معنويت و هنر از ديدگاه سنت گرايان(2)
2. سنّت
آن چه اكنون مي توانيم درباره ي سنّت بگوييم اين است كه هر جا يك سنّت كامل يافت شود، وجود چهار چيز را اقتضا مي كند: 1. منبع الهام يا به معناي دقيق، يك وحي الهي؛ 2. بركتي الهي؛ اين بركت گونه اي پيوسته از راه هاي گوناگون جريان مي يابد؛ 3. روشي براي تحقّق؛ يعني فعليت بخشيدن به حقايقي كه به وسيله ي وحي در وجود افراد نازل شده است؛ 4. تجسّم سنّت؛ نه تنها در آرا و باورها، بلكه در تمام ابعاد وجودي انسان. در هنر، در علوم و فنون و ساير عناصري كه در مجموع ويژگي يك تمدّن را مي سازند.»(2)
بنابراين، سنت، حقايقي نخستين و ازلي را در بر مي گيرد كه داراي منشأ الهي اند و «از راه اشخاصي معروف به پيامبران، رسولان، آوتاراها، لوگوس يا ديگر عوامل انتقال براي ابناي بشر و در واقع براي يك بخش كامل كيهاني فرستاده يا مكشوف شده و پرده از چهره ي آنها بر گرفته شده است و اين با پيامد اطلاق و به كارگيري اين اصول در حوزه هاي گوناگون اعم از ساختار اجتماعي و حقوقي، هنر، رمزگرايي و علوم همراه است.»(3)
اين سنّت همان است كه در غرب «Sophia Perennis» گفته شده، نزد هندوان «ساناتانا ذارما»، در ميان اعراب «الحكمة الخالدية » و به فارسي «جاويدان خرد» خوانده مي شود.(4)
اصطلاحي كه دقيقاً برابر با مفهوم سنّت باشد، در دوران ما قبل مدرن يافت نمي شود؛ زيرا انسان ها در پيش از دوران تجّدد، مانند ماهيان درون آب، چنان در محيط سنّتي مستغرق بوده اند كه نمي توانسته اند دركي بيروني از سنّت داشته باشند. لذا اين واژه مبهم و مشوش مي نموده است، تا آن جا كه به بيان گنون، امور مهمل، بي ارزش و گاه جديد را «سنت» مي گفته اند.(5) اما در دوران كنوني، دنيا زدگي و تجّدد سبب گرديده كه بسياري از پژوهندگان و انديشه ورزان به درك و آگاهي درستي درباره ي سنّت دست يابند.(6) از جمله ي اين عده مي توان به دكتر نصر اشاره كرد كه توانست سنّت و جامعه ي سنّتي و ويژگي هاي آن را بازشناسد.
او در تبيين سنّت، افزون بر بهره مندي از آموزه هاي اديان الهي در عقل شهودي از آراي ابن سينا، حكمت اشراق، حكمت متعاليه و عرفان ابن عربي نيز استفاده كرده است. نصر، هدف از بررسي سنّت را رسيدن به حكمت خالده يا «جاودان خرد» مي داند؛ حكمتي كه ازلي و ابدي بوده، در درون همه ي سنّت ها از ودانتا و بودا تا كابالا و مابعد الطبيعه ي سنتي مسيحي يا اسلامي يافت مي شود و عالي ترين يافته ي حيات آدمي به شمار مي رود. اين حكمت جاودانه در پرتو بينش سنّتي منشأ هزاران دين مختلف را تنها يك حقيقت مطلق و واحد مي داند؛ حقيقتي كه در اسلام با اصل «شهادت به وحدانيت خداوند» (لا إله إلاالله)، نزد اوپانيشادها با عنوان «نه اين و نه آن» در تاتوئيسم با «اصل حقيقت بي نام» و در انجيل با عنوان «من آنم كه هستم» بيان شده است؛ البته به شرطي كه در والاترين معناي خود درك شود.(7) در اين ديدگاه، نوعي امر ثابت وجود دارد كه گوهر همه ي اديان و سنت ها تلقي مي گردد و با تغييرات زماني و مكاني تغيير نمي كند؛ آن چه تغيير و تبدّل مي يابد، صورت يا بيان الهياتي اين حكمت خالده است.
به هر حال، سنّت از چشم انداز دكتر نصر، اصولي را در بر مي گيرد كه خاستگاه الهي دارند، انسان را به عالم بالا پيوند مي دهند و از طريق شخصيت هاي مختلف معروف به رسولان،او تاره ها، لوگوس ها يا ديگر عوامل انتقال براي بشر، در يك بخش كامل كيهاني آشكار شده اند، نقاب از چهره ي آنها بر گرفته شده و در حوزه هاي مختلف اعم از ساختار اجتماعي،حقوقي، هنر، رمزگرايي و علوم به كار مي روند. در واقع، معرفت متعالي با وسايطي براي تحصيل آن معرفت كسب مي شود.(8)
در بازكاوي منابع تفكر سنّتي به ديدگاه دكتر نصر، برخي از ويژگي هاي تمدن سنتي را چنين مي توان بر شمرد:
1. هدف سنّّت، پيوند آدمي را به مبدأ كل و عالم بالا و آگاهي دادن از آن به شمار مي رود.(9) زيستن در تمدّن سنّتي، تنفس در عالمي است كه آدمي را در آن با واقعيتي بالاتر از خويش ارتباط دارد؛ واقعيتي كه انسان، اصول، حقايق، قالب ها، موضع ها و ديگر عناصر تعيين كننده ي حيات بشري را از آن دريافت مي دارد.(10)
2. سنّت، اصولي را در بر دارد كه آدمي را مطيع آسمان (ملكوت) و دين مي سازد؛ زيرا غايت آن آسماني و ارتباط با ذات باري تعالي است. دين نيز در معناي اساسي اش، اصولي را شامل مي شود كه از ملكوت نازل شده و آدمي را مطيع مبدأ خويش مي سازد.(11)
3. در تمدّن سنّتي، ذات باري تعالي، محور اساسي و «حقيقة الحقايق» به شمار مي آيد و به مثابه حق است و ديگران كه با او پيوند برقرار نموده اند و غير او هستند؛ واقعيتي نسبي دارند.(12) اين ايده در مقابل انسان گرايي قرار دارد كه انسان را محور و مدار هستي و به مثابه حق مي شمارد و قوانين زيست و مناسبات اجتماعي خويش را بر آن بنا مي نهد.
4. خداوند در نظام هاي سنّتي، موهبت كرده و انسان را خليفه ي خويش در زمين گمارده است؛ انساني كه با سير صعودي به مرحله ي كمال رسيده و بزرگ ترين دست مايه اش رسيدن به معرفت مطلق از طريق ولايت يا رسيدن به حق مطلق از طريق ولايت و راه باطن است.(13) در واقع، اصل سنّت راه وصول به حق را پيروي از دين حنيف، فطرت الهي و خلافت مي داند.
5. بنابر ديدگاه سنّتي، شناخت صحيح از طبيعت و خود انسان، آدمي را به شناخت خدا مي رساند و انسان سنتي براي شناخت حضرت حق، ناگزير بايد كتاب تكويني حضرت حق (جهان هستي) را مطالعه كند.(14)
در واقع، شناخت آدمي پلي براي رسيدن به معرفت باري تعالي به شمار مي رود.
6. در تمدّن سنّتي، متافيزيك، امور ماوراء طبيعي و علم قدسي، مهم ترين ياري دهنده ي انسان براي رسيدن به سوي آرمان هاي انسانيت هستند و انسان از ارتباط با اين امور بي نياز نيست.
3ـ دين
از نظر گاه دكتر نصر، هر دين از آن روي كه دين است، در نهايت دو عنصر بنيادي و اساسي دارد: آموزه اي كه ميان مطلق و نسبي تميز مي دهد و روشي كه براي متصل شدن به مطلق و زيستن بر طبق اراده ي عالم بالا و متناسب با مقصد و مقصود وجود بشري است.
پس دو عنصر آموزه و روش، گوهر هر دين به شمار مي رود و هيچ ديني بدون آموزه اي جهت تميز مطلق از نسبي يافت نمي شود؛ همان گونه كه هر ديني براي گرد آمدن پيرامون محور حق و مطلق روشي دارد. آن چه اين دو عنصر را از عالم مطلق الهي به انسان ها مي رساند و دين را تحقق مي بخشد، وحي (به معناي عام) است كه بدون آن، ابواب آسمان بر روي انسان گشوده نمي شود و پيوسته در تاريكي جهل و انقطاع از رحمت الهي فرو خواهد ماند.
بنابراين، دين را سرآغازي آسماني مي توان دانست كه از طريق وحي، حقايق و اصول معيني را متجلي مي سازد و اطلاق و به كارگيري آن اصول، سنّت را تشكيل مي دهد. اين دين، مشتمل بر آموزه هاي بنيادين در خصوص تمايز ميان حق و باطل يا واقعيت مطلق و توهم و نيز مشتمل بر وسيله اي است كه به آدمي امكان مي دهد خويشتن را به حضرت حق متّصل سازد.
دين به لحاظ تجلّي زميني اش، حاصل پيوند ميان ناموس الهي و جماعت بشري است؛ چرا كه از ديدگاه نصر، مشيّت الهي همواره در پرتو يك وعاء بشري خاص تحقّق مي يابد كه بنابر مشيّت الهي، دريافت كننده ي نقش و نشان آن ناموس به شمار مي رود و به صورتي كه در ميان ملّت ها و فرهنگ هاي مختلف شناخته مي شود، مولود اين پيوند است. مطابق حكمت خالد، اين يك امر صرفاً بشري مي گردد كه معطوف به ظرفيت خاص انسان است.
مهم ترين آموزه ي سنّت گرايان در باب تكثر اديان «وحدت متعالي اديان» است. شوان در كتاب وحدت متعالي اديان (17)، كه اثري نافذ در دين شناسي تطبيقي است، به تفصيل درباره ي موضوع مشترك عرفان اسلامي مبني بر اين كه اديان الهي با باطني يكسان فقط در وجه ظاهري متفاوت اند، سخن گفته است. كتاب ديگري كه شوان در آن از نظريه ي وحدت متعالي اديان دفاع مي كند، اسلام و حكمت خالده است. وي در اينجا ضمن اشاره به اين كه اختلاف ميان اديان امري مقّدر است، مي گويد: هر ديني صدفي دارد و گوهري. اسلام به واسطه ي گوهرش چون آذرخشي در جهان منتشر شد، و گسترش آن به جهت صدفش متوقف گشت. گوهر، مقتضيات نامحدودي دارد، چون از امري مطلق سرچشمه مي گيرد؛ صدف امري نسبي است، و بنابراين مقتضيات آن هم محدود است. با وقوف بر اين امر، تفسير ظاهرنگرانه و انحصار گرايانه، پيام هاي ديني را بي اثري نسبي آن پيام ها تكذيب مي كند؛ اما البته نه در حوزه هاي گسترش خود آن پيام ها كه از جانب خدا مقّدر شده است.(18) وي همچنين در فصل دوم كتاب گوهر و صدف عرفان اسلامي بار ديگر بر دين خالد، يا به تعبير او «دين دل» ي كه در كنه هر دين خاص و نيز در درون وجود انسان و در همان جوهري كه انسان از آن ساخته شده است، تأكيد ورزيده است.(19)
ريشه ي تفكر شوان را مي توان در آثار رنه گنون، كه ظاهراً پايه گذار مكتب فلسفه ي جاويدان است، يافت.(20) آناندا كوماراسوامي نيز پيش از شوان از وحدت متعالي اديان سخن گفته است.وي، در مقاله اي با عنوان «راه هايي به سوي قله ي واحد» بر آن است كه اديان مختلف هدف نهايي واحدي دارند. سيد حسين نصر با اشاره به مفهوم نماد سلوك در مقاله ي كومارا سوامي اظهار مي كند كه مدافعان فلسفه ي جاويدان اين راه را جداگانه نمي پيمايند تا سرانجام دريابند كه به راستي همه ي آنها به قله اي واحد مي انجامد، بلكه با پيمودن راهي واحد به اين قله دست مي يابند و از آن قله مشاهده مي كنند كه ساير راه ها به آن ختم مي شود.(21) برخي از قائلان به «وحدت متعالي اديان» بر اين باورند كه قرآن هم اين ديدگاه را تأييد مي كند، حتي سيد حسن نصر معتقد است كه «قرآن عام نگرتر از تمامي كتب آسماني مقدس است؛ به اين معنا به صراحت مي گويد سرآغاز دين همزمان با خود وضع و حال بشر است تا پيروان اديان مختلف در فضيلت و تقوا به رقابت با هم بپردازند.» (22) مارتين لينگز آيه ي سوره ي حمد، (اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ) را آيه اي «باز و فراگير» مي داند كه هر كس آزاد است آن را بر طبق تصوري كه از طريق و از مستقيم بودن دارد، تفسير كند.(23)
سنت گرايان، علاوه بر استناد به اديان و كتب مقدّس، در صددند تا عقايد برخي از متفكران و عارفان را به نفع ديدگاه خود مورد تفسير قرار دهند و بر اين باورند كه نظريه ي «وحدت متعالي اديان» به طور قوي توسط حكما و عرفاي مسلمان مطرح شده است. اما چون در آن موقع حاجت به بحث دقيق در اديان گوناگون وجود نداشته و مسأله ي تماس اديان با يكديگر جنبه ي حياتي به خود نگرفته بود، كمتر به جزئيات مطلب توجه شده است.(24) به اعتقاد آنها، ابن عربي بيش از همه به وحدت محتواي دروني همه ي اديان توجه داشته است. از جمله سخنان ابن عربي،كه مورد استناد قائلان به وحدت اديان، مانند شوان (گوهر و صدف عرفان اسلامي، ص 130) و نصر (سه حكيم مسلمان، ص 142) شده، ابيات زير است:
لقد صار قلبي قابلاً كل صوره
فمرعي لغزلان و دير لرهبان
و بيت لاوثان و كعبة طائف
و الواح توراة و مصحف قرآن
كائبه فالحب ديني و ايماني
ادين بدين الحب اني توجهت (25)
با توجه به آنچه درباره ي دين و سنّت گفته شد، مي توان گفت كه ميان دين و سنّت پيوندي گسست ناپذير حاكم است و اين دو كاملاً با هم مرتبط و متصل هستند؛ به اين گونه كه دين بسان وسيله اي انسان را به خداوند پيوند مي دهد و حال آن كه سنت، محتواي دين را از نسلي به نسل ديگر منتقل مي سازد. هم چنين سنّت، مجموع حقايق مشترك همه ي اديان وحياني به شمار مي آيد و در همه ي اديان اصيل كه تنها منبع تحوّل و تبدّل زميني و نجات اخروي اند، حيّ و حاضر است. از اين رو، همه ي اديان مبدأ واحد و گوهري مشترك دارند كه همان سنّت جاويدان است و مايه و مبناي پيوند اديان نه تنها با مبدأ كل بلكه با يك ديگر نيز به شمار مي رود.
خلاصه آن كه، همه ي اديان جلوه هايي از سنت هستند و سنت، حقايق مشترك اديان را تشكيل مي دهد. با تنوع گونه هاي ديني، گونه هاي سنّت پديد مي آيد ـ چنان چه آن حقايق مشترك در دين اسلام تصور شود، سنت اسلامي و اگر در دين مسيحيت تصور شود، سنّت مسيحي گفته مي شود.
دكتر نصر از ميان سنت هاي گوناگون به سنت اسلامي توجه ويژه اي دارد. به نظر او، سنت اسلامي افزون بر مجموعه ي عقايد و اعمال اصلي، كل كاربرد و شكوفايي تاريخي و متداول آن عقايد و اعمال را نيز در بر مي گيرد. هر چند اسلام به مثابه دين، جوانب ثابت كل اسلام را شامل است، به مثابه سنّت نيز جوانب ثابت و هم جوانب متغير اين دين را شامل مي شود. اسلام به مثابه دين، ايستا و راكد است، حال آن كه به مثابه سنّت، پويا و زنده به شمار مي رود.
4. هنر ديني و هر سنّتي
از ديدگاه نصر، هنر ديني موضوع يا وظيفه اي را مورد اهتمام قرار مي دهد. به عنوان مثال: «هنگامي كه بلال در مسجد مدينه اذان مي گفت، آواز او چيزي بود كه شايد امروز آن را به زبان انگلسي religiou sart به معنايي كه معمولاً به كار مي رود، مي ناميدند، در حالي كه سنّت گراياني مانند خود من كه هنر ديني را از هنر سنّتي و مقدّس متمايز مي دانند، قرائت قرآن و آواز اذان را هنر مقدّس مي نامند.»(28)
همان طور كه نصر هنر مقدّس را زير مجموعه ي هنر سنّتي مي داند، هنر ديني را نيز بر همين سبك و سياق نمي پندارند. وي هنر ديني را به سبب موضوعيتي كه دارد به جهان مدرن وابسته مي داند. نصر مفهوم هنر سنّتي را با روايتي هرمونتيكي برتر از ديگر تأويل ها درباره ي هنر مي شمارد.(29) «در تمدّن هاي سنتي، مقوله ي هنر ديني ـ اگر اين اصطلاح به معني امروزي آن، و در تقابل با هنر ديني تهي از حقايق اصول ديني گرفته شود ـ بي گمان گمراه كننده است. چنين هنري در تمدن سنتي وجود ندارد؛ در تمدن سنتي هر هنري معني نمادين و روحاني دارد كه در نتيجه، هم به مفهوم كلّي اين لفظ و هم به مفهوم اشتقاقي آن ديني است؛ يعني چيزي كه ما را به خدا متصل مي كند. مع هذا، اصطلاح هنر ديني، به مفهوم امروزي آن، مقوله ي نامناسبي در محيط هر سنتي است.»(30)
وي مي گويد: «يك نقاشي طبيعت گرايانه از حضرت مسيح هنر ديني است، ولي به هيچ وجه هنر سنتّي نيست، در حالي كه يك شمشير، جلد كتاب و حتّي آخور گاه قرون وسطايي، هنر سنتي است، ليكن مستقيما هنر ديني نيست، گو اين كه به دليل ماهيت سنت،حتي كوزه ها و ساج هاي توليد شده در يك تمدّن سنتي نيز، با ديني كه در قلب آن سنّت قرار گرفته است، به گونه اي سربسته مرتبط اند.»
شايد در بهترين گزينه ها براي تشخيص منظور حكماي جاويدان خرد از هنر بايد هنر شرق و نيز هنر مسيحي قرون وسطا را نام برد. گر چه اين نكته نبايد ناگفته بماند كه طبيعتِ هر هنري را كه از طبيعتِ هنر فاصله نگرفته باشد، سنّتي است؛ كه هنرِ به اصطلاح پيش از تاريخ، هنر بوميان آفريقا، هنر سرخ پوستان و ديگر اقوام بدوي را نيز شامل مي شود.
اساس تفكر سنتي بازگشت به اصل و سرشت حقيقي و طبيعت نخستين آدمي است و طبق همين ديدگاه، روش هنر سنّتي پيروزي از قواعد طبيعت هنر است. در حقيقت، هنر سنّتي از خلاقيتي سرچشمه مي گيرد كه الهام روحاني را با نبوغ قومي در آميخته و از قواعد طبيعت هنر پيروي مي كند.
پي نوشت ها :
1- Tradition.
2- ر.ك: اعواني، در معناي سنت، صص 11-12.
3- نصر، معرفت و معنويت، ص 156.
4- رك: همان، ص 157.
5- ر.ك: گنون، بحران دنياي متجدّد، ص 38.
6- اصلان، پلوراليسم ديني، ص 100.
7- نصر، دين و نظام طبيعت، ص 31.
8- نصر، معرفت و معنويت، صص 155-156.
9- نصر، معرفت و امر قدسي، ص 58.
10- نصر، معرفت و معنويت، ص 57.
11- نصر، معرفت و امر قدسي، ص 58.
12- نصر، دين و نظام طبيعت، ص 136.
13- نصر، معرفت و معنويت، ص 43.
14- همان، ص 291.
15- تاليافرو، فلسفه دين در قرن بيستم،ص 52.
16- گيسلر، فلسفه دين، ص 41.
17- The Transcendent Unity of Religions.
18- شوان، اسلام و حكمت خالده، ص 30.
19- شوان، گوهر و صدف عرفان اسلامي، ص 32.
20- ر.ك: گنون، نگرشي به حقايق باطني اسلام و تائوئيسم، صص 52-53.
21- نصر، پاسخ به هيوستن اسميت، ص 390.
22- نصر، قلب اسلام، ص 358.
23- لينگز، عرفان اسلامي چيست ؟ ص 63.
24- نصر، معارف اسلامي در دنياي معاصر، ص 223.
25- ابن عربي، ترجمان الاشواق، صص 43-44.
26- نصر، معرفت و معنويت، صص 494 -495.
27- نصر، هنر و معنويت، صص 5-6.
28- نصر، راز و رمز هنر ديني، ص 47.
29- دين پرست، منوچهر، سيّد حسين نصر، دلباخته معنويت، ص 140.
30- نصر، راز و رمز هنر ديني، ص 49.