يک شبي پروانگان جمع آمدند شاعر : عطار در مضيفي طالب شمع آمدند يک شبي پروانگان جمع آمدند کو خبر آرد ز مطلوب اندکي جمله ميگفتند ميبايد يکي در فضاء قصر يافت از شمع نور شد يکي پروانه تا قصري ز دور وصف او بر قدر فهم آغاز کرد بازگشت و دفتر خود بازکرد گفت او را نيست از شمع آگهي ناقدي کو داشت در جمع مهي خويش را بر شمع زد از دور در شد يکي ديگر گذشت از نور در شمع غالب گشت و او مغلوب شد پر زنان در پرتو مطلوب شد از وصال شمع شرحي باز گفت...