گفتمان جامعه شناسي بدن و نقد آن بر مبناي نظريه حيات معقول و جهان بيني اسلامي (1)

هدف مقاله توصيفي تحليلي حاضر، که با استفاده از روش کتابخانه اي به سامان رسيده است، بازخواني آراي برخي نظريه پردازان جامعه شناسي درباره بدن و تبيين چرايي و چگونگي اهميت آن براي انسان مدرن مي باشد، که ذيل عناوين «طبيعت گرايي»، «ساختارگرايي اجتماعي» و «رويکردهاي ترکيبي»مورد بررسي قرار گرفته است. برآيند
شنبه، 5 شهريور 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گفتمان جامعه شناسي بدن و نقد آن بر مبناي نظريه حيات معقول و جهان بيني اسلامي (1)

گفتمان جامعه شناسي بدن
و نقد آن بر مبناي نظريه حيات معقول و جهان بيني اسلامي (1)
گفتمان جامعه شناسي بدن و نقد آن بر مبناي نظريه حيات معقول و جهان بيني اسلامي (1)


 

نويسندگان: ابوالقاسم فاتحي */ ابراهيم اخلاصي **




 

چکيده
 

هدف مقاله توصيفي تحليلي حاضر، که با استفاده از روش کتابخانه اي به سامان رسيده است، بازخواني آراي برخي نظريه پردازان جامعه شناسي درباره بدن و تبيين چرايي و چگونگي اهميت آن براي انسان مدرن مي باشد، که ذيل عناوين «طبيعت گرايي»، «ساختارگرايي اجتماعي» و «رويکردهاي ترکيبي»مورد بررسي قرار گرفته است. برآيند يافته هاي نظري نشان مي دهد که آموزه هاي عملي مترتب بر دنيوي شدن حيات مدرن، «مرگ » را به اساسي ترين چالش«بدن» تبديل کرده است. انسان جديد، نحوه مواجهه هستي شناختي با «مرگ» را در گريز ذهني از آن به وسيله مديريت مستمر بدن در عين آگاهي از فناپذيري آن يافته است. اين واقعيت، ضرورت فلسفه زندگي مبتني بر معرفت وحياني را اثبات مي کند. نتيجه حاصل اين مقاله اين است که قرار گرفتن انسان در قلمرو «حيات معقول» و انطباق با آموزه ها و لوازم آن، در مقام نظر و عمل، تمهيدات لازم را در خروج وي از تسلسل «مديريت بدن در عين فناپذيري آن» فراهم مي کند.
کليدواژه ها: جامعه شناسي بدن، ساخت تجسدي، هويت مدرن، بازگشت به بدن، مديريت بدن.

مقدمه
 

جدايي بدن و ذهن براي مدت زمان طولاني مبناي فلسفه غرب بوده است و طي آن ذهن، برتر از بدن در نظر گرفته مي شد. جامعه شناسان کلاسيک در تحليل هاي خود از مقولات اجتماعي رويکردي مستقل از بدن را مورد توجه قرار داده اند و با قراردادن بدن در قلمرو ساير رشته هاي علمي، آن را ضرورتي غيرقابل تأمل در کنش انساني در نظر گرفته اند. از سوي ديگر، توجه متأخرين به بدن، مباحث گسترده اي را درباره موضوعاتي نظير هويت، فرهنگ مصرفي، سبک زندگي و نظريه پردازي اجتماعي در ميان جامعه شناسان برانگيخته است. فهم چرايي علاقه مردم، به احياي بدن و چگونگي تعريف آنان از بدن، مستلزم توجه به زمينه هاي گوناگون پيدايش مدرنيته است که در دوره مدرنيته متأخر شکل راديکال تري به خود گرفته است. (1) اهميت مقاله حاضر ناشي از همين نکته است. جديد بودن مباحث «جامعه شناسي بدن» و لزوم آشنايي پژوهش گران با چشم اندازهاي نظري آن و زمينه هاي گسترده انجام پژوهش هاي ميداني، از ديگر دلائل توجيه کننده ضرورت اين نوشتار است. هدف اين مقاله، تشريح رويکردهاي نظري تحليل بدن در نظريه هاي جامعه شناسي است. که به کمک منابع مختلف و ارائه تحليل هاي نظري، در پي پاسخ سؤالات زير را برآمده است.
1. نسبت ميان «جسمانيت»، «جامعه» و «روابط اجتماعي» در مدرنيته چيست؟
2. تفاوت نظريه پردازان اجتماعي در جامعه شناسي کلاسيک و متأخر، از حيث توجه به بدن چيست؟
3. تأثيرات تحولات تمدني بر بدن انساني چگونه است؟
4. چه رابطه اي ميان «هويت»، «کنش هاي روزمره» و «انواع سرمايه» با «بدن» وجود دارد؟
5. رابطه «قدرت»، در مفهوم فوکويي آن و «نحوه بازنمايي هاي بدن» چيست؟
6. پارادوکس ميان «اهميت دهي به بدن» و «اجتناب ناپذيري مرگ» بر مبناي گفتمان هاي جامعه شناسي بدن چگونه تحليل مي شود؟
7. نسبت ميان «مديريت بدن» و «فناپذيري اجتناب ناپذير بدن» بر مبناي نظريه حيات معقول چگونه است؟

مفاهيم اصلي
 

تعاريف نظري اصطلاحات کليه ي به کار رفته در مقاله به شرح زير است:
جامعه شناسي بدن: جامعه شناسي بدن يکي از حوزه هاي جامعه شناسي است که به نحوه شکل گيري بدن به عنوان جايگاه سلامت، تندرستي، ظاهر فيزيکي و شيوه رفتار متناسب با الزامات قدرت مي پردازد. (2)
جامعه شناسي تجسدي: در پي مفهوم سازي بدن به گونه اي است که از يک سو، به عنوان «فاعل شناسا» در زمينه هاي اجتماعي شکل مي گيرد، و از سوي ديگر، به عنوان «بستر تجربه»، موضوع شناسايي نيز واقع مي شود.
مديريت بدن: به هر نوع نظارت و دستکاري مستمر ويژگي هاي ظاهري و آشکار بدن، که در قالب رويه هاي آرايشي و اعمال جراحي انجام مي پذيرد، مديريت بدن گفته مي شود. (3)
سوژه: به معناي فاعل شناسايي است. «سوژه شدن» انسان به معناي اتکاي او به ذهن در تعبير و درک از جهان، به جاي اتکاي به اوهام و اسطوره است. (4) بنياد نظريه «سوژه» بر اساس ايجاد يک آگاهي جديد است که از ذهن الهام مي گيرد. «سوژه» از شک و ترديد به داده هاي موجود آغاز و به شناخت و تعريف واقعيت مي رسد. (5)
ابژه: همه جهان، در مقابل «من» که «سوژه» است، به عنوان «ديگري» يا «مفعول» تلقي مي شود. بدين ترتيب، «سوژه» خود را «نخستين» و هر موضوع در مقابل آن، «ابژه» ناميده مي شود. (6) به عبارت ديگر، هر چيزي که «سوژه» نباشد «ابژه» خواهد بود.
گفتمان: تبادل و توليد مستمر انديشه ها در کنش متقابل انساني، از طريق گفتن، نوشتن و هرگونه وسيله ارتباطي «گفتمان» ناميده مي شود. (7)
قدرت: توانايي به انجام رساندن هدف، به رغم هرگونه مقاومت، و وادار کردن ديگران به انجام دادن آن چه ما مي خواهيم، قدرت ناميده مي شود. (8) «قدرت»، به شکلي انضمامي و در خردترين سطوح، همراه با تکنيک ها و تاکتيک ها و ريزه کاري هاي آن اعمال مي شود. (9) «قدرت» تعيين کننده شرايط گفتمان است. (10)

زمينه هاي تکوين جامعه شناسي تجسدي و اهميت بدن
 

تأثيرگذاري دوانگاري بدن- ذهن دکارتي در حوزه هاي پزشکي، قانون، ادبيات و آفرينش هاي هنري، به حدي گسترده است که تقريباً امکان بروز ديدگاه هاي فلسفي متفاوت در اين باره را از بين برده است. (11) منزلت اجتماعي پايين زنان، کارگران، دهقانان، بردگان، خادمان، دارندگان مشاغل يدي و معلولان، به علت محوريت فعاليت ها و فرآيندهاي بدني در زندگي آنان، از لوازم دوانگاري بدن- ذهن است. (12) غفلت از بدن در نظريه اجتماعي، مدلول بي توجهي به «انسان تجسدي» و متعاقب آن، در نظر گرفتن بدن انساني در قالب مالکيت شخصي و طبيعي خارج از علائق جامعه شناختي بوده است. (13) درواقع، در تبيين هاي کلاسيک، پرسش از پايگاه هستي شناختي کنش گران اجتماعي مغفول ماند، و جامعه شناسان اوليه کنش گر انساني را به عنوان «کارگزار تعريف کرده اند.» (14)
علي رغم واقعيت هاي نظري فوق، با عنايت به نقش اساسي آگاهي و زبان، به عنوان مؤلفه هاي جسماني کنترل اجتماعي، مي توان تحليل مارکس درباره تابعيت بدن هاي طبقه کارگر از ماشين، در فرايند گسترش فناوري مربوط به سرمايه داري و چگونگي عقلاني سازي بدن در نظام هاي ديوان سالار، نظير آنچه در تحليل هاي ماکس وبر آمده است، را از مصاديق توجه غيرمستقيم به بدن در نظريه پردازي کلاسيک جامعه شناسي دانست. همزمان با چالش هاي فرا روي ايده «افتراق طبيعت و جامعه» از سوي علم جامعه شناسي، نظريه پردازان اجتماعي بدن را از يک سو، نسبت به «کنش گر انساني» و از سوي ديگر، در ارتباط با «رويه هاي جامعه شناختي» مفهوم سازي کردند.
تجربه بدن و مديريت آن، تشکيل دهنده بخشي از ماده فراگير شکل دهنده زندگي اجتماعي و نظريه اجتماعي است. پاره اي توانايي هاي انسان ها براي ارتباط با يکديگر و تجربه مشترک نيازها، خرسندي ها و دلزدگي ها مبتني بر وجه اشتراک آنها در برخورداري از بدن است. (15) درواقع، امکان فهم کامل وفاق جمعي، ابعاد ساخت نهادي و رابطه اي تنها در صورت ترکيب شناخت آنها با شناخت «ساخت هاي تجسدي» فراهم مي گردد. (16)
افزايش رو به رشد جمعيت سالخوردگان در جوامع غربي و پيامدهاي آن در حوزه هاي سياست گذاري اجتماعي، بازنشستگي، پيشگيري پزشکي و مسکن، که تبعات اقتصادي آن شکل جهاني به خود گرفته است، از عوامل مؤثر در توجه به بدن مي باشند (17). هم چنين، جامعه شناسي بدن، به بررسي تعريف اجتماعي از بدن نسبت با مفاهيم جواني و سالخوردگي پرداخته است. مفاهيم مذکور در فرهنگ مصرفي حامل ارزش هاي نمادين هستند. در فرهنگ مصرفي، ارزش به بدن هاي جوان و ترکه برخوردار از جاذبيت هاي شهواني ضميمه مي گردد و بدن هاي پير، کاهش در ارزش نمادين بدن را در پي دارد. (18) وبلن نيز، زيبايي را مفيد و نماد منزلت مي دانست (19) و تمايز بين «سودمندي» و «ضايع کردن» را در جايي که زيبايي و کسب افتخار در هم آميخته اند، کاري بسيار مشکل مي دانست. (20)
مدرنيته با اعمال کنترل بر بدن، زمينه علاقه مندي افراد مدرن به بدن و ايجاد بحران در معناي بدن را فراهم آورده است. پس از قرن 19 و پيوند رژيم غذايي و علوم تغذيه اي، عقلاني سازي بدن در ارتباط با علم بشر قرار گرفت. در عقلاني سازي به شيوه مدرن، بدن پديده اي «عميقاً جنسييتي» فرض مي شود که بايد متناسب با کارآيي وجوه نظام هاي اجتماعي جديد سازمان دهي شود. (21)نظام هاي ديوان سالار از عوامل مؤثر در کنترل بدن، به منظور تعيين چگونگي کيفيت يا کميت کار روي بدن، فارغ از نيازهاي بدني کارکنان هستند. (22) سازمان هاي بروکراتيک، بدن هاي زنان را در مقايسه با بدن هاي دان، در کنترل بيشتري قرار مي دهند؛ زيرا از زنان انتظار مي رود با مديريت قاعدگي، بارداري و يائسگي، آنها را پنهان نگه دارند. (23) نظام هاي جهاني، در مدرنيته متأخر، افراد را خارج از موقعيت اجتماعي آنها در معرض خطرات تکنولوژيکي و محيطي روز افزون قرار مي دهند و زمينه «جهاني شدن بدن» را فراهم مي آورند. (24)

طبيعت گرايي
 

در ديدگاه هاي طبيعت گرا، بدن پديده اي «ما قبل اجتماعي» و داراي مبناي «زيست شناختي» فرض مي گردد که رو ساخت هاي «خود» و «جامعه» بر آن استوار مي گردند. (25) انواع گوناگون نابرابري، در پي ويژگي هاي بدن زيست شناختي مشروعيت پيدا مي کنند. نابرابري جنسيتي مدلول بي ثباتي بدن هاي زنان پنداشته مي شود. ترنر، معتقد است، بدن هاي زنان همواره براي ثبات اجتماعي و اخلاقي جامعه تهديد محسوب شده است؛ (26) زيرا ساخت فيزيولوژيک احساسات آنان به گونه اي تربيت يافته است که از عقلانيت خنثي در حوزه عمومي متمايز مي گردند.
فايرستون زير بناي مادي سرکوب زنان در نظام هاي سکولاري را در زيست شناسي مي داند و معتقد است تقسيم جنسيتي کار ناشي از پديده باروري در زنان است که مرد سالاري و جنس گرايي بر آن بنا شده است. از نظر وي، هنگامي انقلاب فمينيستي فرا خواهد رسيد که زنان ابزار توليد مثل را بدست آورند. (27) از منظر جامعه شناسي، تقليل پيچيدگي هاي روابط اجتماعي به بدن متقدم بر جامعه و مستقل از تغيير، امر پذيرفته شده اي نيست. (28)

پي‌نوشت‌ها:
 

*استاديار و عضو هيئت علمي دانشگاه اصفهان
**دانشجوي دوره دكتري جامعه شناسي دانشگاه تهران.
1.Shilling, Chris, Body and Theory,p.2
2. مارتين البرو، مقدمات جامعه شناسي، ترجمه منوچهر صبوري، ص 164.
3. حسن چاوشيان، «بدن به مثابه رسانه هويت»، جامعه شناسي ايران، ش 4، ص 64.
4. عطا هودشتيان، مدرنيته، جهاني شدن و ايران، ص 20.
5. همان، ص 23.
6. همان، ص 110.
7. همان، ص 55.
8. پيتر کيويستو، انديشه هاي بنيادي در جامعه شناسي، ترجمه منوچهر صبوري، ص 90.
9. حميدرضا جلايي پور و جمال محمدي، نظريه اي متأخر جامعه شناسي، ص 208.
10. مارتين البرو، مقدمات جامعه شناسي، ترجمه منوچهر صبوري، ص 107.
11. Bordo, S.Unbearable weight:Feminism,Western Culture and the Body.p.13
12. McNeil,M. Body.in T..Bennet and L.Grossberg and M,Morris (eds) New Keywords, A Revised Vocabulary of Culture and Society,p.15-17.
13. Shilling, Chris, Body and Theory,p.24
14. Turner, B.,Recent Developments in the Theory of Body,p.149
15. Shilling, Chris, Body and Theory,p.23
16. خوزه لوپز و ديگران، ساخت نظريه اجتماعي، ترجمه حسين قاضيان، ص 147.
17. Turner, B.,Recent Developments in the Theory of Body,p.23
18.Ibid,p.173
19. Synnot,Anthony." Truth and Goodness, Mirrors and Masks,part II: Sociology of Beauty and Face. "British Journal of Sociology,Vol.41,No.4, p.61.
20. تورستن وبلن، نظريه طبقه مرفه، ترجمه فرهنگ ارشاد، ص 159.
21.Turner,B.,Max Weber:From History to Modernity,p.122-3.
22. Shilling, Chris, Body and Theory,p.38.
23. Martin,E.,The Women in the Body,p.49.
24. Beck,U.,Risk Society:Toward a new Modernity,p.69.
25. Shilling, Chris, Body and Theory,p.41.
26. Turner.B.S.,Medical Power and Social Knowledge,p.58.
27. مگي هام و ديگران، فرهنگ نظريه هاي فمينيستي، ترجمه فيروزه مهاجر و ديگران، ص 169.
28. Shilling, Chris, Body and social Theory,p.41.
 

منبع:نشريه معرفت فرهنگي و اجتماعي شماره 2
ادامه دارد...




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما