آسيب شناسي تاريخ نگاري انقلاب اسلامي در پرتو نهضت مشروطه (2)
نويسنده: دكتر علي علوي سيستاني(1)
نهضت مشروطه؛ مقدمه تاريخي انقلاب اسلامي
انقلاب اسلامي در عصر خود از پديده هاي بزرگ تاريخي به شمار مي آيد و ظهور حضرت امام و پيروزي انقلاب را مي توان بزرگ ترين رخداد تاريخي قرن بيستم قلمداد كرد. چنين رخداد بزرگي نمي تواند بدون مقدمات تاريخي به وجود آمده باشد. اگر بخواهيم در تاريخ معاصر ايران مقدمات تاريخي انقلاب اسلامي را بجوييم، بي شك، نهضت مشروطه و قبل از آن، ظهور دولت صفويه دو مقدمه مهم تاريخي آن به حساب مي آيند.
در دولت صفويه، «موقف» عنصر ايراني كه قرن ها پايگاه خلافت سنّي بود، جاي خود را به پايگاه امامت شيعي داد و بدين منوال شيعه از حاشيه قدرت سياسي به هسته آن راه يافت. در دولت صفويه، «افق» عنصر ايراني نيز معطوف عصر ظهور امام آخرين شيعه شد. به رغم اين تحولات مهم، همچنان اين شاه بود- «شخصي» كه مناسب جايگاه «شاني» راس هرم قدرت شيعي نمي باشد- كه محور مناسبات حكومتي قرار داشت؛ حتي او بود كه شيخ الاسلام ها را منصوب و عزل مي كرد.
اما اگر در صفويه، مناسبات حكومتي با محوريت شاه شكل مي گرفت، در مشروطه تلاش شد تا شاه، جاي خود را به «قانون» غير معارض با «شريعت محمديه» بدهد. اتفاق مهمي كه در نهضت مشروطه افتاد اين بود كه شاه پذيرفت كه نه تنها خودش قانون نباشد، بلكه مقيد به قانون هم بشود. هرچند اين پذيرفتن كمتر امكان بروز عملي يافت، اما همين مقدار كه به لحاظ نظري پذيرفته شد، باعث شد تا شيعه كه قبل از اين اگر هم ظهوري تاريخي داشت، ظهور شخصي بود، گامي به جلو آيد و از اين پس ظهوري سازماني و حقوقي بيابد.
صرف نظر از ارتباط انديشه اي نهضت مشروطه و انقلاب اسلامي و اينكه انديشه اولي مقدمه ظهور انديشه دومي شده است بايد بدانيم به لحاظ تاريخي - اجتماعي نيز نهضت مشروطه ميراث گرانبهايي را براي انقلاب اسلامي به ارث گذاشته است. برخي از عبرت هاي مهم نهضت مشروطه براي انقلاب اسلامي عبارت اند از:
الف. ريشه اساسي شكست نهضت مشروطه، اختلاف علما بود كه باعث حيرت مردم در مقام عمل شد. اين تجربه براي حضرت امام (ره) بسيار ذي قيمت بود و باعث مي شد تا معظم له هرگز به گونه اي عمل نكند كه زمينه ساز اختلاف ميان او و ديگر علما شود. اين در حالي بود كه زمينه بروز اختلاف ميان ايشان و برخي از علما به دليل اختلاف در بينش اجتهادي وجود داشت. حضرت (ره) حتي در موارد جزيي تري كه مي توانست موجب اختلاف ميان مراجع تقليد شود- مثل ماجراي كتاب شهيد جاويد مرحوم صالحي نجف آبادي - نيز احتياط مي كردند. معظم له با احترام و تكريم شايسته اي كه از مقام و جايگاه عالمان ديني مي كردند و نيز با مشاركت دادن آنها در برخي از اعلاميه ها، نشست ها و ...، عملاً آنها را در نتايج انقلاب سهيم كردند؛ اين امر به نوبه خود حضور در صحنه مردمي را كه مقلد آن مراجع بودند، تشديد مي كرد.
ب. عامل اساسي اي كه در نهضت مشروطه مصاديق انحراف را شكل مي داد، سفارتخانه هاي بيگانه و روشنفكران وابسته به آنها بودند. در نخستين گام، سفارت انگليس، شعار «عدالتخواهي» مردم را كه علما آن را مطرح كرده بودند، به شعار «مشروطه خواهي» كه براي عموم مردم، مفهومي نامانوس بود- و همين نامانوسي بعداً منشا بسياري از انحرافات ديگر قرار گرفت- تبديل كرد. درگام دوم، روشنفكران وابسته به سفارتخانه هاي بيگانه، محور اصلي جريان مقاومت و آگاهي بخش يعني شيخ فضل الله نوري را به دار كشيدند. در گام سوم، اين هر دو عامل- سفارتخانه هاي بيگانه و روشنفكران وابسته - عالمان دلسوز منافع و مصالح مردم اعم از مشروطه خواه و مشروعه خواه را اعدام، خانه نشين، تبعيد و منزوي كردند؛ و نهايتاً در آخرين گام، دولت پهلوي را به مثابه دولتي دست نشانده بيگانه و بي توجهي به منافع و مصالح ملي بر سر كار آوردند. تجربه مشروطه باعث شد تا رهبري و مردم در انقلاب اسلامي، به سفارتخانه هاي بيگانه و روشنفكران وابسته - به رغم حضور آنها در صحنه و دعوت هاي مكرر آنها از مردم- اعتماد نكنند. براي مثال در جريان انقلاب اسلامي، به ويژه روشنفكران چپگرا حضور داشتند؛ آنها همچون مردم به امپرياليسم و در راس آنها آمريکا و اسراييل بدبين بودند، سخن از توده ها، كارگران، دهقانان و زحمتكشان مي راندند و ...؛ اما هرگز مقبوليت عمومي نيافتند و مهم تر اينكه روزي كه حضرت امام، صف خود را آشكارا از آنها جدا كردند، حتي همان طرفداران اندك شان نيز با آنها وداع كردند.
ـ انقلاب اسلامي؛ نتيجه و پيامد نهضت مشروطه
انقلاب اسلامي را بايد در نسبت با نتايج و پيامدهاي انقلاب مشروطه درك كرد؛ به گونه اي كه اگر نهضت مشروطه محقق نمي شد، مطمئناً انقلاب اسلامي نمي توانست در اين زمان و مكان و به اين شكل محقق شود. زمينه هاي تاثير نهضت مشروطه در انقلاب اسلامي را بايد رد پيامدهاي منفي نهضت مشروطه جست. واقعيت اين است كه نهضت مشروطه ناخواسته به دست نااهلان و روشنفكران وابسته و به بيگانگان افتاد و نخستين پيامد منفي آن، تا جايي كه در جبهه مشروعه خواهان، شيخ فضل الله نوري به دار آويخته شد، ملا محمد آملي و قربانعلي زنجاني تبعيد شدند، ملا محمد خمامي ترور شد و ... . در جبهه مشروطه خواهي نيز، سيد عبدالله بهبهاني در منزلش ترور شد، آخوند خراساني درست هنگامي كه عزم خود را بر اصلاح انحرافات مشروطه طلبان استوار كرده بود و به تعبير خودش آماده شده بود تا به ايران بيايد و خمره «شراب» مشروطه را كه به نيت «سركه» درست شده بود، بشكند، مسموم شد، ثقه الاسلام تبريزي در روز عاشورا به دار آويخته شد، حاج آقا نورالله اصفهاني با آمپول هوا شهيد شد و ... . چنين نتايج شومي به نوبه خود باعث به انزوا رفتن و خانه نشين شدن ديگر عالمان ديني شد كه از اين فتنه جان سالم به در برده بودند.
يكي از دلايل مهم در تحليل شكست نهضت مشروطه، دور بودن رهبر اصلي نهضت (آخوند خراساني مقيم نجف) از مركز حادثه (تهران) مي باشد. شكست نهضت مشروطه، رهبران ديني را برآن داشت تا در نزديكي پايتخت ايران (قم) پايگاه قوي ديني تاسيس كنند. اين پايگاه نه مي توانست به دوري نجف باشد تا به دليل دور بودنش نتواند وقايع پايتخت را به درستي و به موقع رصد كند و نه مي توانست در خود پايتخت باشد تا به دليل خيلي نزديك بودنش توسط دولت، قابل مهار و كنترل باشد. بهترين شرايط براي تاسيس چنين پايگاهي، شهر مقدس قم بود كه از پتانسيل مذهبي - تاريخي بالايي برخوردار بود. اين رسالت بر عهده مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي افتاد و ايشان توانستند بر اين مهم فايق آيند و نهال حوزه علميه قم را به رغم خفقان حاكم بر عصر رضاشاه حراست و پاسداري كنند. عدم مداخله ظاهري مرحوم حائري در سياست، باعث شد تا رضاشاه به فعاليت هاي علمي وي حساس نشود و نتواند به عمق برنامه و هدف ايشان پي ببرد. البته وجود و همراهي ديگر مراجع مقيم قم در آن وقت با آقاي حائري- از جمله آيات عظام حجت، خوانساري، صدر و فيض - نيز در قوام حوزه تازه تاسيس قم تاثيرگذار بوده است.
پس از مرحوم حائري، آيت الله بروجردي نيز به خوبي توانستند نهال از قبل كاشته شده حوزه علميه را به بار و برگ بنشانند. آيت الله بروجردي با ايجاد فضاي مناسب علمي باعث شدند تا تعداد طلاب علوم ديني- كه حسب سياست هاي حذف و خشن رضاشاهي در عصر مرحوم حائري به كمتر از 3 هزار نفر تقليل يافته بود- به چند برابر افزايش يابد. در زمان وي، بسياري از كتاب هاي قديمي و غير قابل دسترس براي طلاب، تجديد چاپ شد؛ بسياري از حوزه هاي علميه كه در زمان رضاشاه تبديل به اصطبل، مدارس مختلط دختر و پسر، كاروانسرا و ... شده بود، دوباره احيا شد؛ كانون هاي مهم ديني از جمله مسجد اعظم در قم، مسجد آل رسول در ايرانشهر بلوچستان، مسجد بزرگ اسلامي در هامبورگ و ... تاسيس شد؛ با مراكز ديني جهان اسلام سنّي از جمله دانشگاه الازهر روابط حسنه اي برقرار و متعاقباً طرح تقريب مذاهب اسلامي ريخته شد؛ حلقه هاي علمي بزرگاني چون علامه طباطبايي، شهيد مطهري و ...شكل گرفت و پر رونق شد و براي نخستين بار مجلات اسلامي از قبيل آيين اسلام، حكمت، مكتب اسلام و ... از درون حوزه علميه منتشر گرديد.
در اين سير، حضرت امام (ره) بر سر سفره زحمات و ميراث علمي - ديني آقاي حائري و بروجردي، حلقه سوم اين پروژه را به راه انداخت و تكميل كرد. بي شك حضرت امام (ره) نسبت به عصر خود يك استثنا بود، اما نبايد فراموش كرد كه او نيز ميراثدار يك سنت و در تداوم آن بود و اگر سهم آن سنت و حاملانش در انقلاب اسلامي محاسبه نشود، قطعاً تحليل درستي از آن ارايه نخواهد شد. برخي از جريانات ديني سهيم در انقلاب اسلامي عبارت اند از: (2)
الف. فعاليت هاي سياسي - ديني مراجع و مجتهدان. برخي از اين بزرگواران عبارت اند از: آيات عظام حائري يزدي، بروجردي، كاشاني، سيد يونس اردبيلي، سيد محسن قمي، حسين لنكراني، سيد محمد تقي خوانساري، مرعشي نجفي، اراكي، گلپايگاني و ... .
ب. فعاليت هاي عملي عالمان ديني. برخي از اين فعاليت ها و افراد عبارت اند از: جريان حاج شيخ سراج انصاري (مهم ترين تجلي عملي اين جريان در نشريه وزين آيين اسلام مي باشد كه به مدت چند دهه انتشار يافته است)، جريان علامه طباطبايي (حلقه فلسفي اين جريان مربوط به قبل از شروع نهضت امام خميني و حلقه تفسيري اين جريان مربوط به پس از آن مي باشد)، جريان نشريات علمي - مذهبي (آيين اسلام، حكمت و مكتب اسلام سه نشريه مهم مذهبي در دو دهه بيست و سي مي باشند).
ج. جريان تبليغات مذهب. اين جريان، خود به دو جريان تبليغات سنتي و مدرن تقسيم مي شود. در جريان تبليغات سنتي، مهم ترين روش، سخنراني و منبر رفتن مي باشد (واعظان مهم و تاثيرگذار اين روش، افرادي چون محمد تقي فلسفي، شيخ احمد كافي، شيخ عباسعلي اسلامي، انصاري و ... مي باشند). برخي از جريانات تبليغي مدرن عبارت اند از: كانون نشر حقايق اسلامي (با مديريت محمدتقي شريعتي)، انجمن حجتيه (با مديريت شيخ محمود حلبي)، جامعه تعليمات اسلامي (با مديريت عطاء الله شهاب پور كرمانشاهي) و ....
قطعاً همه اين جريانات را نمي توان به جريان حضرت امام (ره) تقليل داد. برخي از اين جريانات قبل از جريان حضرت امام به وقوع پيوستند اما در آن تاثيرگذار بوده اند و برخي از آنها با آن متفاوت و البته در عين حال در آن تاثيرگذار بوده اند. به عنوان مثال جريان علمي علامه طباطبايي- به ويژه از آن حيث كه مربوط به شخص ايشان مي شود- چندان با جريان حضرت امام در ارتباط نبوده است. اين در حالي است كه نيروهاي تربيت شده در اين مكتب (مثل آقايان جوادي آملي، حسن زاده آملي، مصباح يزدي، محمدي گيلاني، عزالدين زنجاني و ...) به اندازه اي با جزريان انقلاب همراه بوده است و هستند كه با كمي مسامحه مي توان گفت اساساً بار ايدئولوژيك انقلاب تماماً بر دوش آنهاست؛ به گونه اي كه اگر آنها از دايره انقلاب اسلامي حذف شوند، چه بسا انقلاب اسلامي هم در ساحت نظر و هم در ساحت عمل با مشكل جدي روبه رو شود. بر اين اساس، شايد باز هم با مسامحه بتوان گفت سهم علامه طباطبايي و تربيت شدگان مكتب وي (كه البته به لحاظ مصداقي بسياري از آنها هم زمان تربيت شده مكتب خود حضرت امام نيز بوده اند) در انقلاب اسلامي به سهم حضرت امام و آن دسته از شاگردان ايشان كه با جريان علامه طباطبايي گره نخورده اند، پهلو مي زدند.
پي نوشت ها :
1)دانشجوي دكتراي علوم سياسي
2)براي اطلاع تفصيلي از اين فعاليت ها، رك: رسول جعفريان، جريان ها و سازمان هاي مذهبي - سياسي ايران، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، مركز اسناد انقلاب اسلامي،چ5، 1383.