من ساکت باشم يا دنيا؟
نويسنده: منيژه پدرامي
بر اساس روان شناسي يونگ
به راستي مي دانيم کساني را که مدام در حال سخن گفتن هستند خردمند بدانيم و آنان که خموشند نادان؟! قصه ها و افسانه ها که اين طور نمي گويند در همه افسانه و قصه ها پيران خردمند کمترين و سودمندترين سخنان را گفتند و هميشه در سکوت به کشف و شهود مي پرداختند. سکوت چيست؟ شايد اولين جوابي که بدهيم ضعف باشد. ساکت است چون حرف محکمي ندارد براي گفتن، يا براي جلب رضايت ديگري يا برانگيختن تحسين ديگران. آيا واقعا او که ساکت است و در سکوت نظاره گر است، خردمندتر است يا کسي که مدام حرف مي زند، قصه مي بافد، و لحظه اي آرام ندارد. خداوند صدا را آفريد تا پل ارتباطي باشد بين موجودات، نه وسيله آزار ولي قبل از آن سکوت را خلق کرد. پس هر دو مهم هستند و نياز ما. گاه ما شيفته سخنان کسي مي شويم چون به نيازي در ما پاسخ مي دهد و براي ما رشدي به ارمغان دارد ولي آيا سخنان که درباره خانه يا موقعيت کاري يا پولي است، در جهت رشد ماست يا تنها به يکي از ابعاد سايه ما (غيبت و قضاوت و تحقير) پاسخ مي دهد. چرا بلبل مدام چه چه مي زند و لاک پشت و ماهي هميشه ساکت هستند؟ وقتي کودک حرف زدن را از بزرگ ترها تقليد مي کند، از طرف والدين و اطرافيان تشويق مي شود و ياد مي گيرد که حرف زدن خوب است چون بقيه به او مي خندند و مهم نيست غلط بگويد يا درست، پس مدام حرف مي زند. وقتي کمي بزگ تر شد اگر حرفي زد که کسي خوشش نيامد، اخم مي کنند پس مي فهمد که بعضي حرف ها را نبايد گفت چون باعث تحقيرش مي شود و گوشه گير و ساکت مي شود. وقتي بزرگ تر شد و زورش به همه رسيد تمام عقده ها را با فرياد بر سرشان مي ريزد. وقتي سال ها گذشت و خود والد شد، پشيمان مي شود و اگر شانس بياورد معجزه سکوت را با غور در خود کشف کند، چون خردمند سکوت اختيار کرده و در موقع لزوم سخن خواهد گفت و گرنه تا آخر عمر به پيري غرغر و بدل مي شود که کسي روي حرفش حساب نمي کند. کسي که در لحظه مناسب سکوت مي کند لااقل برنده و بازنده نمي شود و به طرف مقابلش فرصت تخليه مي دهد تا بتواند او هم در سکوت به حرفش گوش دهد و دشمني را به دوستي بدل مي کند و در اين صورت رابطه درستي بينشان برقرار مي شود. گاه در مقابل کسي سکوت مي کنيم چون ضعف شخصيتي داريم اين سکوت خوب نيست که بهتر است خود را خالي کرد تا انباشه تر نشويم. سکوتي که از سر خرد و مهر باشد و ديگران را به مهر و انديشيدن دعوت کند، ارزشمند است. اگر راه حل تمام مشکلات با استدلال ها و منطق و سخن گفتن حل مي شد که خدا به تمام جانداران و گياهان يک زبان براي سخن گفتن مي داد، آن وقت ببينيد چه بر سر اين جهان مي آمد. همه جا پر از سر و صدا مي شد و لحظه اي آرامش و سکوت نداشتيم و ما خود را در برابر طبيعت بسيار حقير مي ديديم. خدا انسان را ناطق آفريد و انسان چه کرد؟ تمام دنيا را با حرف و سخن پر کرد. تا حالا آنچه بايد گفته مي شد، گفته شده. اکنون لحظه سکوت و انديشيدن است. وقت عمل کردن است بدون آموزش. اگر خودمان را دوست داريم کمي به ذهنمان فرصت تنفس دهيم و مدت زماني را در سکوت به سر ببريم و به هيچ نينديشيم حتي به افکار و گفت و گوهاي ذهني هم اجازه حرف زدن ندهيم. ببينيد چه دنيايي در خود کشف مي کنيد! براي اولين بار خود را کشف مي کنيم، جداي از نموداري که برايمان رسم کردند. اگر به اين کار ادامه دهيم به خودشناسي خود و پاک شدن از آموزه هاي غلطي که داشتيم کمک بسياري کرديم. در اين سکوت شگفت انگيز ما شاعر درون خود را کشف خواهيم کرد و اگر دست به قلم ببريم اولين شعرمان را خواهيم سرود. اگر دست به مداد ببريم اولين قصه يا شاهکار نقاشي خود را خواهيم کشيد و به راز سکوت که هيچ کس آن را به ما نمي آموزد، پي خواهيم برد. در سکوت ما جهان را با خود همراه داريم شاعر درونمان را ملاقات مي کنيم. مادر باستاني خود را در آغوش مي گيريم. با موسيقيدان خود خواهيم نواخت و همراه نقاشي خود به نقش آنچه مي خواهيم، دست مي زنيم و خواهيم ديد که ديگر نگاهمان به تنهايي تغيير خواهد کرد و دنياي خود را با خرد و سکوت خود خواهيم ساخت. ما عادت کرديم تا فضاي دورمان ساکت مي شود، تلويزيون روشن کنيم يا ميهمان دعوت کنيم نه اين که اين کارها بد باشد نه، اما بايد آگاهانه باشد و ما اسيرشان نباشيم بلکه ما بايد جهت درست آنها را معين کنيم. انگار از سکوت و قدرت سکوت مي ترسيم. مي ترسيم با خود عريانمان روبرو شويم ولي اين طور نيست . سکوت اولين فرصت براي انسان درون ماست که دست دوستي به سوي ما دراز کرده است.
وقتي بره اي به دنيا مي آيد با صداي ضعيفي بلند مي شود سراغ مادر رفته و از شير او تغذيه مي کند. هم بره و هم مادر خوشحال و راضي هستند. نوزاد وقتي به دنيا مي آيد، گريه سر مي دهد اين گريه اعتراض است يا خوشحالي؟ شيرش مي دهند تا ساکت شود موقتي تا وقتي به آغوش گرم مادر بازگردانده شود. در سکوت مادر به فرزندش نگاه مي کند و شيرش مي دهد و رابطه عاطفي در فضا موج مي زند که هيچ نيازي به اصوات اضافه ندارد تنها همين موج مهر کافي است. اما ما راضي نيستيم به عنوان پدر يا مادر شروع مي کنيم به سر و صدا کردن. اول از همه او را نامگذاري مي کنيم و صدايش مي کنيم تا به تملک ما در آيد. آواهاي عجيب در مي آوريم و نوزاد در بهت و حيرت تنها گوش مي دهد و سکوت مي کند و موقعيتش را مقايسه مي کند با وقتي که درون شکم مادر بود، همه جا سکوت بود و آرام. پس مقاومت مي کند و تنها وقتي مجبور است و نياز به تغذيه يا خواب دارد گريه سر مي دهد. اما ما کماکان مشغول صدا در آوردن و حرف زدن هستيم چون اين جوري احساس مي کنيم همه چيز خوب و روبه راه است و راضي هستيم. به مرور که نوزاد بزرگ تر مي شود به اين همه سر و صداهاي بي ربط و اضافي عادت مي کند و ديگر مقاومت نمي کند و تسليم مي شود و اولين بار که نوزاد صدايي در مي آورد والدين خوشحال مي شوند و فرياد شادي مي کشند چون خيالشان راحت مي شود نوزاد مشکلي ندارد. نوزاد تسليم شده و کم کم به بزرگ ترها شبيه مي شود. ولي ما سکوتي را که نوزاد براي رشد رواني خود نياز دارد، سلب مي کنيم و حق انتخاب هم به آن نمي دهيم. اما بره کماکان تنها در صورت لزوم صدايي در مي آورد براي صدا کردن مادرش يا در مواقع خطر. ولي کافي است ما کنار هم باشيم مدام حرف مي زنيم چون اين جوري احساس امنيت مي کنيم و اگر بينمان سکوت برقرار شود مي ترسيم چرا؟ اگر کسي در برابرمان سکوت کند او را بداخلاق و منزوي لقب مي دهيم و نه کسي که به سکوت و لحظه اش احترام مي گذارد. به خاطر ضعف هاي دروني و ترس از افشا شدن راز و رمزهاي دروني و سايه است که مدام حرف مي زنيم تا بر ملا نشويم در حالي که در همين پرگويي هاست که لغزش هاي زباني رخ داده و ما را لو مي دهد. در حالي که اگر سکوت را کشف کنيم متوجه مي شويم که گاه بسياري از مسايل ما با سکوت بجا مبني بر خرد حل مي شود. در سکوت مي توانيم صداي شخص مقابلمان را بشنويم ولي وقتي مدام حرف مي زنيم در واقع داريم از واقعيت هاي تلخ رواني خود فرار مي کنيم. شلوغ مي کنيم و سر و صدا راه مي اندازيم تا ضعف ما آشکار نشود. در حالي که کسي که مقصر نيست دليلي براي نگراني و سر و صدا ندارد. سکوت، با خودش دنيايي به همراه دارد که اگر اصيل باشد و از درون ما برآيد در آن به اصلاح و شناخت عميق خود و نزديکي بيشتر به حق تعالي مي رسيم. نماز را هم در سکوت مي خوانند نه با صداي بلند چون راز و نياز و نزديکي به خدا هم در سکوت مسير است نه در شلوغي و سر و صدا. علاقه جوانان به صداي بلند اقتضاي شور و حال جواني است ولي يک فرد مسن به سکوت بيشتر احتياج دارد چرا که در سکوت مي توان به صداي درون گوش داد و به خود و خداي خود نزديک تر شد. وقتي با پرخاشگري فرزندمان روبه رو مي شويم چرا بايد همان لحظه مشکل را حل کنيم آن هم با پرگويي و داد و هوار و سر و صدا؟ کسي که با سر و صدا و شلوغي بخواهد حرفش را به کرسي بنشاند حتما مقصر است و سايه سنگيني دارد. وقتي کودک به سن 3 يا 4 سالگي مي رسد آغاز مسايل اوست چرا که مي پنداريم بايد براي اين که فرد موفق و صالحي در آينده باشد پس بايد تمام آنچه که ما فکر مي کنيم درست است به او تفهيم کنيم با تکرارهاي زياد با غر، با نق، با نصيحت و کودک به جايي مي رسد که گوشش ديگر نمي شنود و حيرت زده مي شويم چرا هر چه مي گويم او عکس العمل نشان نمي دهد زيرا گوشش بسته شده در مقابل حرف هاي بيهوده ما. در حالي که اگر مي خواهيم چيزي بياموزد مثل طبيعت در سکوت بايد تنها عمل کنيم. او ما را مي بيند و مي آموزد به قول لائوتسه: فرزانه بدون انجام دادن کاري، عمل درست را انجام و بدون بر زبان آوردن کلامي آموزش درست را مي دهد. مثلا براي کتاب خواندن، ساعت ها خطابه سر مي دهيم و اگر به حرفمان عمل نکند غر مي زنيم ولي خود دست به کتاب نمي بريم حال اگر خود کتابي دست گرفته و برايش بخوانيم يا ساعتي را کنار هم مطالعه کنيم تا شاهد لذت بردن ما ار کتابخواني در سکوت باشد به او آموزش درست و ماندگاري داديم. امتحان کنيم در موقعيتي با همسر يا همکار يا دوست يا فرزندمان سکوت کنيم و ببينيم که چه حقايق شگفتي در مورد آنها کشف خواهيم کرد که روابطمان را شفاف کند. بدين شکل سکوت و ارزش سکوت را به فرزندمان هم ياد مي دهيم. ما در تنهايي محض و سکوت به دنيا مي آييم و در سکوت و تنهايي هم از دنيا مي رويم. در بعضي مذاهب ما روزه سکوت داريم که در اين روزه، جز در مواقع ضروري سخني گفته نمي شود. مي توان در خانواده اين کار را تمرين کرد اما نه اجباري که ما خود الگو خواهيم بود. ما هميشه سکوت کسي را به قهر يا دلخوري مي پنداريم چون به خود اعتماد نداريم و فکر مي کنيم نکند کار اشتباهي کرده باشيم.
اين مهارت به خودشناسي و رابطه درست با خردمند درونمان بستگي دارد که بدانيم کي و چي موقعي سخن گوييم که تاثير گذار باشد. اين رازي است که اگر به آن پي ببريم هميشه شرايط تحت تسلط ماست براي حفظ آرامش. اين جان کلامي است که انسان بعد از گذشت سال ها کنار هم زندگي کردن و تقليد از يک زندگي مدرن و دور شدن از انسان باستاني خود از آن فاصله گرفته است. اگر به جاي حرف هاي تکراري و بي مورد سکوت اختيار کنيم، لااقل کاري نکرديم، حرفي نزدنيم که موقعيت يا شخصيت کسي را خراب کرده و بعد مدت ها وقت صرف اصلاحش کنيم که ديگر جبران پذير نيست. بياييد با آنچه مي دانيم سکوت را بسنجيم. سايه را شناختيم؛ بخش تاريک و فراموش شده روان ما که سعي مي کنيم پنهانش کنيم و سايه هر جا بتواند عنان ما را در اختيار گرفته و کاري مي کند که کورکورانه فرامينش را گوش دهيم. عصباني شده و تحقير کنيم و کتک بزنيم که اولين پيامدش پشيماني و عذاب وجدان براي ماست. خوب حالا ببينيد اگر در اين شرايط سکوت همراه با مهر و خرد پيش بگيرد چه مي شود. اولا اجازه نمي دهيد سايه به طور وحشتناکي بيرون بزند و شما را خراب کند و ديگر اين که زماني مي خريد تا با خرد خود حرفي بزنيد که نخواهيد بعدا آن را پس بگيريد و هرگز هم پشيمان نشويد. نه باجي داديد نه باجي گرفتيد، نه قرباني شديد نه قرباني کرديد. در جايگاه روان زنانه و مردانه خود، به عنوان يک زن با روان مردانه ناقص به جان همسر غر، و به جان فرزند نق مي زنيم، در حالي که اگر اين روان مردانه رشد کند به موقع در مقابل فرزند يا همسر سکوتي خردمندانه در پيش مي گيريم تا وقتي که عمل و تصميم محکم و درستي اتخاذ کنيم. در بخش ناخودآگاه و خودآگاه هم اگر دقت کنيم، ناخودآگاه مملو از سکوت و خودآگاه مملو از حرف و سخنان بيهوده و نابجاست. ناخودآگاه در سکوت محض در درستي کارش را انجام مي دهد ولي خودآگاه به دليل ضعفي که احساس مي کند و خود را خردتر ار ناخودآگاه مي بيند. مدام درگير تحقيق و نوشتن و کشف و تحقيق است تااين نقص را جبران کند تا به راز سکوت بزرگي کايناتي پي ببرد، ولي نمي داند که راهش خود سکوت است. ما حتي به ذهنمان هم رحم نکرده و آن را شلوغ کرديم از نگراني ها و ترديدهايي که به جان هم مي افتند، قضاوت هايي که با هم برخورد کرده و ما را به دام سايه مي اندازد. گياهان با هم حرف نمي زنند و آرام در سکوت جوانه مي زنند، ميوه مي دهند و زرد مي شوند و بخواب مي روند و دوباره سبز مي شوند نه بهانه اي مي خواهند نه دنبال دليل هستند ولي انسان از وقتي خود را مي شناسد، به دنبال چون و چراست! پي دليل و برهان است و اعم زندگي اش را حرام چيزي مي کند که شايد گياهان خيلي ساده بدون انديشه به آن عمل مي کنند. کودکان هم همين طورند کاري به اين ندارند که چرا خورشيد روز مي تابد نه شب. چرا شب بايد خوابيد؟ آنها خنده را مي فهمند و گريه را و اينکه خورشيد اگر تابيد با او بتابند و اگر آسمان باريد همراهش ببارند. وقتي خشم بگيريم دور مي شوند و سکوت مي کنند.بترسد سکوت مي کنند و وقتي بزرگ شدند مي فهمند که ارزش سکوتشان را کسي نفهميد، پس آنها هم در اين اجتماع شلوغ شروع به داد زدن و رساندن فريادشان به هر بهانه اي به گوش ديگران مي کنند و به قرباني شدن تن مي دهند. چه خوب است که هم سکوت به موقع را تمرين کنيم هم سخن گفتن بجا را. سکوت خود بهترين آموزگار است.
تمرينات:
- ساعاتي را در سکوت و تنهايي خود سر کنيد. تنها سکوت کرده و هيچ کاري نکنيد و به هيچ چيز نينديشيد.
- گاه خانواده را به خاموش کردن تلويزيون دعوت کرده و در سکوت کاري جمعي انجام دهيد.
با تشکر فراوان از استاد عزيزم دکتر فريد عمران
سکوت
از ديروز که با سکوت آشنا شدم
فقط نگاهمي کنم دريا دريا
به درختي که خيالم روي شاخه اش جوانه زده است
منبع: هفته نامه موفقيت شماره 188