يک شبي پروانگان جمع آمدند

يک شبي پروانگان جمع آمدند شاعر : عطار در مضيفي طالب شمع آمدند يک شبي پروانگان جمع آمدند کو خبر آرد ز مطلوب اندکي جمله مي‌گفتند مي‌بايد يکي در فضاء قصر يافت از شمع نور شد يکي پروانه تا قصري ز دور وصف او بر قدر فهم آغاز کرد بازگشت و دفتر خود بازکرد گفت او را نيست از شمع آگهي ناقدي کو داشت در جمع مهي خويش را بر شمع زد از دور در شد يکي ديگر گذشت از نور در شمع غالب گشت و او مغلوب شد پر زنان در پرتو مطلوب شد از وصال شمع شرحي باز گفت...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
يک شبي پروانگان جمع آمدند
يک شبي پروانگان جمع آمدند
يک شبي پروانگان جمع آمدند

شاعر : عطار

در مضيفي طالب شمع آمدنديک شبي پروانگان جمع آمدند
کو خبر آرد ز مطلوب اندکيجمله مي‌گفتند مي‌بايد يکي
در فضاء قصر يافت از شمع نورشد يکي پروانه تا قصري ز دور
وصف او بر قدر فهم آغاز کردبازگشت و دفتر خود بازکرد
گفت او را نيست از شمع آگهيناقدي کو داشت در جمع مهي
خويش را بر شمع زد از دور درشد يکي ديگر گذشت از نور در
شمع غالب گشت و او مغلوب شدپر زنان در پرتو مطلوب شد
از وصال شمع شرحي باز گفتبازگشت او نيز و مشتي راز گفت
همچو آن يک کي نشان دادي تو نيزناقدش گفت اين نشان نيست اي عزيز
پاي کوبان بر سر آتش نشستديگري برخاست مي‌شد مست مست
خويشتن گم کرد با او خوش به همدست درکش کرد با آتش به هم
سرخ شد چون آتشي اعضاي اوچون گرفت آتش ز سر تا پاي او
شمع با خود کرده هم رنگش ز نورناقد ايشان چو ديد او را ز دور
کس چه داند، اين خبر دارست و بسگفت اين پروانه در کارست و بس
از ميان جمله او دارد خبرآنک شد هم بي‌خبر هم بي‌اثر
کي خبر يابي ز جانان يک زمانتا نگردي بي‌خبر از جسم و جان
صد خط اندر خون جانت باز دادهرکه از مويي نشانت باز داد
در نگنجد هيچ کس اين جايگاهنيست محرم نفس کس اين جايگاه


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما