عاشورا محور سازماندهى سياسى (2)
حزبالله و حزب الشيطان
اسلام به همان شدت كه اصرار دارد همه انسانها بر محورولايت الهى همبستگى - تولى - داشته باشند، به همان شدت وبلكه شديدتر از آن از وابستگى روحى و فكرى و رفتارىبهجاذبههاى غير الهى و از تولى اربابان غير الهى پرهيز مىدهد وهر نوع وابستگىوهوادارى را نوعى شرك مىشمارد. ملاحظهخط سيرى كه در آيات ذيل براى مؤمنان ترسيم مىشود تأكيد براين سخن است. قرآن كريم در آغاز همه زنان و مردان مؤمن راولى همديگر مىخواند:
«و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض...»
[19]
و نيز مؤمنانى كه هجرت كرده و در جهاد شركت كردهاند و همچنين آنان كه به مسلمانان مأوا داده و آنان را يارى كردهاند، همه راولىّ هم مىخواند:
«ان الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا... والذين آووا و نصروااولئك بعضهم اولياء بعض...
[20]»
و سپس مىفرمايد:
«و من يتوّل الله و رسوله و الذين آمنوا فان حزبالله همالغالبون».
و آنگاه با تأكيد مىفرمايد:
«انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا».
با توجه به اين نكته كه ولايت مؤمنان و پيامبر و خداوند در طول يكديگر و ازهمانفكاكناپذير است و تقابلى با هم ندارند و هيچگونه زمينه تشتت و تفرقه راه ندارد؛ چهاينكه مىفرمايد:
«انّ اولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبى و الذين آمنوا - و در آخر - و اللّهولىالمؤمنين؛
[21]
در حقيقت نزديكترين مردم به ابراهيم همان كسانى هستند كه پيرو اويند و نيز اين پيامبر وكسانى كه به آئين او ايمان آوردهاند و خدا ولىّ مؤمنان است.»
و بالاخره:
انّ وليّىّ اللّه الذى نزّل الكتاب و هو يتولى الصالحين؛
[22]
در حقيقت ولى من خداوندى است كه قرآن را نازل كرده و همو ولى صالحان نيز هست».
در خط مقابل نيز در آغاز بدنبال ولايت مهاجرين و انصار مىفرمايد:
«و الّذين آمنوا و لم يهاجروا ما لكم من ولايتهم من شئ حتّى يهاجروا...؛
[23]
آنان كه ايمان آوردهاند ولى مهاجرت نكردهاند هيچ گونه رابطه ولايى بين شما و آنان نيستمگر اينكه مهاجرت كنند...»
و در يك مرحله گستردهتر مىفرمايد:
«يا ايّها الذين آمنوا لا تتّخذوا آباءكم و اخوانكم اولياء ان استحبوا الكفر على الايمان و منيتولّهم منكم فاولئك هم الظالمون؛
[24]
اى مؤمنان اگر پدران و برادرانتان كفر را بر ايمان ترجيح دادند با آنان هميارى نكنيد و هر كه ازميان شما تولاى آنان را داشته باشد او از ستمكاران است».
و سپس همراه با معيار مىفرمايد:
«يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا عدوّى و عدوّكم اولياء؛
[25]
اى مؤمنان دشمنان مرا و خودتان را ولىّ بر نگزينيد».
و آنگاه مىفرمايد:
«يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا الكافرين اولياء من دون المؤمنين...؛
[26]
اى مؤمنان به جاى مؤمنان با كافران رابطه ولايى برقرار نكنيد...».
چرا كه:
«و انّ الظالمين بعضهم اولياء بعض و الله ولى المتقين؛
[27]
در حقيقت ستمگران با يكديگر همراهند و بر يكديگر ولايت دارند و خداوند ولىّپرهيزكاراناست».
و نيز:
«و الذين كفروا بعضهم اولياء بعض، الّا تفعلوه تكن فتنة فى الأرض و فساد كبير؛
[28]
و كافران ولى يكديگرند - شما ولى آنان نيستيد - اگر - اين ملاك را رعايت - نكنيد در زمينفتنه و فسادى بزرگ پديد آيد».
و همچنين:
«و الذين كفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات...»
[29]
و در آخر:
«...انهم اتخذوا الشياطين اولياء من دون الله و يحسبون انهم مهتدون؛
[30]
آنان - گمراهان - شياطين را ولى خود برگزيدند و خيال مىكنند راه درستى يافتهاند».
و شكى نيست كه:
«و من يتخذ الشيطان ولياً من دون الله فقد خسر خسراناً مبيناً؛
[31]
هر كه شيطان را به جاى خداوند ولىّ برگزيند به زيان آشكارى دچار شده است».
با مروى بر اين دو خط سير مىتوان خطوط سياسى و جبههها را از هم بازشناخت.گروهى پا به پاى خدا و رسول او و مؤمنان نمونهاى كه همواره در عبادت خدا و خدمتبهخلقند و:
رضى الله عنهم و رضوا عنه اولئك حزبالله الا انّ حزبالله هم المفلحون؛
[32]
خداى از آنان خشنود و آنان نيز از خدا راضى هستند، هم آنان حزبالله هستند و تنهاحزبالله رستگارانند».
و گروهى ديگر همراهى با ستمگران و كافران و مدعيان فرهنگ و تمدن
[33] را دورانديشىخردمندانه پنداشته و خود را چيزى انگاشتهاند:
«...يحسبون انّهم على شيىء الا انهم هم الكاذبون. استحوذ عليهم الشيطان فانساهم ذكر اللهاولئك حزب الشيطان الا انّ حزب الشيطان هم الخاسرون؛
[34]
آنان كه با بيگانگان رابطه برقرار كردهاند - چنان پندارند كه حق به جانب آنهاست آگاه باش كهآنان همان دروغگويانند. شيطان بر آنان چيره شده و خدا را از يادشان برده است. آنان حزبشيطانند. آگاه باش كه حزب شيطان همان زيانكارانند».
تجلى عينى حزبالله
«هر مسلمانى كه موازين و اصول اسلام را پذيرفته است و در اعمال و رفتار از انضباط دقيقشيعى برخوردار است يك عضو از اعضاى حزبالله است و تمامى دستورات اين حزب و خطمشى آن را قرآن و اسلام بيان كرده است. اين حزب غير از حزبهاى متداول امروز دنياست.امروز تمام مردم ايران - در هر سنّى كه هستند - از زن و مرد كه با شعارهاى اسلامى مبارزهمىكنند جزء حزبالله هستند.»
و سپس در پاسخ اين سؤال كه : ممكن است معناى دقيق امام را تشريح كنيد...رابطه امام باحزبالله چيست؟ مىفرمايد:
امام به معناى پيشوا و كسى كه جمعى را در جهتى هدايت و رهبرى مىكند و امام بيان كنندهخط مشى شيعه و حزبالله و رهبرى كننده اين تشكيلات بزرگ و فراگير است كه تمامىوظائف آنان را از قرآن و سنت پيامبر اسلام در زمانهاى مختلف و شرايط مختلف اجتهاد واستنباط مىكند و به آنان ابلاغ مىنمايد.»
[35]
در تفاسير شيعى و بسيارى از تفاسير و كتب حديثى اهل سنت در مورد شأن نزول دو آيه55 و 56 سوره مائده حديثى به اين مضمون آمده است كه حضرت اميرالمؤمنين در مسجدپيامبر مشغول نماز نافله بود. نيازمندى آمد و اظهار حاجت نمود و حضرت امير در حالركوع انگشترى خود را به او داد. آن نيازمند نزد پيامبر آمد و واقعه را به او عرض كرد و در آنحال اين آيه نازل شد:
«انّما وليّكم اللّه و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزّكاة و هم راكعون و منيتولّ الله و رسوله و الذين آمنوا فان حزبالله هم الغالبون؛
[36]
ولىّ شما تنها خدا و رسول او و مؤمنانى هستند كه اقامه نماز مىكنند و زكات مىدهند در حالىكه در ركوع هستند و هر كه خدا و رسول او و مؤمنان را به ولايت برگزيند - او از حزبالله است- و در حقيقت فقط حزبالله پيروزند».
و باز نقل كردهاند جابر بن عبدالله مىگويد:
«كنّا عند النبى (ص) فاقبل علىّ فقال النبى(ص): و الذى نفسى بيده انّ هذا و شيعته همالفائزون يوم القيامة و نزلت: انّ الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريّة، فكاناصحاب النبى(ص) اذا اقبل علىّ قالوا: جاء خير البرية؛
[37]
نزد پيامبر نشسته بوديم كه على آمد، پيامبر فرمود: به كسى كه جانم به دست اوست سوگندكه اين شخص و شيعيان او رستگاران روز قيامتند - و در همان مجلس - اين آيه نازل شد كه:آنان كه ايمان آورده و كار نيك انجام دادهاند. همانان بهترين مخلوقانند. و از آن به بعد هرگاهعلى(ع) وارد مجلس مىشد، مجلسيان مىگفتند: بهترين مخلوقات وارد شد».
و مرحوم مظفر از كتاب غايةالمرام نقل كرده است كه رسول خدا(ص) فرمود:
«يدخل من امتى الجنّة سبعون الفاً لا حساب عليهم ثم التفت الى علىّ(ع) فقال: هم شيعَتُك وانت امامهم؛
[38]
هفتاد هزار نفر از امتم بىحساب وارد بهشت مىشوند. سپس رو به على(ع) كرد و فرمود: همهآنان شيعيان تو و تو رهبر آنان هستى».
و از كتاب خطط الشام نقل كرده است : گروهى از بزرگان صحابه در زمان رسول خدا بهولايت و دوستى نسبت به على معروف بودهاند. مانند: سلمان فارسى كه مىگفت: با رسولخدا بيعت كرديم مبنى بر اينكه از نصيحت و ارشاد مسلمين دريغ نورزيم و پيرو و دوستدارعلى بن ابىطالب باشيم. و ابو سعيد خدرى كه مىگفت: مردم به پنج امر موظف گشتند اما بهچهار امر عمل كردند و يك امر را ترك كردند - آنگاه چهار امر را نماز و روزه و زكات و حج،و امر متروك را ولايت حضرت اميرالمؤمنين مىشمرد - و ابىذر غفارى و عمّار بن ياسر وحذيفة بن يمان و ذوالشهادتين خزيمة بن ثابت و ابوايوب انصارى و خالد بن سعيد بن عاصو قيس بن سعد بن عباده كه همگى به ولايت و تشيع على(ع) نامور و معروف بودهاند.
[39] بهنظر مىرسد اينان به جز قيس بن سعد همان كسانى هستند كه همراه با تعدادى ديگر چونابوالهيثم بن تيهان، مقداد بن اسوه، بريده اسلمى، ابىّ بن كعب، سهل بن حنيف، عثمان بنحنيف در جريان سقيفه به نفع حضرت اميرالمؤمنين سخنرانى كردند.
[40]
متأسفانه پس از آن همه تأكيدات قرآن كريم و تبيين و تأكيد پيامبر گرامى اسلام ساختارسياسى جامعه اسلامى پس از رحلت پيامبر به سمتى هدايت شد كه در فاصلهاى كوتاهابوسفيان - سركرده حزب شيطان در 23 سال دوره بعثت - در يك جمع خانوادگى در همانساعت اوليه خلافت عثمان پايان تشكل دينى حزبالله و بازگشت خط جاهليت و تشكلقومى عربى و ارتداد را با اين سخنان رسماً اعلام نمود:
«يا بنى امية تلقّفوها تلقّف الكرة، فوالذى يحلف به ابوسفيان ما من عذاب و لا حساب و لا جنّةو لا نار و لا بعث و لا قيامة؛
[41]
اى بنىاميه آن را همانند توپ به يكديگر پاس دهيد. سوگند به كسى كه ابوسفيان همواره به اوسوگند مىخورد! نه كيفرى و نه حسابى و نه بهشتى و نه آتشى و نه برانگيخته شدن و نهقيامتى است».
البته گرچه در اين مرحله خليفه رسمى حزب حاكم او را نهيب داد و از مجلس بيرون كردو او هم بلافاصله بر سر قبر حمزه سيدالشهدا - از پيشاهنگان تشكل حزبالله - رفت و پاى برزمين كوبيد و گفت: برخيز و ببين كه آنچه براى او با هم جنگيديم به دست آوردم. اما طولىنكشيد كه خليفه ديگرى از همين تيره حزب شيطان رسماً گفت: لعبت هاشم بالملك فلا خبرجاء و لا وحى نزل؛ بنىهاشم با حكومت و قدرت بازى كردند و گرنه نه خبرى از آسمان آمده بود و نه وحى بر كسى نازل شده بود». و با كمال تأسف اينها همه در حضور كسانى انجاممىگرفت كه بارها و در تعابير گوناگون شنيده بودند كه پيامبر گرامى(ص) بنىاميه را شجرهملعونه ناميده است.
[42]
حزب شيطان كه با نام خلافت پيامبر و با نشان اسلام آمده بود چنان جايگاهى در جامعهيافته بود كه حضرت اميرالمؤمنين با همه تلاش و كوششى كه به كار برد نتوانست حاكميتحزبالله را به صحنه سياسى جامعه باز گرداند و طولى نكشيد كه حزب شيطان با دروغ وفريب به نام «حزب واحد فراگير»
[43] حزبالله را از رسميت انداخت و آن را در جامعهاسلامى غير قانونى اعلام نمود.
[44] و:
«امر بحرمان كلّ من عرف منه موالاة علىّ من العطاء و اسقاطه من الدّيوان و التنكيل به و هدمداره؛
[45]
فرمان داد هر كس را كه ولايت على را داشت از حقوق اعطايى حكومت محروم نموده، نامش رااز دفتر حذف كنند و او را زجر داده خانهاش ويران كنند».
و سالها بدون هيچ مزاحم و منازعى يكهتاز ميدان بود.
پينوشتها:
[19]. سوره توبه: 71.
[20]. سوره انفال: 72.
[21]. سوره ال عمران: 68.
[22]. سوره اعراف: 196.
[23]. سوره انفال: 72.
[24]. سوره توبه: 23.
[25]. سوره ممتحنه: 1.
[26]. سوره نساء: 144.
[27]. سوره جاثيه: 19.
[28]. سوره انفال: 73.
[29]. سوره بقره: 257.
[30]. سوره اعراف: 30.
[31]. سوره نساء: 119.
[32]. سوره مجادله:22.
[33]. در آيه 57 سوره مائده: من الذين اوتوا الكتاب، و در آيات ديگر به نظر مىرسد غرض قرآن از كاربرداين اصطلاح تنها اشاره به اين نيست كه يهود و نصارى و...صاحب كتاب آسمانى هستند بلكه آنان خود بااتصاف به اين نام در برابر مردم حجاز كه امّى - بىسواد و بىفرهنگ - بود مدعى فرهنگى و تمدن بودند.
[34]. سوره مجادله: 18 - 20.
[35]. صحيفه امام، ج5: ص 408.
[36]. سوره مائده: 55 - 56، تعدادى از اين احاديث را در ذيل همين آيات در جلد 6 الميزان: ص 15 مىتوانيدملاحظه كنيد.
[37]. تفسير الميزان، ج20: ص 1341.
[38]. تاريخ شيعه، تأليف مرحوم محمد رضا مظفر، ترجمه سيد محمد باقر حجّتى : ص39.
[39]. همان: ص 42 به نقل از خطط الشام ج5: صص251 - 256.
[40]. احتجاج طبرسى، ج1، ص98، چاپ نجف.
[41]. شرح نهج البلاغه ابن ابىالحديد، ج9، ص53.
[42]. تفسير نورالثقلين، ج3، ص179، در تفسير آيه: 60 از سوره اسراء.
[43]. سيوطى در تاريخ الخلفاء، ص 196 و جاحظ در النزاع و التخاصم، ص124 در مورد سال صلح امامحسن نوشتهاند: فسمى هذا العام عام الجماعة لاجتماع الامة فيه على خليفة واحد.
[44]. تاريخ تشيع در ايران، رسول جعفريان، ص39، نقل به معناشده است.
[45]. شرح ابى ابىالحديد به نقل از تاريخ تشيع در ايران، ص40.
/ج