خوني که هنوز مي جوشد
نويسنده: احسان ناظم بکايي ـ سيد احسان عمادي
در ايام محرم، تئاتر « روز حسين » محمد رحمانيان صحنه هاي تئاتر را عاشورايي مي کند؛ با کلي بازيگر چهره و فضايي متفاوت
« کاش مي شد حسين (ع) را تنها يک بار به خاک و خون کشيد. چرا هر روز و هر ساعت مرا مي کشند ؟ شهادت يکباره من اين جهان را کفايت نباشد ؟ تا کي و کجا بايد مرد، هر روز و هر ساعت مرد ؟» اينها را محمد رحمانيان در نمايشنامه « پل » از قول امام حسين ( ع) مي نويسد. و بعد اضافه مي کند: « آري، تلخ است ولي چه چاره که هر روز عاشورا است و هر زمين کربلا ». بيراه نيست اگر بگوييم خود رحمانيان در سه گانه عاشورايي ـ کربلايي اش ( پل، اسب ها و روز حسين ( ع) هميشه دنبال تبيين همين آخرين جمله بوده است؛ اينکه از آدم هاي عاشورا پلي بزند تا انسان هاي عصر و روزگار خودمان و دنياي کربلا را وصل کند به فضاي امروز و هر روز دور و برمان؛ جايي که نبرد خير و شر و جدال حق و باطل را پاياني نيست. اگر در برابر خيل نمايش هاي تلوزيوني کم مايه،روضه هاي نوين (!) و تعزيه هاي ضعيفي که در تمام محرم هاي اخير اينجا و آنجا ديده ايد،فقط يک « روز واقعه » را آبروي هنر نمايشي عاشورا مي دانيد. معنايش اين است که دو اجراي قبلي رحمانيان را نديده ايد و چقدر حيف که جز قطره هاي اشکي که موقع ديدنشان چشمتان را خيس مي کند و جز دريايي اطلاعات دقيق، مستند و تکان دهنده، از يک مهم تر محروم شده ايد؛ همان چيزي که باعث شده عبدالله در آخر روز واقعه بگويد: « حقيقت را پاره پاره بر سر نيزه ها ديدم...».
محمد رحمانيان و گروهش روزهاي پر تلاش را براي تمرين « روز حسين (ع) » گذرانده اند؛ در پشت صحنه تمرين اين تئاتر پر بازيگر چه خبر بوده ؟
نام روز حسين (ع) برگرفته از حديثي از امام سجاد است که بارها آن را در طول اجرا مي شنويم: « نبود روزي که چون روز حسين (ع) که در آن 30 هزار کس از مومنان به جنگ حسين (ع) شتافتند تا با ريختن خونش به خدا تقرب جويند ». با اين حال نمايش در سه برهه زماني مي گذرد؛ سالهاي 25 تا 61 هجري، واقعه کربلا و تابستان 87 در تهران كه تازه اين آخري هم گاه و بيگاه به وقايع زمان انقلاب گريز مي زند. لابد منظور راوي از در همي ريختگي، همين رفت و آمد ها و گسست و شکست هاي زماني است. حالا نوبت ترلان ( ترانه عليدوستي ) است که از نسلش دفاع کند. وقتي مقابل مستنطق از طنين صداي تنها گلوله حاج کاظم در آژانس شيشه اي مي گويد که همراه پدرش ـ امير حسين همايون ـ در سينما شنيده و بعد به « بي اتفاق بودن » نسلش متهم مي شود؛ جنگ، موشک باران، مفقود الاثرشدن پدر، مرگ مادر... « اين همه اتفاق، کم نيست براي نسل بي اتفاق ؟».
رحمانيان با وجود ظاهر مهربان و دوست داشتني اش، موقع کار واقعاً جدي و بدون اغماض است. برايش هنر پيشه اصلي و فرعي و همخوان و سياهي لشکر فرقي نمي کند ( بماند که به اين واژه آخري اصلاً اعتماد ندارد ). در مورد کوچک ترين جزئيات مثل نشستن دسته همخوان ها روي سن هم حسابي وسواس به خرج مي دهد و از اينکه چرا بعضي گوشه ها خالي مي ماند راحت نمي گذرد. حتي جاي نشستن تماشاچي ها را هم فراموش نمي کند، « چرا اين قدر از نزديک صندلي رد مي شيد ؟ خب اينجا که تماشاچي نشسته !». بعد خودش و حبيب رضايي رديف اول مي نشينند و با پاهاي دراز کرده، روي صندلي ولو مي شوند تا بيشترين محدويت را براي بازيگران ايجاد کنند.
رحمانيان از گروه نوازنده ها مي خواهد صدايشان را پايين تر بياورند تا کلمات آواز بهتر شنيده شود. او با دقت عجيبي ديالوگ ها را در خاطر دارد. وقتي يکي از بازيگرها مي گويد: « فکش رو پايين مي يارم هر کي بخواد شعار انحرافي بده»، بلافاصله تذکر مي دهد که « شعار انحرافي نه، انحراف » بعد هم ياد آوري مي کند در اين زمان کمي که تا اجراي اصلي مانده، کسي نبايد ديالوگ هاي قبلي را فراموش کند.
جدا از اين رفع اشکال ها، گاهي در طول اجرا رحمانيان از بازيگرانش مي خواهد اداي يک جمله يا اجراي يک حرکت را به شکلي که همان لحظه به ذهنش رسيده و فکر مي کند بهتر است تغيير دهند ( راستش را بخواهيد، واقعاً هم آن جور دوم بهتر است. ) اين روش کارگرداني از کسي که حتي متنش را هم هنگام تمرين و به قولي « کارگاهي » مي نويسد، عجيب نيست. شايد اين جمله يلدا ـ باز هم ترانه عليدوستي ـ خطاب به همسرش که « امير جان ! تموم نشد اين نمايشنامه ات ؟» خطاب به خود رحمانيان هم باشد که تا دو هفته پيش هنوز صحنه آخر متن را ننوشته بود !
پل / زمان اجرا: بهار 82
اگرشب عاشورا حاضر بوديد و امام شما را بين رفتن و ماندن آزاد و مختار مي گذاشت چه مي کرديد ؟ مرد نمايش « پل » يکي از همان بازگشته هاي لحظات آخر است؛ آدم هاي حاشيه اي که در همه روايت هاي تاريخ کمتر ديده شده و به چشم آمده اند اما بيشتر ما راتشکيل مي دهند. پل ساز در دادگاه جلاد و منتقم مجالي يافته تا قصه خود را لااقل يک بار برايمان باز گويد و وجوه شخصيت خوب و بد انسان ضعيفي که حقيقت را ديده اما از ترس پايش نايستاده، نشان دهد. اما مانند شهرزاد هزار ويک شب با هر روايت براي خودش مهلتي مي خرد تا از مهلکه مرگ جان به در برد و سرانجام هم موفق مي شود. مرحوم احمد آقالو، علي عمراني، رضا بابک و مهتاب نصيرپور بازيگران اصلي پل هستند. اين ديالوگ شاهکار مرد پل ساز در توجيه گريه اش براي ابا عبدالله را هيچ گاه از ياد نبردم که « گريه شفاي آدمي نيست. وفاي اوست. »
او به سهم خود مي کوشد جلوي بعضي از اتفاقات را بگيرد: با فرستادگان دربار کوفه به تندي حرف مي زند و حتي اسبانش را به مرداني مي بخشد که گمان مي برد ياران امامند ( گر چه در واقع اردوگاه امام را ترک کرده اند. )
اسب ها در نمايش جايگاه ويژه اي دارند؛ چنانکه قصه بعضي از شهدا کربلا از زبان اسب هايشان روايت مي شود. خود يحيي هم به سوگند خدا در قرآن به نفس اسب اشاره مي کند ( آيه دوم سوره والذاريات ) علي عمراني، مهتاب نصيرپور، رضا بابک و هومن برق نورد از مهم ترين بازيگران اسب ها هستند. يک جاي نمايش يحيي در پاسخ کارگر ايراني اش، اشدق مي گويد:« گفتم از کوفه بيرون شوم. مگر رسم مهمان کشي از ياد برم. ندانستم که رستم به جغرافيا بيرون نرود تاريخ من نفرين شده است ».
منبع:نشريه همشهري جوان، شماره 242
« کاش مي شد حسين (ع) را تنها يک بار به خاک و خون کشيد. چرا هر روز و هر ساعت مرا مي کشند ؟ شهادت يکباره من اين جهان را کفايت نباشد ؟ تا کي و کجا بايد مرد، هر روز و هر ساعت مرد ؟» اينها را محمد رحمانيان در نمايشنامه « پل » از قول امام حسين ( ع) مي نويسد. و بعد اضافه مي کند: « آري، تلخ است ولي چه چاره که هر روز عاشورا است و هر زمين کربلا ». بيراه نيست اگر بگوييم خود رحمانيان در سه گانه عاشورايي ـ کربلايي اش ( پل، اسب ها و روز حسين ( ع) هميشه دنبال تبيين همين آخرين جمله بوده است؛ اينکه از آدم هاي عاشورا پلي بزند تا انسان هاي عصر و روزگار خودمان و دنياي کربلا را وصل کند به فضاي امروز و هر روز دور و برمان؛ جايي که نبرد خير و شر و جدال حق و باطل را پاياني نيست. اگر در برابر خيل نمايش هاي تلوزيوني کم مايه،روضه هاي نوين (!) و تعزيه هاي ضعيفي که در تمام محرم هاي اخير اينجا و آنجا ديده ايد،فقط يک « روز واقعه » را آبروي هنر نمايشي عاشورا مي دانيد. معنايش اين است که دو اجراي قبلي رحمانيان را نديده ايد و چقدر حيف که جز قطره هاي اشکي که موقع ديدنشان چشمتان را خيس مي کند و جز دريايي اطلاعات دقيق، مستند و تکان دهنده، از يک مهم تر محروم شده ايد؛ همان چيزي که باعث شده عبدالله در آخر روز واقعه بگويد: « حقيقت را پاره پاره بر سر نيزه ها ديدم...».
محمد رحمانيان و گروهش روزهاي پر تلاش را براي تمرين « روز حسين (ع) » گذرانده اند؛ در پشت صحنه تمرين اين تئاتر پر بازيگر چه خبر بوده ؟
نه دشوار، نه ساده
نام روز حسين (ع) برگرفته از حديثي از امام سجاد است که بارها آن را در طول اجرا مي شنويم: « نبود روزي که چون روز حسين (ع) که در آن 30 هزار کس از مومنان به جنگ حسين (ع) شتافتند تا با ريختن خونش به خدا تقرب جويند ». با اين حال نمايش در سه برهه زماني مي گذرد؛ سالهاي 25 تا 61 هجري، واقعه کربلا و تابستان 87 در تهران كه تازه اين آخري هم گاه و بيگاه به وقايع زمان انقلاب گريز مي زند. لابد منظور راوي از در همي ريختگي، همين رفت و آمد ها و گسست و شکست هاي زماني است. حالا نوبت ترلان ( ترانه عليدوستي ) است که از نسلش دفاع کند. وقتي مقابل مستنطق از طنين صداي تنها گلوله حاج کاظم در آژانس شيشه اي مي گويد که همراه پدرش ـ امير حسين همايون ـ در سينما شنيده و بعد به « بي اتفاق بودن » نسلش متهم مي شود؛ جنگ، موشک باران، مفقود الاثرشدن پدر، مرگ مادر... « اين همه اتفاق، کم نيست براي نسل بي اتفاق ؟».
کتابي در يک جمله
هيچ کس در امان نيست
رحمانيان با وجود ظاهر مهربان و دوست داشتني اش، موقع کار واقعاً جدي و بدون اغماض است. برايش هنر پيشه اصلي و فرعي و همخوان و سياهي لشکر فرقي نمي کند ( بماند که به اين واژه آخري اصلاً اعتماد ندارد ). در مورد کوچک ترين جزئيات مثل نشستن دسته همخوان ها روي سن هم حسابي وسواس به خرج مي دهد و از اينکه چرا بعضي گوشه ها خالي مي ماند راحت نمي گذرد. حتي جاي نشستن تماشاچي ها را هم فراموش نمي کند، « چرا اين قدر از نزديک صندلي رد مي شيد ؟ خب اينجا که تماشاچي نشسته !». بعد خودش و حبيب رضايي رديف اول مي نشينند و با پاهاي دراز کرده، روي صندلي ولو مي شوند تا بيشترين محدويت را براي بازيگران ايجاد کنند.
تمام نشد اين نمايشنامه ات؟
رحمانيان از گروه نوازنده ها مي خواهد صدايشان را پايين تر بياورند تا کلمات آواز بهتر شنيده شود. او با دقت عجيبي ديالوگ ها را در خاطر دارد. وقتي يکي از بازيگرها مي گويد: « فکش رو پايين مي يارم هر کي بخواد شعار انحرافي بده»، بلافاصله تذکر مي دهد که « شعار انحرافي نه، انحراف » بعد هم ياد آوري مي کند در اين زمان کمي که تا اجراي اصلي مانده، کسي نبايد ديالوگ هاي قبلي را فراموش کند.
جدا از اين رفع اشکال ها، گاهي در طول اجرا رحمانيان از بازيگرانش مي خواهد اداي يک جمله يا اجراي يک حرکت را به شکلي که همان لحظه به ذهنش رسيده و فکر مي کند بهتر است تغيير دهند ( راستش را بخواهيد، واقعاً هم آن جور دوم بهتر است. ) اين روش کارگرداني از کسي که حتي متنش را هم هنگام تمرين و به قولي « کارگاهي » مي نويسد، عجيب نيست. شايد اين جمله يلدا ـ باز هم ترانه عليدوستي ـ خطاب به همسرش که « امير جان ! تموم نشد اين نمايشنامه ات ؟» خطاب به خود رحمانيان هم باشد که تا دو هفته پيش هنوز صحنه آخر متن را ننوشته بود !
همه چيز تحت کنترل
گريه، وفاست نه شفا
پل / زمان اجرا: بهار 82
اگرشب عاشورا حاضر بوديد و امام شما را بين رفتن و ماندن آزاد و مختار مي گذاشت چه مي کرديد ؟ مرد نمايش « پل » يکي از همان بازگشته هاي لحظات آخر است؛ آدم هاي حاشيه اي که در همه روايت هاي تاريخ کمتر ديده شده و به چشم آمده اند اما بيشتر ما راتشکيل مي دهند. پل ساز در دادگاه جلاد و منتقم مجالي يافته تا قصه خود را لااقل يک بار برايمان باز گويد و وجوه شخصيت خوب و بد انسان ضعيفي که حقيقت را ديده اما از ترس پايش نايستاده، نشان دهد. اما مانند شهرزاد هزار ويک شب با هر روايت براي خودش مهلتي مي خرد تا از مهلکه مرگ جان به در برد و سرانجام هم موفق مي شود. مرحوم احمد آقالو، علي عمراني، رضا بابک و مهتاب نصيرپور بازيگران اصلي پل هستند. اين ديالوگ شاهکار مرد پل ساز در توجيه گريه اش براي ابا عبدالله را هيچ گاه از ياد نبردم که « گريه شفاي آدمي نيست. وفاي اوست. »
اسب ها / زمان اجرا: بهار 83
او به سهم خود مي کوشد جلوي بعضي از اتفاقات را بگيرد: با فرستادگان دربار کوفه به تندي حرف مي زند و حتي اسبانش را به مرداني مي بخشد که گمان مي برد ياران امامند ( گر چه در واقع اردوگاه امام را ترک کرده اند. )
اسب ها در نمايش جايگاه ويژه اي دارند؛ چنانکه قصه بعضي از شهدا کربلا از زبان اسب هايشان روايت مي شود. خود يحيي هم به سوگند خدا در قرآن به نفس اسب اشاره مي کند ( آيه دوم سوره والذاريات ) علي عمراني، مهتاب نصيرپور، رضا بابک و هومن برق نورد از مهم ترين بازيگران اسب ها هستند. يک جاي نمايش يحيي در پاسخ کارگر ايراني اش، اشدق مي گويد:« گفتم از کوفه بيرون شوم. مگر رسم مهمان کشي از ياد برم. ندانستم که رستم به جغرافيا بيرون نرود تاريخ من نفرين شده است ».
منبع:نشريه همشهري جوان، شماره 242