شهيد اندرزگو در لبنان

بسياري از دوستان و نزديكان شهيد اندرزگو، تأثير سفرهاي متعدد او را به لبنان و سوريه و به ويژه سفر آخر و دسترسي به سلاح هاي گوناگون را در تقويت و ارتقاي شيوه هاي مبارزاتي وي بسيار موثر مي دانند. جلال الدين فارسي به عنوان آخرين كسي كه در تكميل آموزش هاي نظامي شهيد نقش بارزي داشته او ايامي چند را با او به سربرده است، نكته هاي ناگفته اي را از ويژگي هاي شخصيتي او بر شمرد؛ نكاتي كه به اذعان خود وي تا كنون بدانها اشاره نكرده بود.
سه‌شنبه، 4 مرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شهيد اندرزگو در لبنان

شهيد اندرزگو در لبنان
شهيد اندرزگو در لبنان


 





 
گفتگو با جلال الدين فارسي
درآمد
بسياري از دوستان و نزديكان شهيد اندرزگو، تأثير سفرهاي متعدد او را به لبنان و سوريه و به ويژه سفر آخر و دسترسي به سلاح هاي گوناگون را در تقويت و ارتقاي شيوه هاي مبارزاتي وي بسيار موثر مي دانند. جلال الدين فارسي به عنوان آخرين كسي كه در تكميل آموزش هاي نظامي شهيد نقش بارزي داشته او ايامي چند را با او به سربرده است، نكته هاي ناگفته اي را از ويژگي هاي شخصيتي او بر شمرد؛ نكاتي كه به اذعان خود وي تا كنون بدانها اشاره نكرده بود.
آشنايي شما با شهيد اندرزگو به اوايل دهه 40 بر مي گردد. از آنجا كه شما با تشكيل هيئت هاي مؤتلفه مرتبط بوديد، از نحوه پيوستن وي به اين تشكل نكاتي را ذكر كنيد.
در سال هاي 42 و 43، اعضاي شاخص جمعيت مؤتلفه كه 14، 15 نفر بودند، در منزلي در كوچه شترداران، جلساتي را تشكيل مي دادند، اين جلسه شب هاي چهارشنبه تشكيل و مسائل روز در آن مطرح مي شد. در آن مقطع، اعضاي اين جلسه از گروه نهضت آزادي خواستند كه نماينده اي را براي شركت در آن محفل و بحث و گفتگو و ارائه تحليل هاي سياسي نهضت بفرستد. در آن زمان من و مرحوم محمد حنيف نژاد و آقاي محمود احمد زاده، شاخه زيرزميني نهضت آزادي را اداره مي كرديم و بسياري از اعلاميه هايي كه به نام نهضت منتشر شد، توسط من و اين دوستان تهيه و توزيع مي شد، چون آن زمان رهبران شاخص نهضت از جمله مرحوم طالقاني و مهندس بازرگان در زندان بودند. بنا شد از طرف نهضت من بروم و در جلسه اين آقايان شركت كنم. من رفتم و به آنها گفتم كه حيف است كه شما جمع با ايمان و متقي داراي پشتوانه مردمي و با انگيزه هستيد، عملا تحت نظر نهضت آزادي فعاليت كنيد، چون در آن زمان با اينكه عضو نهضت بودم، بعضي از شيوه هاي انفعالي را كه توسط اين گروه اتخاذ مي شدند، نمي پسنديدم، ضمن اينكه اساسا تعصب حزبي هم نداشتم. وقتي من اين حرف را زدم، آنها خيلي تعجب كردند و به من علاقمند شدند و من از آن روز، عمدتا در جلساتشان شركت مي كردم. در يكي از اين جلسات، من و بعضي از دوستان به صراحت گفتيم حالا كه امام تبعيد شده اند، راهي جز اين باقي نمانده كه قيام 15 خرداد، مسلحانه شود، چون در حال حاضر با توجه به شرايط سركوب و خفقان از سوي رژيم، امكان تحقيق رويدادي شبيه به 15 خرداد وجود ندارد و بايد به كار مسلحانه روي آورد. در آنجا بود كه تعدادي از آن جمع 15،16 نفره، از جمله شهيد صادق اماني، حاج مهدي عراقي و آقاي هاشم اماني و بنده، به عنوان شاخه نظامي مؤتلفه انتخاب شديم و جلساتي را در خانه يكي از اعضاي مؤتلفه كه بعدها جزو منافقين شد، تشكيل داديم. آن منزل طرف هاي خيابان بوذر جمهوري و نرسيده به خيابان سيروس بود. مرحوم شهيد اماني و شهيد عراقي سعي كردند كساني را كه مستعد انجام عمليات مسلحانه هستند، جذب كنند. يكي از افرادي را كه جذب كردند، شهيد اندرزگو بود، البته من از عضويت ايشان در اين شاخه اطلاع چنداني نداشتم، تا جريان ترور منصور پيش آمد و بعد هم نام او علني شد، يعني دستگاه رسما اعلام كرد كه يكي دو نفر از متهمين اين پرونده، فراري هستند و پرونده شان مفتوح است و ما از همان زمان ايشان را شناختيم و به او علاقمند شديم.

در سال هاي اختفا و فعاليت هاي پنهان، آيا شما با شهيد اندرزگو مرتبط بوديد؟

من چندي بعد به علت ضرورت هايي كه برايم پيش آمد، مجبور شدم از ايران بروم در لبنان و سوريه فعاليت كنم. ايشان البته بعدها به من گفت كه دورادور مرا مي شناخت و بعضي از آثار مرا خوانده بود، ولي من ارتباط مستقيم با او نداشتم تا اين كه بعد از استقرارم در لبنان، بين ما همكاري آغاز شد. اين همكاري و ارتباط به اين شكل بود كه ايشان عده اي از جوانان پرشور و فعال را به لبنان مي فرستاد و آنها با رمزي كه داشتيم، با من تماس مي گرفتند و ما به آنها تعليم نظامي مي داديم. متأسفانه شهيد اندرزگو در مسافرتي كه به لبنان داشت، نتوانست با من تماس بگيرد، چون من در زندان بودم و او به ايران برگشت. اما آخرين باري كه ايشان در فاصله اسفند 56 و اواخر بهار 57 سفري به لبنان كرد، در آنجا همديگر را ديديم. سازمان ابوالفتح آمادگي خود را براي آموزش مبارزان ايران به امام اعلام كرد و اين مسئله موجب اميدواري بسيار زياد شهيد اندرزگو شد و از آن به بعد، افرادي را براي ديدن اين آموزش ها به لبنان مي فرستاد، به طور مشخص، حدود يك سال پس از ورود من به لبنان، يعني در سال 50 او فرد متشخص باسوادي را به آنجا فرستاد كه آموزش هاي نظامي ديد و براي تكميل تحصيلاتش به سوئيس رفت و سپس به ايران برگشت. هنگامي كه سازمان الفتح براي دادن آموزش به مبارزين ايراني اعلام آمادگي كرد، امام به من حكمي دادند كه در صحيفه نور هم چاپ شده است. ايشان در آن حكم به اينجانب تكليف كردند كه انتخاب افراد و آموزش آنها تحت نظارت شخص من انجام شود و خيلي هم به خروجي هاي اين اقدام اميدوار بودند. به عنوان جمله معترضه عرض كنم كه در سال 57 كه امام تصميم گرفتند به ايران برگردند، من در نوفل لوشاتو به ايشان عرض كردم كه اگر لازم هست و شما صلاح مي دانيد من با همين پرواز انقلاب و همراه شما به ايران بيايم. امام فرمودند كه، «خير! شما نياييد، چون ممكن است من در اين پرواز كشته شوم و اميدم به امثال شماست. بعد از چنين اتفاقي شايد شما بتوانيد با ادامه مبارزه، رژيم شاه را سرنگون كنيد.» من بعد از پيروزي انقلاب،‌همراه با ياسر عرفات به ايران آمدم. اين نكته اي است كه من تا به حال به آن اشاره نكرده بودم.

بسياري آخرين سفر شهيد اندرزگو به لبنان را در تقويت و ارتقاي مهارت هاي وي در عمليات چريكي، بسيار مهم مي دانند. شما از اين سفر چه خاطراتي داريد؟

