ديده‌ي آن عنکبوت بي‌قرار

ديده‌ي آن عنکبوت بي‌قرار شاعر : عطار در خيالي مي‌گذارد روزگار ديده‌ي آن عنکبوت بي‌قرار خانه‌اي سازد به کنجي خويش را پيش گيرد وهم دورانديش را تا مگر در دامش افتد يک مگس بوالعجب دامي بسازد از هوس برمکد از عرق آن سرگشته خون چون مگس افتد به دامش سرنگون قوت خود سازد از و تا ديرگاه بعد از آن خشکش کند بر جايگاه چوب اندر دست، استاده بپاي ناگهي باشد که آن صاحب سراي جمله ناپيدا کند در يک نفس خانه‌ي آن عنکبوت و آن مگس چون مگس در خانه‌ي...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ديده‌ي آن عنکبوت بي‌قرار
ديده‌ي آن عنکبوت بي‌قرار
ديده‌ي آن عنکبوت بي‌قرار

شاعر : عطار

در خيالي مي‌گذارد روزگارديده‌ي آن عنکبوت بي‌قرار
خانه‌اي سازد به کنجي خويش راپيش گيرد وهم دورانديش را
تا مگر در دامش افتد يک مگسبوالعجب دامي بسازد از هوس
برمکد از عرق آن سرگشته خونچون مگس افتد به دامش سرنگون
قوت خود سازد از و تا ديرگاهبعد از آن خشکش کند بر جايگاه
چوب اندر دست، استاده بپايناگهي باشد که آن صاحب سراي
جمله ناپيدا کند در يک نفسخانه‌ي آن عنکبوت و آن مگس
چون مگس در خانه‌ي آن عنکبوتهست دنيا، وانک دروي ساخت قوت
گم شود تا چشم بر هم آيدتگر همه دنيا مسلم آيدت
طفل راه پرده بازي مي‌کنيگر به شاهي سرفرازي مي‌کني
ملک گاوان را دهند اي بي‌خبرملک مطلب گر نخوردي مغز خر
مرد او ، کان بانگ بادي بيش نيستهرک از کوس و علم درويش نيست
باد بانگي کمتر ارزد نيم دانگهست بادي در علم، در کوس بانگ
در غرور خواجگي چندين منازابلق بيهودگي چندين متاز
درکشند آخر ز تو هم بي‌درنگپوست آخر درکشيدند از پلنگ
گم شدن به يا نگو سار آمدنچون محال آمد پديدار آمدن
سر بنه تا کي ز بازي کردنتنيست ممکن سرفرازي کردنت
يا ز سربازي بنه در سرمکنيا بنه اين سروري ديگر مکن
واي جانت، وابلاي جان تواي سر اي و باغ تو زندان تو
چند پيمايي جهان اي ناصبوردر گذر زين خاکدان پر غرور
پس قدم در ره نه و درگه ببينچشم همت برگشاي و ره ببين
خود نگنجي تو ز عزت در جهانچون رسانيدي بدان درگاه جان


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط