شهید صادق

يكي از شهيداني كه عروجش در رسانه ها بسيار موج آفريد،صادق نيلي بود، شهيدي كه هنوز هم دوستان رسانه ايش كمبود حضور او را حس مي كنند. خبرهاي موثر و پر اثر هميشه موج آفرين بود و عروجش نيز ،‌آنچنان كه هنوز در ورودي خبرگزاري فارس تصوير او و شهيد برادران رسالت فعالان اين رسانه را به آنها يادآوري مي نمايد.آنچه در پي مي آيد گفتگويي است در محيطي سرشار از احساسات با پدر آن شهيد.
شنبه، 8 مرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شهید صادق

شهید صادق
شهید صادق


 






 

گفتگو با آقای حسام نيلي (پدر شهيد صادق نيلي)
 

درآمد
 

يكي از شهيداني كه عروجش در رسانه ها بسيار موج آفريد،صادق نيلي بود، شهيدي كه هنوز هم دوستان رسانه ايش كمبود حضور او را حس مي كنند. خبرهاي موثر و پر اثر هميشه موج آفرين بود و عروجش نيز ،‌آنچنان كه هنوز در ورودي خبرگزاري فارس تصوير او و شهيد برادران رسالت فعالان اين رسانه را به آنها يادآوري مي نمايد.آنچه در پي مي آيد گفتگويي است در محيطي سرشار از احساسات با پدر آن شهيد.

مي خواهيم راجع به شهيد محمد صادق نيلي از زبان شما بشنويم .
 

در مورد محمد صادق از منظرهاي مختلفي مي توان صحبت كرد اما آنچه كه ما در منزل از او مي ديديم اين بود كه ايشان در عين حال كه خيلي شلوغ بود و وارد هر جلسه كه مي شد، نشاط خود را به آن جمع القا مي كرد، خيلي سليم و آرام بود.واقعا نامش درباره اش صدق مي كرد.در مقطع راهنمايي بعضي مواقع به دليل اينكه مي خواستم بدانم فرزندم با چه كساني ارتباط دارد و وضعيت روحي و اخلاقي اش چگونه است ،تا حدودي سعي مي كردم او را تحت نظر داشته باشم و مراقبش بودم؛به همين دليل در خفا جيب ها و نوشته هايش را بررسي مي كرد. مي ديدم اين بچه اگر با همشاگردي ها و همكلاسي هايش دچار مشكل مي شد به زبان بسيار ساده و سليس آنچه را در دل داشت مي نوشت .طوري كه به نظرم اگر ايشان شهيد نمي شد نويسنده بسيار خوبي مي شد.بسيارسليس و راحت مي نوشت ، مثلا به زبان ساده مي نوشت آقاي ناظم فلان كس با من چنين رفتاري كرد. اخلاق و رفتار آن شخص را با زباني ساده و روان بيان مي كرد.سپس مي رساند حالا شما كه بين ما قضاوت كرديد ظلم كرديد يا واقعا اين طور بود.

مطالبي كه شما خوانديد در دفترچه خاطراتش بود؟
 

دفترچه خاطرات داشت و الان پيش خانمش است .اما اين مطلب را آن موقع در يك تكه كاغذ نوشته بود.بچه براي آنكه خود را تسكين دهد اين مطالب را در برگه اي براي خودش مي نوشت .حالا نمي دانم اين نوشته ها را به دفترچه اش منتقل مي كرد يا نمي كرد.مي ديدم اين بچه از اين طريق هم گرفتاري و عقده اي را كه داشت تسكين مي داد و هم به طرف مي فهماند كه در اينجا رفتار تو نسبت به من جفا گرانه بوده است و با چنين قضاوتي به من ظلم كردي . در خانه هم همين طور بودو چنين حالت هايي داشت .آنچه كه در خاطرم مانده است ، نشاطش بود.وقتي هر كسي مي آمدبا بذله گويي هايي متين ، نه شوخي هاي زننده و زشت به نكاتي اشاره مي كرد و همه را مي خنداند.با بچه ها خيلي اخت بود و هميشه دور و بر بچه ها بود.

از چه موقعي دست به قلم شد ،چه شد كه شما متوجه شديد آقا صادق دست به قلم برده است؟
 

از روي مطابي كه مي نوشت متوجه استعداد و توانايي او در نوشتن مي شدم .مثلا اگر قرار بود من مطلبي را با ده كلمه به طرف تفهيم كنم ، او با دو سه كلمه و يك جمله مختصر و مفيد منظورش را مي رساند.اين دليل بر سليس بودن قلم وبيانش بود.چون ايشان در هفته نامه "شما" چند مقاله نوشته بود كه به خاطر آن خيلي از او تجليل كردند و با آن نشريه آغاز همكاري كرد. در مجموع پس از آنكه از دبيرستان فرهنگ فارغ التحصيل شد، بيشتر با نوشته هايش آشنا شدم و تعدادي از انها را مطالعه كردم.متأسفانه از همان ابتدا همه انشاهايش را نخواند.چون شما وقتي چندفرزند داشته باشيد مي توانيد همه را زير ذره بين نگه داريد .براي همين ممكن است برخي موارد نسبت به آنها بي توجهي هايي كنيد.مخصوصا من كه احساس مي كنم اين طور بودم .شايد اگر نوشته ها و انشاهايش را مي خواندم از آن موقع متوجه استعداد او مي شدم.البته در مقطع راهنمايي بعضي مواقع وقتي چنين نوشته هايي از او به دستم مي رسيد مي ديدم چقدر قشنگ مي نويسد و مطلب را به خواننده تفهيم مي كند اما به طور كلي در مقطع دبيرستان بود كه از اين موضوع مطلع شدم و به آن پي بردم.

به مقطع دبيرستان اشاره كرديد،از اين دوران آقا صادق چه چيزي به خاطر داريد . درا ين مرحله او دنبال چه چيزهايي مي گشت؟ دغدغه اش چه بود؟
 

گفتم صفت او مثل نامش بود ، يعني به قدري حق جو و صادق بود كه با اينكه من پدرش بودم ، وقتي مطلبي را اشتباه مي گفتم يا غلو مي كردم يا حق مطلب را ادا نمي كردم ، اعتراض مي كرد كه مثلا بابا اين درست نيست و صادقانه و راحت صحيح آن را مي گفت .
نكته بارز صادق در همان دوران راهنمايي و دبيرستان اين بود كه در مقايسه با هم سن و سالانش جلوتر و در واقع بزرگ تر از سنش بود.براي همين ديد بازتري نسبت به مسائل سياسي و اجتماعي داشت .

اينكه اشاره مي كنيد بالاتر از هم سن و سالانش بود به چه معناست ؟
 

او دغدغه ها و ديدگاه هاي داشت كه هم سن هايش نداشتند.در حقيقت حرفي كه مي زد از روي علم آگاهي اش بود.به عنوان مثال اگر از ولايت طرفداري مي كرد،شناسنامه اي نبود. اين طورنبود كه آن فكر يا عقيده رابدون هيچ تفكروانديشه اي صرفا از پدرومادرش گرفته باشد.او آدمي بود كه مستند حرف مي زد. اهل كتاب و مطالعه بود.براي همين بود كه در آن سن به چنان جايگاهي رسيد كه در حالي كه اشخاص ديگري هم بودند كه يك يا دو سال در خبرگزاري فارس خبرنگارنمونه شده بود.
به نظرمن او با ديدي كه دراثرمطالعه و تفكر درمورد مسايل مختلف پيدا كرده بود به راحتي افراد و دغل بازي هايي كه مي كردند را تحليل مي كرد و متوجه مي شد كه خط و ريشه آن به كجا بر مي گردد .چون هميشه به دنبال حق بود و به راحتي مي توانست اين مسايل را درك كند.
در دبيرستان ودوران دانشجويي اش درهمه جلسات استاد حسن عباسي وامثالهم شركت و آنها را دنبال مي كرد بدون خستگي و به صورت مداوم .به عنوان مثال در مورد خودم اين فرصت كم پيش مي آمد كه به همه اين جلسات بروم و آنها را دنبال كنم و قصد داشته باشم شخصا ته و توي قضيه را در آورم،ولي او آدمي بود كه در مورد مسايل علوم انساني واقعا فعال بود.

چگونه به دانشگاه رفت و چه رشته اي و در كدام دانشگاه درس خواند؟
 

صادق بار اولي كه كنكور داد رياضي قبول شد و مدتي به دانشگاه رفت ،اما به دليل آنكه علاقه اي به آن نداشت مجددا بعد از يك سال كنكور داد و به دانشگاه الهايات ،رشته اديان و عرفان رفت .
اتفاقا چند روز پيش عده اي از هم شاگردي ها و دوستانش به اينجا آمدند.آنها گريه مي كردند و از او تعريف مي كردند.يكي از آنها شعري برايش گفته بود. از نظر اخلاق و رفتار به همين خصوصياتي كه بيان كردم،اشاره كردند .براي مثال تعريف مي كردند كه روزي يكي از آنها متلكي به او گفته بود.مي گفت داشتيم در پله ها مي رفتيم كه من حركتي كردم . قاعدتا صادق مي بايست از دستم عصباني مي شد چون من با صادق ميانه اي نداشتم.اما آنچنان نرم برخورد كرد و متلك مرا با صحبت ديگري جواب داد كه من جا خوردم. آن شخص مي گفت ،من روي رفتار، برخورد و گذشت او فكر كردم.به همين دليل رفتم و او را بغل كردم و به او گفتم:«من آن دفعه مي خواستم به تو چيزي بگويم كه عصبي شوي. تو به مسخره گرفتي و خنديدي و از آن گذشتي!»وقتي به خصوصياتي كه همه از جمله دوستان ، هم دانشگاهي ها و همكارانش در خبرگزاري فارس اشاره مي كردند،مي گفتند او عادتي داشت كه هر جا مي رفت بلند سلام مي كرد و با همه احوالپرسي و توجه همه را به خود جلب مي كرد.آن وقت شروع به شوخي كردن با همه مي كرد در حقيقت صادق به عنوان شخص خوش اخلاق و خنده رويي شناخته شده بود.

ورود به عرصه خبر چه تغييري در زندگي او ايجاد كرد؟
 

كلا چون در زمينه سياسي آدم فعالي بود از محافل مختلف پل ها وكانال هاي ارتباطي اش را زد. ضمن اينكه او زبان سئوالي كردن، صحبت و تحليل كردن مسائل يعني فاكتورهايي را كه يك شخص براي خبرنگار شدن نياز دارد داشت.در اين باره يكي از دوستانش به او پيشنهاد داد.فكر كنم اولين بار هم به فارس رفت.خبرگزاري فارس او را پذيرفت ،ولي او را جاي اشتباهي يعني بخش اقتصادي گذاشتند.صادق هم خيلي اصرار مي كرد كه من درباره اقتصاد ،دلار و اينها چيزي نمي دانم و اگر نوسان هاي اقتصادي پيش بيايد ، روي اين مفاهيم مسلط نيستم .صادق در عرصه خبرنگاري در دوره اي بالاجبار خبرنگار بخش اقتصادي بود،در حالي كه از آن سر رشته اي نداشت تا اينكه بالاخره با آقاي فضائلي بگو و مگويي كرد و به بخش سياسي آمد. در حوزه سياسي هم وارد بخش نظامي ،ارتش و سپاه شد و اين هم وارد بخش نظامي ،ارتش و سپاه شد و اين محدوده را پوشش داد.رسما آن جلسات و كلاس ها و آن موقعيت را داشت.ضمنا صادق پوشش مؤسسه اي مثل كفا را داشت .در واقع جزو نفرات اول كفا بود. صادق از دانشجوهاي آنجا در سال هاي قبل تر از 79 ،‌80 در كفا بود.آنها هيئتي تشكيل داده بودند. اتفاقا چند روز پيش طرحي ديدم كه سال 79 صادق براي يك برنامه تلويزيويوني نوشته بود. خودتان مي دانيد كه خواه ناخواه شخص در اين محافل به سمت فعاليت هاي رسانه اي كشيده مي شود.به تدريج او کشف شد .در واقع براي اين كارها ساخته شده بود.و با همان ارتباطي كه داشت به خبرگزاري فارس رفت .پس ازآن وارد عرصه خبر سياسي شد و پيشرفت كرد.

با توجه به اينكه مي گوييد آدم فعالي بود، درباره چه مسائلي از فعاليت هاي خبري اش در منزل صحبت مي كرد.آيا اصلا دراين باره صحبت مي كرد؟
 

از خاطراتش صحبت مي كرد ،اما درباره فعاليت هايش حرفي نمي زد .حتي ما خبر نداشتيم كه او خبرنگار نمونه شده است ،بلكه اين موضوع را خبرگزاري فارس پس از شهادتش به ما گفت .صادق اصلا اين طوري كه از خودش تعريف كند و بگويد من فلان هستم يا امسال خبرنگار نمونه شدم،نبود.البته درباره اتفاقاتي كه در زمينه فعاليت هاي خبري اش مي افتاد حرف مي زد .مثلادرجمع خانوادگي مي گفت كه امروز به وزارت بهداشت رفته بوديم و اين حرف ها هم زده شد.با من هم درباره يكسري از مسائل سياسي مي گفت كه مثلا فلاني چه حرف هايي زد و تحليلش چه بود. به هر حال حرف هايي كه با هم مي زديم خصوصي تر بود .در جمع اگر در مورد قضيه اي خاطره اي داشت يا اتفاقات شيريني مي افتاد تعريف مي كرد.
روابط بسيار بالا و عالي اي داشت.آقاي سردار فضلي به قدري شيفته او بود.همين طور با آقاي قاليباف ،شهردار هم رابطه خوبي داشت .طوري كه ايشان با او شوخي هم مي كرد.عرض كردم جوري رفتار مي كرد كه افراد را به سمت خود جذب و جلب مي كرد .معلوم بود او تمام آقاياني را كه با او تماس داشتند را به خود جذب كرده است . طوري كه آنها شيفته صداقت اين بچه شده بودند. در مجموع به دليل روابط عمومي قوي اي كه داشت هر كس كه با او تماس داشت او را دوست مي داشت .

معمولا هر كس دغدغه شاخصي دارد. دغدغه او چه بود؟
 

درباره ويژگي هاي اخلاقي و روحياتش به آن اشاره كرديم . به صله ارحام اهميت زيادي مي داد و حواسش به اطرافيانش بود.دغدغه او در زندگي اين بود كه به اقوام ،دوستان و آشنايانش كمك كند.به همين دليل دوست داشت به همه سر بزند و با آنها احوالپرسي كند. چنانچه كمكي از دستش بر مي آيد براي آنها انجام بدهد.
ولي درباره دغدغه هايي كه براي جامعه و مملكت داشت ،بايد گفت كه خبرنگار ها يكسري از واقعيت هايي را مي بينند كه افراد عادي آنها را نمي بينند و از آن بي اطلاعند . صادق براي آنكه بتواند اين قضايا را حل كند تلاش هاي زيادي مي كرد.مثال سعي مي كرد در اين راستا فيلمي ساخته شود يا خبري به نفع دولت يا مملكت به سمتي كه باعث قوت نظام شود نه براي تخريب آن ،داده شود. چون ديد بعضي ها از فعاليت خبرنگاري، تخريبي است .در حالي كه برخي از جهت قوت نظام صحبت و خبررساني مي كنند.در واقع با توجه به ديدگاهي كه به خانواده ارزش داشت براي قوت نظام تلاش مي كرد.واقعا دغدغه اصلي او اين بود. از چيزهايي كه يادم مي آيد مثلا در اخبار سياسي ساعت 2 بعداز ظهر يا 9 شب مي گفت:«اين ،خبر من است!»يعني چند مورد روي اخباري كه صادق به خبرگزاري فارس مي داد كار مي كردند. چند بار كه رفتم و خبرگزاري فارس را ديدم . البته او آنها را در فارس نمي زد، ولي وقتي نوشته آن را در فارس مي ديدم، متوجه مي شدم كه صادق آن را نوشته بود. در واقع روي خبر صادق كار مي شد.به نظر صادق آن زمان وقتي در بخش اقتصادي بود نتوانست كار خاصي را انجام دهد ،اما وقتي وارد حوزه سياسي شد توانست كارهايي را انجام بدهد.

شاخص ترين كاري كه ايشان در حوزه سياسي انجام داده است مثل مصاحبه ، خبر يا گزارش كه الان در خاطرتان مانده باشد ،چه بود؟
 

اول اينكه صادق اين جور نبود كه در زمينه كارش از خود تعريف كند.ثانيا پنج شش سال از آن قضيه مي گذرد و درست به خاطر ندارم او به چه اخباري اشاره مي كرد.من فقط شمايي از آن تلويزيون ،حرفي كه صادق مي زد كه اين ، خبر من است و حياتي كه آنرا مي خواند، يادم است .جزئيات آن را كه دقيقا چه خبر و درباره چه بود به خاطر ندارم . اين طور نبود كه بگويد چه حرف هايي رد و بدل مي شود.ولي عقيده سياسي اش مشخص بودو تحليل هايش را هم مي گفت .
صدا و سيما هفت هشت ماه قبل از شهادتش فيلمي از او گرفته بود.يعني آن موقع به سازمان رفته وبا او مصاحبه اي كرده بودند. اين فيلم درباره اسرائيل و اشغال فلسطين بود و او راجع به اسارت ها و ستم هايي كه به مردم فلسطين روا مي داشتند صحبت مي كرد.مي توانيم الان آن فيلم را بگذاريم و شما ببينيد كه او چه حرف هايي زده است .در اين فيلم او واقعا به خوبي و زيبايي تحليل مي كرد.
از او سئوال مي شد و او هم با صراحت تحليل مي كرد و جواب مي داد. قرار بود آن فيلم از سيما پخش شود كه به آن قضيه خورد و جزو آرشيو رفت و به تاريخ پيوست .تنها چيزي كه به خوبي يادم هست و مي توانم بگويم چگونه كار كرد و در آن چه حرف هايي زد ، همين فيلم است .فكر مي كنم هنوز گزارش هاي خبري اي كه در خبرگزاري مهر پخش مي شد باشد.

چه برنامه اي براي خود داشت كه راجع به آن صحبت مي كرد و مي خواست كه به آن برسد.
 

او كه حرفي نمي زد،اما فكري كه من در اين باره مي كنم اين است كه غير از ارتباطاتش در سطح كاري كه داشت به جلو مي رفت،به نوعي در قسمت هاي قبلي به آن اشاره كرديم .او شخص خوش اخلاقي بود و سعي مي كرد همه را راضي نگه دارد .يك آدم يا خيلي از آن طرف افتاده و فقط اهل بگو و بخند و مسخره بازي است يا اينكه در كارهايش رضاي خدا راهم در نظر مي گيرد.براي صادق صرفا حالت اول مطرح نبود.بلكه مورد دوم مطرح و مهم بود. و با همين ايده يعني رضاي خدا زندگي اش را جلو مي برد.با اين حال دقيقا متوجه منظورت نشدم تا بيشتر دراين باره توضيح بدهم.
او در راه رضاي خدا حركت مي كرد .وقتي نمي توانست به نماز جمعه برود معلوم بود غصه مي خورد.
در واقع در دين و كارش به فكر ارتقا و رسيدن به خدا بود كه در نهايت هم رسيد . براي او چيزي بالاتر و برتر از رضايت خدا نبود . بعد از آن ائمه و يتيمان و امام حسين (ع) و غيره بود.در درجه بعد آنچه برايش اهميت داشت اين بود كه خانواده همسرش و بعد خانواده و همكارانش از او راضي باشند. حتي خانمش هم به اين نكته اشاره مي كرد.چون اخلاق بسيار خوبش نمونه بارزي است كه سر زبان ماست .

به يك اتفاق مي رسيم.روزي كه صادق طبق معمول مي رفت تا كار خبري اش را انجام دهد، ولي دست اجل وتقدير برنامه ديگري را چيد و ماجراي ديگري را رقم زد. چگونه از حادثه مطلع شديد.آيا اولين بار از طريق تلويزيون از ماجرا باخبر شديد ؟
 

آن روز دايي اش از اصفهان به منزل ما آمده بود . با صابر ناهار خورد و قرار شد به اصفهان بروند.مادر مي گويد وقتي اينها داشتند از خانه خارج مي شدند يك دفعه چشمم به تلويزيون و شبكه خبر افتاد كه داشت اعلام مي كرد امروز يك هواپيما سقوط كرده است. يك دفعه فكرم مشغول شد كه شايد هواپيماي صادق باشد. بعد به خودم گفتم،نه! اين طور نيست .قرار بود هواپيماي ساعت هفت ونيم باشد .کم كم به فكر افتادم.با خودم گفتم ، خوب است زنگي به خانمش بزنم.ببينم او چه خبري دارد. با او تماس گرفتم و پرسيدم: «چه خبر؟ صادق كي رفت؟» گفت :«ازآنجا ساعت يك و نيم پرواز دارد.» پرسيدم:«مگرساعت هفت و نيم پرواز نداشت؟»جواب داد:«نه!هواپيماي پرواز ساعت هفت و نيم مشكل داشت .تا قبل از ظهر هم با من تماس گرفت ،ولي من كار داشتم با او حرف نزدم .حالا چه شده؟!» گفتم :«هيچي!مثل اينكه يك هواپيما سقوط كرده.»مي خواستم هول نكند.معلوم شد خيلي ناراحت شده است. من هم گفتم: «ان شاءالله هواپيماي صادق نيست».تلفن قطع شد .نيم ساعت نشد كه ديدم خانمش با حال پريشان به اينجا آمد.از دانشگاه تا منزل ما را پياده دويده بود.وقتي ديدم گريه مي كند از او پرسيدم: «چه شده؟»گفت«نه !شايدصادق باشد.»چون ساعت حركت صادق هم يك و نيم بود. خلاصه كمي آرامش كردم و به اين طرف و آن طرف تلفن زدم .با اين ها تماس گرفتم كه از شهر خارج نشويد و برگرديد تا ببينيم چه شده است .بالاخره ساعت چهار،چهار و نيم متوجه ماجرا شديم.
شب قبل براي خداحافظي آمده بود.همگي دور ميز با خواهرش نشسته بوديم .او مي گفت و ما مي خنديديم .بعد گفت :«ما مي رويم .شايد هم برنگرديم.» گفتم : «صادق !چرا اين حرف هارا مي زني؟» گفت :«هواپيماست ديگر. يك وقت رفتيم و برنگشتيم !»من هم ناراحت شدم و گفتم ازاين حرف ها نزن .بعد بدرقه اش کرديم و رفت!برادرش مي گويد به من برگه اي داد و گفت:«برو!امضاي ليسانس و مداركم را بگير كه وقتي برگشتم ليسانس داشته باشم.»مقطعي بود كه صبح ها سرم خلوت بود،براي همين قبول كردم .او هم روي صندلي رفت و برايم ادا در آورد كه «صابر چه خوب پسريه»و مي خنديد .خيلي جدي گفت :«اين دفعه فرق مي كند.بروم بر نمي گردم!» من يك دفعه جا خوردم . نمي دانم آيا خبر داشت يا نه .چون يك ماه آخر اخلاقش تغيير كرده بود.جوك نمي گفت .نمي خنديد . آن روز در ميدان بهمن به من زنگ زدند. سعيد هم از پاريس تماس گرفت و گفت كه شبكه هاي اينجا دارند نشان مي دهند.خبر از خبرگزاري هاست .من هم سريعا خودم را به فارس رساند.وقتي به آنجا رفتم ديدم خبرنگارهاي بخش سياسي زدند زير گريه . آنجا بود كه فهميدم قضيه جدي است .

با توجه به اينكه هر بچه اخلاق ،روحيات خود را دارد و براي پدر و مادر جايگاه خاص خود را دارد ،نبود صادق در خانه چه حسي دارد .چه چيزي كم شده است ؟
 

هر كدام از بچه ها ويژگي هاي خاص خودشان را دارند،اما او به قدري شاد بود كه وقتي وارد خانه مي شد همه شاد و سرحال مي شدند.از وقتي او رفت خانه آرام و ساكت شده است .
برادر شهيد هميشه مي گويد همه ما بعد از رفتن او به نوعي پنچر شديم .او محرك بود. شروع مي كرد.و ما هم روي دور مي افتاديم و با او همراه مي شديم و صحبت مي كرديم. در واقع صادق محرك آدم ها را واداشتن آنها به صحبت بود. او در خانه نشاطي به راه مي انداخت و ما دنبال او ادامه مي داديم .با رفتن صادق آن محرك و استارت اوليه هم رفت . جاي خالي صادق كاملا احساس مي شود.هر جمعه كه بچه ها براي مراسم مي آيند با وجودي كه چهار سال گذشته است همان اول اين خلاء خود را نشان مي دهد و اولين چيزي كه به ذهن همه مان مي رسد نبود صادق است .
دست او هميشه خير بود.ما هم هميشه به او مي گفتيم«خدا خيرت بدهد.»اين جمله هم هميشه سر زبان او بود و به همه مي گفت : خدا خيرتان بدهد».بالاخره هم آخر و عاقبتش به خير شد.
تا آمديم متوجه شويم بيست و پنج سالش تمام شد و خيلي زودتر دفتر عمرش بسته شد.ان اول به قدري آدم حواسش نيست و درگير مسائل زندگي است كه متوجه نمي شود.
برادرش مي گويد يك بار در فشار زندگي به من گفت ،به خاطر عروسيم هفت ميليون زير بار قرضم هيچ كس خبر ندارد.واقعا هم كسي خبر نداشت .فقط من مي دانستم .او داشت با حقوق ماهي سيصدهزار تومان فارس هفت هشت ميليون تومان قسط مي داد.قصدم ازاين اين مورد اين بود كه هيچ وقت گرفتاري هايش در چهره اش مشخص نبود.
از كساني بود كه حزنشان در دل و خنده شان برلب بود.خدا بيامرزدش يكي از مصاديق اين تعبير صادق بود.

شهید صادق

منبع: ماهنامه شاهد یاران، ش 58



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط