بازتاب عاشورا در فقه سياسى شيعه (4)

يكى از محورهايى كه در كلام برخى فقها در تحليل و ارزيابى قيام سيدالشهدا(ع) وايستادگى حضرت تا شهادت، آمده و در توجيه فقهى اقدام امام به عنوان عامل و هدفاساسى مورد توجه قرار گرفته و يك ملاك معرّفى شده، ضرورت دفاع از اصل دين و بقاىمذهب و اهتمام در حفظ اين مصلحت اعظم است. حفظ اساس دين و تقويت هويت
جمعه، 19 اسفند 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بازتاب عاشورا در فقه سياسى شيعه (4)

بازتاب عاشورا در فقه سياسى شيعه (4)
بازتاب عاشورا در فقه سياسى شيعه (4)


 

نویسنده : سيدضياء مرتضوى




 

چهارم. دفاع از اصل دين و حفظ مذهب
 

يكى از محورهايى كه در كلام برخى فقها در تحليل و ارزيابى قيام سيدالشهدا(ع) وايستادگى حضرت تا شهادت، آمده و در توجيه فقهى اقدام امام به عنوان عامل و هدفاساسى مورد توجه قرار گرفته و يك ملاك معرّفى شده، ضرورت دفاع از اصل دين و بقاىمذهب و اهتمام در حفظ اين مصلحت اعظم است. حفظ اساس دين و تقويت هويت شيعهدر برابر مذاهب ديگر، مصلحت بزرگ و بى‏بديلى است كه مصالح نهفته در مثل دستور «و لاتلقوا بايديكم الى التهلكة» نه تنها با آن برابرى نمى‏كند بلكه به مراتب پايين‏تر است. و ايننكته قابل توجهى است كه از شعاع خورشيد عاشورا در فقه سياسى فقيه والا تبارى چونآيت‏الله سيدعلى طباطبايى، متوفاى 1331ه'.ق، صاحب كتاب ارزشمند «رياض‏المسائلفى‏بيان احكام الشرع بالدلائل» كه به اختصار از آن به «رياض» يا «رياض‏المسائل»يادمى‏شود، تابيده است. اين فقيه توانا در نقد ديدگاه علّامه حلّى در بحث هدنه واستدلال‏وى به اقدام امام‏حسين(ع)، اشاره به برخى نكات مى‏كند كه پيشتر در كلاممحقق‏ثانى نيز آمده بود و مى‏تواند در توضيح آنها مفيد باشد، اما محور اصلى تحليلايشان‏در توجيه كار ابى‏عبدالله الحسين(ع) به گونه‏اى كه با ضوابط جارى در بحث هدنهنيزسازگار باشد، همان ضرورت دفاع از اصل دين و تقويت مذهب و حفظ هويت آناست‏كه بويژه در پى مصالحه امام حسن مجتبى(ع) با معاويه و اعتراضى كه شيعه از اينبابت‏داشت - هر چند خود ياران و سپاهيان حضرت(ع) او را وادار به صلح كرده بودند -به‏ضعف و سستى گراييده بود و اگر سيدالشهدا(ع) نيز تن به مصالحه مى‏داد، شيعهبه‏كلى‏ازميان مى‏رفت و ساير مذاهب قوّت مى‏گرفت و چه مصلحتى بالاتر و بزرگترازاين‏وجود دارد كه حركت امام(ع) هر چند به كشته شدن وى و يارانش بيانجامد،نه‏تنهاموجب بقاى مذهب و حفظ هويت شيعه شود بلكه موجب احياى دين خداوندگردد.و چه مفسده‏اى بالاتر از اين‏كه امام براى حفظ جان خويش و نجات از «تهلكه» تنبه‏صلح دهد؛ و كارى كند كه فرجام آن از ميان رفتن هويت شيعه و مذهب حق، و
تضعيف‏اسلام است.
مفاد سخن صاحب‏رياض نخست اين است كه در اين شرايط اين گفته علّامه حلّى وهمراهى احتمالى شهيد ثانى با وى كه اقدام سيدالشهدا(ع) در چارچوب گزينش يكى از دوطرف جواز بوده، قابل پذيرش نيست؛ ديگر اينكه اقدام امام(ع) در مصالحه با دشمن نيزداراى مصلحت بوده، معلوم نيست چرا كه مصلحت فقط در جهاد و قتال بوده است، هر چندامام(ع) به يقين بداند سرانجام آن شهادت است.
سوم اينكه به خاطر وضعيت گذشته شيعيان كه در پى صلح تحميلى امام حسن(ع) پيشآمده بود، صلح دو باره، مايه اضمحلال مذهب شيعه و تقويت ديگر مذاهب مى‏شد و چهارماينكه احياى دين الهى و حفظ مذهب حق بالاترين مصلحت است كه مصالح ديگر از جملهمصلحت الزامى حفظ جان، با آن برابرى نمى‏كند؛ بنابراين سيدالشهدا(ع) كارى را كرد كه بايدمى‏كرد، نه كارى كه شرعاً مى‏توانست نكند.
بنابراين يك فرق گفته صاحب‏رياض با گفته مثل محقق ثانى اين است كه در نگاه محققثانى، امام عملاً راهى جز اين اقدام نداشت و الّا دچار سرنوشتى بدتر مى‏شد، اما در نگاهصاحب‏رياض، امام شرعاً و به هدف حفظ اساس دين و مذهب، نمى‏توانست از در مصالحهدر آيد و راه شرعى منحصر به فرد حضرت(ع)، ايستادگى و عدم مصالحه بود هر چند بهشهادت وى منجر شود.
بنابراين بر خلاف گفته علّامه حلّى، امام‏حسين(ع) در شرايط زمانى امام حسن(ع) قرارنداشت و نمى‏توانست صلح كند. از اين رو تحليلى كه صاحب‏رياض ارائه كرده بالاتر وراهگشاتر است. و صاحب‏جواهر نيز در پاسخ به علّامه حلّى، علاوه بر نقدهاى ديگر، همينتحليل را نيز بازگو كرده است.

پنجم. راز نهفته و مسؤوليت ويژه
 

يكى ديگر از تحليلهايى كه در فقه سياسى شيعه، آن هم در سخن فقيهى پرآوازه چونآيت‏الله شيخ محمد حسن نجفى، صاحب كتاب معروف «جواهرالكلام فى شرحشرايع‏الاسلام»، معروف به صاحب‏جواهر آمده، اين سخن شگفت‏آور است كه اولاً، اقدامسيدالشهدا(ع) امرى غيبى و سرّى نهفته و رازى پنهان است كه ميان وى و خداوند تعالىوجود داشته و فهم آن از توان و عهده ما بيرون است؛ از اين رو نمى‏تواند به عنوان يك مستند فقهى و دليل شرعى به شمار آيد؛ چرا كه وقتى كارى از اسرار الهىباشد و فهم آن دور از دسترس ما، قهراً ملاك و قاعده‏اى اگر در آننهفته است نيز از نگاه ما پنهان خواهد ماند و نمى‏تواند دليل راه وراهنماى عمل ما باشد. ثانياً، امام تكليفى خاص و مسؤوليتى ويژهداشته است كه با حركت خويش به آن جامه عمل پوشيده و اينمسؤوليت را پاسخ گفته است. او از جايگاه عصمت خويش، ايناقدام را كرده است و راهى براى اعتراض و اشكال به كار و گفته
وى نيست، هر چند در ظاهر مخالف ضوابط كلى و قواعد شرعى باشد. بنابراين آنچه وظيفهفقاهت و اجتهاد است اين است كه به ظاهر ادله توجه نموده و عموم و اطلاق آنها را اخذ كندو اگر تعارضى ميان آنها ديد طبق ضوابط موجود، سراغ مرجّحات ظنيه برود؛ تكليف ماهمين است و تكليف سيدالشهدا(ع) آن بوده است و ما نمى‏توانيم عمل امام(ع) در اينجا را،در استدلال فقهى خود دخالت دهيم. بنابراين جايى براى استناد به فعل امام(ع)، آن گونه كهعلّامه حلّى استناد جسته وجود ندارد.
توضيح اينكه: صاحب‏جواهر، پس از آنكه در اصل بحث مهادنه، جواز آن را امرىاجماعى و مورد اتفاق همه فقها مى‏شمارد، به برخى دليلهاى ديگر نيز استناد مى‏كند. آنگاه براساس ظاهر سخن محقق در شرايع‏الاسلام كه از هدنه به عنوان امرى «جايز» نام برده و پيشترآن را بازگو كرديم، اين نظر را نوعى جمع‏بندى ميان ادله مربوط به هدنه مى‏داند، به اين بيان كهاز يك سو، دسته‏اى از ادله موجود، دستور به مهادنه و مصالحه داده است. آيه «و لا تلقوابايديكم» نيز از افتادن در مهلكه نهى كرده است. از سوى ديگر، آيه شريفه «و قاتلوا فى سبيلالله الذين يقاتلونكم» به صورت مطلق فرمان جنگ داده است حتى اگر به شهادت منجرّ شود.اين تعارض ابتدايى، مى‏طلبد كه دسته اول ادله را مربوط به اصل جواز بدانيم كه نمونه‏اشتوسط پيامبر (ص) در حديبيه و امام حسن(ع) با معاويه واقع شد. اقدام امام‏حسين(ع) و نيزگروه ده نفره اعزامى به قبيله هذيل، در واقع عمل به دسته دوم ادله بوده است، زيرا به تعبيرخود صاحب‏جواهر، كشته شدن در راه خدا به هدف قرار گرفتن در جمع شهدايى كه «اَحْياءٌعِنْدَ ربّهِمْ يُرْزَقُونَ» از مصاديق افتادن در «تهلكه» نيست. متن كلام صاحب‏جواهر كه مفاد آنرا بازگو كرديم چنين است:
«و كيف كان فظاهر المتن [=شرايع‏الاسلام‏] انها [=مهادنة] جائزة فى جميع أحوالها على معنى عدم وجوبها بحالٍ كما هو صريح المنتهى و محكىّ التحرير و التذكرة جمعاً بين ما دلّ على الأمربها المؤيد بالنهى عن الالقاء باليد فى التهلكة و بين الأمر بالقتال حتى يلقى الله شهيداً، بحملالاول على الرخصة فى ذلك، و منها ما وقع من النبى صلى الله عليه و آله، و الحسن عليهالسلام، كما انّ من الثانى ما وقع من الحسين عليه السلام و من النفر الّذين وجّههم النبى صلىالله عليه و آله الى هذيل و كانوا عشرة فقاتلوا حتى قتلوا و لم يفلت منهم الّا خُبَيْب، فانّه أُسِر وقتل بمكة، اذ القتل فى سبيل الله ليكون من الشهداء الذين هم احياء عند ربّهم يرزقون ليسمن الالقاء فى التهلكة كما سمعته فى حرمة الفرار من الزحف، لكن فى القواعد: يجب علىالامام الهدنة مع حاجة المسلمين اليها. و يمكن ارادته من المتن بحمل الجواز فيه على المعنىالأعم، و هو ما عدا الحرام، فيشمل الواجب حينئذ فى الفرض المزبور ترجيحاً لما دلّ علىوجوب حفظ النفس و الاسلام من عقل و نقل مقتصراً فى الخروج منهما على المتيقن كالفرارمن الزحف و نحوه.»
[36]
از آنجا كه خود صاحب‏جواهر همانند اكثر فقها و بر خلاف مثل علّامه حلّى، در فرضعدم توانايى قتال و مقابله با دشمن - همانند شرايطى كه امام‏حسين(ع) در آن قرار گرفته بود -قائل است مصالحه و مهادنه واجب است، و پس از فراز بالا كه به تبيين ظاهر ديدگاه محقق درشرايع‏الاسلام و علّامه حلّى و علت اينكه فقط قائل به جواز شده‏اند، پرداخت، به نقد سخنعلّامه حلّى مى‏پردازد و چنان كه بيان شد استناد به اقدام سيدالشهدا(ع) را نادرستمى‏شمارد. و در طى آن علاوه بر آنچه در باره سرّى بودن و اختصاصى بودن حركت امام(ع)مى‏گويد، برخى نكات كه در كلام محقق ثانى و صاحب‏رياض آمده است را نيز در توجيه وتحليل قيام و اقدام حضرت بازگو مى‏كند و در واقع چندين نقد و پاسخ را برابر استناد علّامهبه اقدام امام(ع) مى‏چيند. اهميت توجه به ديدگاه شخصيتى چون صاحب‏جواهر و مقايسه آنبا ديدگاه حضرت امام‏خمينى و نقد آن، مناسب مى‏نمايد كه متن سخن ايشان را كه به دنبالفراز پيشين نگاشته، بازگو كنيم:
«و ما وقع من الحسين(ع) مع انه من الاسرار الربانية و العلم المخزون، يمكن ان يكون لانحصارالطريق فى ذلك، علماً منه عليه السلام انهم عازمون على قتله على كل حال كما هو الظاهر منافعالهم و احوالهم و كفرهم و عنادهم، و لعل النفر العشرة كذلك ايضاً، مضافاً الى ما ترتب عليهمن حفظ دين جده صلى الله عليه و آله و شريعته و بيان كفرهم لدى المخالف و المؤالف؛ علىانه له تكليف خاص قد قدم عليه و بادر الى اجابته، و معصوم من الخطأ لا يعترض على فعله و لاقوله، فلا يقاس عليه من كان تكليفه ظاهر الادلة و الاخذ بعمومها و اطلاقها مرجحاً بينهابالمرجحات الظنية التى لاريب كونها هنا على القول بالوجوب. على ان النهى عن الالقاء لا يفيدالاباحة، بل يفيد التحريم المقتصر فى الخروج منه على المتيقن و هو حيث لا تكون مصلحةفى الهدنة، و حب لقاء الله تعالى و ان كان مستحسناً و لكن حيث يكون مشروعاً. و الكلام فيهفى الفرض الذى هو حال الضرورة، و المصلحة التى قد ترجح على القتل و لو شهيداً، الذى قد
يؤدى الى ذهاب بيضة الاسلام و كفر الذرية و نحو ذلك، و لعله لذا ربما فصل بين الضرورة والمصلحة، فأوجبها فى الاول و جوّزها فى الثانى و لا بأس به، فان دعوى الوجوب على كل حالكدعوى الجواز كذلك فى غاية البعد. فالتحقيق انقسامها الى الأحكام الخمسة».
[37]

محورهاى تحليل صاحب‏ جواهر
 

همان گونه كه ملاحظه مى‏شود نكات تازه‏اى در تحليل فقهى - تاريخى و حتى كلامى اينفقيه بزرگ وجود دارد كه شايسته تأمل و ارزيابى است. مجموع نكات ياد شده را اين گونهمى‏توان فهرست كرد:
1. حركت امام(ع) و جريان عاشورا از اسرار الهى است كه ما را بدان دسترسى نيست.
2. امكان دارد امام(ع) در اين حركت چاره‏اى ديگر نداشته است چرا كه امام(ع)مى‏دانست آنها به هر حال تصميم بر قتل او دارند و وضعيت آنان نيز همين را مى‏رساند. گروهده نفره اعزامى نيز شايد همين وضعيت را داشتند. اين نكته را پيشتر، در سخن محقق ثانى نيزخوانديم.
3. حفظ اسلام و رسوايى دشمنان ثمره اين اقدام بود.
4. امام(ع) تكليف ويژه‏اى دارد كه به آن عمل كرده است و ما را نرسد كه به انگيزه استنباطوظيفه خود از آن، در اين زمينه به داورى نشينيم و ارزيابى كنيم. امام(ع) تكليفى ويژه خودداشته و ما نيز به مقتضاى ادله ديگر، تكليف خودمان را داريم كه همان وجوب صلح در چنينشرايطى است.
5. نهى از به مهلكه انداختن خويش، حرمت را مى‏رساند نه اباحه را؛ لذا تنها به مقدارمتيقن مى‏توان از حرمت مذكور دست كشيد و آن، جايى است كه هيچ مصلحتى در صلحنباشد. در حالى كه بحث ما مربوط به صورتى است كه صلح، ضرورت يا مصلحت دارد.مصلحتى كه گاه بر شهادت ترجيح دارد چرا كه گاه ممكن است همين كشته شدن موجبشكست اساس اسلام و كفر مسلمانان شود. و اين نكته كاملاً تازه‏اى است كه در كلام ايشانآمده است.
6. برخى ميان ضرورت صلح و صرف مصلحت، فرق گذاشته‏اند. در صورت ضرورت،قائل به وجوب صلح و در صورت دوم، قائل به جواز آن شده‏اند، و اين حرف بى‏پشتوانه‏اىنيست؛ چرا كه ادعاى وجوب صلح به طور مطلق همانند ادعاى جواز مطلق مى‏ماند و هيچيك را نمى‏توان به گونه‏اى مطلق و فرا گير پذيرفت. لذا بايد گفت صلح با دشمن، از نقطه‏نظر شرعى، بسته به شرايط مختلف، يكى از احكام پنجگانه را داراست.
نكته اخير در كلام ايشان اشاره به سخن كسانى چون فاضل مقداد، شهيد ثانى وصاحب‏رياض است كه ميان ضرورت و صرف مصلحت فرق گذاشته‏اند.
در ارزيابى چگونگى بازتاب عاشورا در فقه سياسى صاحب‏جواهر كه برخى نكات آنتازگى ندارد، بايد بيش از همه توجه خود را به نكته اول و چهارم سخن ايشان معطوفداشت، چرا كه اين دو نكته است كه نوع تحليل ايشان را از نوع نگاه ديگران متمايز مى‏سازد.البته به نظر مى‏رسد نكته نخست يعنى اسرارآميز بودن و نهفته بودن راز كربلا در واقع،مقدمه‏اى براى نكته اساسى دوم است و راه را براى اختصاصى شمردن عاشورا بهسيدالشهدا(ع) و عدم صحّت تأسى به ايشان هموار مى‏كند. پيشتر اين پرسش را مطرح كرديمكه چرا بر خلاف سيره اميرالمؤمنين على(ع) در مقابله و قتال با باغيان كه مورد استنادفقهاقرار گرفته، اقدام امام‏حسين(ع) در مستندات بيشتر فقها مسكوت مانده است. اگرنوع‏نگاه آن بزرگواران يا برخى از آنان نيز همانند نگاه صاحب‏جواهر «قدس سره» بودهاست‏طبعاً جايى براى طرح عاشورا و استناد به آن باقى نمى‏مانده است. و اگر به اين دليلباشدكه ماهيت اقدام امام(ع) مقابله و جنگ با باغيان نبوده تا در بحث بغى مطرح شودومهادنه نيز مربوط به پيمان آتش بس و صلح با كفار است در حالى كه امام(ع) در برابركسانى‏مقابله كرد كه در ظاهر مسلمان بودند، آن وقت اين اشكال به سخن كسانى چونمحقق‏ثانى، صاحب‏رياض و صاحب‏جواهر وارد است كه در نقد استناد علّامه به فعلامام(ع) چنين ايرادى را وارد نكرده‏اند و اين نشان مى‏دهد كه ملاك هدنه و صلح را در هر دومورد، يعنى كفار و مسلمانان، يكى مى‏دانسته‏اند، لذا در همين بحث «هُدنه» در سخنصاحب‏جواهر نيز، به صلح امام‏حسين(ع) نيز استناد شده است با اينكه در ظاهر مصالحه باكفار نبود.
به هر حال اگر نوع نگاه ساير فقها به اقدام سيدالشهدا(ع) همانند نگاه صاحب‏جواهرباشد، بايد به راحتى پذيرفت كه چرا در بحث هدنه يا در جاى ديگر، به استناد قيام و اقدامشهادت‏آميز سيدالشهدا(ع) سخنى نگفته‏اند و عاشورا در فقه سياسى آنان بازتابى نداشتهاست. حال چه ديگران نيز همين نگاه را داشته‏اند و چه به عللى ديگر آن را مسكوتگذاشته‏اند، بيرون بردن ماهيت حركات اجتماعى معصومان عليهم السلام و اقداماتى چونقيام سيدالشهدا(ع) از حوزه درك بشر عادى و ناممكن شمردن فهم و تحليل آن بر اساس اصول و چارچوبهاى موجود در دين و شريعت در حدّى كهبتواند منبع استناد در فقه، و قابل تأسى در عمل باشد، ادّعايى استكه فهم و پذيرش آن دست كمى از خارج از فهم شمردن ماهيتحركت امام(ع) كه صاحب‏جواهر «قدس سره» مدّعى آن استندارد. تحليلى از اين دست، عاشورا و شهادت سيّد شهيدان(ع) رادر حدّ يك حادثه بسيار تأسف‏انگيز تاريخى نگه مى‏دارد كه ثمرهآن، فقط پذيرش تعبّدى ثوابهايى بى‏نظير است كه براى
بزرگداشت قيام عاشورا و شهادت امام(ع) و يارانش وارد شده است. اين پرسش نيز مطرحمى‏شود كه چرا از سوى اهل البيت(ع) آن همه برنامه‏ريزى و پيش‏بينى و تأكيد براى زندهنگه‏داشتن ياد و نام حسين(ع) و خاطره عاشورا و صحنه كربلا بر جاى مانده و علاقه‏منداناهل‏البيت(ع) به آن فرا خوانده شده‏اند؟ اگر ماهيت حركت امام(ع) و فلسفه شهادت حضرتامرى اسرارآميز است كه علم آن پيش خداست، گزافه نخواهد بود كه اين همه تأكيدها دراحياى خاطره عاشورا و سوگوارى شهادت شهيدان كربلا نيز امورى كاملاً تعبّدى است كه مارا به فهم آن راهى نيست و دانش آن در دسترس مخاطبان اين خطابهانمى‏باشد.
به‏ويژه تأكيد صاحب‏جواهر بر اينكه امام(ع) را تكليفى خاص بوده كه ارتباطى به ديگرانندارد، برخاسته از اين تلقى است كه اقدام سيدالشهدا(ع) در قيام كربلا و ايستادگى تاشهادت، بر خلاف اصول و ملاكهاى موجود و مقرّر در فقه است و چون امام(ع)، معصومبوده‏اند، پس فعل ايشان حتماً سرّى و علّتى ديگر داشته كه ما به آن آگاهى نداريم و اگر هم ازآن آگاه شويم، براى ما تكليفى ايجاد نمى‏كند و اين قابل پذيرش نيست.
مى‏توان گفت بر اساس همين ملاكها و با توجه به برخى ظواهر ادله بود كه برخى تلاشكردند سيدالشهدا(ع) را از اين حركت در آغاز يا ميانه راه باز دارند و برخى نيز تا آنجا پيشرفتند كه اقدام حضرت را از مصاديق «القاء نفس در تهلكه» شمردند. به عنوان نمونه نگاه كنيدبه گفته‏هاى عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر، مسور بن مخرمه، ابوبكر مخزومى، عبداللهبن مطيع، عمرو بن سعيد، محمد بن حنفيه و امّ‏سلمه و يا گفته‏هاى عبدالله بن عمر، سعيدبنالمسيب، ابوواقد الليثى، ابو سلمة و عمرة بنت عبدالرحمن. البته دسته نخست كاملاً از سراخلاص و دلسوزى و مهربانى، از حضرت مى‏خواستند كه از اين حركت منصرف شود. ما نيز اين سخن علّامه حلّى را نمى‏پذيريم كه عاشورا نتيجه انتخاب يكى از دو راهى بودكه هر دو نيز براى امام(ع) مجاز بود؛ چنان كه محقق ثانى و صاحب‏رياض نيز نپذيرفتند وحركت امام را بگونه‏اى ديگر تحليل كردند. نيز غيبى شمردن حركت حضرت به اين معنا كهحضرت با اتصال به غيب و دانش الهى خويش اين تصميم را كه هيچ منافاتى نيز با ظواهر ادلهندارد گرفتند، امرى موجّه و قابل دفاع است اما غيبى شمردن به معناى اسرارآميز بودن و عدمامكان فهم و تحليل آن بر اساس ضوابط و اصول موجود، و آن‏گاه اختصاصى شمردن آن بهامام(ع)، آن‏گونه كه در كلام ايشان آمده، ادّعايى نيست كه بتوان آن را همراهى كرد.
در نكته سوم، ايشان پذيرفته است كه دستاورد اقدام امام(ع) حفظ شريعت ورسوايى‏دشمنان بود؛ آيا همين مقدار ثمره نمى‏تواند قيام امام تا مرز شهادت را منطبقبراصول و قواعد و ظواهر ادله‏اى نمايد كه بيان كننده تكليف ديگران نيز هستند؟ آيا بااين‏وجود جايى براى طرح سرّى بودن حركت و خصوصى بودن تكليف امام(ع)باقى‏مى‏ماند؟ علاوه اينكه، با فرض سرّى دانستن و غير قابل فهم شمردن حركت حضرت،روشن است جايى براى پاسخ به اينكه شهادت حضرت موجب حفظ دين و رسوايى دشمنانشد و يا اينكه چاره‏اى جز آن نداشت، باقى نمى‏ماند و آن دو پاسخ در طول پاسخ نخست استو نه در عرض آن.
اين در حالى است كه خود آن فقيه بزرگوار، در جاى ديگر به‏گونه‏اى اقدام سيدالشهدا(ع)را كه با جمعيت هفتاد و چند نفره خويش در مقابل لشكرى كه حداقل 30 هزار نفر بوده‏اندايستاد، شاهد مدّعاى خود مى‏گيرد.
اگر مجاهدى در ميدان جنگ، در حالى كه جزء يك گروه رزمنده است و نفرات دشمن دوبرابر يا كمتر از آنند، گمان پيدا كرد كه ايستادگى موجب كشته شدن وى مى‏شود، آيا مجازاست عقب‏نشينى و فرار كند يا بايد ثابت‏قدم بماند؟ صاحب جواهر در پاسخ به كسانى كه بهآيه «ولا تلقوا بايديكم الى التهلكة» و حرج‏دار بودن وجوب ثبات قدم‏استناد كرده‏اند، تأكيدمى‏كند كه اساساً جهاد مبتنى بر به خطر انداختن جان است و اين خطر در حقيقت حياتجاودانه در نزد خداوند تعالى است. همان‏گونه كه خود فرموده است:
«و لا تحسبنّ الّذين قتلوا فى سبيل الله امواتاً بل احياء عند ربّهم يرزقون.»
[39]
آن گاه در ادامه استناد جستن به قاعده حرج را امرى غريب مى‏شمارد و با شگفتى
مى‏پرسد چه حرجى در جهادى است كه نتيجه آن كشته شدن و حصول زندگى جاويد وسعادت هميشگى مى‏باشد!
«و اىّ حرج فى الجهاد حتى يقتل و تحصل له الحياة الابدية و السعادة السرمدية، و قد وقعمن سيدالشهداء - روحى له الفداء - فى كربلاء الثبات بنيّف و سبعين رجلاً لثلاثين ألفاً الذيهو أقل ما روى فى نصوصنا.»
[40]
مرحوم صاحب‏جواهر، اگر اينجا اين سخن را در باره كسى كه گمان به كشته شدن پيداكرده و در عين حال ايستادگى مى‏كند، فرموده است، در جاى ديگر، در بحث وصيت، اينفرض را مطرح كرده است كه اگر كسى به خاطر «جهاد فى سبيل الله» عمداً خودش را درمهلكه بيافكند تا كشته شود، گنهكار نيست لذا ملحق به كسى كه خودكشى كرده و وصيت اوشرعاً پذيرفته نيست نمى‏شود:
«هل يلحق به [=من قتل نفسه‏] من القى نفسه الى التهلكة؟ اشكال، اقواه عدم اللحوق،للأصل، كما لا يلحق به من فعل ذلك بنفسه عمداً ليموت، لكن لم يكن عاصياً لكون ذلكجهاداً فى سبيل الله.»
[41]
و اين خود نشان مى‏دهد كه ايشان، در شرايطى عمليات شهادت‏طلبانه را مجاز مى‏داند.
با اين حساب، جاى خرده‏گيرى به علّامه حلّى در استناد به اقدام امام‏حسين(ع) نيست واگر اشكالى به سخن علّامه بايد گرفت اين است كه چرا قائل به تخيير شده است و نه وجوبثبات به خاطر اهداف برتر و بسيار حياتى كه امام(ع) در حركت خويش در نظر داشت و خودرا موظف به آن اقدام مى‏دانست.
اگر اقدام امام(ع) امرى خصوصى و اسرارآميز است كه راه براى تحليل فقهى والگوسازى آن وجود ندارد، طبعاً به همين مقدار نيز نمى‏توان به آن استناد جست يا آن راشاهد گرفت.
اين سخن صاحب جواهر، به گونه‏اى مخدوش است كه فقيه فرزانه‏اى چون آيت‏اللهشهيد مطهرى از اين ديدگاه به عنوان يكى از دو تحريف معنوى عمده در قيام عاشورا ناممى‏برد و آن را رد مى‏كند. البته اينكه سخن ايشان مستقيماً نيز ناظر به تحليل صاحب جواهربوده است يا نه، تصريح يا اشاره‏اى نكرده است ولى به هر حال آن را تحريفى آشكار دربارهحركت سيدالشهدا(ع) مى‏شمارد. تحريف نخست در نگاه آن عالم شهيد اين است كه شهادت امام(ع) را كفّاره گناهان خود بدانيم و به هدف آمرزيده شدن خويش بشماريم. وتحريف دوم همان خصوصى شمردن اقدام امام(ع) است:
«تحريف معنوى دومى كه از نظر تفسير و توجيه حادثه كربلا رخ داد اين بود كه گفتندمى‏دانيد چرا امام حسين رفت و كشته شد؟ يك دستور خصوصى فقط براى او بود و به اوگفتند تو برو و خودت را به كشتن بده. معلوم است، اگر يك چيزى دستور خصوصى باشد، بهما و شما ديگر ارتباط پيدا نمى‏كند، يعنى قابل پيروى نيست. اگر بگويند حسين چنين كرد وتو چنين بكن مى‏گويد حسين از يك دستور خصوصى پيروى كرد، به ما مربوط نيست بهدستورات اسلام كه دستورات كلى و عمومى است مربوط نيست! آن يك دستور خصوصىمخصوص خودش بود.»
[42]
حال مقايسه كنيد ميان نوع بازتاب عاشورا در فقه سياسى صاحب‏جواهر كه آن را نه تنهااز جايگاه اسوه بودن بيرون برده بلكه اساساً آن را از حيطه فهم بشر عادى در حد ّهمان استنادجستن نيز برتر دانسته است، و ميان ديدگاه فقهى حضرت امام‏خمينى قدس سره كه نمونه‏اىاز آن در بحث امر به معروف و نهى از منكر انعكاس يافته است و ملاك و مستند آن، از جمله،حركت سيدالشهدا(ع) است. ايشان در مبحث امر به معروف و نهى از منكر نوشته‏اند:
«اگر معروف و منكر از آن دسته امورى است كه شارع اقدس به آن اهميت مى‏دهد همانند حفظجان قبيله‏اى از مسلمانان و هتك نواميس آنان يا محو آثار اسلام و از ميان رفتن «حجت»اسلام به گونه‏اى كه موجب گمراهى مسلمانان شود، و يا محو برخى از شعائر اسلامى مثل خانهكعبه، به گونه‏اى كه آثار آن و محلّ آن از ميان برود، و امثال اين موارد، بايد ملاحظه اهميت راكرد، و صرف ضرر هر چند ضرر جانى‏باشد و يا صرف حرج، موجب رفع تكليف نمى‏شود.بنابراين اگر برپايى حجتهاى اسلامى - به گونه‏اى كه رفع گمراهى بدانها بستگى داشته باشد -متوقف بر بذل جان يا جانهاى متعدد باشد، ظاهراً اين كار واجب است؛ چه رسد به صرف وقوعدر ضرر يا حرجى كمتر.»
[43]

پي‌نوشت‌ها:
 

[36]. جواهرالكلام، ج‏21، ص‏295.
[37]. همان، صص‏295 - 296.
[38]. نك: حياة الاامام الحسين(ع)، باقر شريف قرشى، ج‏3، ص‏24 - 37.
[39]. آل عمران، آيه 163.
[40]. جواهرالكلام، ج‏21، ص‏61 - 62.
[41]. جواهرالكلام، ج‏28، ص‏276.
[42]. مجموعه آثار، مرتضى مطهرى، ج 17، ص 109.
[43]. تحريرالوسيله، ج‏1، ص‏471.
 

منبع :فصلنامه حکومت اسلامی شماره 27




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.