بعد ازين وادي فقرست و فنا شاعر : عطار کي بود اينجا سخن گفتن روا بعد ازين وادي فقرست و فنا لنگي و کري و بيهوشي بود عين وادي فراموشي بود گم شده بيني ز يک خورشيد تو صد هزاران سايهي جاويد تو نقشها بر بحر کي ماند بجاي بحرکلي چون بجنبش کرد راي هرک گويد نيست اين سوداست بس هر دو عالم نقش آن درياست بس دايما گم بودهي آسوده شد هرک در درياي کل گم بوده شد مينيابد هيچ جز گم بودگي دل درين درياي پر آسودگي صنع بين گردد، بسي رازش دهند گر...