نویسنده: منیره سید مظهری*
2)عدم پذیرش انحصار عقول به ده عقل از سوی ملّاصدرا و شیخ اشراق
در حکمت اشراقی، از حضرت حق به «نورالانوار» و از عقول به «انوار» تعبیر می شود. اشراقیون به صورت کلّی، انوار را در درجه ی اوّل، به دو قسم انوار قاهره و غیرقاهره تقسیم می کنند و مراد آنها از انوار قاهره، انواری هستند که به طور کلّی مجرّد از مادّه هستند و هیچ ارتباطی با برازخ یا اجسام ندارند. اگر به این تعریف اشراقیون با نظر مشّایی بنگریم، انوار قاهره بر عقول تطبیق داده می شود.(1)در مکتب اشراقی، از عقل اوّل به نور اقرب تعبیر می شود. حکیمان اشراقی بر این باورند که نور اقرب اوّلین صادر از نورالانوار است و از این نور اقربی که عقل اوّل می باشد، نور عقلی دوم و از دوم، سوم و... حاصل می شود؛ بدین طریق، سلسله ی کثیری از انوار عقلیه تحقّق می یابد و این انوار مجرّده، بیش از ده، بیست، صد، دویست هزار، و صدهزار هستند.(2)
ملّاصدرا در شرح الهدایة الاثیریة درباره ی این مسئله نیز به فلسفه ی اشراقی تمایل نشان داده و به سوی این باور گرایش پیدا کرده که: تعداد عقول بیشتر از ده تاست و این قول مشهور مشّاییان درباره ی تعداد عقول بر مبنای تحقیق قابل دفاع نیست؛ او سپس ادلّه ای برای توجیه پیدایش چنین نظریه ای در میان مشّاییان و شهرت این نظریه در میان آنها ذکر می کند که خود این توجیه ها بیانگر عدم اعتقاد وی به محدود بودن عقول، و عدم انحصار آنها به ده می باشد. از نظر ملّاصدرا، دو امر سبب شده است که این قول به مشّاییان نسبت داده می شود که تعداد عقول ده است؛ آن دو امر عبارت اند از:
توجیه اوّل: مشّاییان تعداد عقول را با شمار افلاک تنظیم کرده، و چون افلاک را نُه تا می دانسته، برای تطابق عقول با افلاک، قائل به ده عقل شده اند که نُه عقل سبب پیدایش نُه فلک، و عقل آخر سبب پیدایش عناصر می شود.
توجیه دوم: برای گروه و جمله ای از افلاک، گروه و جمله ای از عقول است که در میان این عقول یک عقل مقامش از بقیه بیشتر است، و همین سبب پیدایش آن افلاک می شود. اگر چنین شهرت یافته است که مشّاییان قائل به ده عقل هستند، این شهرت به اعتبار عقولی است که در میان عقول بسیار، نقش سیادت و رهبری دارند؛ همان طور که فلک کلّی بر اجرام تحت سیطره ی خود احاطه دارد. البته، این سخن بدان معنا نیست که این عقول فراوان، اتباع و جزئی از این ده عقل سادات هستند.(3)
ملّاصدرا در کتاب الشواهد الربوبیة، برای اثبات کثرت عقول (و بیان این مطلب که تعداد عقول از ده عقل بیشتر است)، به آیه ی «فِی کلِّ سَمَاء أَمرَهَا» (فصلت: 12) استناد می جوید و آن را چنین تفسیر می کند که: هر متحرّک نیاز به محرّک دارد. بدین جهت، تعداد محرّک ها باید به اندازه ی متحرّک ها باشد. از طرفی، این امر بیان شد که حرکات طبیعی به شوق ها و اراده ها و شوق ها به غایات عقلی منتهی می شوند. بنابراین اگر ما متحرّک ها و محرّک ها را مستقیماً به خدا یا به فیض اوّل نسبت دهیم، یعنی به ترتّب طولی میان آنها قائل نباشیم، این امر باعث می شود که در ذات خدا کثرت راه یابد؛ در صورتی که ثابت شد که ذات خداوند بسیط من جمیع الجهات، و فیض از ناحیه ی ذاتش واحد است، امّا بالعرض واجد جهات نُه گانه می باشد. از این مقدّمات نتیجه گرفته می شود که تعداد جواهر مفارق (عقول) به تناسب تعداد متحرّک ها و حرکات کلّی کثیر می باشد.(4)
از طرفی، حکما در صناعت مجسطی ثابت کرده اند که وجود اجرام سماوی بیش از پنجاه عدد است که از لحاظ حرکات دوری دائم، اندازه و جهت با یکدیگر تفاوت هایی دارند و هر کره ی متحرّک دارای قوّه ی محرّکه ی شوقیه ی غیرمتناهی و محرّک ثابتی است که رابطه ی بین آنها مثل رابطه ی معشوق و عاشق است. پس، هر کره دارای دو محرّک است: یک محرّک مفارق عقلانی و دیگری نفسانی و مادّه در اجرام سماوی، رابطه ی تنگاتنگی وجود دارد؛ یعنی محرّک مفارق عقلانی (عقول) معشوق محرّک مزاول نفسانی است، و این عشق سبب حرکت محرّک نفسانی می گردد و از طرفی همین محرّک مزاول نفسانی معشوق مادّه و بدین جهت محرّک مادّه است. ملّاصدرا می افزاید که عقول، از حیث مرتبه و منزلت، از همه ی موجودات به حق نزدیک تر و عاشق او هستند. در واقع، عقول به عبودیت حق اشتغال دارند و عددشان به اندازه ی عدد کرات و عدد مدبّرهای این کرات است؛ پس جنود حضرت حق در نظام گیتی بسیار زیاد هستند. او سپس به آیه ی «وَ مَا یَعلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إلَّا هُوَ» استناد می کند.(5)
3)پذیرش عقول عرضی از سوی اشراقیون و ملّاصدرا
اشراقیون انوار قاهره را به انوار قاهره ی عالیه و انوار قاهره ی سفلیه (ارباب اصنام) تقسیم می کنند. مراد آنان از انوار قاهره ی عالیه، انواری هستند که میان آنها ارتباط طولی وجود دارد و در نزول علّی بر یکدیگر مترتّب هستند. از این انوار، به خاطر شدّت نورانیت آنها و قوّت جوهرشان و کمی جهت ظلمانی و نزدیکی آنها به وحدت حقیقی، هیچ جسمی صادر نمی شود.
امّا مراد اشراقیون از انوار قاهره ی سفلیه ی انواری هستند که میان آنها ارتباط طولی وجود ندارد و در نزول علّی بر یکدیگر مترتّب نیستند. این انوار همان عقول عرضی هستند که خودشان به دو قسم تقسیم می شوند:
1.گروهی از انوار قاهره ی سفلیه، از جهت مشاهدات طبقه ی طولیه حاصل می شوند؛ این انوار سبب پیدایش عالم مثل می گردند.2.گروهی از انوار قاهره ی سفلیه از جهت اشراقاتی که از طبقه ی طولی حاصل می شوند، صادر می گردند. این انوار سبب پیدایش عالم محسوسات می گردند؛ زیرا بر اساس مبانی اشراقی، مشاهدات از اشراقات شریف تر هستند، و از طرفی، رتبه ی عالم مثال بالاتر از عالم محسوسات و اجسام است. بدین جهت، اشرف (مشاهدات) علّت اشرف (عالم مثال)، و اخس (اشراقات) علّت اخس (عالم محسوسات یا اجسام) می گردد.(6)
ملّاصدرا درباره ی این مسئله نیز نظریه ی اشراقیون را بر نظر فیلسوفان مشّایی ترجیح داده است. او در کتاب المبدأ و المعاد تأکید می کند که: حکمای رواقی و فارسی بر این باور بوده اند که اختلاف نوعی انواع متکثّر، مثل اجسام عنصری که بین آنها رابطه ی تکافو وجود دارد، یا در فاعل است یا در جهات تأثّرش. و چون در عقل اخیر (عقل فعّال) جهات و حیثیات به اندازه ای نیست که برای پیدایش انواع متکثّر این عالم کافی باشد، پس تعداد عقول بیش از ده تاست و چنین نیست که تعداد عقول مثل نظریه ی فیلسوفان مشّایی با تعداد افلاک مساوی، و تنها عقل اخیر سبب پیدایش عنصریات باشد؛ بلکه آن حکما بر این باور بوده اند که هر نوع از انواع جسمانی دارای عقلی است که ربّ آن نوع و مدبّر آن می باشند و به اشخاص آن نوع عنایت خاصّی دارد.
همچنین، به تعداد انواع جسمانی ــ اعم از آنکه فلکی باشد یا عنصری، بسیط باشد یا مرکّب ــ قواهر عقلی (عقول عرضی) وجود دارد؛ بلکه تعداد عقول از این حدّ نیز بیشتر است، چون عقل تنها مدبّر انواع جسمانی نیست، و از طرفی، تحقّق یافتن اجسام مثل تحقّق یافتن عقول نیست، زیرا در عقل دوم جهات کافی برای پیدایش فلک دوم و کواکب مختلف الحقایق موجود در آن وجود ندارد، و از سویی میان اجسام رابطه ی تکافو برقرار است و جسمی نسبت به جسم دیگر جنبه ی علّیت ندارد. بر این اساس، علل این اجسام باید عقول متکافئه ی عرضیه باشند که بعد از تحقّق عقول طولیه متحقّق می شوند.(7)
ملّاصدرا در موضع دیگری از کتاب المبدأ و المعاد تصریح می کند که: «ما نیز وجود مثل افلاطونی را اثبات و مبرهن کردیم که هر نوع (در این عالم) دارای یک فرد مجرّد عقلی در عالم ابداع است که حقیقت این نوع جسمانی را تشکیل می دهد.»(8) بیان اخیر ملّاصدرا مؤیّد آن است که او نیز مثل اشراقیون معتقد است که علاوه بر عقول طولی، عقول عرضی نیز وجود دارد.
پی نوشت ها :
* استادیار دانسگاه آزاد اسلامی واحد کرج
1.شمس الدین محمّد شهرزوری، همان، ص 370.
2.همان، ص 362.
3.ملّاصدرا، شرح الهدایة الاثیریه، ص 369ــ370.
4.همو، الشواهد الربوبیة، تعلیقات ملّاهادی سبزواری، ص 140.
5.همان، ص 141.
6.قطب الدین شیرازی، همان، ص 340.
7.ملّاصدرا، المبدأ و المعاد، تصحیح محمّد ذبیحی، ص 191-192.
8.همان، ص 193.