ويژگى هاي فقه اهل بيت (ع) و نقش آن در حمايت از حقوق شهروندى (2)
2. جايگاه عقل در فقه اهل بيت (عليهم السلام)
يكى از مزاياى روايات شيعى بر روايات غيرشيعى، اهتمام بيشتر به عقل و تأكيد بر آن است. عقلگرايى شيعى قوى تر از عقلگرايى ديگر فرق موجود اسلامى است و دليل آن ائمّه شيعه (عليهم السلام) هستند كه مردم را بيشتر دعوت به تعقل و تفكر كردهاند. امام موسى كاظم عليهالسلام مىفرمايد: «يا هشام، انّ اللّه ـ تبارك و تعالى ـ بشر اهل العقل و الفهم فى كتابه: «فَبَشِّر عِبَادِ الَّذِينَ يَستَمِعُونَ القَولَ فَيَتَّبِعُونَ أَحسَنَهُ».» در آيه شريفه خاصيت تجزيه و تحليل و غربال كردن خوب و بد را از هم جدا نمودن به عنوان ويژگى عقل بيان شده است؛ يعنى ويژگى عقل بجز فراگرفتن و علم آموختن، تجزيه و تحليل و تشخيص خوب از بد است. در اينجاست كه عقل به معناى واقعى به كار مىافتد. سپس امام مىفرمايد: عقل را بايد با علم توأم كرد: «يا هشام، ثم بين ان العقل مع العلم: «وَتِلكَ الأَمثَالُ نَضرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا يَعقِلُهَا إِلَّا العَالِمُونَ».» يعنى: طبق اين آيه كريمه، اول انسان بايد عالم باشد، مواد خام را فراهم كند و بعد تجزيه و تحليل نمايد. «يا هشام، ثم ذم الذين لايعقلون فقال: «وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُوا بَل نَتَّبِعُ مَا أَلفَينَا عَلَيهِ آبَاءنَا أَوَلَو كَانَ آبَاؤُهُم لاَ يَعقِلُونَ شَيئا وَلاَ يَهتَدُونَ»(4) از رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) نيز نقل شده است: «انما قوام المرء عقله و لادين لمن لاعقل له»؛(5) انسانيت انسان در عقل اوست و كسى كه عقل ندارد دين هم ندارد. امام على (عليه السلام) هم مىفرمايد: «يا ايها الناس لاخير فى دين لاتفقه فيه»؛(6) اى مردم! در دينى كه دانشاندوزى در آن نباشد خيرى نيست. از امام كاظم (عليه السلام)نيز نقل است كه فرمودند: «تفقهوا فى دين اللّه فان الفقه مفتاح البصيره»؛(7) تفكر و انديشه كنيد در مورد دين خدا به درستى كه علم و فكر كليد آگاهى عميق است.
اكثريت فقهاى شيعه طرفدار حجّيت عقل بودهاند و اصوليان شيعه يكى از ادلّه اربعه را عقل شمردهاند. شيخ انصارى مىنويسد: هر جا قطع از دليل عقلى حاصل شد، اگر دليل نقلى با آن معارض باشد محتمل نيست و اگر چيزى يافت شد از دليل نقلى كه ظاهر آن معارض با عقل بود، يا بايد [دليل نقلى] تأويل شود و در صورت عدم امكان، طرح شود. البته ايشان ركون و اعتماد به عقل را در جايى كه مربوط به ادراك ملاكات احكام باشد تا از آن طريق نفس احكام درك شود، رد مىكند؛ چون موجب وقوع در خطاى زياد مىشود، و از اين راه ايشان معتقد است كه نبايد به كشف احكام پرداخت.(8)
البته اينكه عقل مىتواند به صورت مستقل منبعى براى استنباط احكام الهى باشد صرفا در مستقلات عقليه است، و عقل همانند نقل كشف از حكم شرعى مىكند؛ چنانكه آيهاللّه جوادى آملى در اين زمينه مىنويسد:
عقل در عالم تشريع و احكام الهى و دينى از خود چيزى و مطلبى براى ارائه ندارد، بلكه فقط مىتواند منبعى براى ادراك احكام الهى باشد... عقل همچون ظاهر الفاظ كتاب و سنّت كشاف و پردهبردار از احكام الهى است. عقل احكام ارشادى دارد. (9)
مرحوم مظفّر مىنويسد: هر جا عقل درك كند كه چيزى كمال براى نفس است، انجام آن خوب است. هر چيزى نقض براى نفس باشد ترك آن لازم است و انجام آن قبيح. يا اگر عقل به صورت كلى درك كند كه در چيزى مصلحت ملزمه است يا مفسده ملزمه، انجام اولى حَسَن و انجام دومى قبيح است. اين محقق، موارد مزبور را از مصاديق قضيه «كل ماحكم به العقل حكم بهالشرع» دانستهاست.(10)
در برابر نظريه انديشمندان و متخصصان فقهى و اصولى شيعه ـ كه راه ميانه و معتدلى را ابراز داشتهاند و تنها در قلمرو محدود و موارد ويژه استفاده از احكام عقل مستقل را براى اثبات احكام شرعى تجويز مىكنند ـ دو نظريه افراطى و تفريطى قرار دارد. نظريه افراطى منسوب به معتزله و طرفداران قياس و استحسان است كه عقل را به طور مطلق داراى اعتبار دانستهاند. نظريه تفريطى، از آن اشاعره اهلسنّت و اخباريان شيعه است كه حجّيت عقل را به طور مطلق رد مىكنند. بزرگ ترين علماى ضد تعقل، پيروان احمدبن حنبل هستند كه در رأس آنها ابن تيميه قرار دارد. نهضت وهابيگرى، كه منسوب به اوست، نهضت ضد عقل است.(11) بعكس اشاعره، معتزله طرفدار افراطى عقل بودند كه اين امر باعث نابودى اين مكتب شد؛ چون طرفداران اين مكتب بسيارى از امور را كه عقل درك نمىكرد، انكار كردند و اين خود باعث تقويت مكتب اشعرى گرديد.(12)
1ـ2. عدم عقلانيت و نقض حقوق مردم:
جمود فكرى و رابطه آن با نقض حقوق مردم: قرآن كريم زيربناى دعوت اسلامى را بر بصيرت و تفكر قرار داده و خود قرآن راه اجتهاد و درك عقل را براى مردم باز گذاشته است: «فَلَولاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرقَةٍ مِنهُم طَآئِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا قَومَهُم إِذَا رَجَعُوا إِلَيهِم لَعَلَّهُم يَحذَرُونَ.» (توبه: 122) درك ساده چيزى را «تفقه» نمىگويند، بلكه تفقه درك با اعمال نظر و بصيرت است. بسيارى از گروه هاي فكرى اسلامى، از جمله خوارج، درست در مقابل اين طرز تعليم قرآنى كه بر اساس آن، فقه اسلامى بايد براى هميشه متحرك و زنده بماند، جمود و ركود را آغاز كردند، معارف اسلامى را مرده و ساكن درك كردند و شكل و صورتها را نيز داخل اسلام كشاندند.(13) از سوى ديگر، عقايد خوارج بسيار جامد بود. مىگفتند: تمام فرق اسلامى غير از ما كافرند و هر كس گناه كبيره مرتكب شود كافر است.(14) آنان فقهى بسيار مضيق و تاريك به وجود آوردند. به همين دليل، منقرض شدند؛ چون اساسا فقهشان عملى نبود. بزرگ ترين علت انقراض آنها اين بود كه منطق را در كار خود دخالت نمىدادند. آنان به آسانى فتواى جواز قتل افراد را صادر مىكردند و اين كار را از روى اعتقاد هم انجام مىدادند.(15)
در بين نظام هاي اعتقادى و علمى اسلامى نيز شاهد مكتبهايى هستيم كه مولود تفكيك عقل از تدين مىباشند. دقيقا مكتبشان جلوهگاه انديشه خارجىگرى است. مكتب اخبارىگرى شيعه و ظاهريون و اهل حديث اهلسنّت خيلى با هم نزديكند و از نظر سلوك فقهى، هر دو مكتب سلوك واحدى دارند و تنها اختلافشان در احاديثى است كه بايد پيروى كرد. اخبارىها كار عقل را بكلى تعطيل كردند و پيروى از عقل را حرام دانستند و در تأليفات خويش بر اصوليان سخت تاختند. آنان فقط كتاب و سنّت را حجت مىدانستند و حجّيت كتاب را نيز از طريق تفسير حديث و سنت قبول داشتند و در واقع، كتاب را هم از حجّيت انداختند.(16) شهيد مطهّرى در اين زمينه مىنويسد:
اخباريين معقتدند كه احدى غير از معصومين حق رجوع و استفاده و استنباط از آيات قرآن را ندارند و به عبارت ديگر، همواره استفاده مسلمين از قرآن بايد به صورت غيرمستقيم بوده باشد؛ يعنى به وسيله اخبار و روايات وارده از اهل بيت (عليهم السلام).(17)
بر اساس اين ديدگاه، اصولاً استفاده از ظواهر آيات بكلى ممنوع است، مگر با تفسيرى از حديث. اين ديدگاه را اكثريت فقها و اصوليان و مفسّران شيعه رد كردهاند. اصولاً بر اساس ديدگاه اخباريان، براى عقل و درك انسان ديگر جايگاهى در فهم قرآن باقى نمىنماند.
هرچند خوارج منقرض شدند، اما روح خارجىگرى هماكنون در برخى گروه هاي اسلامى مشاهده مىشود كه از روى جهالت و نادانى و با اعتقاد دينى، قتل بسيارى از مسلمانان را جايز مىدانند. اين جمود فكرى بالاترين خطر براى حقوق شهروندى امت اسلامى است؛ چراكه با اين جمود فكرى و تلاش براى اجرايى كردن آن، حيات مسلمانان هدف قرار گرفته است و هزاران مسلمان با اين شيوه تفكر مال و جانشان حلال دانسته شده و در معرض نابودى قرار مىگيرند. بسيارى از گروه هاي افراطى كه در سرزمين هاي اسلامى سر بر مىآورند، در عدم عقلانيت و جمود فكرى و نيز در اعمال و اجراى خشونت، با خوارج مشابهت دارند. ابنتيميه كه احياكننده سنّت احمدبن حنبل است، امروزه پيروانى دارد به نام «نهضت وهابيگرى». ريشه اين نهضت در ضديت با عقل است. آنان به شدت با فلسفه و منطق مخالفند و ظاهرى، قشرى و بسيار سنتى هستند.(18) اين گروه همانند خوارج، بسيارى از فرق اسلامى را كافر مىپندارند و چه بسا ريختن خون آنان را حلال مىدانند. جهتگيرىها و حركات آنان مغاير با حقوق شهروندى است كه در اسلام براى مسلمانان به رسميت شناخته شده است.
چون از ويژگى هاي آن گروه آن است كه به آسانى مال و جان مردم و مسلمانان را حلال مىدانند و حتى فتواى به وجوب قتل برخى گروههاى اسلامى، همانند شيعيان داده و مىدهند. با وجود اين، وقتى آنان به اولى ترين مؤلفه هاي حقوق شهروندى؛ يعنى جان و مال مردم احترام نگذارند، ساير موارد حقوق شهروندى براى آنان احترامى ندارد.
به طور خلاصه، ريشه هاي فكرى و تاريخ اين جنبش را بدينگونه مىتوان بيان كرد كه پس از ابن تيميه، برخى از شاگردانش مانند ابنكثير دمشقى و ابن قيم جوزى به ترويج انديشه هاي وى پرداختند، اما در اين كار توفيق چندانى نيافتند. اين مكتب ساليان سال در انزواى فكرى به سر مىبرد تا آنكه در قرن دوازدهم هجرى محمد بن عبدالوهاب رداى سلفىگرى را به تن كرد و به آراء ابن تيميه جان تازهاى بخشيد. وى در جمودورزى بر ظواهر ابتدايى نصوص و كافر و گمراه خواندن گروه هاي مخالف خود، گوى سبقت را از پيشواى خود ربود و ديدگاه هاي افراطى او كه از منطق و تعقل به دور و از آموزه هاي اسلامى بيگانه بود، واكنش منفى مسلمانان را برانگيخت و حتى صدور حكم قتل وى را نيز در پى داشت، اما وى از اين مهلكه جان سالم به در برد و با پيمان بستن با محمدبن سعود زمينه تحقق عقايد خويش را در منطقه حجاز فراهم ساخت.(19) ظاهرگرايى وهابيان به حدى است كه گروهى از آنان حتى استفاده از اتومبيل و تلفن را بدعت در دين مىشمارند. اينها مشكلاتى را براى حكومت سعودى فراهم كردهاند.(20) برخى از ترورهاى كور و بىهدف كه بر ضدمسلمانان انجام مىشود ناشى از ديدگاه هاي فقهى اين گروه است. اين طرز تفكر قطعا مخالف حقوق شهروندى مسلمانان، قرآن و سنّت صحيح پيامبر گرامى (صلي الله عليه و آله)است. چون وقتى گروهى به حق حيات مسلمانان احترام نگذارند، بدون زندگى و حيات آيا ساير مؤلفه هاي حقوق شهروندى معنا پيدا مىكند.
2ـ2. عقل و شناسايى حقوق فطرى:
اما اينكه چگونه مىتوان از عقل در شناخت حقوق كمك گرفت و در چه مواردى عقل و درك انسان به صورت مستقل مىتواند كاشف حكم شرع در مورد حقوق انسان در كنار نقل باشد، تبيين آن به صورت هاي متفاوت از سوى فقها و دانشمندان شيعه صورت گرفته است.
الف. رابطه فاعلى:
نوع ديگر از علاقه فاعلى است؛ يعنى اينكه ذىحق مورد حق را خودش براى خودش به وجود آورده باشد. فاعل او به وجود آورنده او باشد. مثلاً، كسى درختى در زمين مىكارد و آن درخت را مراقبت مىكند و آبيارى مىكند تا آن درخت ميوه مىدهد. رابطهاى كه بين اين شخص و آن ميوه هست رابطه فعل و فاعل است؛ يعنى فعاليت او سبب شده است كه اين ميوه به و جود آيد... خود اين رابطه حق ايجاد مىكند.(22)
بنابراين، هرجا چنين رابطهاى وجود داشته باشد عقل ذىحق بودن فاعل كار و تلاش را به طور كلى درك مىكند، اما در مورد جزئيات آن بايد سراغ ديگر منابع فقهى رفت. البته كشف و درك قطعى عقل نيز در اين زمينه كاشف از حكم شرع خواهد بود.
ب. علاقه غايى بين حق و ذىحق:
ج. رابطه فعل و هدف:
در اين موارد و بسيارى از حقوقديگر، عقل ـ بدون كمك از منبعى ديگر ـ ارتباط ميان فعل و هدف را به خوبى مىشناسد و از راه كشف اين ارتباط به ثبوت حق مىرسد. ثبوت حق در اينگونه موارد از مستقلات عقليه است. اين رشته از حقها را گاهى «حقوقعقلى» يا «حقوقفطرى» نامگذارى مىكنند.(25)
علاوه بر اين، بر اساس ديدگاه شهيد اول، اصل اباحه در منافع، اصل برائت و قبح عقاب بدون بيان و حرمت ظلم از احكام مستقل عقلىاند(26) كه همگى با حقوق مردم در ارتباطند. وقتى اصل بر اين باشد كه هر چيزى مباح است، طبعا مردم احساس آزادى بيشترى خواهند كرد. از سوى ديگر، اصل برائت به نفع متهم خواهد بود و هر شهروندى به صرف اتهام مجرم دانسته نخواهد شد و در نتيجه اصل اين است كه هيچ كس مجرم نيست مگر خلاف آن ثابت گردد. همين طور وقتى ظلم عقلاً قبيح باشد و قبح عقلى از حرمت شرعى كشف كند، بسيارى از ناروايىها، تبعيضها و بىعدالتىها كه در بيان شارع نيامده حرام شرعى خواهد بود و اين نتايج قطعا به نفع شهروندان جامعه اسلامى خواهد بود. در اين صورت موارد ظلم و ستم در حق شهروندان محدود به بيان شرعى خاص نخواهد بود؛ بلكه درك عقلى كاشف از حرمت و منع شرعى خواهد بود. در نهايت حمايت شرعى از حقوق مردم دايره آن وسيع و گسترده تر خواهد شد.
پي نوشت ها :
*كارشناس ارشد حقوق، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدسسره.
1ـ توبه: 122 / انعام: 50 / زمر: 9 / ص: 29.
2ـ محمدبن حسن حرّ عاملى، همان، ج 15، ص 204.
3ـ مرتضى مطهّرى، سيرى در سيره ائمّه اطهار، ص 156.
4ـ محمدبن حسن حرّ عاملى، همان، ح 6، ج 15، ص 204.
5ـ شيخ على نمازى، مستدرك سفينهالبحار، ج 7، ص 314.
6ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 27، ص 307.
7ـ همان، ج 10، ص 247.
8ـ شيخ مرتضى انصارى، فرايدالاصول، ج 1، ص 20 و 21.
9ـ عبداللّه جوادى آملى، منزلت عقل در هندسه معرفت دينى،ص 41.
10ـ محمدرضا مظفّر، اصول فقه، ص 206، 207 و 210.
11ـ مرتضى مطهّرى، تعليم و تربيت در اسلام، ص 305.
12ـ همان، ص 314.
13ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 16 جاذبه و دافعه امام على عليهالسلام، ص 327ـ328.
14ـ محمدابوزهره، ابنحنبلحياته، عصره و آرائهوفقهه،ص 117.
15ـ مرتضى مطهّرى، اسلام و مقتضيات زمان، ص 119ـ122.
16ـ همو، جاذبه و دافعه امام على (عليه السلام)، ص 169.
17ـ همو، آشنايى با علوم اسلامى، ج 3، ص 36.
18ـ همو، تعليم و تربيت اسلامى، ص 35 و 36.
19ـ علىاصغر فقيهى، وهابيان، ص 84ـ87.
20ـ جعفر سبحانى، بحوث فى الملل و النحل، ج 4، ص 401ـ406.
21ـ مرتضى مطهّرى، بيست گفتار، ص 41ـ43.
22ـ همان، ص 74.
23ـ همان، ص 68ـ74.
24ـ همان، ص 77و 78.
25ـ محمدتقى مصباح، حقوق و سياست در قرآن، ص 44ـ47.
26ـ شهيد اول، اذكرى الشيعه فى احكامالشريعه، ص 5.