نگاهي به تحول آراي پيتر برگر درباره سکولاريسم(2)

به نظر برگر روند افول عرفي شدن داراي استثناي ديگري نيز مي باشد. اين استثنا داراي جنبه جامعه شناختي است و شامل قشر نسبتاً کوچک اما با نفوذ روشنفکران بين المللي است که براي آنها عرفي شدن نه فقط به يک واقعيت تبديل شده است که حتي براي بعضي از اعضا، در حد يک تعهد ايدئولوژيکي محسوب مي شود. اين ها را بايد جزو استثناها به
پنجشنبه، 2 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نگاهي به تحول آراي پيتر برگر درباره سکولاريسم(2)

نگاهي به تحول آراي پيتر برگر درباره سکولاريسم(2)
نگاهي به تحول آراي پيتر برگر درباره سکولاريسم(2)


 

نويسنده: حسن يوسف زاده




 

2. استثناء روشن فکران( جامعه شناختي)
 

به نظر برگر روند افول عرفي شدن داراي استثناي ديگري نيز مي باشد. اين استثنا داراي جنبه جامعه شناختي است و شامل قشر نسبتاً کوچک اما با نفوذ روشنفکران بين المللي است که براي آنها عرفي شدن نه فقط به يک واقعيت تبديل شده است که حتي براي بعضي از اعضا، در حد يک تعهد ايدئولوژيکي محسوب مي شود. اين ها را بايد جزو استثناها به شمار آورد. (1) منظور برگر از روشن فکران کساني هستند که داراي تحصيلات بالاي غربي، به ويژه در رشته هاي علوم انساني و علوم اجتماعي مي باشند. اين افراد در هر جامعه اي يافت مي شوند. اين لايه، قشر نازکي از افراد تحصيل کرده اومانيست در سراسر جهان است که مي توان تحت عنوان « نخبگان فرهنگي» نيز تعبير کرد. برگر براي مستند ساختن مدعاي خويش به تحقيقي که به صورت گروهي انجام داده اند استناد مي کند:
من اخيراً مشاور يک تحقيق روي يازده کشور جهان بودم که آنچه را که ما « تضاد هنجاري» مي ناميم، بررسي مي کرد؛ يعني بررسي تضادهاي اساسي در مورد مسايل فلسفي و اخلاقي. در اين تحقيق دريافتيم که در بيشتر کشورها ميان فرهنگ برتر و بقيه مردم تضادي بنيادي وجود دارد. بسياري از جنبش هاي مردم گرا در سراسر جهان، به دليل نوع رنجش و خشم عمومي در مقابل همان برگزيدگان، ايجاد مي شود. به اين دليل که، اين نخبگان و برگزيدگان بسيار تابع جداسازي دين و سياست هستند. بنابراين، اعتراض ها جنبه مذهبي به خود مي گيرد. اين مطالب در سراسر جهان اسلام، در هند، و در اسرائيل مصداق دارد و من فکر مي کنم در ايالات متحده نيز صدق مي کند. قانون مسيحيت و ساير جنبش هاي مشابه را نمي توان جز به عنوان واکنش در برابر اومانيسم سکولار درک کرد.(2)
افراد متعلق به اين قشر، از نوعي آموزش عالي کاملاً عرفي، به سبک غربي، به ويژه در ادبيات، علوم تجربي، علوم انساني و علوم اجتماعي بهره مند هستند. در واقع اين خرده فرهنگ، عمده ترين« حامل» ارزش ها و اعتقادات پيشرو و روشنگر مي باشد. پيروان اين خرده فرهنگ جهاني از نفوذ فراواني برخوردارند و بر نهادهايي که تعريف « رسمي» پديده هايي نظير نظام آموزشي، وسايل ارتباط جمعي، و حدود نظام حقوقي را ارايه مي دهند، احاطه دارند. اما اين پرسش که چرا افرادي که از چنين آموزش هايي بهره مندند، به عرف گرايي روي مي آورند؟ به عبارت ديگر، چرا اين آموزش ها داراي تأثيرات عرفي کننده اند؟ برگر پاسخ را در بينش خورنده نسبيت باورها و ارزش ها مي داند. خود اين بدنه روشن فکر بين المللي به توجيه پذيري نظريه عرفي شدن کمک مي کند. هنگامي که اين ها به کشورهاي ديگري مثل ترکيه، اورشليم، دهلي نو سفر مي کنند، معمولاً با روشن فکران ديگر از سنخ خودشان نشست و برخاست مي کنند و به زودي به اين نتيجه مي رسند که اين جمع، وضعيت فرهنگي جامعه را منعکس مي کند. اين يک اشتباه اساسي است. مثل اين است که بگوييم دانشگاه هاروارد منعکس کننده جايگاه دين در فرهنگ آمريکا است. مي توان به اين نکته اشاره کرد که صحت و اعتبار نظريه عرفي شدن به ميزان زيادي مديون اين خرده فرهنگ بين المللي است.(3)
در اين زمينه افراد ديگري نيز با پيتر برگر هم عقيده اند. به عنوان مثال، گريلي(4)پس از بررسي هاي لازم به اين نتيجه مي رسد که عرفي شدن، تصور بزرگنمايي شده از پديده اي است که عمدتاً در ميان نخبگان ديني، يعني روحانيون و متالهين رخ مي دهد و به ناروا به مردمي تعميم داده مي شود که آخرت گرايي و احساس مقدس در آنها همچنان قوي و پايدار است و به سادگي قابل محو نيست.(5)
اين خرده فرهنگ بين المللي چنان در نظر توده مردم ديندار غيرقابل تحمل است که ممکن است دست به جنبش عليه آنان بزنند. پيتر برگر در پاسخ به اين پرسش، که خاستگاه خيزش ديني در عرصه جهاني چيست، اشاره مي کند که جايگاه اجتماعي ديدگاه هاي صرفاً عرفي در ميان نخبگان فرهنگي است. بخش عمده اي از مردم گرچه با اين فرهنگ بيگانه هستند، ولي نفوذ آن را احساس مي کنند. اين مشکل آنجا صورت حادتري به خود مي گيرد که فرزندان اين مردم با آن نظام آموزشي تربيت مي شوند که حتي مستقيماً عقايد و ارزش هاي آنها را مورد هجمه قرار مي دهد.(6) استيو بروس هم در اين مورد با برگر هم عقيده است. به عنوان نمونه، وي مي گويد:
اواخر قرن بيستم، انقلاب 1979 ايران عمدتاً واکنشي بود در برابر استثمار ايران توسط غرب و شکست تلاش هاي شاه جهت تحميل فرهنگ غربي. با واژگان پارادايم عرفي شدن، در ايران تفکيک ساختاري به زور اعمال شد و مقصود از انقلاب، برگرداندن جهت اين تفکيک بود. به اين معنا« تفکيک زدايي» هنگامي ممکن مي شود که تغييرات تحميلي باشند. با اين حال، مطلب اصلي اين است که دين به اين دليل توانست نقشي در انقلاب ايران ايفا کند که اکثريت قاطع ايرانيان مذهب واحدي دارند.

عوامل تغيير موضع
 

به طور کلي، چند عامل عمده در تغيير نظر برگر درباره عرفي شدن، مؤثر هستند که عبارتند از: بي کفايتي نظريه عرفي شدن، ارتباط با جهان غيرغربي، به ويژه جهان سوم و مشاهده بيداري ديني در کشورهاي جهان سوم، دينداري در آمريکا، ناتواني عرفي شدن از تأمين نيازهاي اساسي جوامع، صداقت در پذيرش واقعيت، ترکيب معرفتي، تأملات نظري، شکست ليبراليسم الهياتي و در نهايت، اينکه، برگر خود را يک متدين دانسته و همواره مترصد داده هاي تازه در مورد اثبات يا ابطال نظريه عرفي شده بوده است.

1. نقايص نظريه عرفي شدن
 

الف) عرفي شدن به مثابه انحراف از مسير:
بسياري از نظريه پردازان، به ويژه نويسندگان سده نوزدهم، زوال دين را در جامعه نوين پيش بيني کرده بودند. تايلر، فريزر، مارکس و فرويد پيش بيني کرده بودند که با مسلط شدن علم بر شيوه تفکر جامعه معاصر، منجر به نابودي دين مي شود، دين ناپديد خواهد شد.
نظريه پردازان ديگري که به صورت کارکردي به دين توجه داشتند، پيش بيني مي کردند که دين به صورت هاي معمول و سنتي ناپديد خواهد شد جاي آن را عقيده اي خواهد گرفت که بر مبناي فراطبيعي و متعالي استوار نيست. کنت دين نويني را بر مبناي بنيادهاي عقلاني و علمي بدعت گذاشت که اين دين نوپديد، خلأ دين سنتي پيشين را پر خواهد کرد.(7)
اما بسياري از نظريه پردازان جديد چنين انديشه اي را رد کرد و معتقدند که دين مانند گذشته بخش مهمي از جامعه نوين به شمار مي آيد. هرچند غالباً مي پذيرند که صورت هاي خاص دين ممکن است تغيير چشمگيري پيدا کنند. به عنوان مثال، بلا(1971) استدلال مي کند که مفهوم دنياگرايي بخشي از نظريه جامعه نوين است... خود اين نظريه به جاي آن که يک نظريه علمي باشد، يک آموزه مذهبي است... بسياري از نظريه پردازان ديگر، به ويزه در سال هاي اخير، با توجه به پيدايش جنبش هاي گوناگون و نوپديد مذهبي، به ويژه بنيادگرايي مذهبي، به نتايج مشابهي رسيده اند.(8)
اگر کسي حضور دين در همه جا را در يک زمان پذيرفت، آن گاه نگاه به عرفي شدن، نه به عنوان يک قاعده ي مدرن، بلکه به عنوان موردي انحرافي جالب توجه خواهد بود که مستلزم تبيين است. در سال هاي اخير، به دلايل قابل فهمي، علاقه هاي پژوهشي به سوي پديده اي با عنوان « بنيادگرائي» کشيده شده است. اين اصطلاح به تحولات معيني در تاريخ پروتستانتيسم آمريکايي اشاره دارد که در صورت استفاده در جاهاي ديگر، بسيار گمراه کننده خواهد بود. البته، برگر به اين مهم توجه داشته است.
در عرف، اين اصطلاح براي توصيف جنبش هاي ستيزه گر ديني به کار مي رود که ادعا مي کنند داراي مرجعيت و اعتبار هستند. به عنوان مثال مطمئناً اين مسئله جالب است که چرا و چگونه انقلاب ايران در يک زمان معين به قدرت رسيد. اما اين پديده به اين يا آن شکل همواره بوده است و آنچه بايد مورد موشکافي قرار گيرد، نه قاعده بلکه استثناء است. به عبارت ديگر، جامعه شناسان دين بيش از ملايان ايران بايد توجه خود را به سوي استادان دانشگاه هاروارد و مردم عادي لندن و پاريس برگردانند.(9)
استارک و بن بريج يا استدلال هاي زياد معتقدند که دين اجتناب ناپذير است. به تعبير ديگر عرفي شدن ناممکن است. به نظر آنها ما انسان ها داراي تمايلاتي هستيم که هيچ گاه به آنها نمي توان رسيد تنها دين است که مي تواند آنها را برآورده سازد.(10)
رابرت بلا معتقد است: جامعه مدرن مثل هر جامعه ديگر آبستن رويدادهاي ديني است. اندريو گريلي (11) تأکيد مي کند که دينداري همچنان مقاومت کرده و در حال رشد است.(12) گريلي معتقد است که بر حسب تحقيقات انجام شده کاهش در يکي از ابعاد دينداري، بعضاً با افزايش در بعد ديگري همراه است. از اين رو، نمي توان زوال يا کاهش را در کل دينداري استنباط کرد. وي معتقد است عرفي شدن، تصور بزرگنمايي شده از پديده اي است که عمدتاً در ميان نخبگان ديني، يعني روحانيون و متالهين رخ مي دهد و به ناروا به مردمي تعميم داده مي شود که آخرت گرايي و احساس مقدس در آنها همچنان قوي و پايدار است و به سادگي محو نمي شود.(13)
برگر معتقد است با وجودي که اصطلاح« نظريه عرفي شدن» مي تواند شامل آراء، افکار و مطالبي باشد که در خلال دهه هاي 1950 و 1960 منتشر شده اند، ولي عمدتاً مي توان ريشه اصلي اين نظريه را در عصر روشنگري جستجو کرد: نوگرايي لزوماً به افول دين، هم در جامعه و هم در نظر افراد منجر خواهد شد، ولي همين ايده کليدي و مهم غلط از آب درآمد.(14)
البته، نمي توان انکار کرد که نوگرايي در برخي مناطق تأثير بيشتري بر جاي گذاشته است، اما بايد به اين نکته نيز توجه داشت که اولاً، نوگرايي در بسياري از مناطق، حرکت هاي قدرتمند ضد سکولار را به دنبال داشته است. و ثانياً، عرفي شدن در سطح اجتماعي، لزوماً با عرفي شدن در سطح تفکر فردي ارتباط ندارد. برخي نهادهاي ديني، قدرت و نفوذ خود را در بسياري از جوامع از دست داده اند، اما عقايد و رويه هاي ديني کهنه و نو همچنان در زندگي افراد تأثيرگذار هستند. اين عقايد گاهي به شکل گيري نهادهاي جديد منجر مي شوند و گاهي نيز انفجار عظيم احساسات ديني را به دنبال دارند.(15)برگر با صراحت ميان دو سطح عرفي شدن، يعني عرفي شدن در سطح اجتماعي و عرفي شدن در سطح فرد، تمايز قائل مي شود و ملازمت آن دو را رد مي کند. چه بسا جامعه اي که از نظر نهادي عرفي شده باشد، اما افراد همچنان دينداري خود را حفظ کنند. در اين زمينه مي توان جامعه اروپا را مثال زد. همچنان که عکس آن نيز صادق است. بدين صورت که، ممکن است افراد در سطح فردي يا به تعبير برگر، در سطح آگاهي عرفي شده باشند، اما جامعه همچنان شاهد فعاليت نهادهاي ديني باشد. نمونه بارز آن جامعه آمريکاست. برگر، به پيروي از لاکمن، اين دو را به ترتيب « عرفي شدن از برون» و « عرفي شدن از درون» نام نهاده است.
به نظر برگر، اين فرضيه که« ما در جهاني عرفي شده زندگي مي کنيم»، از اول اشتباه بوده است. جهان امروز جز چند مورد استثنايي، همانند گذشته آکنده از احساسات ديني است و در برخي مناطق اين احساسات بيشتر از گذشته است و اين خود بدان معناست که کل ادبياتي که مورخان و دانشمندان علوم اجتماعي عنوان « نظريه عرفي شدن» بر آن نهاده اند، از اساس نادرست است.(16)
هيدن مي گويد:
بررسي ها نشان مي دهد که هيچ نظريه اي وجود ندارد. عرفي شدن بيش از هر چيز، يک ايدئولوژي و يک آموزه است که يک انقطاع و جدايي ناخوشايند ميان دوره هاي تاريخي پديد آورده است. چيزهايي که تاکنون درباره ي عرفي شدن گفته شده است، صرفاً عبارت هاي پراکنده و بي ربطي مي باشد که سعي شده است تا در قالب يک ايده به هم آورده شود.(17)
آنچه تا اينجا روشن شد اين است که نظريه ي عرفي شدن نتوانست شواهد تجربي کافي براي اثبات مدعاي خود ارائه کند. آنچه در عمل اتفاق افتاد، عکس مدعاي مدافعان نظريه ي عرفي شدن بود. در حقيقت، بيداري ديني که در سطح وسيعي از جهان روي داد، نظريه پردازان عرفي شدن را غافل گير کرد.

پي‌نوشت‌ها:
 

1.Berger,Religious Pluralism for a Pluralist Age.
2.Peter.L Berger, Epistemological Modesty,An Interview with Peter Berger.The Christian Century.V.114.Issue:30.October 29,P.972+.
3. پيتر ال برگر و توماس لاکمن، افول سکولاريسم، ص 25-26.
4.Andres Greeley.
5. C.F:Greeley,Andrew, A religion revival in rassia."Journal for the scientific study of religion. Vol.33,No.3.
6. پيتر ال برگر و توماس لاکمن، افول سکولاريسم، ص 19-20.
7.ملکم هميلتون، جامعه شناسي دين، ترجمه ي محسن ثلاثي، ص 287.
8. پيشين: 287-288
9.Peter .L Berger,Reflections of an Ecclesiastical Expatriate", The Christian Century October 24,pp.964-969
10. Steve Bruce,Religion in the Modern World:from cathedrals to cults,p.188.
11. Andrew Greeley.
12. گراسمن، 2005، ص 706.
13. علي رضا شجاعي زند، عرفي شدن در تجربه مسيحي و اسلامي، ص 146-147.
14. پيتر ال برگر و توماس لاکمن؛ بريجيت برگر و هانسفريد کلنلر؛ ذهن بي خانمان: نوسازي و آگاهي؛ ترجمه محمد ساوجي؛ ص 19.
15. همو، افول سکولاريسم، ص 18-19.
16. همان.
17. شجاعي زند، عليرضا؛ عرفي شدن در تجربه مسيحي و اسلامي، ص 159 به نقل از لخنر، 1989.

منبع:فصل نامه علمی تخصصی معرفت فرهنگی اجتماعی ش 1
ادامه دارد...




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط