از نبي در خواست مردي پر نياز
از نبي در خواست مردي پر نياز
شاعر : عطار
تا گزارد بر مصلايي نماز از نبي در خواست مردي پر نياز گفت ريگ و خاک گرمست اين زمان خواجه دستوري نداد او را در آن زانک هر مجروح را داغست روي روي نه بر خاک گرم و خاک کوي داغ نيکوتر بود مجروح را چون تو ميبيني جراحت روح را کي توان کردن بسوي تو نگاه تا نياري داغ دل اين جايگاه اهل دل از داغ بشناسند مرد داغ دل آور که در ميدان درد ديدهي ما شد درين وادي سياه ديگري گفتش کهاي داراي راه چند فرسنگ است اين راه اي رفيق پر سياست مينمايد اين طريق چون گذشتي هفت وادي، درگه است گفت ما را هفت وادي در ره است نيست از فرسنگ آن آگاه کس وا نيامد در جهان زين راه کس چون دهندت آگهي اي نا صبور چون نيامد بازکس زين راه دور کي خبر بازت دهد از بيخبر چون شدند آنجايگه گم سر به سر وادي عشق است از آن پس، بيکنار هست وادي طلب آغاز کار پس چهارم وادي استغني صفت پس سيم واديست آن معرفت پس ششم وادي حيرت صعب ناک هست پنجم وادي توحيد پاک بعد ازين روي روش نبود ترا هفتمين وادي فقرست و فنا گر بود يک قطره قلزم گرددت درکشش افتي، روش گم گرددت