تاجري مالي و ملکي چند داشت شاعر : عطار يک کنيزک با لبي چون قند داشت تاجري مالي و ملکي چند داشت بس پشيمان گشت و بس بيچاره شد ناگهش بفروخت تا آواره شد ميخريدش باز افزون از هزار رفت پيش خواجهاي او بيقرار خواجهي او باز مينفروختش ز آرزوي او جگر ميسوختش خاک بر سر ميفشاندي بردوام مرد ميشد در ميان ره مدام وين چنين داغي سزاي آن کس است زار ميگفتي که اين داغم بس است دلبر خود را به ديناري فروخت کز حماقت رفت، چشم عقل دوخت تو زيان...