پرورش شخصيت سالم، راهي براي پيشگيري از وابستگي
نويسنده: مسعود غفاري- روان شناس
نگاهي ديگر به وابستگان به مواد مخدر، روان پريشان و آسيب ديدگان اجتماعي
هر فرد مشکل دار و گرفتار (براي نمونه يک وابسته به مواد مخدر) پيش از آن که يک وابسته باشد، يک فرد آسيب ديده رواني، عصبي، عاطفي و شخصيتي است. براي درک بهتر مطلب اين پرسش را مي توان مطرح کرد که: اگر نقطه اي در دنيا و يا در داخل کشورمان باشد که در آن، امکان دست يابي به مواد مخدر آسان تر از جاهاي ديگر باشد، آيا همه مردم آن جا وابسته به مواد مخدر هستند؟ يا وابسته به مواد مخدر خواهند شد؟ يا فلان کشور، فلان شهر يا فلان محله و حتي يکايک اعضاي يک خانواده به مواد مخدر وابسته خواهند شد؟ پاسخ منفي است، چون آناني گرفتار مي شوند که زمينه مناسبي داشته باشند.
زمينه مناسب در اين بحث يعني آسيب ديدگي . گمان نمي کنم در جايي مانند کشور همسايه خودمان افغانستان، که دسترسي به مواد هم آسان و هم ارزان است، همه مردم آن جا به مواد مخدر وابسته باشند. پرسش اين خواهد بود: "آن گروه که وابسته به مواد مخدر نشده اند، چه ويژگي هايي داشته اند؟" پاسخ اين است که : "آن گروه خود را به چنين ماده اي نيازمند نمي ديدند. در مقابل گروهي که تحت شديدترين مراقبت ها مثلا در زندان به سر مي برند، به سبب احساس نياز به اين گونه مواد در سخت ترين شرايط و با گران ترين بها در نهايت به آن دست مي يابند". پرسش دوم اين است که: " آيا همه آناني که دوستاني اين چنين دارند، به مواد مخدر وابسته مي شوند؟ يا اينکه آناني که دوست وابسته به مواد مخدري ندارند، هرگز وابسته به مواد مخدر نمي شوند؟"
پاسخ من اين است: "آن کس که شخصيت و رواني آسيب ديده و ناتوان دارند، خود، دوست وابسته به مواد مخدر را مي جويد و آن کس که از شخصيت و رواني سالم و توانمند برخوردار است، به دوست وابسته به مواد مخدر خود به عنوان فردي گرفتار، مشکل دار، بيچاره و نگون بخت نگريسته، براي او افسوس مي خورد و براي او راه حل مي جويد."
گفتني است که، بيشتريي فعاليت هايي که تاکنون در مبارزه با اعتياد صورت گرفته، عمدتا معطوف به برخورد با قاچاقچيان و توزيع کنندگان مواد مخدر بوده است هر چند که مي گويند به هر حال قبل از جمع کردن آب کف اتاق بايد شير آب را بست و برخورد با اين گونه افراد در مرحله اول ضروري و قابل تقدير است اما پيشنهاد من اين است که به آن سوي معادله نيز توجه داشته باشيم. يعني به دنبال اهرمي بگرديم که افراد در صورت دسترسي به آن خود را بي نياز از آن بدانند و انگيزه اي براي مصرف آن در خود احساس نکنند. اگر به چنين هدفي دست يابيم، اين کالا خود به خود کم مشتري و در شرايط ايده آل، بي مشتري شده و به طور نسبي قاچاق و حمل آن به صرفه نخواهد بود، و محکوم به تعطيلي و نابودي خواهد شد.
باز براي روشن شدن مطلب، همه ما اين را مي دانيم که در هر داروخانه اي سک يا مرگ موش براي فروش آماده است. پرسش اين است که : چه کسي آن را مي خرد؟ پاسخ منطقي اين است: آن کسي مي خرد که در خانه اي محل کارش موش وجود داشته باشد. ولي گاهي هم کساني به سبب افسردگي يا ديگر انواع روان پريشاني ها ممکن است مرگ موش بخرند و با آن دست به خودکشي بزنند. حال اگر آمار اين ماجراها کمي بالا برود، روش درست اين خواهد بود که ما جلوي ساخت و توزيع مرگ موش را بگيريم يا بهتر آن است که با افسردگي و ديگر روان پريشي ها مبارزه کنيم؟ چون در صورت نخست، با کمياب شدن مرگ موش، نخست مرگ موش به صورت کالاي قاجاق در مي آيد و در درجه دوم آنان که به فکر خودکشي هستند به دنبال سموم گياهي خواهند رفت. و اگر از توزيع آن پيشگيري شود، يا آنان خود را به برق وصل مي کنند، يا جلوي اتوبوس مي اندازند يا با طناب حلق آويز مي کنند. در آن صورت، هم بايد جريان برق را قطع کنيم، هم جلوي رفت و آمد اتوبوس را بگيريم يا فروش طناب و ... را ممنوع کنيم که گذشته از آن که اين کارها هرگز ميسر نيست، در آن صورت فرد نيازمند به دنبال مواد تازه و ناشناخته خواهد گشت.
حال ضمن پذيرش اين نکته بهتر است اين گونه مواد در دسترس افراد نباشد، ولي از آن بهتر آن که کاري بکنيم تا آن جا که ممکن است کسي خود را نيازمند به استفاده از اين گونه مواد احساس نکند، يعني به اندازه کافي روحيه خوب، شاد و با انرژي داشته باشد. و آن گاه به اين هدف دست مي يابيم که درون خانه به نيازهاي ياد شده پاسخ داده شده باشد.
اين روشن است که امروزه در هر جاي دنيا هر کسي که استفاده از مواد مخدر را آغاز مي کند، با اطمينان مي داند که با آلوده شدن به اين مشکل، حتما جان، مال، خانواده، احترام اجتماعي، شغل و همه داشته هاي مثبت خود را از دست خواهد داد و در مقابل به گرفتاري بيشتر، پريشاني بيشتر، بي خانوادگي، بيکاري و بي حيثيتي دچار خواهد شد. آن چه که روشن است، روان نادرست او را به اين کار وادار مي دارد، اما روان سالم او را ايمن مي سازد. پس بکوشيم تا بهداشت رواني را گسترش دهيم.
بر پايه اين ديدگاه، اعتياد يک مرگ اجتماعي، انساني، جسماني و شخصيتي است. گفتني است که مرده ها دو گونه اند: مرده هاي افقي، آنهايي که با احترام داخل گور گذاشته مي شوند و براي آنها متاثر مي شوند، اشک مي ريزند ، و همه با خود مي گويند که اي کاش آنها سال هاي بيشتري زنده مي بودند و پس از به خاکسپاري، براي آنان با احترام سوم، هفتم، چهلم و تا سال هاي سال مراسم سالگرد مي گيرند و به ياد از دست دادنشان در سوگ مي نشينند.
ولي مرده هاي عمودي، افرادي بدون احترام، بي ارزش و بي حرمت هستند، افرادي که هر کس با آنها نسبتي داشته يا او را مي شناخته، آرزو مي کند که اي کاش وجود نمي داشت.
نکته مهم اين است که وابسته به مواد مخدر، فرد مشکل داري است که معمولا در دوره کودکي و نوجواني، يعني حدودا زير (15) سال، بسياري از نيازهايش به ويژه نيازهاي رواني اش، نه تنها برآورده نشده، بلکه سرکوب هم شده است.
بنابراين بزرگترين گرفتاري او احساس محروميت، ناکامي و احساس کمبود است که در اثر برآورده نشدن نيازهاي رواني، اجتماعي و معنوي اش دچار کمبود شده واين کمبود ها او را رنج مي دهند. براي پي بردن به اين مطلب، پيشنهاد مي شود که به اين موضوع توجه داشته باشيم که ما در بين همه طبقات بالا، متوسط و پايين و در بين همه گروه ها و پيشه هاي اجتماعي، مانند هنرمندان، پزشکان، ورزشکاران، بازاريابان، کارگران و ... وابسته به مواد مخدر داريم. و از آن گذشته بين بي سوادها، کم سوادها، باسوادها و حتي متخصصان و گاهي فوق تصص ها هم وابسته به مواد مخدر داريم و همين طور بين نوجوانان، ميان سالان و کهن سالان هم وابسته به مواد مخدر داريم. هم بين زن ها وابسته به مواد مخدر داريم و هم بين مردها. هم بين کم هوش ها و عقب مانده ها، هم بين باهوش ها و تيزهوش ها و بين هم نژاد سرخ، سفيد، زرد و سياه و در بين هر قوم و ملتي؛ اعم از شهروندان جوامع پيشرفته اروپايي تا افراد مناطق و کشورهاي توسعه نيافته افريقايي و در نهايت هم بيم مجردان و هم بين متاهلان وابسته به مواد مخدر وجود دارد. پرسش اين است که اين مشکل چه ويژگي اي دارد که هيچ کس را مستثنا نمي کند؟ با يک نگاه کاوشگرانه در مي يابيم که با وجود همه تفاوت هاي فردي، قومي، نژادي، فرهنگي، سني و طبقاتي در ميان وابسته به مواد مخدرها، آنان تنها از يک نظر وضعيت همساني دارند و آن، شخصيت آسيب ديده، افسرده و مشکل دار رواني آنهاست که موجبات پريشاني رواني آنان را فراهم کرده است. آنان خود را در برابر دشواري هاي ناتوان و ورشکسته ارزيابي کرده، در درون خود را خوار و زبون و نابود و فناشده و داراي احساس باخت ارزيابي مي کنند و در نتيجه براي تحمل اين وضعيت بسيار ناخوشايند و کاهش فشارهاي ناشي از چنين انديشه اي، با آگاهي از مشکل آفريني اين مواد، به ماده اي رو مي آورند که براي لحظه اي هر چند کوتاه، بتوانند از فشارهاي بسيار بسيار آزار دهنده درون ذهني خود، رهايي يابند و لحظه اي احساس آرامش کنند.
فراموش نکنيم که هدف نهايي همه مردم دنيا در نهايت دست يابي به آرامش است. حال هر کسي به شيوه اي، دنبال آن است. گروهي از راه درست، مانند دانش اندوزي، گروهي ديگر از راه عبادت، گروهي از راه تهذيب، گروهي از راه کار يا افزايش دارايي ها و گروهي با ورزش و يوگا، گروهي با مطالعه و عرفان، گروهي با کارهاي هنري و ... البته گروه هايي هستند که مسيرهاي غلط و تباه کننده اي براي رسيدن به آرامش انتخاب مي کنند. مانند استفاده ا الکل، مواد مخدر، خوشگذراني هاي نادرست و ... و آناني که از هيچ راهي امکان دست يابي به آرامش را نيابند و خود را در بن بست کامل ببينند، دست به خود کشي مي زنند.
نبايد فراموش کرد که زندگي بنا به گفته آقاي ويل دورانت "جدال بي امان با مرگ است." نويسنده البته زندگي را حل معادلات چند مجهولي روزانه مي داند. باور بر اين است که ما هر روز از بام تا شام با گرفتاري ها و مانع ها و بن بست هاي کوچک و بزرگي از مسايل خصوصي و خانوادگي تا مشکلات کلان اجتماعي روبه رو مي شويم.
افراد خوشبخت و موفق آناني هستند که بيشتر اين مسايل را حل کنند و افراد معمولي نيمي از مسايل را حل کرده و از حل نيمي ديگر از مسايل ناتوان هستند. افراد تيره بخت و نگون بخت، آناني هستند که از حل و برداشتن مانع ها و دشواري هاي سر راه خود ناتوانند. در ادامه آرزو دارم بپذيريد که برخورداري از شخصيت توانا، سالم، سازگار و مثبت انديش، نقش بسيار باارزشي در پيشگيري از احساس واماندگي، له شدگي، درماندگي، ته ماندگي و احساس باخت و در نهايت دست زدن به کج روي، خودکشي، اعتياد و رفتارهاي جامعه گريز و جامعه ستيز بازي مي کند.
بر پايه اين ديدگاه، شخصيت ناتوان و منفي نگر و منفي انديش، ناسازگار و مشکل دار نه تنها توان حل مشکلاتش را نخواهد داشت، بلکه با کج انديشي، برخورد و واکنش هاي ناسالم به گره هاي پيرامون خود خواهد افزود و عرصه را پيوسته بر خود تنگ تر خواهد کرد . و به اين ترتيب گرفتاري هايش افزوده مي شود و مشکلاتش بيشتر و در نتيجه کاميابي هايش کمتر گشته و به ناکامي ها و محروميت هايش پيوسته افزوده تر خواهد شد. و روشن است که شناخته ترين واکنش ها در برابر ناکامي، افسردگي است و باز از شناخته شده ترين واکنش ها در برابر افسردگي، اعتياد و خودکشي است.
منبع: موفقيت شماره 184