چون برفت از دار دنيا بايزيد شاعر : عطار ديد در خوابش مگر آن شب مريد چون برفت از دار دنيا بايزيد چون ز منکر درگذشتي وز نکير پس سالش کرد کاي شايسته پير از من مسکين سال از کردگار گفت چون کردند آن دو نامدار نه شما را نه مرا هرگز کمال گفتم ايشان را که نبود زين سال اين سخن گفتن بود از من هوس زانک اگر گويم خدايم اوست بس باز گرديد و ازو پرسيد حال ليک اگر زينجا به نزد ذوالجلال بندهاي باشم خدا را نامدار گر مرا او بنده خواند اينت کار بستهاي...