راز سفر
آيا تاكنون به سفر رفته ايد؟ حتماً جواب مثبت است.
حال سوال دوم: در سفر چه ديدي؟ اغلب جواب هيچي است.
از زبان روش دلي كه مي گفت «اگر فقط دو روز چشم داشتم، به شما مي گفتم كه چه ها ديده ام از هلن كلر» سفر عبور دائمي است. عبور از گذشته يكنواخت، ورود به دنياي جديد، نگاه جديد. فاصله گرفتن از ديروز. پيوستن به روز و امروز، براي ديدن تازگي ها.
چون زندگي گذشته، در هر مكان، بايد با واقعيت سفر، منطبق شود. بازتاب افراد به سفر نشاني از خصوصيات شخصي است كه ظاهر مي شود. به عبارتي درون به بيرون مي ريزد. نگاه در سفر، با انديشه همراه مي شود به صحرا و كوه به آب رودخانه كه جاري است به جاده به درخت به عبارتي ديگر نگاه در هستي و آنچه كه هست. نگاه محققانه در سفر اوج مي گيرد. اينچنين نگاهي عين عبادت است چون موج هستي و آن چه كه هست در بالاترين هوشياري ظاهر مي شود كه پرجاذبه است پرواز يك پرنده از شاخه اي به شاخه ديگر صداي رودخانه و يا حركت ابرها در مسير باد و تابش نور خورشيد موجب آرامش مي گردد و انسان در درون هستي و جزيي از شعور كيهاني به حساب مي آيد و در مسير هست قرار مي گيرد جايي كه جايگاه انساني و هر موجود زنده ست چون هم گام با هستي است و خود را درون هست مي بيند هستي در يك نگاه كلي مجموعه اي از وجود است كه با قواعد قانون خدايي در گردش و چرخش مي باشد. متصل شدن به چنين هستي، يعني در طبيعت بودن و هم گام شدن. يكي شدن به شعور كيهاني كه جاري و ساري است. در سفر بيشتر در لحظه ي حال به سر بردن لحظه اي كه نشاط و شادماني و شادي خلاق به وجود مي آيد. شرايطي كه زمان و ذهن، چون نسيم همه مسير سفر را مي بويد و مي شويد و پيش مي رود. سفر يعني عبور و گذر. گذر از گذشته پر پيچ و تاب زندگي و عبور در مسير حيات در كنار ساير موجودات از گياه تا حيوان از آدم ها تا طبيعت.
در سفر، زماني در خود زيستن است و در خود فرو رفتن و به آرامش رسيدن. چون هيبت پديده هاي هستي گيرايي دارد. سكوت در مقابل هيبت هستي. به اين ترتيب انسان به خود مي آيد و در خود فرو مي رود.
سفر موجب مي گردد تا عادات روزانه حداقل در طول سفر ترك شود. چون مكان جديد است و مناظر متنوع و هم سفران متفاوت و سفر يعني خارج شدن از ميان سنگ و آهن و گچ و چوب كه خانه ما را تشكيل مي دهد يعني فرار از حصارها و ديوارهاي بسته و بلند، ورود به حيات باز بدون ديوار و بدون مصالح ساختماني جامد. يعني به منظور ديدن زندگي و زيستن در ميان آن ها و در نهايت بيرون شدن از غار ذهن و رفتن فاصله از روزمرگي و سلامي به جلوه هاي زيباي هستي و پي بردن به انرژي پر توان درون و به خود آمدن و خود را پيدا كردن و خود را در ترازو گذاشتن در ارتباط با ديگران و قدرت انعطاف را محك زدن و با هم بودن را تجربه كردن براي خود و براي ديگران بردن هم آهنگي ذهن و زمان با ديدني هاي مسير يعني در حال زيستن.
سفر جابه جايي كول بار نيست كه باري از مكاني به مكان ديگر.
مسير سفر همه اش جذبه اس و شعور و حكمت و رحمت و بخشش و فراواني و فور و در نهايت شايسته تكريم سفر ورود به لحظه است كه با تكانه اي جرقه اي هستي را لمس كني و به ذات هستي پي ببري و ارزش اكنون را دريابي و به دنبال يافتن خط عبور و پيدا كردن نشان ها باشي كه جهان همه حركاتش نشانه است از نگاه يك پرنده تا حركت يك حيوان.
منبع: راه کمال شماره 36
حال سوال دوم: در سفر چه ديدي؟ اغلب جواب هيچي است.
از زبان روش دلي كه مي گفت «اگر فقط دو روز چشم داشتم، به شما مي گفتم كه چه ها ديده ام از هلن كلر» سفر عبور دائمي است. عبور از گذشته يكنواخت، ورود به دنياي جديد، نگاه جديد. فاصله گرفتن از ديروز. پيوستن به روز و امروز، براي ديدن تازگي ها.
«ذهن و زمان با مكان»
چون زندگي گذشته، در هر مكان، بايد با واقعيت سفر، منطبق شود. بازتاب افراد به سفر نشاني از خصوصيات شخصي است كه ظاهر مي شود. به عبارتي درون به بيرون مي ريزد. نگاه در سفر، با انديشه همراه مي شود به صحرا و كوه به آب رودخانه كه جاري است به جاده به درخت به عبارتي ديگر نگاه در هستي و آنچه كه هست. نگاه محققانه در سفر اوج مي گيرد. اينچنين نگاهي عين عبادت است چون موج هستي و آن چه كه هست در بالاترين هوشياري ظاهر مي شود كه پرجاذبه است پرواز يك پرنده از شاخه اي به شاخه ديگر صداي رودخانه و يا حركت ابرها در مسير باد و تابش نور خورشيد موجب آرامش مي گردد و انسان در درون هستي و جزيي از شعور كيهاني به حساب مي آيد و در مسير هست قرار مي گيرد جايي كه جايگاه انساني و هر موجود زنده ست چون هم گام با هستي است و خود را درون هست مي بيند هستي در يك نگاه كلي مجموعه اي از وجود است كه با قواعد قانون خدايي در گردش و چرخش مي باشد. متصل شدن به چنين هستي، يعني در طبيعت بودن و هم گام شدن. يكي شدن به شعور كيهاني كه جاري و ساري است. در سفر بيشتر در لحظه ي حال به سر بردن لحظه اي كه نشاط و شادماني و شادي خلاق به وجود مي آيد. شرايطي كه زمان و ذهن، چون نسيم همه مسير سفر را مي بويد و مي شويد و پيش مي رود. سفر يعني عبور و گذر. گذر از گذشته پر پيچ و تاب زندگي و عبور در مسير حيات در كنار ساير موجودات از گياه تا حيوان از آدم ها تا طبيعت.
«سفره سفر»
در سفر، زماني در خود زيستن است و در خود فرو رفتن و به آرامش رسيدن. چون هيبت پديده هاي هستي گيرايي دارد. سكوت در مقابل هيبت هستي. به اين ترتيب انسان به خود مي آيد و در خود فرو مي رود.
«راز سفر»
سفر موجب مي گردد تا عادات روزانه حداقل در طول سفر ترك شود. چون مكان جديد است و مناظر متنوع و هم سفران متفاوت و سفر يعني خارج شدن از ميان سنگ و آهن و گچ و چوب كه خانه ما را تشكيل مي دهد يعني فرار از حصارها و ديوارهاي بسته و بلند، ورود به حيات باز بدون ديوار و بدون مصالح ساختماني جامد. يعني به منظور ديدن زندگي و زيستن در ميان آن ها و در نهايت بيرون شدن از غار ذهن و رفتن فاصله از روزمرگي و سلامي به جلوه هاي زيباي هستي و پي بردن به انرژي پر توان درون و به خود آمدن و خود را پيدا كردن و خود را در ترازو گذاشتن در ارتباط با ديگران و قدرت انعطاف را محك زدن و با هم بودن را تجربه كردن براي خود و براي ديگران بردن هم آهنگي ذهن و زمان با ديدني هاي مسير يعني در حال زيستن.
سفر جابه جايي كول بار نيست كه باري از مكاني به مكان ديگر.
مسير سفر همه اش جذبه اس و شعور و حكمت و رحمت و بخشش و فراواني و فور و در نهايت شايسته تكريم سفر ورود به لحظه است كه با تكانه اي جرقه اي هستي را لمس كني و به ذات هستي پي ببري و ارزش اكنون را دريابي و به دنبال يافتن خط عبور و پيدا كردن نشان ها باشي كه جهان همه حركاتش نشانه است از نگاه يك پرنده تا حركت يك حيوان.
منبع: راه کمال شماره 36
/ج