همان طور كه قبلا گفتم، ايشان در اواخر سال 56، آن طور كه خودشان برايم نقل كردند، از طريق پاكستان و سوريه به عراق رفته و با امام ديدار كرده و ظاهرا درباره مسائل متعددي هم با ايشان صحبت كرده بودند. يكي از مسائلي كه واقعا نقش ارزشمند شهيد اندرزگو در ايجاد اتحاد بين نيروهاي مبارز خارج از کشور را نشان مي دهد، همان كاري بود كه قبل از ورود به لبنان، بخش قابل ملاحظه اي، از آن را انجام داده بود. شهيد محمد منتظري در آنجا تشكيلاتي درست كرده بود كه عده زيادي از دوستانش، به ويژه اصفهاني ها و نجف آبادي ها كه در آن فعاليت هاي سياسي و نظامي ضد رژيم را انجام مي دادند. اين تشكيلات هم اعضاي زيادي داشت و هم تأثيرات آن زياد بودند. در اين اواخر بين عده اي از دوستان مبارز، از جمله مهندس غرضي و آقاي علي جنتي كه در آن زمان همراه با همسرش در لبنان بودند، با شهيد منتظري اختلاف نظري پيش آمده بود كه ممكن بود به فعاليت هاي آن گروه لطمه بزند. شهيد اندرزگو تمام تلاش خود را كرد كه اين اختلاف از بين برود و تا حد زيادي هم موفق شد كه اين تفرق را از بين ببرد و در اين مورد گزارشاتي هم به امام داده و با ايشان مذاكراتي كرده بود به هر حال ايشان وقتي كه به لبنان آمد، از من خواست كه ايشان را ببرم و به او تعليمات نظامي بدهم، مخصوصا بسيار علاقمند بود طرز كار با آرپي چي و اسلحه ضد تانك را ياد بگيرد. من او را به پادگان بردم و به او گفتم كه مثل ديگران تمرين كند. او به من گفت كه آر. پي.جي را شليك كنم و سپس با دقت به دست من نگاه كرد و با استعداد عجيبي در همان نگاه اول، كار با اسلحه را آموخت.
ايشان اساساً استعداد جوشان و توانمندي هاي خيلي بالايي داشت. آموزش نظامي او كلا بيشتر از دو ماه طول نكشيد، ولي هنگامي كه مي خواست به ايران برگردد، مي توانست تمام سلاح هاي جديدي كه در اختيار الفتح قرار مي گرفت، كار كند.

شما در مقطعي كه نماينده امام براي آموزش هاي نظامي به مبارزين بوديد، تا چه حد توانستيد نيروهايي را تعليم بدهيد؟

خوشبختانه ما امكانات زيادي را در اختيار داشتيم و در نقاط مختلف لبنان پادگان هاي فتح بسيار زيادي بودند و در اين اواخر هم كه تمام پادگان هاي فتح، مبارزين ايراني را تعليم مي دادند و بسياري از افرادي كه در آنجا آموزش مي ديدند، اينك از سرداران شاخص سپاه هستند. من اسامي آنها را داشتم و بر اساس حروف و رمز هم دسته بندي و يادداشت كرده بودم، اما در آستانه انقلاب، آنها را از بين بردم، چون تصور مي كردم كه ممكن است از لحاظ امنيتي مشكلاتي پيش بيايد، از جمله اينكه مرا بربايند و من نتوانم در آن شرايط، همة اطلاعات را حفظ كنم.

در آن سفر با شهيد اندرزگو چه توافقاتي كرديد؟

اولا ايشان از كشورهاي مختلفي سلاح تهيه مي كرد و چون تهيه سلاح در لبنان، آسان بود، بنا شد كه ما براي ايشان سلاح بفرستيم، مخصوصا سلاح هاي جديد از جمله آر پي جي كه به آن سلاح ضد تانك مي گفتند و موشك هاي كوچك يا بمب هاي دستي كه در داخل كشور نبودند و قرار شد به داخل كشور بفرستيم. شهيد اندرزگو از ديدن و امتحان كردن اين سلاح ها خيلي خوشحال بود. ما براي آموزش، ايشان را به شهرك تصفيه شده دامور كه يكي از بهترين اردوگاه هاي تعليماتي فتح بود، برديم. شهيد اندرزگو كه مدت ها در داخل كشور امكان پرتاب نارنجك و تيراندازي را پيدا نكرده بود، در آنجا همه اينها را تمرين كرد و خيلي خوشحال با هم به بيروت برگشتيم.

به چه شكل و از چه راهي براي ايشان اسلحه مي فرستاديد؟

البته سلاح ها بيشتر از راه سوريه و تركيه وارد ايران مي شدند و جاسازي هاي جالب و مختلفي هم صورت مي گرفتند. يادم هست كه گاهي اسلحه ها را در كتاب و لوازم التحرير هم جاسازي مي كرديم. ايشان به اين نتيجه رسيده بود كه حتي همين سلاح ها هم در داخل كشور، لازم هستند. البته من در مورد مصرف و چگونگي استفاده از اين سلاح ها در داخل كشور، چندان از ايشان پرس و جو نمي كردم و دست كم وارد جزئيات اين مسائل كه چند نفر هستند و به چه شكل فعاليت مي كنند، نمي شدم، فقط اسلحه ها را تأمين مي كردم، چون حس مي كردم دانستن در همين حد هم برخلاف مسائل امنيتي است و مي تواند روي كار آنها تأثير سوء بگذارد.

شخصيت شهيد اندرزگو از نظر شما چگونه بود؟

حقيقتا انسان بزرگي بود و روح بسيار بزرگي داشت. يادم هست هنگامي كه براي بار اول وارد خانه من در برج البراجنه شد، در جريان سلام عليك، بسيار سريع و قبل از هر حركتي از جانب من، خم شد و دست مرا بوسيد. وقتي كه علت را جويا شدم، فهميدم كه به خاطر مطالعه كتاب درس هايي از ماركسيسم اين كار را كرد. من اين كتاب را تازه نوشته بودم و شهيد اندرزگو در داخل كشور تجربيات بسيار تلخي از گرايشات دوستان و همكارانش به ماركسيسم داشت و از تأثير اين كتاب در پاسخ دادن به شبهات آنها و تأثيري كه روي بسياري از افراد گذاشته بود، خيلي خوشحال بود. بسيار شخصيت متواضعي داشت. بسيار مؤدب بود. افرادي كه كار مبارزاتي مي كنند، اغلب آدم هاي پيچيده اي به نظر مي رسند، ولي هنگامي كه انسان كمي با او صميمي مي شد، درمي يافت كه بسيار انسان بي غل و غش و پاكي است و اين هم ناشي از اعتقاد و ايمان وي بود. او امكانات مالي فراواني را در اختيار داشت و هنگامي كه به لبنان آمد، هزينه روزنامه فداييان اسلام را تأمين كرد.اين روزنامه، ارگان كميته ايراني پشتيباني از نهضت آزاديبخش فلسطين بود كه من سردبير آن بودم و ما در آن زمان امكانات مالي چنداني نداشتيم كه بتوانيم روزنامه را اداره كنيم و ايشان آمد و هزينه چاپ آن را تقبل كرد. به رغم اينكه متمولين زيادي به ايشان پول مي دادند، اما خودش زندگي بسيار ساده اي داشت. در روزهاي آخر سفرش، به بازار منطقه فقيرنشين برج البراجنه رفت و از آنجا سوغاتي خريد. ديدم يك سري لباس هاي ساده و ارزان قيمت خريده است. پرسيدم اينها چيست ؟ گفت، «زن و بچه ام به گردن من حقي دارند. دارم براي آنها سوغاتي مي خرم.» به رغم برخورداري مالي، در زندگي آدم بسيار كم معونه اي بود. چهره هاي مبارزنمايي بودند كه از امكانات مالي اي كه به هزار زحمت از اين طرف و آن طرف دنيا جمع مي شد، براي زندگي شخصي خودشان هم استفاده مي كردند، ولي ايشان به طور كلي از اين چيزها مبرا بودند.

شخصيت فكري و انديشگي او را چگونه ديديد؟

ايشان به دليل فعاليت هاي گسترده مبارزاتي، قطعا فرصت پژوهش و مطالعه زياد پيدا نمي كردند، ولي تا آنجا كه مورد نيازشان بود از مكاتب جديد، علي الخصوص ماركسيسم اطلاعات خوبي داشتند. كتاب درس هايي درباره ماركسيسم را مطالعه عقبه فكري آنها ممكن نيست و به همين دليل طبعا بر آن مقداري كه لازمه كارشان بود، اشراف داشتند.

آيا پس از بازگشت به ايران، با ايشان ارتباط داشتيد؟

ايشان كه اهل تماس گرفتن نبودند و عملا ارتباطي هم مقدور نشد، فقط برحسب توافق، سلاح هايي را كه ايشان مي خواستند، برايشان مي فرستاديم. البته مدت زيادي هم تا شهادت ايشان طول نكشيد، يعني ايشان در بهار سال 57 از بيروت برگشتند و در تابستان هم به شهادت رسيدند. خيلي هم فرصت اين كار وجود نداشت.

شهادت ايشان چه حسي را در شما برانگيخت؟

شهيد اندرزگو چهره اي بودند كه نقش ايشان در تداوم مبارزات، بسيار مهم بود. در مواقعي كه واقعا مبارزه كاري صعب و بعيد بود، ايشان دست از مبارزه بر نمي داشت. من افراد زيادي را در لبنان آموزش دادم كه بسياري از آنها هنگامي كه برگشتند، شهيد شدند و نام خيلي از آنها را حتي تا امروز هم از لحاظ امنيتي افشا نكرده ام، ولي تنها كسي كه در شهادتش گريه كردم، شهيد اندرزگو بود. قابليت هاي ويژه اي داشت و بسيار به گردن اين انقلاب و اين نظام حق دارد و قدرشناسي از وي ضرورت دارد.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 24



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط