بازتاب عاشورا در فقه سياسى شيعه (5)
ششم. قيام براى تشكيل حكومت اسلامى
احتمالاً شهيد ثانى نيز مخالف گفته وى نبوده است، چنان كهظاهراً سخن محقق حلّى در شرايعالاسلام نيز همان سخن علّامهحلّى در اصل مسأله هُدنه است. هر چند محقّق به خاطرغيراستدلالى بودن كتاب ارزشمند خويش، دليل سخن خود رانياورده است. صاحبجواهر نيز علىرغم خصوصى شمردن وحتى اسرارآميز دانستن آن، به صورتى محدود به آن استشهادكرده است. سخن علّامه نيز مورد نقد جدى فقهاى بعدى قرار
گرفته است. در ميان فقيهان شناخته شدهاى كه ما تا پيش از دوره معاصر سراغ داريم كسى رانيافتيم كه در تحليل فقهى خود به صراحت از حركت سيدالشهدا(ع) براى دستيابى به يكنظام سياسى و تشكيل حكومت اسلامى نام برده باشد و در عين حال قابل تأسى بشمارد.
يك علت آن مىتواند اين تصور باشد كه سيدالشهدا(ع) چگونه مىشود براى برپايىحكومت حق حركت كرده باشد در حالى كه به سرانجام شهادت خود و يارانش در اينحركت آگاه است. لذا برخى نويسندگان كه نتوانستند ميان اين دو امر را وفق دهند، در ادلّهآگاهى امام(ع) به سرنوشت حركت خدشه و آن را انكار كردند.
در اين ميان، فقيه مجاهد و يگانه دوران و افتخار جهان اسلام، حضرت آيةالله العظمىامامخمينى «قدس سره الشريف» علاوه بر علل و اهدافى كه ديگر بزرگان براى قيامسيدالشهدا(ع) بر شمردهاند، اقدام براى از ميان بردن حكومت باطل و تشكيل حكومتاسلامى را جزء آن اهداف و در راس آنها شمردند و آن را منافى علم امام (ع) به سرنوشت قيامو شهادت ندانستند. و اين ويژگى مهمى است در تحليل فقهى قيام سيدالشهدا(ع) در نگاه آنفقيه والامقام كه آن را از ديگر تحليلها متمايز و بازتاب اقدام حضرت(ع) در فقه سياسىامام«قده» را برجسته مىسازد.
چارچوب تحليل فقهى سياسى حضرت امامخمينى مبتنى بر چهار محور و عنصراساسى است و بررسى ديدگاه ايشان نيز بر اساس همين چهار اصل شكل مىگيرد. و بر هميناساس مىتوان به ارزيابى و نقد ديدگاههايى كه گذشت پرداخت. اين چهار اصل عبارتند از:
1. حركت سيدالشهدا(ع) يك حركت كاملاً سياسى و حساب شده در جهت برپايىحكومت اسلامى و به عنوان اداى يك تكليف بود.
2. آگاهى امام(ع) به شهادت، مانع اين حركت نبود. يعنى سيدالشهدا(ع) در عين علم به شهادت خود و سرنوشت قيام، به انگيزه يادشده حركت كرد.
3. مصالح عاليه و پراهميت اسلام در هيچ شرايطى ناديده گرفته نمىشود و عسر و حرج وضرر، موجب رفع تكليف نمىگردد. خسارت و ضرر جانى را نيز بايد براى چنين امورىپذيرفت و اين يك تكليف شرعى است.
4. اين قيام و اقدام سيدالشهدا(ع) كاملاً قابل تأسى و به عنوان يك الگو، براى هميشه وبراى همه مسلمانان است.
اين چهار اصل نيازمند شرح و بررسى بر اساس گفتهها و نوشتههاى ايشان و برخىمستندات حديثى و تاريخى است كه در پى مىآيد و شرح و تفصيل بيشتر آن به ويژهبازخوانى مبسوط مستندات، خارج از محدوده اين مقاله است.
1. قيام براى تشكيل حكومت
حضرت امامخمينى به مناسبت برپايى جشنهاى شوم 2500 ساله رژيم پهلوى، در تاريخ6/3/50 در نجف اشرف سخنرانى مهمى ايراد فرمود كه در پايان آن، ضمن اشاره بهمسؤوليت علما و لزوم تأسى به سيدالشهدا(ع) افزود:
«او مسلم بنعقيل را فرستاد تا مردم را دعوت كند به بيعت؛ تا حكومت اسلامى تشكيل دهد واين حكومت فاسد را از بين ببرد.»
[44]
اشاره امام از جمله به نامهاى است كه سيدالشهدا(ع) توسط مسلم بنعقيل خطاب به مردمكوفه به اين مضمون نوشت:
«به عموم مؤمنان و مسلمانان! هانى و سعيد آخرين نفراتى بودند كه نامههاى دعوت شما راآوردند. همه حرفهاى شما را فهميدم. حرف شما اين است كه امام نداريم، تو بيا كه شايدخداوند به واسطه تو ما را بر هدايت و حق مجتمع سازد. من پسرعمويم را با اين مأموريت كهوضعيت شما را برايم بنويسد به سوى شما فرستادم. اگر برايم نوشت كه رفتار و عمل شما نيزمطابق مضامين نامههايتان است، به زودى خواهم آمد. به جانم سوگند كه آن كس مىتواندامام و رهبر باشد كه عملكننده به قرآن، عدالتپيشه و ملتزم به حق باشد و جانش را در گروخواست الهى گذارد. والسلام.
[45]»
سيدالشهدا(ع) هنگامى كه با سپاهيان حر بنيزيد روبهرو شد ضمن سخنانى خطاب بهسپاهيان كوفه، به همين نامهها و مضمون آنها اشاره فرمود. به نوشته شيخ مفيد، امامحسين(ع) هنگام ظهر به حجاج بنمسروق، دستور داد اذان بگويد. پس از اذان، حضرت(ع)با عبايى بر دوش و نعلين بهپا، از خيمه بيرون آمد، حمد و ستايش خداوند را به جاى آورد، آنگاه خطاب به ياران حرّ كه براى اقتداى به حضرت(ع) آماده شده بودند فرمود:
«اى مردم! من به سراغ شما نيامدم تا اينكه نامههاى شما به من رسيد و پيكهايتان در رسيدكه«به سوى ما بيا، چرا كه ما را امامى نيست؛ شايد خداوند ما را به واسطه تو بر هدايت و حقگرد آورد». پس اگر شما همچنان بر دعوت خود هستيد كه خوب، من آمدهام. پس عهد وپيمانى اطمينانبخش به من دهيد. و اگر چنين نمىكنيد و نسبت به آمدنم ناراحتيد، از شماروىگردان شده و به همان جايى كه از آن آمدهام برمىگردم».
[46]
به عنوان نمونه مىتوان از نامهاى ياد كرد كه سران كوفه پس از خبر مرگ معاويه و به دنباليك گردهمايى در خانه سليمان بنصرد خزاعى، به حضرت(ع) نوشتند. محمد بنبشرهمدانى، جريان را اين گونه بازگو مىكند كه ما در خانه سليمان بنصرد گرد هم آمديم.سليمان سخنرانى كرد و گفت: معاويه به هلاكت رسيده است و حسين(ع) از بيعت با بنىاميهامتناع جسته و به سوى مكه رفته است، و شماها شيعه او و شيعه پدرش مىباشيد. اگرمىدانيد كه او را يارى مىكنيد و با دشمنش مىجنگيد به او نامه بنويسيد و اگر از سستى وشكست نگران هستيد حضرت را فريب ندهيد. جمعيت گفتند: نه، با دشمنش مىجنگيم وخودمان را به خاطرش فدا مىكنيم. اين بود كه سليمان گفت: پس برايش نامه بنويسيد.
متن اين نامه كه توسط دو نفر پيك به نامهاى عبداللَّه بنسبع همدانى و عبداللَّه بنوالتميمى با شتاب زياد براى حضرت(ع) فرستاده شد و آن دو، در بيستم ماه رمضان در مكهتقديم امام(ع) كردند، چنين است:
«بسماللَّه الرحمن الرحيم. للحسين بنعلى، من سليمان بنصرد، و المسيّب بننجبة، و رفاعةبنشدّاد، و حبيب بنمُظاهر، و شيعته من المؤمنين و المسلمين من اهل الكوفة. سلام عليك.فانّا نحمد اليك اللَّه الذى لا اله الاّ هو. امّا بعد: فالحمد للَّه الذى قصم عدوّك الجبّار العنيد الذىانتزى على هذه الاُمّة فابتزّها، و غصبها فيئها، و تأمّر عليها بغير رضىً منها، ثم قتل خيارها، واستبقى شرارها، و جعل مال اللَّه دولة بين جبابرتها و أغنيائها، فبعداً له كما بَعُدَت ثمود. انّهليس علينا امام، فأقبل لعلّ اللَّه أن يجمعنا بك على الحق، و النعمان بنبشير فى قصر الامارةلسنا نجتمع معه فى جمعة و لا نخرج معه الى عيد، و لو قد بلغنا انّك قد اقبلت الينا أخرجناهحتّى نلحقه بالشام؛ انشاءاللَّه. والسلام عليك و رحمةاللَّه».
[47]
مضمون نامه كه به عنوان شيعيان حضرت(ع) نگاشته شده و نام چهار نفر از سران ايناجتماع، يعنى سليمان بنصرد و مسيّب بننجبه و رفاعة بنشدّاد و حبيب بنمظاهر نيز در آنبرده شده، اين است كه ما خداى را سپاسگزاريم كه معاويه، آن دشمن ستمكار و كينهتوز تو راكه به ناحق برگرده اين امت سوار شد و اموال آن را به چپاول برد و خوبان را كشته و بدان راميدان داد، نابود ساخت. ما اينك امامى نداريم. به سوى ما بيا كه شايد خداوند ما را گرد حق آورد. و نعمان بنبشير در دارالاماره است و ما را با او كارى نيست و اعتنايى به او نداريم، و اگربه ما خبر برسد كه به سوى ما حركت كردهاى او را از شهر بيرون خواهيم كرد تا به شام،ملحقش سازيم.
امامخمينى(قده) ديدگاه يادشده را سالها پس از آن نيز، به مناسبت پيام نوروزى سال 67،مورد تأكيد قرار داد:
«سيدالشهدا سلاماللَّه عليه، تمام حيثيت خودش، جان خودش را و بچههايش را، همه چيز را[داد.] در صورتى كه مىدانست قضيه اين طور مىشود. كسى كه فرمايشات ايشان را از وقتىكه از مدينه بيرون آمدند و به مكه آمدند و از مكه آمدند بيرون، حرفهاى ايشان را مىشنودهمه را، مىبيند كه ايشان متوجه بوده است كه چه دارد مىكند. اين جور نبود كه آمده استببيند كه [چه مىشود.] بلكه آمده بود حكومت هم مىخواست بگيرد، اصلاً براى اين معناآمده بود و اين يك فخرى است و آنهايى كه خيال مىكنند كه حضرت سيدالشهدا براىحكومت نيامده، خير، اينها براى حكومت آمدند، براى اينكه بايد حكومت دست مثلسيدالشهدا باشد، مثل كسانى كه شيعه سيدالشهدا هستند باشد.»
[48]
اين همان حقيقت است كه سيدالشهدا(ع) در نخستين برخورد با دستگاه بنىاميه پس ازمرگ معاويه، آنگاه كه هنوز در مدينه بود و مواجه با درخواست وليد بنعقبه، حاكم مدينه،مبنى بر بيعت با يزيد بنمعاويه شد، بر آن تأكيد ورزيد و با تصريح به شايستگى خويش براىخلافت و امامت و عدم شايستگى كسى چون يزيد براى اين منصب، از بيعت با او سر باز زد.و نيازى به بازگويى آن نيست.
[49]
از طرف ديگر، خود حضرت(ع) پس از مرگ معاويه، نامهاى را با يك متن، به صورتىمخفيانه و در حالى كه عبيداللَّه بنزياد حاكم بصره بود، براى جمعى از سران و بزرگان بصرهكه نام برخى از آنان در تاريخ آمده است نوشت، و در اين نامه ضمن يادكرد از شخصيتپيامبر(ص) و جايگاه اهل بيت(ع) به عنوانِ وارثان و اوصياى آن حضرت(ص) و به عنوانسزاوارترين افراد براى جانشينى حضرت(ص) يادآور شد كه ديگران اين حق را گرفتند و مابه خاطر پرهيز از اختلاف، دم فرو بستيم در حالى كه مىدانيم از ديگران سزاوارتريم. آنگاهدر بيان انگيزه ارسال نامه و پيك، ابراز مىداشت كه هدفش دعوت به كتاب خدا و سنتپيامبر(ص) است، چرا كه سنت پيامبر(ص) از ميان رفته و بدعت، رونق گرفته است. و درپايان اشاره فرمود: كه اگر سخن مرا بشنويد و امر مرا اطاعت كنيد شما را به راه رشد هدايتخواهم كرد.
[50]
امامخمينى در همان سخنرانى، همين تحليل را نسبت به حركت تمام انبيا و اوليا
صلواتاللَّهعليهم قائل است:
«زندگى سيدالشهدا، زندگى حضرت صاحب سلاماللَّه عليه،زندگى همه انبياء عالم، همه انبياء از اول، از آدم تا حالاهمهشان اين معنا بوده است كه در مقابل جور، حكومت عدل رامىخواستند درست كنند.»
[51]
حضرت امام(قده) به روشنى اين سخن را كه سيدالشهدا(ع)در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته بود و لذا چارهاى جز تندادنبه آن را نداشت رد كرده و تصريح مىكند كه حضرت(ع) از
ابتدا با آگاهى و اختيار كامل، حركت را به عنوان اداى يك تكليف شروع كرد:
«امام حسين(ع) نيروى چندانى نداشت و قيام كرد. او هم اگر نعوذباللَّه تنبل بود، مىتوانستبنشيند و بگويد تكليف شرعى من نيست كه قيام كنم. دربار اموى خيلى خوشحال مىشد كهسيدالشهدا بنشيند و حرف نزند و آنها بر خر مراد سوارباشند.»
[52]
«سيدالشهدا(ع) به تكليف شرعى الهى مىخواست عمل بكند. غلبه بكند، تكليف شرعيشرا عمل كرده، مغلوب هم بشود، تكليف شرعيش را عمل كرده، قضيه تكليف است.»
[53]
آنچه حضرت سيدالشهدا(ع) در پاسخ برخى افراد، از جمله برادرش محمد بنحنيفه كهخواهان تجديدنظر در رفتن به عراق بودند، بيان فرمود بيان سربستهاى از همينتكليفگرايى امام(ع) است كه مىتواند گوياى اين نكته نيز باشد كه استدلالهاى حضرت درضرورت اين حركت و تبيين موقعيّت و فضاى پيشآمده، نمىتوانست آنان را قانع سازد وآنان براساس ملاكهايى كه به تحليل و ارزيابى حركت حضرت(ع) مىپرداختند، آن را منطقىنمىيافتند. بيان سربسته كه ظاهرى جز تعبّد به يك دستور نبوى(ص) ندارد اين بود كهحركت كن، چرا كه خداوند خواسته است تو را كشته ببيند. خانواده و زنان را نيز به اسارتببيند. سيد بنطاووس، به نقل از امام صادق(ع)، آورده است در شبى كه سيدالشهدا(ع) صبحآن، بناى خروج از مكه را داشت، محمد بنحنفيه به حضور حضرت(ع) رسيد و گفت:
سابقه خيانت اهل كوفه نسبت به پدر و برادرت را آگاهى، و من مىترسم كه وضعيت تونيز همانند آنها شود. اگر موافق باشى كه بمانى، تو عزيزترين و محفوظترين شخص درحرممىباشى.
حضرت(ع) فرمود: اى برادر! ترسيدم كه يزيد بنمعاويه مرا در حرم ناگهان و بىخبربكشد و من كسى باشم كه حرمت اين خانه به خاطر او شكسته شود.
محمد بنحنفيه گفت: اگر از اين امر نگرانى، به يمن يا برخى نقاط صحرا برو. تو در آنجامحفوظترين افراد هستى و دست هيچ كس به تو نخواهد رسيد.
حضرت(ع) فرمود: در آنچه گفتى تأمل مىكنم. و به هنگام سحر، حسين(ع) حركت كرد.خبر به محمد بنحنفيه رسيد. خدمت حضرت(ع) آمد و زمام ناقه او را گرفت و گفت: اىبرادر! آيا وعده ندادى كه نسبت به درخواست من تأمل كنى.
فرمود: آرى.
گفت: پس چه چيز باعث خروج شتابان شما شد؟
حضرت(ع) فرمود:
«أتانى رسولاللَّه(ص) بعد ما فارقتك، فقال: يا حسين! أخرج فانّ اللَّه قد شاء أن يراك قتيلاً».
بعد از اينكه از تو جدا شدم رسول خدا(ص) به خوابم آمد و فرمود: اى حسين! حركتكن، چرا كه خداوند خواسته است كه تو را كشته ببيند.
محمد بنحنفيه گفت: انّا للَّه و انّا إليه راجِعُونَ. پس معناى به همراه بردن اين بانوانچيست؛ در حالى كه شما با اين وضعيت مىروى؟!
سيدالشهدا(ع) دنباله سخن پيامبر(ص) را نقل كرد كه فرمود:
«انّ اللَّه قد شاء أن يراهنّ سبايا».
خداوند خواسته است كه آنان را اسير ببيند.
بعد با محمد بنحنفيه خداحافظى كرد و رفت.
[54]
چنان كه امام(ع) در مقابل تقاضاى عبداللَّه بنعباس و عبداللَّه بنزبير، مبنى بر خوددارى ازحركت به سوى عراق، به گونهاى سربستهتر فرمود:
«ان رسول اللَّه(ص) قد أمرنى بأمرٍ و أنا ماضٍ فيه»
[55].
رسول خدا(ص) به من فرمانى داده است و من آن را اجرا مىكنم.
بنا براين شواهد تاريخى به اندازهاى هست كه اصل حركت امام(ع) براى تشكيلحكومت اسلامى به رهبرى خويش را ثابت كند و اين گونه نبود كه امام ناخواسته در شرايطىتحميلى قرار گرفته باشد و چارهاى نبيند جز كشته شدن يا اسارت. امام (ع) مىتوانست درهمان مدينه بماند و با پذيرش خواست حكومت شام، در چنين شرايطى قرار نگيرد. و نيزقابل هضم نبودن حركت امام (ع) براى كسانى چون محمد بن حنفيه و بيان سربسته و تعبدآميز علت حركت امام(ع) براى كسانى چون محمد بنحنفيه و بيان سربسته و تعبدآميزعلت حركت، دليل خصوصى بودن آن نمىشود.
2. آگاهى به شهادت و حركت براى حكومت
امامخمينى انگيزه قيام را تلاش براى برپايى نظام و حكومت عدل مىداند و در عين حالاز نقطهنظر كلامى و حتى برحسب ملاكهاى عادى و شرايط موجود معتقد است، امامحسين(ع) سرانجام كار را به خوبى مىدانست. و اين واقعيتى است كه برخى نويسندگاننتوانستند آن را هضم كنند، «فضلّوا و اضلّوا». امام راحل«قده» بيش از نيم قرن پيش مىنويسد:
«در خبر شهادت حضرت سيدالشهدا(ع) وارد است كه حضرت رسول(ص) را در خواب ديد،حضرت فرمود به آن مظلوم كه از براى تو درجهاى است در بهشت، نمىرسى به آن مگر بهشهادت.»
[56]
سالها پس از آن نيز همين حقيقت را بازگو فرمود:
«حضرت سيدالشهدا(ع) به همه آموخت كه در مقابل ظلم، در مقابل ستم، در مقابل حكومتجائر چه بايد كرد. با اينكه از اول مىدانست كه در اين راه كه مىرود، راهى است كه بايد همهاصحاب خودش و خانواده خودش را فدا كند و اين عزيزان اسلام را براى اسلام قربانى كند، لكنعاقبتش را هم مىدانست.»
[57]
اشاره امام به جز بسيارى شواهد و قراين ديگر، از جمله مىتواند ناظر به اين جملاتسيدالشهدا(ع) هنگام اعزام مسلم(ع) باشد كه به او فرمود:
«انّى موجّهك الى اهل الكوفة و سيقضى اللَّه من امرك ما يحب و يرضى. و أرجو ان اكون أنا و انتفى درجة الشهداء فامض ببركة اللَّه و عونه ...؛
[58]
من تو را به سوى اهل كوفه مىفرستم و خداوند نسبت به اين كار تو آنچه را دوست بدارد وبپسندد به انجام خواهد رساند. و اميدوارم من و تو در جايگاه شهداء باشيم. پس به اميد خدا وكمك او حركت كن ...».
ملاحظه مىشود كه امام(ع) همزمان با اعزام حضرت مسلم(ع) براى پىگيرى اين حركتسياسى و برپايى حكومت عدل، براى خود و جناب مسلم(ع) آرزوى شهادت مىكند.
آنچه در موضوع قبل در خصوص پاسخ به محمد بنحنفيه آورديم نيز شاهدى گوياست.خوابى را نيز كه حضرت(ع) در مدينه، در كنار قبر جدش(ص) هنگام تصميم بر خروج ازمدينه، ديد نيز بر همين حقيقت گواهى مىدهد
[59].
نمونه ديگر آن، پاسخى است كه در مسير حركت به عراق، به يكى از افراد داد كه از سر دلسوزى و خيرخواهى از علت آمدن حضرت(ع) به آن سرزمين دشوار و بدون نيرو وامكانات كافى پرسيده بود. اين شخص مىگويد: وقتى فهميدم خيمههاى برپا شده، از آنِحسين(ع) است، به خدمت او رسيدم؛ ديدم بزرگوارى است كه مشغول خواندن قرآن استو قطرات اشك بر گونهها و محاسنش جارى است. گفتم: پدر و مادرم فدايت باد اى پسررسول خدا(ص)! چه چيز موجب آمدن شما به اين سرزمين و بيابانى كه كسى در آن نيستشد؟ فرمود:
«هذه كتب أهل الكوفة الىّ و لا أراهم الاّ قاتلى، فاذا فعلوا ذلك لم يَدَعُوا للَّه حرمة الاّ انتهكوهافيسلّط اللَّه عليهم من يذلّهم حتى يكونوا أذلّ من فرم الأمة».
[60]
سيدالشهدا(ع)، هم اشاره به نامههاى مردم كوفه مىكند و هم در عين حال آنان را قاتلخويش معرّفى مىكند. و اضافه مىكند كه وقتى آنان مرتكب اين كار شدند ديگر هيچ حرمتالهى نخواهد بود مگر اينكه آن را هتك خواهند كرد و خداوند نيز كسى را بر آنان مسلّطخواهد ساخت كه چنان خوارشان كند كه خوارتر از كهنه حيض شوند!
شاهد ديگر، روايتى است كه مرحوم سيد بنطاووس با سندى متصل از محمد بنعمرنقل مىكند. او مىگويد پدرم عمر بنعلى بنابىطالب(ع) براى دايىهايم، آل عقيل، نقلمىكرد هنگامى كه برادرم حسين(ع) در مدينه، از بيعت با يزيد امتناع كرد، به ديدار او رفتم وديدم تنهاست. به او گفتم: فدايت شوم؛ اى ابا عبداللَّه! برادرت ابا محمد حسن(ع) ازپدرش(ع) براى من گفت.
ولى گريهام گرفت و نالهام بلند شد.
حسين(ع) مرا در بر گرفت و فرمود: به تو گفت كه من كشته مىشوم؟ گفتم: دور از جانشما اى پسر رسول خدا! فرمود: به حق پدرت از تو مىپرسم: آيا كشته شدن من را به تو خبرداد؟ گفتم: آرى، اگر دست بيعت ندهى. حسين(ع) فرمود:
«حدّثنى أبى أن رسول اللَّه(ص) أخبره بقتله و قتلى، و أنّ تربتى تكون بقرب تربته، فتظنّ انّكعلمتَ ما لم أعلمه، و أنّه لا اُعطى الدنيّة من نفسى أبداً، و لتلقينّ فاطمةُ أباها شاكيةً ما لقيتْذريّتها من امّته، و لا يدخل الجنّة أحدٌ آذاها فى ذرّيّتها.»
[61]
مفاد سخن حضرت(ع) اين است كه پدرم براى من نقل كرد كه رسولخدا(ص) او را ازكشته شدن خود و من آگاه كرده است، و اينكه تربت من نزديك تربت پدرم خواهد بود. توگمان مىكنى چيزى را مىدانى كه من نمىدانم! من هرگز خودم را دچار پستى نخواهم كرد. و فاطمه پدرش را در حالى ملاقات خواهد كرد كه از دست امت او،به خاطر رفتارى كه با فرزندانش داشته شكايت خواهد نمود. وكسى كه به خاطر رفتار نامناسب با فرزندان فاطمه(س) او رابيازارد هرگز وارد بهشت نخواهد شد.
در نامهاى كه حضرت به بنىهاشم نيز نوشت و پيشتر در نقدسخن مرحوم طبرسى آورديم نيز تأكيد فرمود كه هر يك ازشماها به من ملحق شود شهيد مىگردد.
[62]
در اين زمينه شواهد و ادله بسيارى وجود دارد كه به همين اندك بسنده مىشود.
امامخمينى در جايى ديگر به اين نكته توجه مىدهد كه به حسب معمول نيز امكان مقابلهنيروى محدود امام(ع) در مقابل دشمن وجود نداشت:
«در عين حالى كه به حسب قواعد معلوم بود كه يك عدد اين قدرى، نمىتواند با آن عدهاى كهآنها دارند، مقابله كند؛ لكن تكليفبود.»
[63]
اين تكليفگرايى را به خوبى مىتوان در وصيتى كه حضرت(ع) پس از تصميم بر خروجاز مدينه براى برادرش محمدبن حنفيه نوشت ملاحظه كرد. تكليفى كه كمى امكانات و نيرونمىتواند خللى در انجام آن براى حضرت(ع) ايجاد كند. مفاد اين وصيتنامه پس از گواهىبه توحيد و رسالت و قيامت اين است كه من از سر مفسدهجويى و دنياطلبى و هواخواهى وستم، از اين شهر بيرون نرفتم بلكه به انگيزه اصلاح امت و امر به معروف و نهى از منكر وحركت در چارچوب مسير پيامبر(ص) و اميرالمؤمنين(ع) است. هر كس مرا در چارچوبحق بپذيرد قدم در راه خدا گذاشته است و هر كس نيز دست ردّ به سينه من زند، من صبر ومقاومت مىكنم تا خداوند ميان من و مردم داورى كند.
[64]
سيدالشهدا(ع) در سخنان خويش در روز عاشورا و پيش از آغاز درگيرى نيز به همينتكليفگرايى و عمل نكردن بر اساس تعداد نيرو اشاره مىفرمايد. ايشان پس از پاسخ قاطعخويش مبنى بر اينكه كشته شدن را بر ذلت، و درافتادن به خاك و خون را بر اطاعت از افرادپست ترجيح مىدهد مىافزايد:
«ألا قد أعذرتُ و أنذرتُ، ألا إنّى زاحفٌ بهذه الأسرة على قلّة العتاد، و خذلة الأصحاب؛
[65]
آگاه باشيد كه من حجت تمام كردم و انذار نمودم. آگاه باشيد كه من به همراه همين خانواده، درعين كمى نيرو و بىوفايى ياران، جهاد خواهم كرد». بنابراين در نگاه حضرت امامخمينى، سيدالشهدا(ع) به سرنوشت حركت خويش كاملاًآگاه بود و اين علاوه بر آگاهى پيشين، وضعيت و شرايط حاكم بر حركت حضرت نيز گوياىآن بود. ولى اين حقيقت منافاتى با اين واقعيت ندارد كه حضرت در كنار اهداف ديگر براىتشكيل حكومت حق، حركت و قيام كرده باشد چرا كه حكومت حق و زوال حكومت باطلآن قدر در نگاه امام(ع) اهميت دارد كه وظيفه حفظ جان نمىتواند مانعى در مقابل آن به شماررود و اين لزوماً مبتنى بر اطمينان به دستيابى به تشكيل عملى حكومت در همان برهه نيست،چرا كه اولاً دستاوردهاى حركت امام (ع) منحصر به برپايى بالفعل حكومت حق نيست، وثانياً هدف بسيار بزرگى چون از ميان بردن حكومت باطل و برپايى حكومت حق، آن اندازهاهميت دارد كه كسانى چون امامحسين(ع) و اصحاب وى در مسير آن مجاهدت و فداكارىكنند تا هر چند در آينده زمينه تحقق آن فراهم آيد.
پينوشتها:
[44]. صحيفه نور، ج1، ص174.
[45]. تاريخ طبرى، ج 4، ص 262، و ارشاد مفيد، ص 204.
[46]. الارشاد، ص224. و نيز بحارالانوار، ج44، ص376.
[47]. الفتوح، ج5، ص33، و نيز: اعيان الشيعه، ج1، ص589.
[48]. صحيفه نور، ج20، ص190.
[49]. نك: بحارالانوار، ج 44، ص 325، و نيز الفتوح، ج 5، ص 14.
[50]. تاريخ طبرى، ج3، ص280 و اعيان الشيعه، ج1، ص590 و نيز بحارالانوار، ج44، ص340.
[51]. صحيفه نور، ج20، ص191.
[52]. همان، ج1، ص174.
[53]. همان، ج4، ص16.
[54]. بحارالانوار، ج44، ص364. و أعيان الشيعه، ج1، ص593.
[55]. همان.
[56]. چهل حديث، ص242. براى آگاهى از حديث نك: بحارالانوار، ج44، ص313. و نيز: ص328.
[57]. صحيفه نور، ج17، ص58.
[58]. مقتل خوارزمى، ج1، ص196.
[59]. از جمله نگاه كن: بحارالانوار، ج44، ص313 و 328. و الفتوح، ج5، ص20 و نيز: موسوعةكلمات الامام الحسين(ع)، ص286.
[60]. تاريخ ابن عساكر، (ترجمة الامام الحسين(ع))، ص211. نزديك به همين نقل: العوالم، ج17،ص218.
[61]. اللهوف، ص12. و نيز موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص 291.
[62]. نك: موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص 296.
[63]. صحيفه نور، ج4، ص15.
[64]. نك: بحارالانوار، ج44، ص329.
[65]. همان، ج45، ص9. در نقل ديگر، اين جمله با كمى اختلاف در تعبير آمده است: «ألا و انّى زاحفبهذه الأسرة على قلة العدد و كثرة العدوّ و خذلة الناصر».
/ج