شهيد هاشمي و كميته مركزي

تشكيل كميته مركزي با همت مرحوم آيت الله خسرو شاهي و به كارگيري نيروهاي مردمي در آن پايگاه اين كميته را به قوي ترين مركز براي مبارزه با پسمانده هاي رژيم و ضد انقلابيون تبديل كرد و بخشي از كار آمدترين نيروها را براي جبهه ها فراهم ساخت. اين گفتگو با فرزند آيت الله خسرو شاهي، شرح مبسوطي از اين تلاشها و نقش موثر شهيد هاشمي در آن است.
يکشنبه، 29 خرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شهيد هاشمي و كميته مركزي

شهيد هاشمي و كميته مركزي
شهيد هاشمي و كميته مركزي


 






 

گفتگو با حجت الاسلام سيد باقر خسروشاهي
درآمد
 

تشكيل كميته مركزي با همت مرحوم آيت الله خسرو شاهي و به كارگيري نيروهاي مردمي در آن پايگاه اين كميته را به قوي ترين مركز براي مبارزه با پسمانده هاي رژيم و ضد انقلابيون تبديل كرد و بخشي از كار آمدترين نيروها را براي جبهه ها فراهم ساخت. اين گفتگو با فرزند آيت الله خسرو شاهي، شرح مبسوطي از اين تلاشها و نقش موثر شهيد هاشمي در آن است.

چه شد كه آيت الله خسرو شاهي كميته 9 را راه اندازي كردند؟
 

بعد از پيروزي انقلاب اسلامي كه پادگان ها و كلانتري ها غارت شدند و اسلحه هاي زيادي غارت شدند و به دست مردم افتادند، امام دستور دادند اسلحه ها جمع آوري شوند. يكي از راههايي كه براي جمع اسلحه ها از دست مردم انديشيده و توسط مسئولين ابلاغ شد، اين بود كه مردم اسلحه ها را بياورند و به مساجد تحويل بدهند.
مسجد الزهراي فعلي كه در سابق به آن مسجد شازده خانم مي گفتند، در خيابان وحدت اسلامي (شاپورسابق) كوچه زير دفتر بود و مرحوم پدرم در آنجا نماز مي خواندند. در آنجا اتاقي را به جمع آوري اسلحه تخصيص داده بوديم و بنده خودم از صبح تا شب در آنجا بودم و اسلحه ها را جمع آوري مي كرديم. تا اينكه ديديم مسجد و فضاي آن پاسخگويي اين جمعيت نيست. در خيابان شاپور جنب خيابان ارامنه حسينيه بزرگي هست، كه به آنجا نقل مكان كرديم و بناي اوليه كميته در آنجا نهاده شد.
در آنجا در عين حال كه باز هم اسلحه ها را جمع مي كرديم، گاهي به نزاع هايي هم بين مردم در مي گرفت، رسيدگي مي كرديم. آنروزها مردم بيش از هر كس ديگري به روحانيت رجوع مي كردند. مرحوم ابوي هم چون از سالهاي 42 به بعد در نهضت امام شركت فعال داشتند و اعلاميه هاي آن زمان حاكي از اين معناست. كه سخنراني هاي ايشان در هيئت هاي مختلف به خصوص در هيئت هاي آذربايجاني ها در همان مسجد الزهرا و در مكانهاي ديگر تاثير زيادي درروند انقلاب داشته است. لذا هنگامي كه طرح امنيتي در تهران مطرح شد و مسئولين رده بالا تصميم گرفتند در اين مورد برنامه ريزي كنند، ابوي بنده از جمله شخصيتهاي مورد نظر ايشان بودند.
من خودم در جلسه اي كه در خيابان شهيد بهشتي در پادگان عباس آباد تشكيل شد، آيت الله مهدوي كني نيز حضور داشتند. در آنجا افرادي كه از نواحي مختلف آمده بودند آمادگي خود را براي تشكيل كميته اعلام كردند، و من هم كه از طرف پدرم حضور داشتم آمادگي خود را اعلام كردم. به ياد دارم آن كسي كه پشت تريبون بود، مثل اينكه قبلا مناطق را شناسايي كرده بود. چون به من گفت شما برويد و كارهايتان را شروع كنيد.
ما آمديم و در حسينيه اي كه مستقر بوديم، تعداد نيروهايمان را بيشتر كرديم و نظمي به كارهايمان داديم. تا اينكه به ما ابلاغ شد ،كه منطقه ما منطقه 9 هست. عرض و طول آن را نيز براي مشخص كردند كه از خيابان كارگر تا خيابان 17 شهريور(شهباز سابق) و خيابان انقلاب تا خيابان شوش را در بر مي گرفت. بعد از مدتي ما ديديم كه فضاي حسينيه جوابگوي كارهاي ما نيست. نيروها زياد بودند و ثروت زيادي در منطقه جمع شده بود، كه به بيت المال تعلق داشت و در معرض غارت بود. يك بار به ما گزارش دادند كه يك نيم تنه شاه در مدرسه اي نظامي در خيابان پارك شهر بوده كه مفقود شده است. از اين نوع دزدي ها و سوء استفاده ها زياد مي شد. يك روز صبح با عده اي از پاك سازها به ساختمان پيشاهنگي بعد از خيابان بهشت كه در حال حاضر ديوان عدالت اداري در آنجا مستقر است رفتيم، و آنجا را تصاحب كرديم. در آنجا وسايل كار و ماشين زيادي وجود داشت، كه همه را در اختيار گرفتيم. در آنجا حتي فرستنده هايي هم بود،كه براي ما بسيار مغتنم بود و ما طبقه آخر را به اين امور اختصاص داديم. پس از آنكه مشغول كار شديم، دامنه كار گسترده ترشد. به ياد دارم كه بعد از نماز صبح كار را شروع مي كرديم و تا ساعت 10 شب ادامه مي داديم و تازه بعد از صرف شام براي بازديد و بازرسي از مناطقي كه نگهباناني را در آنجا گماشته بوديم ،از جمله كلانتريها و ساختمانهاي خالي مي رفتيم. خاطرات تلخي هم از آن برهه دارم. از جمله اينكه در شهرداري حسن آباد نگهباناني گذاشته بوديم و عده اي مي آيند و به آنها كمپوت تعارف مي كنند. ولي متاسفانه كمپوتها با مواد سمي مخلوط شده بود و همانجا سه چهار نفر از نگهبانان فوت ميكنند و يا در كلانتري چهار راه كالج كه خيلي هم بزرگ بود، دو نگهبان گذاشته بوديم كه با يكديگر شوخي مي كنند و فشنگ از اسلحه يكي از اينها در مي رود و به قلب ديگري مي خورد و فوت مي شود. بطور كلي حوادثي از اين قبيل رخ مي داد، كه دلخراش بود.

چگونه با شهيد هاشمي آشنا شديد؟
 

يكي از افرادي كه در آن زمان خيلي به ما كمك مي كرد، مرحوم هاشمي بود. مرحوم هاشمي از خيابان شاپور ابتداي بازارچه نو مغازه پوشاك فروشي داشت. ايشان جثه خوبي داشت و بلند قد بود و به همان حسينيه نزد ما مي آمد و بسيار فعال بود.
ما براي ماموريت اكيپهايي داشتيم كه اگر مثلاًً مي گفتند از فراريهاي حكومت شاه كسي در جايي پنهان شده و يا منزلي را خالي و فرار كرده اند، اينها را مي فرستاديم. اينها اساس خانه را جمع مي كردند و به ساختماني روبروي وزارت امور خارجه موزه آثار باستاني مي آوردند كه انبارهاي بسيار بزرگي داشت. نخست وزيري در آنجا نماينده اي گذاشته بود و ما اموال را مي برديم و تحويل مي داديم. يادم هست پارچه بزرگي را از خانه دكتر ايادي (پزشك مخصوص شاه) آورده بودند كه بسيار قيمتي بود. همين طوري يک كاسه پر از سكه هاي پهلوي بود، كه همه را برديم به همان ساختمان نخست وزيري و تحويل داديم. شهيد هاشمي از جمله اين نيروها بود و به عنوان سرپرست عمل مي كرد و فردي امين ومطمئن بود. تا اينكه جنگ شروع شد و ايشان به جبهه رفت.

فعاليتهاي كميته در آن زمان چه بود؟ آيا درگيريهاي مسلحانه هم داشت؟
 

هر چند دانشگاه تهران در محدوده ما بود، درگيري مسلحانه در منطقه ما كم بود. البته ما بسيار منظم عمل مي كرديم. اكيپ هاي سياري داشتيم كه منظم در خيابانها گشت داشتند.
مرحوم آقاي خسرو شاهي هم از نظر سن و هم از لحاظ مقامي كه داشتند امكان حضورشان در كميته وجود نداشت و اين امر باعث شد كه من خودم كل امور را اداره كنم. تا اينكه كميته ها رو به افول رفتند. من هم ديگر خسته شده بودم، چون كلانتريها ديگر احيا شده بودند و فقط جنبه نظامي كميته ها باقي مانده بود، كه با تشكيل سپاه پاسداران اين جنبه كمي تضعيف شد و تا اينكه در كلانتريها ادغام شدند.

فرصت مغتنمي است. كه يادي هم از مبارزات مرحوم ابوي بفرماييد. آيا شهيد هاشمي قبل پيروزي انقلاب خدمت آقاي خسرو شاهي مي رسيدند؟
 

قبل از پيروزي انقلاب مرحوم ابوي سخنراني هاي آتشيني ميكردند. شبي ما در منزل نشسته بوديم و نوار سرود يك زنداني را كه اسمش يادم نمي آيد گوش مي كرديم، كه ساواكي ها ريختند در خانه ما و من نوار را سريع پنهان كردم. آنها دنبال آقا مي گشتند. ولي پدرم به قم رفته بودند .روزهاي حكومت نظامي بود. يكي از ساواكي ها با فحشهاي ركيكي با اشاره به من گفت: «از جاش بلند نمي شه» در حالي كه من به خاطر نوار بلند نمي شدم. البته نوار را نتوانستند پيدا كنند .ما به آقا زنگ زديم و گفتيم كه نيايند و ايشان دو هفته اي در قم ماندگار شدند.
مسجد الزهرا و مدرسه حضرت حاج شيخ عبدالحسين مركز فعاليت انقلابيون بود. قبل از انقلاب آقاي هاشمي رفسنجاني يك ماه در آنجا منبر رفتند. آيت الله خامنه اي در آنجا منبر رفتند. يادم مي‌آيد آقاي آصف طاهري ظهرها منبر مي رفتند. همچنين مرحوم شهيد مطهري و بهشتي نيز به كرات در آنجا سخنراني داشتند. غالباً هم تا جلوي در مسجد پر از جمعيت بود.
قبلاً امام جماعت مسجد الزهرا (شاهزاده خانم)، مرحوم برقعي بود كه مرحوم آقا ايشان را بيرون كردند. قبل از انقلاب وقتي كه من از قم به تهران آمدم، خودم در آنجا نماز مي خواندم. يك شب در حال قنوت بوديم كه ساواكي ها ريختند داخل مسجد. من قنوت را طول دادم و هر آنچه كه دعا در ذهن داشتم در قنوت خواندم و اينها ديگر با نمازگزارها كاري نداشتند. ولي آنهايي را كه نماز نمي خواندند كلاغ پر تا سر خيابان بردند و مفصل كتكشان زدند. مرحوم آقا هم در آنجا حضور داشتند و سخنراني هاي شديداللحني داشتند. شهيد هاشمي نيز يكي از آن افراد و كارگرداناني بود كه در اين مسجد فعاليت داشت.

شهيد هاشمي و كميته مركزي

مردم خيابان كم و بيش روحيات و رفتار لوتي منشي داشتند. ارتباط بچه هاي كميته علي الخصوص شهيد هاشمي با اينها چگونه بود؟
 

در خيابان شاپور معمولاً طبقات پايين جامعه سكونت داشتند و سطح فرهنگشان چندان بالا نبود. ولي انقلاب اكثر طبقات را جذب كرد و محبت امام همه را به حركت وادار كرد و افراد به قول شما داش مشتي به عنوان پشتيبان روحانيت وارد ميدان شدند. در حال حاضر هم اگر خداي ناكرده جنگي رخ بدهد، همان جواناني را كه ممكن است ما به عنوان مخالف تصور كنيم، به عشق امام حسين به جبهه مي روند.

آيا بچه هاي كميته منطقه 9 با اين افراد هم درگيري داشتند؟
 

بله گاهي اوقات. درست است كه كميته به عنوان يك سازمان نظامي مطرح بود، ولي جنبه هاي عاطفي قوي در آن وجود داشت، و ما افرادي را كه خلاف مي کردند خيلي زود به دادسرا نمي فرستاديم. بلكه خانواده هايشان را مي خواستيم، صحبت مي كرديم. درعين حال كه اين جو اعتماد باعث مي شد كه گاهي سرمان كلاه برود! شايان ذكر است كه شهيد هاشمي با اينكه با اين داش مشتي ها دم خور بود، اما فرهنگ بسيار بالايي داشت.

يكي از اتهاماتي كه به بچه هاي كميته منطقه 9 وارد مي كنند اين است كه در برخوردهايشان خيلي خشن رفتار مي کردند. آيا اينطور بود؟
 

خير. اين اتهام را به همه كميته ها مي زدند و مختص ما نبود. آقاي عزت شاهي هم در خاطراتشان نوشته بودند كه در منطقه 9 بلبشو حاكم بود. در منطقه 9 علماي بزرگي بودند و اينها بعضاً در انقلاب دخيل بودند و نمي شد با اينها برخورد تندي داشته باشيم. مثلاًً مرحوم آقاي شاه آبادي براي خودشان كميته اي ايجاد كرده بودند و ما با ايشان كار مي كرديم و گاهي كه مي خواستيم به وظيفه خود عمل كنيم، متهم به خشونت مي شديم. در اوايل انقلاب منافع شخصي مطرح نبود و بچه ها از روي عرق مذهبي كار مي کردند و البته شياطيني هم بودند و نمي شود اين موضوع را انكار كرد. ولي اين اتهام جنبه فراگير نداشت.

چه اتفاقي رخ داد كه شهيد هاشمي به جبهه رفتند؟‌ آيا اختلافي پيش آمد؟
 

خير،كميته فعاليتش كمتر شد و آن ابهتي كه در سابق داشت كم كم تبديل به يك كلانتري محترمانه شد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 43



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط