گذر از دوگانه سکولاري ـ بنياد گرايي
نويسنده:غلامعلي خوشرو*
جنبشهايي که طي 15ماه گذشته به رژيمهاي مادام العمر مصر وتونس خاتمه داد و بسياري از کشورهاي عربي را دچار تغيير ودگرگوني ساخت از جمله تأمل انگيز ترين تحولات سياسي نيم قرن اخير است. تحليل اين جنبشها وبررسي ماهيت ونيز پيامدهاي آن همواره مورد مناقشه صاحبنظران بوده است. تبيين اين تحولات با دوگانه سکولاريسم ـ بنياد گرايي از آغازخدشه پذير وشتابزده بوده است. آنها که اين تحولات را با مفروضات سکولاريسم ودموکراسي در برابر بنيادگرايي و استبدادي تبيين مي کردند در انطباق الگوي ذهني خود بر واقعيتهاي سياسي نا موفق بوده اند.
اين جنبشها را نمي توان مبتني برسکولاريسم دانست. چراکه جوانان، شخصيتها و احزابي که به عنوان ليبرال، سکولار و غربگرا شناخته ميشوند گرچه در ابتدا مردم را به صحنه کشاندند و نقشي ابتکاري ايفا کردند، اما در فضاي رقابتي و در انتخابات آزاد پس از مبارک و بن علي، توفيقي بدست نياورده و به تدريج به حاشيه رانده شدند. درعوض احزاب و گروههايي که سالها به سبب گرايشهاي اسلامي از فعاليتهاي سياسي محروم بودند اکنون نقش آفرينان اصلي عرصه سياست هستند. اشخاصي که به جرم اسلام گرايي سالها در زندان و تبعيد به سر بردهاند اکنون به شخصيتهاي بارز مورداعتماد واحترام مردم تبديل شده اند. به علاوه اسلام ـ که دراين رژيمها به خشونت و زوراز حضور در سپهر عمومي منع شده بود ـ اکنون به عنوان مرجع اصلي قانونگذاري معرفي شده است.
همچنين، اين تحولات را نمي توان بنياد گرايانه لقب داد. چراکه اسلام گرايان ملاک دستيابي به قدرت را نه خشونت و زور و نه حمايت غرب، بلکه راي مردم و انتخابات آزاد و شفاف قرار داده اند. آنها تنوع آرا و تکثر احزاب و رقابت منصفانه را پذيرفته و مردم را در انتخاب شيوه زندگي آزاد و مختار گذاشته اند. آنها همچنين خود رابه رعايت حقوق شهروندي به خصوص رعايت حقوق زنان واقليتها ملتزم مي دانند. البته اسلام گرايان خود از طيف وسيعي تشکيل شده که آرا و رويکردهاي مختلف را در بر ميگيرد. تا آنجا که برخي سلفيها مردم سالاري را کفر مي دانند وخواستار ايجاد خلافت اسلامي هستند. با اينحال گرچه بعيد است که سکولارهاي راديکال و بنيادگراهاي افراطي بتوانند خود را بر اکثريت مردم تحميل کنند، اما اين چالش هيچگاه بطور کامل محو نخواهد شد.
بنابراين بايد سرشت اين تحولات را در اتکا واحترام به رأي مردم و توسل به حقيقت دين حنيف جستجو کرد. دو عامل اصلي در جابه جايي قدرت و تحرک اجتماعي يکي رأي مردم و ديگري دين اسلام است. براين اساس مي توان مردم سالاري ديني را به عنوان بارزترين شاخصه اين تحولات قلمداد کرد. ايجاد تعادلي موفق بين اسلام و مردم سالاري امر خطيري است که نياز به اجتهاد مستمر و اخلاق مدني و خرد جمعي دارد. به عبارت ديگر اسلام گرايان اکنون در برابر آزمون بزرگ تاريخ قرار گرفته اند. آيا آنها مي توانند کشتي طوفان زده و جامعه استبداد زده خود را از ميان بادهاي مخالف سکولاريسم و امواج سهمگين بنيادگرايي به سوي ساحل دموکراسي ديني هدايت کنند و نيز همواره در حرکت باشند؟
با بررسي تاريخ نيم قرن اخيردر شمال آفريقا و خاورميانه آشکار مي شود که رژيمهاي پيشين با تکيه بر ملي گرايي عربي در مقابل استعمارگران غربي به استقلال دست يافتند. پان- عربيسم براي چند دهه به شعارغالب و رويکرد مسلط در منطقه درآمد و به کانون آمال اعراب تبديل شد و در اشکال ناصري و بعثي در تحولات سياسي بروز و ظهور يافت. جنبشهاي جديد و تحولات اخير اين روند ملي گرايانه و سکولار و اقتدار گرا را تغيير داد. با زوال اين نوع حکومتها، احزاب اسلامي در رقابتي آزاد و منصفانه بر رقيبان ملي گرا و ليبرال خود پيروز شدند. اين پيروزي تا حدود زيادي معرف نا کارآمدي رژيمهاي ملي گرا و سکولارپيشين بود. رژيمهايي که علي رغم شعار وحدت اعراب عملاً قادر نبودند به اتحاد اعراب و استقلال واقعي و هويت بومي دست يابند.اين رويکرد ملي گرايانه عربي نتوانست مسأله فلسطين راـ که به حاد ترين مسأله جهان اسلام و غرب تبديل شده بود- به سرانجامي مورد قبول برساند. از اين بدتر آنکه حتي آرمان فلسطين بازيچه حکومتهاي سازش کار و مدعي قرار گرفت. در اين چند دهه که استبداد ريشه مي دواند، وجامعه درخوف وخواب به سر مي برد، استاندارد زندگي در بين اکثريت مردم کم فروغ ميشد و بيکاري و عقب ماندگي شکاف فقير و غني را بيشتر مي کرد.
در بستر اين واقعيات بود که مردم به صحنه آمدند و رويکرد جديدي مطرح کردند که در نگاه غربيها به بهار عربي تبديل شد. اين در حالي بود که ضديت با ديکتاتورها تنها يک وجه اين حرکتها را تشکيل ميداد، وجه ديگر آن مخالفت با مداخلات بيگانگان در منطقه و نيز امور داخلي خود بود. براي ساليان طولاني مردم مسلمان منطقه از چهار جهت تحت فشار خود کامگي، فساد، غرب گرايي و سکولاريسم قرار داشتند. اکنون اين ديوارها يک به يک فرو مي ريزد، چرا که مردم رويکرد تازه اي به سياست و جامعه پيدا کردهاند و آن عبارت است از:
مقابله با ديکتاتوري واقتدار گرايي وعوامل رعب آور نظامي و امنيتي آن، مخالفت با فساد اقتصادي و اجتماعي درميان حکمرانان و دستگاه بوروکراسي، مبارزه با حضور و نفوذ غرب در فرهنگ و جامعه، رويگرداني از سکولاريسم تحميلي مبتني بر منع دين از حضور درجامعه و سياست.
گروهي اين تحولات را بهار عربي ناميدهاند و گروهي بيداري اسلامي. بسته به اينکه از چه زاويه اي به اين جنبشها بنگريم قرائت ما متفاوت خواهد بود. اگر بهار عربي را جنبشي دموکراتيک مبتني بر طبقه متوسط با رويکردي سکولار و در جهت نزديکي به غرب تلقي کنيم، بي ترديد نادرستي چنين برداشتي در عمل به خوبي آشکار شده است. اکنون احزاب نزديک به اخوان المسلمين که در انتخابات مصر و تونس پيروز شدهاند بيشتر متکي به آرا طبقات محروم جامعه بوده و داراي هويتي ديني و نگرشي مستقل هستند. پس چگونه بهار عربي به سرنگوني ديکتاتورهاي حامي غرب و تقويت اسلام گرايان منجر شده است؟ در اين شرايط بهتر است بهار عربي را زمستان غرب گرايي لقب دهيم.
اگراز زاويه ديگري بنگريم مي توان اين فرايند را بيداري اسلامي ناميد. چرا که اسلام گرايان توانستند همبستگي خويش را تقويت کرده و با سازماندهي و هشياري در عرصه سياست فعالانه مشارکت کنند. آنها با اعلام مواضع سياسي و فرهنگي خويش به تفکيک رويکرد خود با سکولارها و ليبرالها و غرب گراها پرداختند و بر هويت ديني و اهداف ملي خويش پافشاري کردند. مقصود از بيداري اين نيست که آنها با مشارکت فعالانه در عرصههاي سياسي و فرهنگي به همه اهداف خود دست يافتهاند، بلکه اشاره به در آمدن از خواب زدگي و دوري از سستي و انفعال است. به عبارت ديگر کسب نوعي خود آگاهي و هوشياري نسبت به جايگاه خويش و اهداف پيش رو است.
اسلامگرايان طي چند دهه بصورت سازماندهي شده، تحت عناويني چون متحجر، افراطي و تروريست، محصور و سركوب شدند. ايجاد هراس و بدبيني نسبت به آرمانها و خواستههاي سياسي اسلامگرايان و ايجاد سوءظن نسبت به اهداف نهايي مسلمانان در عمل آنها را از عرصة سياست همگاني به زندان و تبعيد و انزوا كشاند. اما آنها توانستهاند با روشهاي ديگري نظير فعاليت در امور عام المنفعه موقعيت خود را در جامعه تثبيت كنند.آنچه كه امروز درتونس و مصر شاهد هستيم آزاديخواهي مردم در برابر ديكتاتوري است. اسلامخواهي مردم در برابر سياستهاي وارداتي و برخوردهاي خشن گذشته در برابر فرهنگ و سنت ديني است. عدالتجويي مردم در برابر فساد و تبعيض و فقر است. اكنون شاخة سياسي اخوانالمسلمين تحت عنوان حزب«آزادي و عدالت» فعاليت ميكند که اين خود نشان ميدهد كه اسلامگرايان آزادي و عدالت را دوگوهر ناياب درجامعة امروز مصر ميدانند.
در اينجا بايد از يک مغالطهخطرناک بر حذر بود. همانطورکه نبايد با بهار عربي ناميدن اين فرايند آن را مصالحه جو،سکولار و غربي تلقي کرد. بر همين قياس نبايد با بيداري اسلامي لقب دادن اين جنبشها آن را بنياد گرا، ستيزه جو،افراطي وخشونت طلب ناميد. بر اين اساس نبايد گفت اگر اين فرايند بهار عربي نيست پس بنياد گرايي است بلکه بايد به عناصر اصلي اين فرايند توجه کرد و آن اتکا به راي مردم و تکيه بر اسلام است. در نتيجه مردم سالاري ديني وجه بارز اين مجموعه تحولات است.
امروز اسلام گرايان ـ برحسب آنچه در برنامههاي خود اعلام کرده اند ـ
نميخواهند اسلام را به اجبار به جامعه برگردانند بلكه آنها در صدد رفع موانع امنيتي و سياسي هستند كه مسلمانان از مشارکت فعال در عرصه سياسي و مدني باز مي داشت. اسلامگرايان در مصر و تونس ميگويند ما موانع دعوت به اسلام را از ميان برميداريم، مردم خود به فطرت خويش انتخاب ميكنند. ما روش زندگي محبتآميز و دور از فساد و تبعيض و اختناق را پي ميگيريم، مردم خود صراط مستقيم را ميشناسند.
ما با اسلام هراسي مقابله ميكنيم چرا كه تحت اين نام چند ده حركتهاي اسلامي را سركوب و منزوي كرده اند. ما اسلام را به عنوان مرجع مهم قانونگذاري در نظر ميگيريم. اما نهايتاً اين مردم هستند كه با مشاركت آزادانه در انتخابات، روش زندگي و نيز حاكمان خود را برميگزيند اينکه دين تا چه حد در تنظيم روابط سياسي و اقتصادي و فرهنگي نقش ايفا کند موضوعي است که هم از لحاظ نظري چالش انگيز و شايسته بحث و بررسي است و هم از لحاظ عملي با آزمون و خطا تصحيح و تکميل مي شود. بر قراري تعادلي موزون و موفق بين آراء مردم و اهداف و ارزشهاي ديني چالشي بنيادي است که به بصيرتي عميق و اجتهادي مستمر نياز دارد. به عبارت ديگر تأمل در اين جنبشها مي تواند پرسشهاي مهمي را در نسبت بين آرا مردم و ارزشهاي ديني در ميان عالمان و متفکران مطرح سازد.
چنانچه خاورميانه که مهد اديان بزرگ الهي است با دو عنصر مردم سالاري و دينداري آشتي کند و نقش مردم و ارزشهاي ديني در تصميمهاي کلان حکومتي مد نظر باشد مي توان به آينده اي با ثبات براي منطقه و روابطي مبتني بر احترام و همکاري متقابل با غرب و جامعه اي پر نشاط و همراه با معنويت اميد داشت.
اين تحولات شرايط مناسبتري را براي تعامل و تفاهم با غرب فراهم ميآورد مشروط بر اينکه در غرب نيز نگرش و رويکرد تازه اي نسبت به مسلمانان ايجاد شود. اين مهم مستلزم پذيرش هويت ديني مسلمانان واحترام به ارزشها و کنشهاي آنان به جاي ترويج ارزشهاي سکولاري وگذر از کليشه انطباق ناپذيري ذاتي اسلام و مردم سالاري و قبول اين واقعيت که در جوامع اسلامي، دينداري و مردم سالاري لزوماً نافي يکديگر نيستند. بايد ازرويکرد رايج و مأنوس در غرب مبني بر تلازم «سکولاريسم و دموکراسي»، «دينداري و استبدادي» گذر کرد و پارادايم جديد مردم سالاري ديني رابراي شناخت بهتر اين تحولات به کار گرفت.
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb
اين جنبشها را نمي توان مبتني برسکولاريسم دانست. چراکه جوانان، شخصيتها و احزابي که به عنوان ليبرال، سکولار و غربگرا شناخته ميشوند گرچه در ابتدا مردم را به صحنه کشاندند و نقشي ابتکاري ايفا کردند، اما در فضاي رقابتي و در انتخابات آزاد پس از مبارک و بن علي، توفيقي بدست نياورده و به تدريج به حاشيه رانده شدند. درعوض احزاب و گروههايي که سالها به سبب گرايشهاي اسلامي از فعاليتهاي سياسي محروم بودند اکنون نقش آفرينان اصلي عرصه سياست هستند. اشخاصي که به جرم اسلام گرايي سالها در زندان و تبعيد به سر بردهاند اکنون به شخصيتهاي بارز مورداعتماد واحترام مردم تبديل شده اند. به علاوه اسلام ـ که دراين رژيمها به خشونت و زوراز حضور در سپهر عمومي منع شده بود ـ اکنون به عنوان مرجع اصلي قانونگذاري معرفي شده است.
همچنين، اين تحولات را نمي توان بنياد گرايانه لقب داد. چراکه اسلام گرايان ملاک دستيابي به قدرت را نه خشونت و زور و نه حمايت غرب، بلکه راي مردم و انتخابات آزاد و شفاف قرار داده اند. آنها تنوع آرا و تکثر احزاب و رقابت منصفانه را پذيرفته و مردم را در انتخاب شيوه زندگي آزاد و مختار گذاشته اند. آنها همچنين خود رابه رعايت حقوق شهروندي به خصوص رعايت حقوق زنان واقليتها ملتزم مي دانند. البته اسلام گرايان خود از طيف وسيعي تشکيل شده که آرا و رويکردهاي مختلف را در بر ميگيرد. تا آنجا که برخي سلفيها مردم سالاري را کفر مي دانند وخواستار ايجاد خلافت اسلامي هستند. با اينحال گرچه بعيد است که سکولارهاي راديکال و بنيادگراهاي افراطي بتوانند خود را بر اکثريت مردم تحميل کنند، اما اين چالش هيچگاه بطور کامل محو نخواهد شد.
بنابراين بايد سرشت اين تحولات را در اتکا واحترام به رأي مردم و توسل به حقيقت دين حنيف جستجو کرد. دو عامل اصلي در جابه جايي قدرت و تحرک اجتماعي يکي رأي مردم و ديگري دين اسلام است. براين اساس مي توان مردم سالاري ديني را به عنوان بارزترين شاخصه اين تحولات قلمداد کرد. ايجاد تعادلي موفق بين اسلام و مردم سالاري امر خطيري است که نياز به اجتهاد مستمر و اخلاق مدني و خرد جمعي دارد. به عبارت ديگر اسلام گرايان اکنون در برابر آزمون بزرگ تاريخ قرار گرفته اند. آيا آنها مي توانند کشتي طوفان زده و جامعه استبداد زده خود را از ميان بادهاي مخالف سکولاريسم و امواج سهمگين بنيادگرايي به سوي ساحل دموکراسي ديني هدايت کنند و نيز همواره در حرکت باشند؟
با بررسي تاريخ نيم قرن اخيردر شمال آفريقا و خاورميانه آشکار مي شود که رژيمهاي پيشين با تکيه بر ملي گرايي عربي در مقابل استعمارگران غربي به استقلال دست يافتند. پان- عربيسم براي چند دهه به شعارغالب و رويکرد مسلط در منطقه درآمد و به کانون آمال اعراب تبديل شد و در اشکال ناصري و بعثي در تحولات سياسي بروز و ظهور يافت. جنبشهاي جديد و تحولات اخير اين روند ملي گرايانه و سکولار و اقتدار گرا را تغيير داد. با زوال اين نوع حکومتها، احزاب اسلامي در رقابتي آزاد و منصفانه بر رقيبان ملي گرا و ليبرال خود پيروز شدند. اين پيروزي تا حدود زيادي معرف نا کارآمدي رژيمهاي ملي گرا و سکولارپيشين بود. رژيمهايي که علي رغم شعار وحدت اعراب عملاً قادر نبودند به اتحاد اعراب و استقلال واقعي و هويت بومي دست يابند.اين رويکرد ملي گرايانه عربي نتوانست مسأله فلسطين راـ که به حاد ترين مسأله جهان اسلام و غرب تبديل شده بود- به سرانجامي مورد قبول برساند. از اين بدتر آنکه حتي آرمان فلسطين بازيچه حکومتهاي سازش کار و مدعي قرار گرفت. در اين چند دهه که استبداد ريشه مي دواند، وجامعه درخوف وخواب به سر مي برد، استاندارد زندگي در بين اکثريت مردم کم فروغ ميشد و بيکاري و عقب ماندگي شکاف فقير و غني را بيشتر مي کرد.
در بستر اين واقعيات بود که مردم به صحنه آمدند و رويکرد جديدي مطرح کردند که در نگاه غربيها به بهار عربي تبديل شد. اين در حالي بود که ضديت با ديکتاتورها تنها يک وجه اين حرکتها را تشکيل ميداد، وجه ديگر آن مخالفت با مداخلات بيگانگان در منطقه و نيز امور داخلي خود بود. براي ساليان طولاني مردم مسلمان منطقه از چهار جهت تحت فشار خود کامگي، فساد، غرب گرايي و سکولاريسم قرار داشتند. اکنون اين ديوارها يک به يک فرو مي ريزد، چرا که مردم رويکرد تازه اي به سياست و جامعه پيدا کردهاند و آن عبارت است از:
مقابله با ديکتاتوري واقتدار گرايي وعوامل رعب آور نظامي و امنيتي آن، مخالفت با فساد اقتصادي و اجتماعي درميان حکمرانان و دستگاه بوروکراسي، مبارزه با حضور و نفوذ غرب در فرهنگ و جامعه، رويگرداني از سکولاريسم تحميلي مبتني بر منع دين از حضور درجامعه و سياست.
گروهي اين تحولات را بهار عربي ناميدهاند و گروهي بيداري اسلامي. بسته به اينکه از چه زاويه اي به اين جنبشها بنگريم قرائت ما متفاوت خواهد بود. اگر بهار عربي را جنبشي دموکراتيک مبتني بر طبقه متوسط با رويکردي سکولار و در جهت نزديکي به غرب تلقي کنيم، بي ترديد نادرستي چنين برداشتي در عمل به خوبي آشکار شده است. اکنون احزاب نزديک به اخوان المسلمين که در انتخابات مصر و تونس پيروز شدهاند بيشتر متکي به آرا طبقات محروم جامعه بوده و داراي هويتي ديني و نگرشي مستقل هستند. پس چگونه بهار عربي به سرنگوني ديکتاتورهاي حامي غرب و تقويت اسلام گرايان منجر شده است؟ در اين شرايط بهتر است بهار عربي را زمستان غرب گرايي لقب دهيم.
اگراز زاويه ديگري بنگريم مي توان اين فرايند را بيداري اسلامي ناميد. چرا که اسلام گرايان توانستند همبستگي خويش را تقويت کرده و با سازماندهي و هشياري در عرصه سياست فعالانه مشارکت کنند. آنها با اعلام مواضع سياسي و فرهنگي خويش به تفکيک رويکرد خود با سکولارها و ليبرالها و غرب گراها پرداختند و بر هويت ديني و اهداف ملي خويش پافشاري کردند. مقصود از بيداري اين نيست که آنها با مشارکت فعالانه در عرصههاي سياسي و فرهنگي به همه اهداف خود دست يافتهاند، بلکه اشاره به در آمدن از خواب زدگي و دوري از سستي و انفعال است. به عبارت ديگر کسب نوعي خود آگاهي و هوشياري نسبت به جايگاه خويش و اهداف پيش رو است.
اسلامگرايان طي چند دهه بصورت سازماندهي شده، تحت عناويني چون متحجر، افراطي و تروريست، محصور و سركوب شدند. ايجاد هراس و بدبيني نسبت به آرمانها و خواستههاي سياسي اسلامگرايان و ايجاد سوءظن نسبت به اهداف نهايي مسلمانان در عمل آنها را از عرصة سياست همگاني به زندان و تبعيد و انزوا كشاند. اما آنها توانستهاند با روشهاي ديگري نظير فعاليت در امور عام المنفعه موقعيت خود را در جامعه تثبيت كنند.آنچه كه امروز درتونس و مصر شاهد هستيم آزاديخواهي مردم در برابر ديكتاتوري است. اسلامخواهي مردم در برابر سياستهاي وارداتي و برخوردهاي خشن گذشته در برابر فرهنگ و سنت ديني است. عدالتجويي مردم در برابر فساد و تبعيض و فقر است. اكنون شاخة سياسي اخوانالمسلمين تحت عنوان حزب«آزادي و عدالت» فعاليت ميكند که اين خود نشان ميدهد كه اسلامگرايان آزادي و عدالت را دوگوهر ناياب درجامعة امروز مصر ميدانند.
در اينجا بايد از يک مغالطهخطرناک بر حذر بود. همانطورکه نبايد با بهار عربي ناميدن اين فرايند آن را مصالحه جو،سکولار و غربي تلقي کرد. بر همين قياس نبايد با بيداري اسلامي لقب دادن اين جنبشها آن را بنياد گرا، ستيزه جو،افراطي وخشونت طلب ناميد. بر اين اساس نبايد گفت اگر اين فرايند بهار عربي نيست پس بنياد گرايي است بلکه بايد به عناصر اصلي اين فرايند توجه کرد و آن اتکا به راي مردم و تکيه بر اسلام است. در نتيجه مردم سالاري ديني وجه بارز اين مجموعه تحولات است.
امروز اسلام گرايان ـ برحسب آنچه در برنامههاي خود اعلام کرده اند ـ
نميخواهند اسلام را به اجبار به جامعه برگردانند بلكه آنها در صدد رفع موانع امنيتي و سياسي هستند كه مسلمانان از مشارکت فعال در عرصه سياسي و مدني باز مي داشت. اسلامگرايان در مصر و تونس ميگويند ما موانع دعوت به اسلام را از ميان برميداريم، مردم خود به فطرت خويش انتخاب ميكنند. ما روش زندگي محبتآميز و دور از فساد و تبعيض و اختناق را پي ميگيريم، مردم خود صراط مستقيم را ميشناسند.
ما با اسلام هراسي مقابله ميكنيم چرا كه تحت اين نام چند ده حركتهاي اسلامي را سركوب و منزوي كرده اند. ما اسلام را به عنوان مرجع مهم قانونگذاري در نظر ميگيريم. اما نهايتاً اين مردم هستند كه با مشاركت آزادانه در انتخابات، روش زندگي و نيز حاكمان خود را برميگزيند اينکه دين تا چه حد در تنظيم روابط سياسي و اقتصادي و فرهنگي نقش ايفا کند موضوعي است که هم از لحاظ نظري چالش انگيز و شايسته بحث و بررسي است و هم از لحاظ عملي با آزمون و خطا تصحيح و تکميل مي شود. بر قراري تعادلي موزون و موفق بين آراء مردم و اهداف و ارزشهاي ديني چالشي بنيادي است که به بصيرتي عميق و اجتهادي مستمر نياز دارد. به عبارت ديگر تأمل در اين جنبشها مي تواند پرسشهاي مهمي را در نسبت بين آرا مردم و ارزشهاي ديني در ميان عالمان و متفکران مطرح سازد.
چنانچه خاورميانه که مهد اديان بزرگ الهي است با دو عنصر مردم سالاري و دينداري آشتي کند و نقش مردم و ارزشهاي ديني در تصميمهاي کلان حکومتي مد نظر باشد مي توان به آينده اي با ثبات براي منطقه و روابطي مبتني بر احترام و همکاري متقابل با غرب و جامعه اي پر نشاط و همراه با معنويت اميد داشت.
اين تحولات شرايط مناسبتري را براي تعامل و تفاهم با غرب فراهم ميآورد مشروط بر اينکه در غرب نيز نگرش و رويکرد تازه اي نسبت به مسلمانان ايجاد شود. اين مهم مستلزم پذيرش هويت ديني مسلمانان واحترام به ارزشها و کنشهاي آنان به جاي ترويج ارزشهاي سکولاري وگذر از کليشه انطباق ناپذيري ذاتي اسلام و مردم سالاري و قبول اين واقعيت که در جوامع اسلامي، دينداري و مردم سالاري لزوماً نافي يکديگر نيستند. بايد ازرويکرد رايج و مأنوس در غرب مبني بر تلازم «سکولاريسم و دموکراسي»، «دينداري و استبدادي» گذر کرد و پارادايم جديد مردم سالاري ديني رابراي شناخت بهتر اين تحولات به کار گرفت.
پينوشتها:
* معاون علمي دانشنامه اسلام معاصر
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb
/ج