويدر حقيقت چو اوست جمله تو هيچ
که تو پيوسته در فراق تويکي رسي در وصال خود هرگز
که تو تا فوق عرش تو به تويزان خبر نيست از توي خودت
جزو باشي به کل کجا گرويتا وجود تو کل کل نشود
تو بدان نقطه دايما گروينقطه‌اي از تو بر تو ظاهر گشت
رو که کونين را تو پيش روينقطه‌ي تو اگر به دايره رفت
اينت سجين صعب وضيق قويور درين نقطه باز ماندي تو
نه همانا که دايره درويچون تو در نقطه کشته باشي تخم
جز به خورشيد نور مصطفوينتوان رست از چنان ضيقي
تا بدو تافت اختر نبويکرد عطار در علو پرواز


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط