توسعه ی اخوان المسلمین در مصر

اخوان المسلمین نخستین انجمنی نبوده که به دست البنّا پایه گذاری شد. همان گونه که در فصل گذشته بیان شد، او در طی دوران تحصیل تجارب بسیاری در تشکیل انجمنهای گوناگون داشت.
سه‌شنبه، 16 آبان 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
توسعه ی اخوان المسلمین در مصر
 توسعه ی اخوان المسلمین در مصر

نویسنده: اسحاق موسی الحسینی
مترجم: سیّد هادی خسروشاهی


 
اخوان المسلمین نخستین انجمنی نبوده که به دست البنّا پایه گذاری شد. همان گونه که در فصل گذشته بیان شد، او در طی دوران تحصیل تجارب بسیاری در تشکیل انجمنهای گوناگون داشت. او در دوران مدرسه رئیس انجمن «جمعیت ادبی برادران» شد. با کمک سایر محصّلان جمعیت منع محرمات را بر پا کرد. (1) وی مسئولیت انجمن اصلاحی به نام جمعیت خیریه حصافیه را داشت و سپس امیر آن شد (2) نام این انجمن به عنوان تبرک از نام یک حلقه صوفیانه، که البنّا «شیخ» آن را بسیار ارج می نهاد، اخذ شده بود. البنّا نکات بسیار ارزشمند از جمله احترام به کار جمعی را از همین مرد آموخت و بسیار تحت تأثیر او قرار داشت. برای مثال او
می گوید که یک بار شیخ به او گفته است:
«من در تو نشانه هایی از لطف خدا می بینم که قلوب بسیاری را به سوی تو جلب می کند.»
اندک زمانی بعد، تأسیس مؤسسه خیریه حصافیه او در محمودیه، نشانگر این مسئله است که او شدیداً تحت تاثیر آموزشهای صوفیانه بوده است. این انجمن اهداف مذهبی داشت و وظیفه اصلی آن «تشخیص موضوعات اساسی و بنیادی مذهب، تفسیر و معنی صحیحی قرآن کریم و درک درست از اسلام بود.» (3)
البنّا می گوید فکر ایجاد جنبش هنگامی به مغزش رسید که قاهره را مورد مطالعه قرار داده و دریافته بود کوچکترین نشانه ای از روح و قوانین اسلامی در آنجا وجود ندارد. در برخی از مطبوعات مقالاتی آشکارا علیه اسلام نوشته می شد. او از جهل و بی اطلاعی مردم نسبت به اصول اسلامی آگاهی یافته بود و احساس
می کرد مساجد برای انتقال مفاهیم اسلامی به مردم کافی نیستند. (4) از این رو می توان گفت گرایشهای صوفی منشانه او از همان ابتدا پیوسته با اندیشه اصلاحات اجتماعی همراه بوده است. در طی سالهای اقامتش در قاهره به عنوان شاگرد دارالعلوم، نیروهایی درونی، همواره در او برانگیخته می شدند. او سرانجام گروهی از شاگردان دانشگاه الازهر و دارالعلوم را برای سخنرانی در مساجد تعلیم داده سازماندهی کرد. آنان سپس حوزه فعالیت خود را به دهات، حومه شهرها و مراکز تجمع در قاهره گسترش دادند. در پی آن یک گروه به منظور گسترش اصول اسلامی در روستاها نیز تشکیل شد. این نوع فعالیتها برای البنّا دو نوع فایده اساسی در برداشت: اولاً در طی عمل تجربه می اندوخت و در نتیجه نسبت به خود و افکار خویش اعتماد بیشتری به دست می آورد. ثانیاً اعتبار او و اندیشه ای که او نماینده آن بود در میان توده های مردم که بعدها حامیان اصلی او شدند روز به روز بیشتر
می شد. در تعقیب این اندیشه، البنّا سعی می کرد افکار خویش را به طبقات تحصیل کرده اعم از مذهبی و غیر مذهبی منتقل سازد، آنها را بر اساس مسئولیتهایشان طبقه بندی کرده، اعمالی را که برای اصلاحات اجتماعی مهم بودند به آنها بیاموزد. با تلاش او مجله الفتح و بعدها انجمن جوانان مسلمان در صحنه سیاست مصر پدیدار گشتند. فعالیت سیاسی در قاهره او را خشنود نمی ساخت لذا به اسماعیلیه برگشت و این بار به جای تفهیم افکارش به طبقه روشنفکر جامعه، سعی کرد اندیشه خود را به میان
توده های مردم ببرد. او برای چنین اقدامی دو دلیل مشخص ارائه می داد.
اولاً: بنیانگذاران انجمن جوانان مسلمان به این انجمن پیچیدگی سیاسی خاصی داده بودند، زیرا بیشتر اعضای آن به حزب «الوطنی» که مخالف حزب «وفد» بود و به وطن پرستی و رادیکالیسم شهرت داشت گرایش داشتند. ثانیاً: او دریافته بود که دیدگاهش نسبت به اسلام وسیعتر و دارای ریشه های عمیق تر از دیدگاه انجمن است. مقایسه دقیق بین آیین نامه دو انجمن این اختلافات را آشکارتر می سازد.
البنّا اینک 21 ساله بود. (5) در سپتامبر 1927 تحصیلاتش در دارالعلوم به پایان رسید و بلافاصله به اسماعیلیه رفت تا کار تدریس خود را در یک مدرسه دولتی شروع کند. در آن شهر در ماه مارس 1928 «اخوان المسلمین» را با شش عضو طرفدار و شاگردان محلی تشکیل داد. البته طرفداران قبلی او در انجمن جوانان مسلمان را، که اینک در سرتاسر کشور پخش شده بودند، باید به این شمار افزود. (6)
شش ماه پس از ایجاد اخوان المسلمین، البنّا به تجارب شخصی خود که بها دادن به توده مردم بود بازگشت و این بار در کار خویش بسیار موفق بود. او سه قهوه خانه بزرگ و پر جمعیت را انتخاب کرده، هر هفته دو جلسه در هر یک از آنها تشکیل
می داد. در آن جلسات او شخصاً مسئولیت تدریس مباحث قرآنی را به عهده داشت و در آن جلسات با ذکر آیه های مربوط به بهشت و دوزخ و تفسیر آن با توجه به مسائل جامعه در روشنگری ذهنی توده ها نقش عمده ای به عهده گرفت. دوستدارانش در قهوه خانه ها بسیار زیاد شدند و مصرانه از او خواستند که به آنها اصول دین را بیاموزد. او آنها را در یک خانقاه قدیمی (محل تجمع صوفیها) جمع کرد به ایشان آموخت که چگونه نماز بخوانند و سایر امور مذهبی را اجرا نمایند. تعداد «زاویه ها» بتدریج زیاد شدند و او بناچار وقتش را در فاصله نمازهای یومیه در آنجا می گذراند و پس از نماز عشاء، به قهوه خانه می رفت. او روی گروه کوچک خود مطالعه می کرد و عناصر مؤثر در میان آنها را ارزیابی می کرد. در بین این افراد علما، شیوخ، صوفیها و متمولین شهر نیز وجود داشتند. او با ممانعت از طرح موضوعات اختلاف برانگیز سعی می کرد تمامی افراد را در کنار یکدیگر نگهدارد. البنّا توجه خویش را بیشتر به امور کلی معطوف می ساخت و سعی می نمود روی مسائلی که مبتلا به عموم مردم باشد مطالعه دقیقتری بنماید و از نکات اختلاف پرهیز نماید. او سپس همین که دانست ترک این شیوه به سود جنبش است، از آن دست کشید. او در این باره می گوید:
«سعی کردم حرکتی گسترده و عمومی بر مبنای علم، تحصیلات و روح مبارزه که ارکان اساسی اسلام هستند پایه ریزی کنم، ولی آن کسی که آموزش ویژه ای را (در اینجا مقصود وی صوفیگری است) بپسندد بهتر است خود به مسئله خویش بپردازد.» (7)
شهر و فضای اسماعیلیه بر او تاثیر فراوان داشت و تشویقش نمود که عامل سیاست را نیز در برنامه هایش دخالت دهد. او حتی قبل از آنکه حزبش قدرت عظیمی به دست
آورد، چنین اندیشه ای را در ذهن داشت، هر چند این اندیشه چندان نیرومند نبود. حضور نظامی انگلیسی در اسماعیلیه، با آن تأسیسات عریض و طویل برای اداره کانال سوئز، که با قدرتی بلامنازع حکم می راند و حضورش را بر توده مردم تحمیل
می کرد در ذهن او تاثیری عمیق داشت. بین شرایط زندگی خارجیان، کارگران محلی و کسانی که به نوعی در آنجا مشغول به کاری اقتصادی بودند تفاوت بسیار بود. تفاوتی که حتی در خیابانها به چشم می خورد. تمامی این مسائل احساسات او را بر
می انگیختند. بخصوص زمانی در باغهای باشکوه اسماعیلیه یا در کنار سواحل زیبای دریاچه تمساح به گردش می پرداخت، نقش اولیه تشکیل اخوان المسلمین و شیوه تبلیغ و عملکرد آن در ذهنش جان می گرفت. (8)
این مطالب نکته ای را آشکار می سازند و آن اینکه حسن البنّا در روزهای تحصیل در قاهره و یا حتی روزهای اوج فعالیت در اسماعیلیه بر روی مسئله سیاست به طور عمده و بنیادی فکر نمی کرد و به عبارت دیگر سیاست برای او مسئله روشن و مشخصی نبود! و تنها تحت تاثیر محیط نوین این گرایش به گرایشهای صوفیانه و اجتماعی او افزوده شد. البنّا در فاصله سالهای 1933- 1928 فعالیت خود را در اسماعیلیه شدت بخشید و با برنامه ویژه ای که شالوده آن را در پی مطالعه و تجربه بسیار ریخته بود این فعالیتها را گسترش داد. فعالیتهای او جنبه نیمه مخفی داشت و حداکثر تلاش خود را برای آنکه توجه کسی را جلب نکند مبذول می داشت. او همچون مالک خانه کهنه ای بود که می خواست آن را از نو بسازد و قبل از تکمیل ساختمان آن را از دید همه مخفی نگهدارد و هنگامی که کار ساختن خانه تمام شد دیوارها را بردارد و آنگاه عمارت کامل و با شکوه خود را به همگان نشان دهد (9). بیشتر کسانی که به ندای او پاسخ
می دادند از طبقات زحمتکش بودند. (10)
موفقیتهایش او را به سوی گسترش فعالیتهایش رهنمون می گشت:
- «او هرگز از کنار دهکده، شهر، محله ای یا مجموعه خانه های مسکونی
نمی گذشت مگر آنکه با مردم آن ملاقات کند شبی را در مسجد یا در خانه شان با آنها بگذراند.» (11)
به هر حال مساجد مهمترین ستادهای فعالیت او بودند. (12) در آنجا او امنیت و آسایش لازم را برای انجام کار پیدا می کرد، زیرا هیچ کس نمی توانست جلو فردی را که برای برگزاری نماز و تعلیم و موعظه به مسجد می رفت، بگیرد.
عادت داشت در تعطیلات آخر هفته به دهات نزدیک و در تعطیلات طولانی تابستان از نقاط دور افتاده بازدید کند. در تمام طول مدت کار، همچنان مداوم و مستمر در سرکار اصلی خویش، تدریس در مدارس، حضور می یافت و هیچ گاه بهانه بیماری یا پیشامدی ضرور را مطرح نمی ساخت. کار تدریس حس امنیت را در او تقویت
می کرد.
مسافرتهایش پس از دو سال منجر به ایجاد شعبی در «ابوصیر»، «پُرت سعید» و «البلح» و پس از سه سال، شعبه ای در سوئز و پس از چهار سال، تقریباً ده شعبه و یک مدرسه دخترانه در اسماعیلیه افتتاح شد، تا از دخترها، زنان مسلمان فردا را بسازد. (13)
برای گسترش جنبش، البنّا از جزوه، نامه، روزنامه، سخنرانی، موعظه های عمومی، ملاقاتهای شخصی و نوشتن مقاله در روزنامه های دیگر استفاده می کرد. (14) دقت نظر و تیز بینی درونی کمکش می کرد تا حامیان و اعضای خویش را بدرستی انتخاب کند و همینها هسته های اصلی شعبه ها و انجمنها را تشکیل می دادند.
ستاد اخوان المسلمین در اسماعیلیه به عنوان ستاد مرکزی جنبش انتخاب گردید و شعب دیگر با رشته برادری به آن متصل بودند. (15) هیچ شعبه ای در امور دیگری دخالت نمی کرد و فعالیت آن نظر شعبه دیگری را به خود جلب نمی نمود. حدود پنح سال پس از پایه ریزی جنبش در اسماعیلیه، البنّا به عنوان معلم به قاهره منتقل گردید. (16) با این انتقال جنبش وارد مرحله جدیدی شد. دلیل آشکاری وجود ندارد که نشان دهد انتقال او در نتیجه فعالیت شخصی وی بوده است. تا سال 1939 (سال آغاز جنگ دوم جهانی) فعالیت جنبش در شکل قبلی خود که فعالیت مخفی و توأم با آرامش در مساجد و سخنرانیها و انتخاب عضو و تأسیس شعب گوناگون بود، ادامه داشت.
او در یکی از مقالاتش که در سال 1353 ه. ق- 1934 میلادی- یعنی تقریباً یک سال پس از اقامتش در قاهره نوشت، خاطر نشان ساخت که اندیشه اخوان المسلمین در بیش از پنجاه شهر مصر گسترش یافته و در هر کدام از این شهرها، پیروان این اندیشه به برپایی پروژهای سودمندی دست زده و نهادهایی در خدمت همگان بنیاد نهاده اند. در اسماعیلیه مسجد و باشگاهی مخصوص برادران تشکیل شد. در «جیزه» مؤسسه ای آموزشی برای پسرها و مؤسسه «امهات المؤمنین» برای آموزش دخترها بنیان گذاشته شد.
در «شوبراخیت» یک مسجد، یک باشگاه، یک مدرسه برای پسرها و یک مؤسسه بازرگانی برای فارغ التحصیلان مدرسه پسرانه ... و در
محمودیه- البحیره هم کارگاه نسّاجی و قالی بافی و نزدیک آن مدرسه آموزش قرآن تأسیس گردید. در «المنازل الداخلیه» مدرسه ای برای آموزش قرآن بر پا شده بود. این گونه مؤسسات در تمامی شعبی که اخوان المسلمین در سرتاسر مملکت، از
«عدفو» تا «اسکندریه» تأسیس کرده بودند، وجود داشت. (17)
این گسترش شعب و لزوم رویارویی با مسائل در قاهره باعث شد که البنّا فعالیتهای خود را دو برابر کند. روشهای نوینی برای انجام کار بیابد و برنامه هایش را گسترش دهد. البنّا عادت داشت هر روز صبح سری به ستاد مرکزی بزند. یادداشتهایی حاوی کارهای روزانه روی میزها بگذارد. سپس به مدرسه می رفت. اگر از مسافرت باز
می گشت، مستقیماً از ایستگاه به مدرسه می رفت و هنگام ظهر سری به ستاد می زد و آنجا می ماند. با دیگران سخن می گفت، رهنمودی می داد و کارها و برنامه های جدید را دقیقاً برایشان توضیح می داد. هنگام عصر برای بار سوم به دفتر سر می زد و ملاقات کنندگان را می پذیرفت و یا با مسئولان کمیته ها ملاقات می کرد و یا سخنرانی ایراد می نمود. این گونه فعالیتها بهر هر حال جلو مسافرتهای او را به شهرهای حومه و دهات، در طی تعطیلات مدارس، نمی گرفت. او به این نتیجه رسیده بود که بهتر است هر شعبه ای به طور مستقل عمل کند و در امور جزئی اختیار تامّ داشته باشد و فقط خطوط کلی این مهم به صورت سرپرستی، هدایت و راهنمایی، از سوی قاهره مطرح شوند. (18)
البنّا مجله ویژه ای به نام مجله الاخوان المسلمون برای انجمن بنیاد نهاد که اخوان در آن مقالات خود را منتشر می ساختند. آنها همچنین برای نشریاتی چون النّذیر و التّعارف نیز مقالاتی می فرستادند. او کنگره سالانه ای از تمامی شعب تشکیل می داد و برنامه های کلی و عمومی و خطوط جزئی را برای مسئولان شعب تشریح می کرد.
وی اوضاع برون مرزی مصر را بررسی کرد و دریافت که هنگام گسترش جنبش در خارج از کشور فرا رسیده است. از این رو به فرستادن مبلّغینی برای سخنرانی در مساجد کشورهای مجاور اقدام کرد و از این راه رسالت اخوان را به مردم ابلاغ
می کرد. تماسهای خود را با آنها نیرومندتر و آنها را به شور و شوق می آورد. آنگاه شعبه هایی در سوریه، لبنان، فلسطین و آفریقای شمالی دایر کرد. (19)
در این دوران با سخنرانیهای مذهبی و اجتماعی در وسایل ارتباط جمعی و باشگاهها وارد عرصه سیاست شد. او نامه هایی به نخست وزیران سابق مصر فرستاد. محمد محمود پاشا «النحاس» اسماعیل صدقی، عبدالفتّاح یحیی، بار دیگر «النحاس»، نسیم، علی طاهر و باز «النحاس»؛ تا شروع جنگ جهانی دوم پیوسته از او نامه هایی مبنی بر درخواست اصلاحات داخلی بر مبنای روح قوانین اسلامی دریافت می داشتند.
«در طی این دوره اخوان المسلمین بر روی آموزشهای اخلاقی، عمل مولّد و سازماندهی کارا، بیش از تبلیغات بی حاصل تأکید می کردند».
و می گفتند:
- «زمان عامل مهمی در فعالیت است. سیاستهای گام به گام و آرام از قدمهای بلند و شتابزده اساسی تر و مؤثرتر می باشند» به هر حال حکومتهای وقت هیچ گاه به این نامه ها وقعی ننهادند و از کنار همه آنها با بی مبالاتی محض گذشتند.
-« رهبر اخوان المسلمین در برخی از قصه هایش می گوید که با «النحاس پاشا» در خانه اش در اسکندریه، در تابستان 1936، ملاقات کردم و از او درخواست نمودم که دولت مصر آموزشهای دینی را در برنامه مدارس بگنجاند. النحاس تصور کرده بود که او یکی از کدخدایان دهات است که از طرف «وفد» حمایت می شود! در قصه دیگری هم می گوید که محمد محمود پاشا به او گفته است که باید در «الصعید»* شعبه ای از اخوان المسلمین دائر نماید زیرا در آنجا شعبه ای ندارند و در همه این مدت مراسم اخوان المسلمین در مهمانخانه خانواده محمد محمود پاشا در «ابو طیج» برگزار می شده است. وزیر معارف مصر تا واپسین هنگام اطلاع نداشته که البنّا، معلم مدارس او، رئیس اخوان المسلمین است... گرچه این انجمن تا آنگاه هیچ یک از مقامات دولتی را از یادداشتهایی در زمینه های مختلف بی نصیب نگذاشته بود. (20)
این سند تاریخی نشان می دهد که اخوان المسلمین تا آن هنگام نخواسته بود توجه حکومت را جلب نماید و اهداف سیاسی خود را زیر نقاب مذهب- که مقامات دولتی نسبت به آن بی اعتنا بودند- تعقیب می کردند.
در سال 1355 ه. ق 1936 میلادی، البنّا در یک سخنرانی خطاب به ملک فاروق،
«النحاس پاشا» و تمامی پادشاهان و شاهزادگان و سران ممالک اسلامی از آنان خواست که راه اسلام را پیش گیرند و قوانین و مقررات آن را اجرا نمایند و غرب و نظامهایش را به کناری نهند. سپس در هر یک از زمینه های موجود به تفصیل سخن گفت و بیان داشت که اسلام پیشرفت و تعالی ملل را با برنامه های دقیق در مورد ارتش، بهداشت، علم، اقتصاد و مدیریت تضمین کرده است. سپس سخنرانیش را با این کلام پایان داد:
-«بیایید نخستین کسانی باشید که به نام پیامبر و با استفاده از داروی شفابخش قرآن دردهای بشری را درمان می کنید».
سپس برنامه ای مرکب از پنجاه فصل پیش روی آنان قرار داد که در آن اصلاحات کامل در تمامی زمینه های اقتصادی، فرهنگی و سیاسی مطرح شده بود. (21) ولی مقامات مذکور با هیچ یک از این سخنرانیها، مقالات و نامه ها برانگیخته نشدند.
آخرین نقطه ای که اخوان تا آن روز در زمینه سیاسی پیش رفتند، پیشنهاد انحلال احزاب مختلف و هدایت قدرت سیاسی ملت از یک کانال واحد بود. (22) موضع آنها نسبت به حکومتهای پیاپی مصر، عدم پشتیبانی بود، زیرا معتقد بودند حکومتی که بر مبنای قوانین و خط مشی اسلام نباشد نمی تواند ارزشهای والا را در جامعه مطرح کند و لذا ارزش ندارد که با آن همکاری شود.(23) بنابراین آنها پیوسته تغییر سیستم حکومتی را به حکومت اسلامی در همه زمینه ها خواستار بودند. ولی به هیچ وجه به اعمال خشونت بار دست نمی زدند و از همکاری با آن بخش از فعالیتهای حکومت که استقلال کشور را تأمین می کرد، دریغ نداشتند.
در سال 1938 جنبش عوامل گوناگون خود را جمع بندی کرده و شکل نهایی خویش را پیدا کرد. البنّا شخصاً اصول اساسی سازمان اخوان را چنین اعلام کرد:
جنبشی است «سلفی»، شیوه ای است بنیادگرا، حقیقتی است صوفیانه، نهادی است سیاسی، گروهی است پهلوانی، انجمنی است فرهنگی و علمی، شرکتی است اقتصادی و اندیشه ای است اجتماعی. (24)
او اضافه کرد که تفکر آنان از اسلام سرچشمه می گیرد که در تمامی زمینه ها رهنمودهای اصلاحی اساسی به آنها داده است.
سازمان در فاصله سالهای 45- 1939، دوران جنگ جهانی دوم، وارد مرحله جدیدی گردید که شاید بشود آن را آغاز دوران رنج و محنت آن را در رابطه اش با سیاست و دوره موفقیت خاسته از نیرو و پشتکار آن و اجرای برنامه هایش دانست. در مورد بخش دوم چیز جدیدی افزوده نشد. انجمن به هر حال فعالیت خود را افزایش می داد و عوامل دانشگاهی چون «فواد» و «الازهر» نیز بدان ملحق می شدند. فعالیتهای تجاری گسترش گسترش یافتند. تمرینات ورزشی و آموزشهای نظامی با شدت بیشتری در شعب مختلف سازمان به اجرا در آمدند. به طور خلاصه انجمن از چنان وجهه و قدرت اجتماعی برخوردار گردید که نادیده انگاشتن آن غیر ممکن بود.
در مورد بخش اول- سیاست- در طی جنگ، حکومت چشم خود را بر گروهها و سازمانهای ریز و درشت باز کرد. برخورد دولت به دلیل شرائط استثنائی دوران جنگ، چون مقررات نظامی و دخالت عوامل خارجی، وارد مراحل جدی شد. دولتها دوام زیادی نداشتند. علی ماهر، حسن صبری، حسین سرّی، النحاس، احمد ماهر، نقراشی، اسماعیل صدقی و بار دیگر النقراشی پشت سر هم کابینه ها را تشکیل دادند.
در طی دوران دو نفر اول، علی ماهر و حسن صبری، سازمان روی سخنرانیها و نوشتن کتاب و جلسات وعظ خصوصی و عمومی پافشاری می کرد. در دوره علی ماهر، سازمان اعلامیه داد که از سیاست بیطرفی او در جنگ حمایت می کند، ولی با او ملاقاتی نکرده و از او تقاضای مشخصی نداشته است. دوران رنج و گرفتاری سازمان با شروع کار «سرّی پاشا»، که تحت فشار سفارت بریتانیا و اداره مرکزی آنها در واقع سیاست آنان را اجرا می کرد، آغاز گردید. دولت مجلات التعارف و الشعاع و مجله ماهانه المنار را تعطیل کرد. سازمان را از چاپ هر نوع جزوه جدید یا تجدید چاپ رساله های قبلی بر حذر داشت و مراکز چاپ آنها را بست. روزنامه ها حق اشاره به اخوان المسلمین را نداشتند. از تشکیل جلسات آنان ممانعت به عمل آمد. دولت تصمیم جدی گرفت سران سازمان را پراکنده سازد، لذا البنّا را به «قنا» و دبیر اول (احمد السکری) را به دمیاط تبعید کرد. ولی بعدها تحت فشار مجلس بازگردانده شدند. حکومت به سختگیریهای خود افزود. دبیران انجمن و خود البنّا دستگیر شدند. سپس برای جلوگیری از عکس العملهای تلافی جویانه سازمان آنها را رها کرد. همین مخالفتها و دستگیریها، سازمان را در مرکز توجهات توده مردم قرار داد و هواداران بسیاری برای آن دست و پا کرد. سپس نوبت نخست وزیری «النحاس» رسید. البنّا تصمیم گرفت از ناحیه اسماعیلیه کاندیدای نمایندگی مجلس شود تا تریبونی برای بیان اهداف سازمان به دست آورد. «النحاس» از او تقاضا کرد که در شرائط ویژه و پر مخاطره آن روز از این کار صرفنظر کند. البنّا پذیرفت. النحاس به سازمان اجازه تشکیل جلسات را داد و چاپخانه و مجلات آن را بازگرداند، ولی اندک زمانی بعد سختگیری نسبت به «اخوان المسلمین» را آغاز نمود. تمامی شعب سازمان را بجز دفتر مرکزی، تعطیل کرد و محدودیتهایی برای گردهم آئی ها، انتشار جزوات و مجلات و سایر فعالیتهای آنان ایجاد کرد. سازمان با صبر و حوصله فشارهای حکومت را تحمل نمود. رفتار دولت «النحاس» نوسان داشت، گاهی به آنها آزادی می داد و در نتیجه شروع به فعالیت می کردند و گاهی بر آنان سخت می گرفت و آنها ناچار بودن صبور باشند، ولی در همه حال دست از عادت همیشگی خود که نصیحت کتبی و شفاهی بود برنداشتند و تا سال 1944 که «النحاس» از کار برکنار گردید کم و بیش به فعالیت ادامه دادند. (25)
سپس کابینه احمد ماهر بر سر کار آمد و اخوان باز با فشار و سرکوب رو به رو شدند. ماهر فعالیت کسانی، که خود را بر مبنای کنگره عمومی سال 1941 نامزد نمایندگی کرده بودند محدود کرد. مصوبات این کنگره خواستار نامزدی کسانی بود که بر مبنای خدمت به جنبش اسلامی شایستگیهای خود را ثابت کرده بودند. این کنگره آنان را موظف می کرد که تا آنجا که از دستشان برآید در راه سازماندهی حکومت اسلامی تلاش کنند. هنگامی که احمد ماهر علیه آلمان و ایتالیا اعلام جنگ داد، سازمان اعتراض کرد و خواستار لغو اعلامیه یاد شده گردید.
... احمد ماهر به قتل رسید و النقراشی جای او را گرفت. اولین کار او دستگیری البنّا و دیگر اعضای اخوان المسلمین به جرم! قتل احمد ماهر بود. به هر حال دادستان آنان را آزاد کرد. البنّا به امید آنکه آزادی فعالیت اخوان را باز به دست آرد یادداشت تسلیتی برای النقراشی فرستاد. ولی النقراشی این آرزوها را برآورده نکرد و بشدت جلو فعالیت اعضای اخوان المسلمین را گرفت و خانه های آنان را شدیداً تحت کنترل قرار داد. (26) بعدها تحت فشار شرایطی به آنها اجازه تشکیل جلسات و کنگره های عمومی را داد ولی بار دیگر سیاست سختگیری و محدودیت را از سر گرفت!
جنگ در سال 1945 خاتمه یافت. سازمان وارد آخرین مرحله فعالیت خود شد. مرحله ای که در آن از جهتی فعالیتهای آن ادامه یافت و از جهت دیگر دوره بسیار سختی را آغاز کرد. سازمان در 8 دسامبر 1945- 2 شوال 1364 تشکیل جلسه عمومی داد و اصلاحیه ای براساسنامه خویش افزود و مفاد آن را اعلام کرد. در این اصلاحیه تمامی اهداف و نقطه نظرهای سازمان با کمال وضوح بیان شده بود. اصلاحیه در ابعاد وسیعی تنظیم شده و عمدتاً برنامه هایی را که البنّا در نشست
دوره ای سال 1938- در دهمین سالگرد بنیان سازمان اعلام کرده بود- در بر می گرفت. در این جلسه او بیان داشته بود:
- «هر زمانی که شما- بله شما را می گویم برادران مسلمان- سیصد سرباز جان بر کف، مجهز به ایمان و اخلاق، علم و فرهنگ و آموزش و پرورش کافی داشته باشید، در آن زمان از من بخواهید که با شما به قعر دریاها بیایم و یا آبهای دنیا را بپیمایم و در کنار شما در بدترین شرائط بجنگم، من به خواست خدا لحظه ای تردید نخواهم کرد». (27) او در جای دیگری خاطر نشان ساخته بود: زمانی که هیچ راه حل دیگری برایشان باقی نماند، وارد عمل خواهند شد و این کار را را با ایمان و اتحاد کامل انجام خواهند داد. هر زمان که بخواهند از نیروی نظامی استفاده کنند، با کمال خلوص چنین خواهند کرد. آنان ابتدا اخطار می دهند و سپس با خشم و اراده قدم پیش خواهند گذاشت و عواقب کار را با اطمینان و رضایت تحمل خواهند کرد. آنان تصور وقوع انقلاب را در ذهن هم نمی پروراندند و اثر بخشی آن را نیز باور نداشتند، هر چند که به حکومتهای مصری هشدار می دادند که در صورت عوض نشدن شرائط و صورت نگرفتن اصلاحات وقوع انقلاب حتمی است. انقلاب نتیجه فعالیت «اخوان المسلمین» نیست، بلکه فشار و شرائط اجتماعی زمینه های آن را فراهم می کند:
-«این مشکلات با مرور زمان پیچیده تر می شوند. روزها می گذرند و با گذشت خویش به ما اخطار می دهند که بیایید با تلاش و کار بیشتر وظیفه خویش را انجام دهیم.» (28)
البنّا اظهار داشت که همه تلاشهای اخوان المسلمین به سوی تشکیل یک حکومت اسلامی روی دارد، حکومتی که در آن اصول شرع فرمانروا باشد. (29) آنها دیده خلافت و تلاش در راه آن را در رأس برنامه های خویش قرار داده اند، بشرط اینکه این اهداف از راه اقدامات اولیه ضروری تحقق یابند. (30)
این سخنان نشان می دهد که البنّا و سازمان به هیچ وجه در برنامه های خود که در سال 1938 اعلام شده بود، هیچ تغییری نداده، بلکه آنرا در سال1945 هم، در یک بند، در زمینه هنجارهای پایه ای تکرار کردند. بند چهارم در پایان بخش دوم که خط مشی و شیوه کار را پیش می کشد، تصریح می کند:
-« اخوان پیوسته پیشرفتهای تدریجی و گام به گام و تلاش سازنده و همکاری با دوستاران راستی و نیکی را ترجیح می دهند. آنها مایل نیستند به هیچ کس با هر مذهب، نژاد یا تابعیتی آسیبی برسد». (31)
آشکار است که این سخنان به گوش مقامات مصری می رسید. آنان این نکات را در نظر می گرفتند، درباره آنها بحث و بررسی می کردند و هر گاه موج خشونت بالا می گرفت اخوان المسلمین را به شرکت در عملیات متهم می نمودند. از این هنگام موج دستگیری و سرکوبها علیه آنان شروع شد، از سال 1940 تا دسامبر 1948 که سازمان بکلی از هم پاشید و 12 فوریه 1949 که حسن البنّا بنیانگذار سازمان کشته شد.
قبل از بحث درباره سلسله حوادثی که چنین پایان دردناکی را در برداشتند، بهتر است به ارزیابی عملکردهای سازمان بپردازیم. سازمان، نهادهای اقتصادی سودآوری را بر پا کرد و موقعیت خود را بین طبقه کارگر تحکیم نمود. روزنامه ای منتشر کرد که اولین نسخه آن در تاریخ 5 مه 1946- 3 جمادی الثانی 1365 منتشر گردید. سازمان، شبه نظامیان (میلیشیا) را تربیت نموده آنها را در زمینه های نظامی آموزش داد. شعب متعددی در مصر و کشورهای عربی دائر نمود. وظائف و مسئولیتها را بدقت بین اعضا تقسیم کرد و آنان را به اطاعت از رهبری- طی مراسم سوگند به همان شیوه که برای خلیفه (بیعت) انجام می گرفت- ملزم نمود. رهبری سازمان مادام العمر بود. کسی بدون تصمیم کمیته بنیادگذار، نه می توانست کناره گیری کند و نه می شد او را از مسئولیت آزاد کرد!.
به طور خلاصه فعالیتهای داخلی سازمان در ارتباط دقیق با برنامه ریزیهایی بود که سرانجام از آنان نیروهایی چشمگیر و با نفوذ چه از نظر اخلاقی، چه نظامی و چه مادی ساخت. تعداد اعضا بنابر گزارش لندن تایمز روی هم رفته بین 300 الی 600 هزار نفر از بین طبقات زحمتکش جامعه، گذشته از دانشجویان، بود. (32) این نشریه بر اساس گفته البنّا، نوشته بود که او از جانب 500 هزار برادر مصری که عقاید 70 میلیون عرب و 300 میلیون مسلمان را بیان می کنند، سخن می گوید. (33)
وکیل مدافع آنها در یادداشتی که در آوریل 1952 تسلیم دادگاه نمود، اظهار داشت که در آغاز سال 1942 اعضاء فعال اخوان المسلمین تنها در مصر به نیم میلیون و تعداد طرفداران آن به بیش از این تعداد می رسید. (34) تعداد شعب سازمان در مصر به تنهایی (35) 1700 شعبه و با محاسبه محلهای دیگر به 2000 شعبه می رسید. (36)
اخوان المسلمین در سودان 50 شعبه بغیر از شعب سایر کشورهای عربی و اسلامی داشتند و هواداران آنان حتی در اروپا و آمریکا نیز بیشمار بودند.
مشکل بتوان صحت این ارقام را ارزیابی کرد، زیرا به منابع و مآخذ مطمئن دسترسی نداریم. به هر حال قدرت و نفوذ اخوان آنقدر بود که بتواند با کمال قدرت با حکومتهای مصر که پس از جنگ دوم جهانی به قدرت رسیده بودند، مقابله نماید. پس از متارکه جنگ، نقراشی به نخست وزیری رسید. او پیش از این البنّا را بازداشت نموده بود و همچنان که گفته شد گروه اخوان را سرکوب کرده بود. البنّا با این همه باز با او دیدار کرد و به او تأکید کرد که در استیفای حقوق ملی و به دست آوردن یکپارچگی و استقلال دره نیل (مصر و سودان-م) شتاب کند، و گرنه او مردم را به جهاد فراخواهد خواند و رهبری آنرا خود به دست خواهد گرفت. نقراشی یادداشتی در این زمینه به حکومت انگلیس فرستاد و پاسخ دریافت کرد! اخوان از این کار خوشنود نبودند، از این رو یک اعتراض دانشجویی سازمان دادند که به نبرد سختی با نیروهای پلیس منجر گردید و سپس به کناره گیری کابینه انجامید.
پس از اعلام متارکه جنگ، اخوان المسلمین با همه سعی و همت به انگیزش مردم و بالا بردن آگاهیهای سیاسی و ملی آنها از راه تشکیل کنفرانس، و مسافرت به دهات و شهرهای کوچک، انتشار جزوه، سخنرانی و انواع نشریات پرداختند. وضعیت چنان بود که گویا رهبری سیاسی و یا به عبارت صحیح تر، رهبری اپوزسیون سیاسی را با فراخون به جهاد بدست گرفته بودند. تلاش آنان سپس روی تحقق استقلال کامل کشور متمرکز شد.
با آغاز کار دولت اسماعیل صدقی تظاهرات سیاسی افزایش یافت. البنّا تمامی احزاب را به تشکیل کمیته ملی و اتحاد و تشکل فرا خواند، اما هیچ گونه حمایتی از جانب آنان دریافت نکرد. سپس تصمیم گرفت النقراشی را برانگیزد تا مذکرات (با انگلیس) را قطع و اعلام جهاد کند. فعالیتهای سیاسی اخوان المسلمین در این مسیر ادامه یافت. آنها حکومت را به انجام وظائف خویش فراخواندند، آن را به باند بازی به زیان کشور، به آسان گیری با شرکتهای خارجی که فقط لباس عاریتی مصری به تن داشتند، در حل مسائلی چون مشکل بیکاری و سهل انگاری در قطع مذاکرات و دادن حکم جهاد، متهم کردند. آنها از عدم قاطعیت کابینه صدقی در مذاکرات با انگلیسها بهره برده و گزارشی به شاه تسلیم کردند و کابینه را به ناتوانی در رسیدن به آرمانهای ملی متهم کردند. دفتر مرکزی بخشنامه ای در شاخه ها منتشر کرد و اعلام داشت که تا هنگام تخلیه سریع و بی قید و شرط نیروهای انگلیسی، هیچ گونه همکاری اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی با آنان نباید انجام گیرد. (37) پیکار علیه انگلیس، حکومت صدقی و مذاکرات، در روزنامه ارگان اخوان همچنان ادامه داشت.
در طی این دوران مشکل و پرمخاطره (27 اکتبر 1946) البنّا به مکه رفت و مسئولیت سازمان را به اعضاء دفتر ارشاد سپرد.
در این هنگام صدقی پاشا تاخت خود را آغاز نمود، برخی از اخوان را بازداشت کرد، روزنامه آنها را مصادره نمود و سرانجام دبیر کل را دستگیر کرد. هنگامی که اخوان اعتراض خود را آغاز کردند به ایجاد انفجارهایی در قاره و اسکندریّه متهم شدند. خانه های اخوان محاصره و بازرسی شد. صدقی پاشا به اقدامات گسترده ای برای تبعید، پراکنده سازی و مصادره اموال اخوان دست زد که دامنه آن به مقامات رسمی ادارات و وزارتخانه های دولتی رسید. او اخوان را به اقداماتی سخت تر و خشن تر از اینها تهدید کرد. (38)
سپس صدقی پاشا در 10 دسامبر 1946 استعفا داد و دولت نقراشی پاشا بر سرکارآمد. در همان روز البنّا مقاله ای منتشر کرد و در آن از دولت جدید تغییرات فوری، احترام به خواست ملت، پایان دادن به مذاکرات و اعلام جهاد را خواستار شد. او به نوشتن مقاله در روزنامه ها ادامه داد و از برنامه های حکومت انتقاد کرد و آن را متهم به جنگ علیه اخوان المسلمین نمود. حکومت وقت مدارس آنها را بسته، اعضاء بیگناه آن را به زندان افکنده و سیاست ارعاب و شکنجه را بار دیگر علم کرده بود. این سخنان آغاز جنگ داخلی بین اخوان المسلمین و نقراشی بود. مسئله هنگامی صورت جدی تر به خود گرفت که اخوان المسلمین به ندای فلسطینیها پاسخ مثبت دادند و فعالانه با آنان همکاری کردند. این موضع گیری از طرفی قدرت و نفوذ آنان را نشان می داد و از سوی دیگر موجب اعتبار آنها در میان مصر و جهان عرب شد. در 12 دسامبر 1947، البنّا راهپیمایی عظیمی که از الازهر شروع شد، به راه انداخت و در مراسم پایانی آن از درون اتومبیلی سخنرانی کرد. (39) در 6 مه 1948 (27 جمادی الاخر 1367) کمیته بنیانگذار سازمان، تظاهرات دیگری به رهبری البنّا به راه انداخت که در آن تصمیمات عمده ای از جمله دعوت دولت مصر و سایر دول عرب به اعلام جهاد علیه اسرائیل و اتخاذ تصمیمات و اقداماتی در راه باز پس گیری سرزمینهای اشغالی فلسطین، مطرح شده بود. در رابطه با مشکلات درونی آنها خواستار توقف مذاکرات و اعلام یک جنگ مطبوعاتی تا هنگام روشن شدن اوضاع کشور و اعلام اسلام را به عنوان دین رسمی کشور توسط قانون اساسی شدند. این جنگ مطبوعاتی باید تا هنگامی ادامه می یافت که مردم این آگاهی را پیدا کنند که رهایی از فقر، نادانی، بیماری، فساد اخلاقی و ملی با اجرای قانون اسلام میسر می شود (40).
در 15 مه 1948 جنگ ارتشهای عربی برای آزاد سازی فلسطین آغاز گردید. (41)
در نتیجه اخوان المسلمین این فرصت را به دست آوردند که خود را مسلح کرده، آموزشهای رزمی ارزشمندی ببینند. اعضاء سازمان به آمادگیهای نظامی و قدرت رزمی خویش آگاه شدند. دولت النقراشی از این همه قدرت ترسید و آنها را متهم به ایجاد زمینه های خشونت و تدارک کودتا نمود.
دولت در 8 دسامبر 1948 فرمان نظامی شماره 63 خود را به این صورت منتشر کرد:
-« اخوان المسلمین و شعب آنها، در هر کجا، منحل گشته و تمامی دفاتر و شعب اخوان المسلمین تعطیل شوند. مدارک، مجلات، نشریات، اموال و دارییهای آنها مصادره شود.»
اطلاعیه های بعدی حکومت دائر بر لاک و مهر شدن کارخانه های آنان بود.
-« بدینوسیله اعلام می گردد که سهام و دارییهای آنها به صندوق رفاه عمومی! واریز شد و تحت نظر وزیر کار و امور اجتماعی به مصرف خواهد رسید». (42)
حکومت همچنین تعداد زیادی از اعضاء را دستگیر کرد. (43) البنّا انگیزه های این هجوم وحشیانه را این چنین بر می شمرد:
اولاً انگلیس ها که به زعم خود حرکت اخوان المسلمین را حرکتی ملی تندرو و متعصبی می شناختند و از این که اجازه نمی دهد بین بریتانیا و مصر موافقتهای اصولی صورت بگیرد، سازمان را سرزنش می کردند.
ثانیاً حکومت با انجام این یورش زمینه را برای انجام انتخابات که در آن حزب النقراشی (سعدی ها) می خواست با جعل آراء برنده شود، آماده می کرد.
ثالثاً تمایل اعراب بر دادن پاسخ مساعد، برای حل مسئله فلسطین.
رابعاً فشارهای بین المللی و خارجی. (44)
البنّا سعی کرد تفاهمی ایجاد کند و امور را به سامان برساند، ولی تلاشهایش با قتل النقراشی در 28 دسامبر 1948 ناکام ماند. اخوان المسلمین متهم به انجام ترور شده، وضع بدتری پیدا کردند. ابراهیم عبدالهادی پاشا، دوست النقراشی و جانشین او به عنوان رهبر حزب به قدرت رسید و یورش وحشیانه خود را سازمان و شعب آن آغاز نمود. تمامی اعضاء سازمان شناسایی شده و در اردوگاههای ویژه ای زندانی گردیدند و خانواده ها و وابستگان آنها تحت فشار قرار گرفتند. اعمال او را شایعاتی مبنی بر این که روابط بین اخوان المسلمین و دربار به بدی گراییده و آنان قصد انقلاب دارند، تشدید می کرد!. (45)
این رفتارهای وحشیانه البنّا را بشدت مضطرب کرد. می دید تشکیلاتی که بیست سال تمام برای ساختن آن وقت صرف کرده بود یکشنبه فرو می ریزد. شاید از این که سازمان وارد مسائل سیاسی شده احساس تأسف می کرد! اگر چه اخوان تصمیم گرفته بودند که برای شرکت در سیاست دولت افراد شایسته خود را برای نمایندگی نامزد کنند و هر چند که اهداف سیاسی آنها به روشنی اعلام شده بود، اما البنّا پس از کشته شدن نقراشی، نظر خود را عوض کرد و این دو تصمیم را لغو نمود و در توجیه نظر خویش می گفت:
«به این نتیجه رسیده ام که سازمان باید بالا بردن سطح مذهبی، اقتصادی و اجتماعی کشور را به عهده گیرد و جنبه های سیاسی را به کناری نهد و چنین روا ببیند که اعضاء برجسته آن، از طریق هر حزبی که مایل باشند خود را برای نمایندگی نامزد کنند، البته به شرط اینکه به هیچ حزبی نپیوندند و تبلیغ رسالت اخوان را از خلال این احزاب به عهده گیرند. گمان می کنم تا زمانی که این احزاب به آرمانهای ما ایمان بیاورند زمان زیادی نمانده باشد.» (46)
به هر حال این تجدید نظر نتوانست طوفان را بخواباند. عصر روز 12 فوریه البنّا در حالی که در صندلی اتومبیلش مقابل دفتر سازمان جوانان مسلمان، که پس از انحلال تشکیلاتش بدانجا رفت و آمد می کرد، ترور شد. با ترور او که به حزب (سعدی) نسبت داده شد، صاحب خانه پس از فروریختن آتش کشته شد! و کار- البته رسماً- خاتمه یافته اعلام شد. حکومت یورش خود را آغاز نمود و اخوان المسلمین را غیرقانونی اعلام کرد. و محاکمات طولانی برپا گردید. ولی شعب سازمان در سایر کشورهای عرب بخصوص سوریه- که شعبه آن به رهبری مصطفی سباعی کار جنبش را بدست گرفت- فعالیت خود را دنبال کردند.
دولت عبدالهادی با قدرت تمام هفت ماه کشور را اداره کرد! در طی این مدت فشار و شکنجه بر اخوان المسلمین به حد نهایت خود رسید. برخی از ناظرین معتقد بودند که سازمان به هیچ وجه نخواهد توانست دوباره کمر راست کند. حال آنکه این دوره خفقان باعث شد سازمان از عوامل ناباب تصفیه گردد و در کوره آزمایش آبدیده شود. بسیاری از اعضاء و هواداران سازمان از بین رفتند، ولی آنهایی که ماندند بسیار مقاوم تر و سر سخت تر شدند. گفته می شد که اخوان المسلمین به طور سری دبیر اول خود را انتخاب کرده و به فعالیت مخفی روی آورده اند. در 25 ژونیه 1949 کابینه عبدالهادی استعفا کرد و سپس دولتی ائتلافی به ریاست حسین سرّی و سپس کابینه ای بیطرف به ریاست او برای نظارت بر انتخابات تشکیل گردید. حزب وفد، که کم و بیش از سوی اخوان المسلمین حمایت می شد با اکثریت قریب به اتفاق آراء در انتخابات برنده شد. در 12 ژانویه 1950 «النحاس» حکومت را به دست گرفت. اندک اندک کابوس سیاه شب از بین می رفت. نویسندگان اخوان المسلمین بار دیگر قلم به دست گرفتند و نشریاتشان به دست مردم رسید. سازمان طی اطلاعیه ای انتخاب حسن الهضیبی، قاضی پیشین دادگستری، را به سمت رهبری اعلام نمود. در 15 دسامبر 1951، دولت قسمتی از اموال و داراییهای سازمان- از جمله ساختمان دفتر مرکزی، ساختمان روزنامه ها، چاپخانه و برخی ساختمانهای شعب- را آزاد کرد.
این دوران را شاید بتوان گردآوری آنچه به جا مانده بود، نامید. دورانی که
رده های مختلف سازمانی بازسازی شدند و افراد پستهای خالی را برای شروع دوران جدید فعالیت پرکردند.
سه نکته اساسی باید مدنظر قرار گیرند. اولاً: بازسازی و فعالیت دوباره اخوان المسلمین به دلیل فشار شرائط خاص آن روز صورت گرفت. در اکتبر 1951، هنگامی که بحران بین مصر و بریتانیا بالا گرفت، اعضاء اخوان المسلمین نقش برجسته و درخشانی در حرکت آزادی بخش مصر به عهده گرفتند. طبق گزارشهای رسیده به دولت، سازمان مدرسه نظامی ویژه خود را در «الزقازیق» داشت. وزیر کشور به دولت اعلام کرد: مادام که اخوان المسلمین قانون شکنی نکرده اند، نباید جلوِ دخالت آنان را در سیاست گرفت. (47)
ثانیاً: اخوان المسلمین در رابطه با سیاست داخلی با احتیاط کامل حرکت می کردند و اعلام کرده بودند که در دوران حکومت احمد نجیب الهلالی پاشا، که پس از دوران کوتاه علی ماهر پاشا بر سرکار آمده بود، در انتخابات شرکت نخواهند کرد. لازم به تذکر است که علی ماهر و الهلالی روابط خاصی با اخوان المسلمین برقرار کرده بودند. علی ماهر به طور دائم با رهبر اخوان و رهبران سایر احزاب مذاکره و مشورت می کرد. همین مسئله میزان قدرت اخوان المسلمین را در حکومت نشان می دهد. الهلالی هم همین سیاست را پیگیری نمود...
آیا این سیاست محافظه کاران در رابطه با سیاست داخلی نشان نمی دهد که
«الهضیبی» سعی می کرد پا جای پای سلف خویش البنّا بگذارد؟ آیا این سیاست نشان نمی دهد که ورود ناگهانی اخوان المسلمین به صحنه سیاست- که پیامدهای وحشتناکی به همراه داشت- اینک مورد ارزیابی مجدد قرار گرفته بود؟
ثالثاً: جنبش اخوان اینک به سوی ساده تر کردن پیام خویش، گسترش پایگاه و نیرومند کردن پایه های خویش روی داشت.
البنّا همگان را دعوت به بازگشت به قرآن و حدیث نموده بود. بسیاری این عبارت را مبهم می یافتند و نمی دانستند منظور واقعی از این بازگشت چیست؟ اندیشمندان اخوان المسلمین اینک همت خود را بر توضیح و تفسیر دقیق و مفصل مفاهیم اسلامی قرار داده بودند و در کتابهای قطور و مقالات طویل از امکان پیاده کردن اصول اسلامی در ابعاد مختلف زندگی سخن می گفتند: برای مثال اسلام و شرایط سیاسی، اسلام و قوانین حقوقی، اسلام و مسائل مالی، اسلام و شرائط اقتصادی، اسلام و
برنامه های اجتماعی و اسلام و خودکامگی سیاسی (48) مورد تجزیه و تحلیل دقیق قرار گرفتند. همین شیوه نشان می دهد که اخوان المسلمین وارد مرحله جدیدی شده بودند.
خط مشی جدید حزب در مجله المسلمون (49) که به سردبیری یکی از بزرگترین مبلغان اخوان منتشر می گردید، بیان و تفسیر می شد. بزرگترین متفکران آنها با این مجله اشتراک مساعی داشتند. در دوره های قبل، جنبش سعی می کرد در بین توده مردم پایگاهی به دست آورد، اما شیوه نوین در بین طبقات تحصیل کرده و روشنفکر مؤثر بود.
در سال 1954 کتابی تحت عنوان اخوان المسلمین و جامعه مصر توسط محمد شوقی زکّی نوشته شد که این مرحله واپسین را چنین توصیف می کند:
«تعداد شعب اخوان المسلمین تقریباً 1500 می باشد. اینک که این خطوط را
می نگاریم، رهبر آنها در حال سفر به نقاط مختلف کشور و ایجاد شعب جدید در آن مناطق است. در حال حاضر اعضا فعال حزب در مصر بیش از یک میلیون نفر هستند گرچه تعداد واقعی اعضاء و هواداران مشخص نیست. این مسئله بخشی به خاطر آن است که بخش آمار سازمان مدت زمان اندکی است که شروع به فعالیت نموده و از طرفی بسیاری از اعضاء علاقه به نام نویسی و مراجعه به شعب سازمان را ندارند و خود به تنهایی پیام خویش را به دیگران می رسانند...»
آمار فوق تقریبی بوده و بر مبنای سند و مدرک مشخصی تهیه نشده اند. این آمار کم و بیش به آمار سال 1952 شباهت دارد.
با مطالعه دقیق تر بر روی جنبش، در این مرحله به سه نکته اساسی می توان دست یافت:
اولاً: اخوان بر همان اصول و شیوه ای سابق خود مانده اند، از این رو آنچه قبلاً مطرح کردیم اینک تکرار نمی کنیم، فقط باید به خاطر بیاوریم که افزایش فعالیت سازمان در فاصله سالهای 1950 تا 1954 امری طبیعی است. محافظه کاری و روحیه مسالمت آمیز از سال 1950 تا آغاز انقلاب در ژوئیّه 1952، مهمترین مشخصه سازمان بود ولی به حالت تهاجمی و برانگیخته خویش بازگشتند... آنچه که آنان را به وضعیت وخیم فعلی کشاند!
ثانیاً: تلاشی روشنفکرانه برای ایجاد نحوه تفکرعلمی. این پدیده اولین بار در
مجله المسلمون و سایر انتشارات اخوان المسلمین به چشم خورد. چندان مهم نیست که آنها چه برداشت خاصی از اسلام دارند و یا چگونه از یکپارچگی و هماهنگی اجزای آن به عنوان یک مذهب، یک قانون و بنیان یک جامعه دفاع می کنند؟ و باز چندان اهمیتی ندارد که دیگران چگونه آنها را در تمامی ابعاد زیر سؤال می برند و می کوبند؟، بلکه مسئله اساسی آزادی اندیشه، صراحت لهجه و مباحثه آرام و بی سر و صداست که بهترین راه رسیدن به حقیقت است و آنان تمامی تلاششان را در این جهت مبذول داشتند.
دفتر مرکزی در حدود 114 کتاب منتشر ساخت که اسامی آنها در کتاب اخوان المسلمین و جامعه مصر صفحه 138 ذکر گردیده است. جای بسی تأسف است که تاریخ انتشار این کتابها نوشته نشده اند و لذا کتب قدیم و جدید با یکدیگر اشتباه می شوند.
در 20 مه، 1954 مجله الأخوان المسلمین به مدیریت «سید قطب» منتشر گردید. در اولین شماره آن «هضیبی» سرفصل و موضوعاتی را که در آن نشریه مورد بحث قرار می گرفت، چنین بر شمرده است:
«مردم باید بفهمند که اسلام تنها دین عبادت، روزه گرفتن و نماز خواندن نیست... دین دست بریدن و سنگسار کردن نیست... دین امور اخلاقی نیست. آنها در خواهند یافت که اسلام دین تزکیه جانها، تطهیر قلبها و ارتباط افراد بشری با پروردگارشان است تا بتوانند مشکلات زندگی را تحمل کرده، موانع را از سر راه بردارند، ولی در عین حال دستورات کامل برای زندگی اجتماعی، مطابق با نیازهای آنان را در تمامی زمینه های اخلاقی و تمدن بشری در بردارد. آنها در خواهند یافت که اسلام به مسلمانان دستور داده است در مقابل دشمن اشغالگر بجنگند. اسلام درباره حقوق کارگران و زحمتکشان و وظائف و مسئولیت زمین داران و در تمامی ابعاد از جمله عدالت اجتماعی و روابط خانوادگی دستورات روشن و دقیقی داده است...»
این مقدمه در واقع اهداف جنبش و چکیده برنامه های آن را بیان می دارد. ولی عمر مجله چندان طولانی نبود. بنا به گفته التحریر اولین شماره اخوان المسلمین در 28000 نسخه و سومین شماره در 15000 نسخه منتشر گردیده و پس از چندی انتشار آن متوقف گردید.
ثالثاً: پیدایش و بالش دستگاه مخفی.

پی نوشت ها :

* مناطق روستایی مصر.
1. خاطرات البنّا، صص 6 و 8.
2. ایضاً، ص 17.
3. ایضا، احمد، ص 14.
4. خاطرات البنّا، ص 52.
5. ایضا، ص 70.
6. یکی از اولین معتقدان آن احمد السکری بود که در محمودیه دبیری انجمن اخوان المسلمین را بعهده داشت. او و یکی دیگر در زمان سفر البنّا به حجاز مورد اتهام واقع شدند. وی نویسنده ای تندور بود لیکن بعدها از جمعیت کناره گرفت. حمید عسکریه درالزقازیق همان موقعیتی را داشت که عبدالحمید در کفرالدوار.
(رجوع شود به من خطاب حسن البنّا، ص 6).
7. ایضا، ص 86، نیز رجوع شود به الجندی، صص 74 و 84.
8. خاطرات البنّا، ص 88.
9. الجندی، ص 109.
10.الحجاجی، ص 236.
11. الجندی، ص 127.
12. ایضا، ص 107، و الحجاجی، ص 109.
13. الحجاجی، صص 200- 199.
14. الجندی، ص 109.
15. الحجاجی، ص 199.
16. ایضا، ص 201.
17. البنّاء، هل نحن قوم عملیون (آیا ما مردم عملگرا هستیم). قاهره، 1946، صص 16- 15.
18. الحجاجی، ص 250.
19. رجوع شود به کتاب، ثوره الدم (انقلاب خون)، نوشته عبدالرحمان الساعاتی، بدون تاریخ، سخنرانی بر مقبره بنی امیه در سال 1935، ص 11، و مقاله ای از اورشلیم، ص 108، و مقاله ای درباره مقبره بلال، ص 113.
20. رجوع شود به سلسله مقالات تحت عنوان «نحن» (ما)، در «الاخوان المسلمون»، شماره 52، 3 ژوئیه 1946.
21. رجوع شود به جزوه ای تحت عنوان نحوالنور (به سوی نور)، نوشته البنّا قاهره 1936، صص 36- 30.
22. ایضا، ص 30، قسمت اول.
23. جزو المنهاج (راه)، چاپ 1357 ه/ 1938 م، نیز رجوع شود به الاخوان المسلمون، 2 ژوئیه 1946.
24. من خطب حسن البنِّا، صص 15- 14.
25. الاخوان المسلمون، 3 ژوئیه 1946.
26. ایضا، 4 ژوئیه 1946.
27. من خطب حسن البنّا، ص 24.
28. ایضا، ص 39.
29. ایضا، صص 42، 41.
30. ایضا، ص 56.
31. رجوع شود به قانون النظام الاساسی لجمعیة الاخوان المسلمون (اساسنامه جمعیت اخوان المسلمین)، به اصلاح مجمع عمومی در جلسه 8 سپتامبر 1945، ص4.
32. رجوع شود به الاخوان المسلمون، ش 186، 12 دسامبر 1946.
33. ایضا، در جایی دیگر گفته شده که تعداد به یک میلیون هم رسیده است. رجوع شود به مقدمه خاطرات البنّا.
34. رجوع شود به هفته نامه الدعوه، ش 61، 15 آبریل 1952.
35. مقدمه خاطرات البنّا.
36. الدعوه، ش 61، 15 آبریل 1952.
37. رونوشت اعلامیه در الاخوان المسلمون یافت می شود، ش 135، 10 اکتبر 1946.
38. ایضا، ش 183، 9 دسامبر 1946.
39. الحجاجی، احمد اناس، رجل الساعه (مرد زمانه)، بدون تاریخ، ص 93.
40. الاخوان المسلمون، 7 مه 1946، و روزنامه المنار، دمشق، ش 418، 14 مه 1948.
41. المنار، ش 528، 22 فوریه 1949.
42. الدعوه، ش 61، 15 آبریل 1952.
43. برای اطلاع از جزئیات این حوادث، مانند مورد Jeep رجوع شود به جزوه، اقوال کبار الشهود و حوادث التعذیب (گفته های گواهان بزرگ و حوادث شکنجه)، بدون تاریخ، و جزوه ای دیگر، تحت عنوان الحیثیات و نص الحکم (کیفر خواستها و متن حکم صادره)، بدون تاریخ، همچنین، الاهرام، و المصری و دیگر انتشارات در این رابطه.
44. المنار، ش 528، 22 1949.
45. در موارد بخصوص مربوط به بازداشتگاههای زندانیان سیاسی، کتاب معتقل ها کتاب (بازداشتگاه هاکستیب)، نوشته محمد علی الطاهر، یکی از زندانیان، رجوع شود. وی صاحب امتیاز روزنامه الشورا (شورا) می باشد که قبلاً در قاهره منتشر می گشت.
46. روزنامه الجمهور المصری (توده های مصری)، 5 فوریه 1951، که در آن این اعلامیه به چاپ رسیده است.
47. روزنامه بیرونی الحیاة (زندگی) شماره 1682 به تاریخ 13 اکتبر 1951.
48. سه کتاب اول، نوشته عبدالقا یر عوده قاضی دادگستری و عضو جمعیت می باشند. کتابهای بعدی نیز نوشته وی می باشند: التشریع الجنائی فی الاسلام (قانونگذاری جنائی در اسلام)، المال و الحکم فی الاسلام (اقتصاد و حکومت در اسلام)، و الاسلام و اوضاعنا المالیه (اسلام و اوضاع اقتصادی ما)، همه این کتابها زمینه مذکور را دارا هستند. سه کتاب دیگر نوشته محمد الغزالی، عضوی از جمعیت و پرکارترین نویسنده در دفاع از ایدئولوژی آن می باشند. به انضمام این کتب، وی کتابهای زیر را به رشته تحریر در آورده است: من هنا نعلم (از اینجا میدانیم)، در جواب کتاب شیخ محمد خالد که باعث شورش عظیمی گشت، تحت عنوان من هنانبدا (از اینجا آغاز کردیم)، و همینطور کتاب عقیده المسلم (عقید مسلمان)، و کتاب الاسلام المفترا علیه (اسلامی که بدان افترا زده اند) تمام این کتب مسیر مشخصی دارند. در میان کتب دیگر این موضوع کتاب نظام العمل فی الاسلام و نظام الحرب فی الاسلام (روش کار در اسلام و روش جنگ در اسلام) نوشته جمال الدین ایاد و کتاب الاسلام و حقوق الانسان (اسلام و حقوق بشر) نوشته عبدالمنعم خفاجی به چشم می خورد.
49. ماهنامه ای که صاحب امتیاز و سردبیر آن سعید رمضان می باشد. اولین شماره آن در تاریخ 30 نوامبر 1951 به چاپ رسید. مدیر آن یکی از برجسته ترین مبلغین اخوان المسلمین است، وی سخنوری توانا بود. و فارغ التحصیل دانشگاه فواداول است. در دوره زمامداری عبدالهادی به پاکستان تبعید گشت. بعدها به قاهره مراجعت کرد. هفته نامه دیگری نیز بنام «الدعوه» وجود دارد که صاحب امتیاز و مدیر آن صالح العشماوی، عضو جمعیت می باشد، گرچه جمعیت اعلام داشت که این مجله سخنگوی جمعیت نیست. روی سخن این مجله توده ها هستند و لحن سیاسی دارد، در حالی که مجله المسلمون لحنی آرام و عالمانه دارد.

منبع: موسی الحسینی، اسحاق؛ اخوان المسلمین: بزرگترین حرکت اسلامی معاصر، تهران: اطلاعات، 1375.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.