روش شناسی نظریه پردازی در حوزه ی علوم انسانی (1)

در قاموس فلسفه ی علم، فرایند توسعه ی دانش بر سه رویکرد استقرایی، ابطال گرایانه و پارادایماتیک بنا شده است. گرچه هستی شناسی، معرفت شناسی و روش شناسیِ هر کدام از
سه‌شنبه، 21 شهريور 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
روش شناسی نظریه پردازی در حوزه ی علوم انسانی (1)
روش شناسی نظریه پردازی در حوزه ی علوم انسانی (1)
 

 


نویسندگان: حسن دانایی فرد* و حسین بابایی مجرد**



 

تأمّلی بر رویکرد اندیشمندان اسلامی

چکیده

در قاموس فلسفه ی علم، فرایند توسعه ی دانش بر سه رویکرد استقرایی، ابطال گرایانه و پارادایماتیک بنا شده است. گرچه هستی شناسی، معرفت شناسی و روش شناسیِ هر کدام از این رویکردها با هم متفاوت اند، ولی نسبی گرایی و قائل بودن به عدم دست یابی به معرفت کامل و ثابت نسبت به حقیقت رگه ی مشترک هر سه است. نگارندگان نوشتار حاضر قصد دارند تا ضمن معرفی اجمالی رویکردهای سه گانه ی بالا و تبیین هستی شناسی، معرفت شناسی و روش شناسی آنها، معرفی مستوفایی از رویکرد اسلامی نسبت به توسعه ی علم ارائه دهند. رویکرد مختار در این مقاله اجتهاد متوسط می باشد که علل چهارگانه ی فاعلی، مادّی، صوری و غایی را مطمح نظر قرار می دهد و خروجی آن مفید علم و اطمینان عقلایی و بالتبع حجّت شرعی است. در این رویکرد، دست یابی به حقیقت در پرتو رجوع به عقلِ مبرهن و نقل دارای حجّیت میسور است، حقیقت نسبی تلقّی نمی شود، و مبانی و اصول در بستر زمان و مکان متغیّر نمی باشند. همچنین، مبنای این رویکرد جهان بینی الهی است و تعامل علم و فلسفه در آن ابزاری در جهت رفع عیبناکی علوم روز شمرده می شود.
کلید واژه ها: نسبی گرایی، مطلق اندیشی، روش شناسی، اجتهاد متوسط، نظریه پردازی، تولید علم، منابع نقلی و عقلی، حجّیت شرعی، علوم انسانی، اسلام.

مقدّمه

فلسفه ی علم، به منزله ی یکی از حوزه های معرفت بشری، جویای مبدأ و معاد و مجرای علم می باشد. در بررسی هر پدیده، سخن از علل چهارگانه ی فاعلی، مادّی، صوری، و غایی آن ضروری خواهد بود؛ لذا پژوهش پیرامون منشأ، مهبط، و محمل علم و نیز پاسخ به اینکه علم با چه صورتی و به سمت چه غایتی در حرکت است، از مسائل مهمی به شمار می روند که بشر مشتاق دست یابی به آنهاست که البته این کار در فلسفه ی مطلق (الهی یا الحادی) صورت می گیرد و از رهاورد آن فلسفه ی علم نیز متنعّم می گردد. رعد قلم و برق رقم هایی چند، گرچه زوایایی از این مسئله ی مناقشه برانگیز را روشن کرده، ولی دست یابی به حاقّ واقع از مسیری که خود محلّ تأمّل و ابهام است نقض غرض می باشد. اینکه با شیوه های استقرایی (1) به دنبال اثبات فلسفه ی پوزیتیویستی باشیم یا با به کارگیری روش های ابطال گرایانه فلسفه ی نگتیویسم (2) را تأیید کنیم، گرفتار شدن در پیله ای است که به دور خود تنیده ایم. بدیهی است که غار افلاطونی، (3) خودمرجعی، (4) جزم اندیشی، (5) و ایجاد سپر دفاعی در مقابل اندیشه های مخالف، ثمره ی چنین جهت گیری ای خواهد بود.
رهایی از این دام فکری یا به اعتبار نگاهی درون پارادایمی با تکیه بر اصول پذیرفته شده و ثابت (در محدوده ی زمان و مکانِ) آن پارادایم، و یا به اعتبار نگاهی برون پارادایمی (فراپارادایمی) با رجوع به مبانی حقیقی و مورد تأکید تمام پارادایم ها امکان پذیر خواهد بود.
البته، مفروض اساسی این نگاه آن خواهد بود که پاردایم ها به عنوان نوع نگرش به جهان (6) (جهان بینی)، دارنده ی اصول ثابت و فروعات مختصّ به خود می باشند. اگر وجود هر گونه اشتراک در میان پارادایم ها را منکر شویم، پارادایم از جایگاه یک جهان بینی به مرتبه ی یک ابزار یا روش و یا روش شناسی جهت فهم جایگاه انسان در عالم و رابطه ی او با عالم و خالق عالم (رابطه ی انسان با خداوند، خود، انسان های دیگر و طبیعت) تنزّل خواهد کرد.
از این رو، چه با رویکرد استقرایی سعی در ایجاد دانش کنیم و چه رویکردی ابطال گرایانه را برگزینیم و یا اینکه قائل به انقلاب های پارادایماتیک باشیم، باید وجود اصل و مبانی مشترک میان روش ها و روش شناسی های گوناگون را بپذیریم.
امّا رویکرد مختار در این مقاله اجتهاد متوسّط می باشد که از منابع دو گانه ی معرفت شناسی دینی یعنی عقل و نقل، طرفی جدّی بسته است. در این رویکرد، خبری از نسبی اندیشی و تعارض میان علم و دین نیست و نزاع دیرین یافته های حوزوی با یافته های دانشگاهی پایان می پذیرد.
ساختار مقاله ی حاضر بدین شکل است که ابتدا سه رویکرد توسعه ی علم مبتنی بر یافته های مکاتب غربی معرفی، بنیان های هستی شناسانه و معرفت شناسانه ی آنها تبیین، و متدولوژی هریک بر اساس مبانی نظری و جهان بینی شان تشریح می شود؛ سپس سهم هریک از رویکردهای سه گانه در نسبی اندیشی مشخّص می گردد. در ادامه، موضع اسلام پیرامون نسبی اندیشی معرّفی می گردد.
بعد از آن، از تعریف علم و فرضیه و عیبناکی علوم روز و علل این عارضه و راه های درمان آن خواهیم گفت و از تعامل علم و فلسفه جهت حلّ نارسایی های علمی پرده برخواهیم داشت.
در نهایت، رویکرد مختار این مقاله در تولید علم با عنوان اجتهاد متوسط معرّفی می شود و زوایای آشکار و پنهان آن تبیین می گردد؛ در این راستا، جایگاه عقل و نقل و رابطه ی آن دو با یکدیگر و با وحی مشخّص می شود. دست آخر، ماهیت یافته های ناشی از اجتهاد متوسّط روشن می گردد.

رویکردهای سه گانه به توسعه ی علم

در این مقال، رویکردهایی که در توسعه ی علم بدان اشاره می شود عبارت اند از: رویکرد استقرایی که با نمایندگی آگوست کنت معرّفی می شود، رویکرد ابطال گرایانه که مطمح نظر کارل پوپر است، و رویکرد پارادایمی که مورد توجه کوهن می باشد. در نهایت نیز رویکرد اسلامی در توسعه ی علم تشریح می شود.

رویکرد استقرایی

کنت با اعتقاد راسخ به فلسفه ی اثبات گرایی (پوزیتیویسم) بر آن بود که باید برای علوم انسانی نیز حیثیتی مشابه علوم تجربی قائل شد؛ به این معنا که در علوم انسانی نیز باید از ابزار پژوهش تجربی استفاده شود. از نظر او، جوامع انسانی از سه مرحله ی الهی، فلسفی، و علمی عبور کرده اند.
همچنین در جوامع الهی ــ که تبلور تاریخی آن قرون وسطی است ــ پیامبران، و در عصر رنسانس و پس از آن فیلسوفان به عنوان رهبران جامعه شمرده می شوند. امّا در دوره ی کنونی (عصر علمی)، دانشمندان و جامعه شناسان رهبران جامعه خواهند بود. البته ممکن است در هر جامعه ای، بازمانده های فکری اعصار گذشته رسوب کرده باشند.(7)
استقراگرایان از جمله فرانسیس بیکن تجربه را که به واسطه ی مشاهده و آزمایش به دست می آید به منزله ی منبع معرفت معرفی می کنند. مطابق استقراگرایی سطحی، علم با مشاهدات آغاز می شود. عالم مشاهده گر باید دارای اعضای حسی معمولی و سالم باشد و باید آنچه را که با توجه به وضعیت مورد مشاهده می تواند ببیند، بشنود و... با امانتداری تمام ضبط کند و این عمل باید با ذهنی خالی از پیشداوری انجام پذیرد.(8) از این رو، پوزیتیویست ها با تکیه بر استقرا که مبتنی بر مشاهده و آزمایش است به دنبال کسب معرفت می باشند.

رویکرد ابطال گرایی

کارل پوپر (9) به عنوان یکی از نظریه پردازان فلسفه ی علم، پیرامون شکل گیری دانش، قائل به نظریه ی ابطال گرایی (10) است. او می گوید: دانش علمی می تواند از طریق شکل دهی ایده های جدید (حدسیات) و تلاش برای ابطال آنها از طریق پژوهش های تجربی، با شتاب بیشتری پیشرفت کند. وی بر آن است: واقعیات و حقایق واگرا و چندگانه ای (11) وجود دارند و هدف غایی علم کشف و تبیین تفسیری ماهیت و معنای پدیده ها و تعیین رفتار آنهاست.(12)
پوپر اعتقاد دارد: گرچه ما همواره در چارچوبی از تئوری ها، انتظارات، تجارب گذشته و زبان خود زندانی هستیم، امّا با تلاش می توانیم این چارچوب ها را بشکنیم. مسلّماً پس از آن، دوباره خود را درون چارچوبی خواهیم یافت؛ چارچوبی که بهتر و وسیع تر خواهد بود و ما می توانیم در هر لحظه مجدداً آن را بشکنیم.(13)
وی وجود حداقلّی از جزم اندیشی را برای نظریه ی علمی ضروری می داند تا تئوری های علمی فرصت بروز و ظهور داشته باشند.(14)

رویکرد پارادایمی

کوهن با ردّ دو رویکرد ابطال گرایانه و استقرایی، قائل به نظر سومی است. او می گوید: توسعه ی علم به جای اینکه از طریق واقعیت هایی که خود را برای دانشمندان آشکار می سازند (نگرش استقراگرا) یا به جای اینکه به وسیله ی دانشمندانی که در هر آزمایش سعی در ابطال فرضیات خود دارند (نگرش ابطال گرا) انجام پذیرد، از طریق حلّ تنش های سیاسی در جامعه ی علمی و به طور تناوبی صورت می گیرد؛ لذا به جای اینکه سیر تکامل علم شامل یک مسیر خطّی از فرضیات ابطال پذیر باشد، متشکّل از یک سری دوره های غیرمستمر از علوم هنجاری و تغییرات انقلابی است. این امر بدان معناست که برای یک دوره ی زمانی (یک شیوه ی دیدن جهان) هنجار تلقّی می شود و در صورتی که این شیوه پاسخگوی مسائل نبود، با بحران مواجه می شود و در نتیجه ی این بحران، انقلاب علمی رخ می دهد. البته از دیدگاه کوهن، پارادایم وسیع ترین واحد اجماع درون یک رشته ی علمی است که یک جامعه ی علمی یا خرده جامعه ی علمی را از دیگری متمایز می سازد.(15) او چنین تحوّلی را در مقام قیاس با انقلاب های سیاسی، انقلاب علمی (پارادایم) می نامد.(16)
پارادایم، نوعی جهان بینی است که ماهیت جهان، جایگاه فرد در آن و دامنه ی روابط احتمالی او نسبت به جهان و اجزای آن را مشخص می کند. باورهای موجود در پارادایم ها از آن جهت اساسی و بنیادی اند که باید با ایمان پذیرفته شوند و هیچ راهی، برای اثبات حقیقی بودن آنها وجود ندارد.(17)
کوهن در تبیین رویدادهایی که هنگام جایگزینی یک پارادایم به جای پارادایم دیگر اتفاق می افتد، می گوید:
انقلاب های پارادایمی وقتی رخ می دهند که مجموعه ی جدیدی از پیش فرض ها، اندیشمندان را قادر به مسائلی می کند که قبلاً لاینحل بوده اند. در عین حال، این پیش فرض ها باید قبل از اینکه تغییر پارادایمی کامل شود، مورد قبول طیف وسیعی از علما و کاربران قرار گیرد.(18)
نکته ی حائز اهمیت آنکه کوهن این نگاه پست مدرنیستی را که قائل است: نظریات موجبات تکامل یکدیگر را فراهم می کنند، و هیچ نظریه ای نظر قبلی را رد نمی کند، به شدّت نقد کرده است. او این تلقّی را که سیر تحول علم سیری صعودی است که در هر گام نسبت به گام پیشین به کشف واقعیت نزدیک تر می شود، شدیداً به چالش می کشد. ویژگی عمده ی نظریه ی وی تأکیدی است که بر ممیزه ی انقلابی پیشرفت های علمی دارد؛ به طوری که موافق آن انقلاب متضمّن طرد و ردّ یک ساختار نظری و جایگزینی آن با ساختار ناسازگار دیگری است.(19) کوهن بر آن است که پارادایم نوین، اصلاح شده ی پارادایم پیشین نیست.(20)
متدولوژی های سه گانه ی فوق، جهت توسعه ی دانش، بر ابزار حس تکیه می کنند و منبع شناخت را صرفاً تجربه می دانند. با این حال، مکاتب و دانشمندان دیگری وجود دارند که عقل را نیز به عنوان منبع معرفتی در تولید علم معرفی می کنند. و گروه سومی سعی دارند تا میان این دو منبع، جمع بکنند.

تجربه گرایی و خردگرایی

در مجامع علمی، سخن از تعارض تجربه گرایی کلاسیک بیکن، (21) لاک، (22) برکلی، (23) هیوم (24) و استوارت میل (25) با خردگرایی کلاسیک دکارت، (26) اسپینوزا (27) و لایب نیتس (28) به میان می رود. در این مقوله، دو سؤال مطرح است: 1)آیا نحله های فکری و علمی صرفاً همین دو نحله می باشند؟ 2)آیا میان این دو نحله ی علمی، به راستی تعارضی وجود دارد؟
کارل پوپر می گوید:
من خواهم کوشید تا نشان دهم که تفاوت های بین دو مکتب تجربه گرایی و خردگرایی، اهمیت کمتری دارند تا همانندی هایی که از آنها دیده می شود. به نظر من، گرچه مشاهده و عقل هر یک باید نقش مهمی را انجام دهند، امّا کارکرد آنها غیر از آن است که بزرگان کلاسیک این مکتب ها تعیین کرده اند.(29)
دکارت، اسپینوزا و لایب نیتس عقل را تنها منبع شناخت می انگارند؛ در مقابل، جان لاک، برکلی، و هیوم (به ویژه به دلیل نقدهایش از اعتبار معرفت تجربی و نقد علّیت) منشأ شناخت بشر را تماماً از تجربه ی حسّی و حواسّ پنج گانه می دانند.
سرانجام کانت برای ایجاد سازگاری میان دو گروه عقل گرا و تجربه گرا تلاش کرد. او بخش هایی از معرفت را که در عقل ریشه داشتند از بخش هایی که ناشی از تجربیات بودند جدا، و ادّعا کرد که می توان سهم هر یک را به دقّت مشخّص ساخت.
اما نقد جدّی بر ارکان رویکردهای سه گانه در توسعه ی علم، نسبی اندیشی در این رویکردهاست.

پی نوشت ها :

*دانشیار دانشگاه تربیت مدرس.
**دانشجوی دکتری مدیریت دولتی، دانشگاه علّامه طباطبائی.
1.Inductivist Methods.
2.Negtivism.
3.Plato's cave.
4.Self Reference.
5.Dogmatism.
6.A Way of Seeing the World.
7.C.f.F.Copleston, A History of Philosophy.
8.آلن چالمرز، چیستی علم، درآمدی بر مکاتب علم شناسی فلسفی، ترجمه ی سعید زیبا کلام، ص 9ــ10.
9.Karl Popper.
10.Falsificationist view.
11.Multiple and Divergent Realities and Truths.
12.F.H.Hulgren & D.L.Coomer (ed), Alternate Modes of Inqviry in Home Economics Research, p. 223.
13.John Hassard, "An Alternative to Paradigm Incommensurability in Organization Theory", in John Hassard & Denis Pym (eds), The ory & Philosophy of Organizations, p. 221-223.
14ر.ک: کارل پوپر، منطق اکتشاف علمی، ترجمه ی سید حسین کمالی، ص 45ــ43.
15.Thomas Kuhn, The Structure of Scientifice Revolution, p. 120-135.
16غلامحسین مقدم حیدری، قیاس ناپذیری پارادیم های علمی، ص 44.
17حسن دانایی فرد و سیدمهدی الوانی، روش شناسی پژوهش کیفی در مدیریت (رویکردی جامع)، ص 14.
18.C.f.Thomas Kuhn, Ibid.
19.غلامحسین مقدم حیدری، همان، ص 1.
20.همان، ص 48.
21.Francis Bacon.
22.John Locke.
23.George Berkeley.
24.David Hume.
25.John Stuart Mill.
26.Rene Decartes.
27.Baruch Spinoza.
28.Wilhelm Leibniz.
29.کارل پوپر، سرچشمه های دانایی و نادانی، ترجمه ی عباس باقری، ص 12.

منبع:نشریه معرفت فلسفی شماره 29

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط