4. عوامل پایبند نبودن به دین حق
در ملتزم نبودن انسان به دین الهی، علل گوناگون معرفتی و روانی و خارجی مؤثر است که به تعدادی از آنها می پردازیم.نداشتن شناخت کافی
برخی افراد همین که در مقابل دین توحیدی تسلیم شدند، می پندارندکه دیگر تکلیفی بر عهده ندارند و حتی بر رهبران خویش، منت می گذارند و چنان رفتار می کنند که گویا خداوند به اسلام آنان محتاج است.(1)آنان اظهار اسلام بدون اطاعت از خدا و رسول را مساوی ایمان می دانند، (2) در صورتی که اسلام آوردن - که همان اقرار زبانی است - فقط بخشی از منافع دنیایی را در جامعه ی اسلامی فراهم می کند؛ ولی ایمان، نگرشی نو درباره ی کل هستی به انسان می بخشد که در پی آن، سعادت دنیا و آخرت تأمین خواهد شد. چنین ایمانی فقط با زبان پدید نمی آید بلکه باید با عمل درست همراه باشد.
از نظر قرآن، تنها کسانی در ادعای خویش راستگویند که به خدا و رسولش ایمان آورده و بعد از آن هیچ شک و تردیدی به خود راه نداده اند و با اموال و جان های خود در راه خدا جهاد کرده اند. (3) اینان، هم تکالیف بدنی و هم تکالیف مالی را انجام می دهند. اینان کسانی هستند که در نمازشان خاشعند، از لغو و بیهودگی روی گردانند، زکات می پردازند، دامان خویش را (از آلودگی) پاک نگه می دارند، امانت و عهده خود را رعایت می کنند و بر نمازهاشان مواظبت می نمایند. (4) اینان بر پروردگار خویش توکل دارند، (5) و ولایت کفار را نمی پذیرند.(6)
نگاه ابزاری به دین
بسیاری از مواقع، انسان های به ظاهر دیندار، نگاهی سودجویانه به دین دارند؛ آنان می پندارند که دین در همه حال، باید منافع دنیایی را برایشان تأمین سازد و از ناحیه ی اجرای دستورهای دینی، هیچ خطری تهدیدشان نکند. اگر هم زمانی، غیر آن را احساس کنند، از دین روی گردانند.خداوند درباره ی چنین افرادی می فرماید:
«از مردم، کسی است که خداوند را در یک صورت می پرستد؛ اگر خیری به او رسد به آن آرام می یابد و اگر آزمونی به او برسد دگرگون می شود؛ چنین کسی دنیا و آخرت را از دست داده است، این همان زیان آشکار است.»(7)
همین نگاه به دین، باعث شده است برخی انسان ها به پیامبران خدا ایمان نیاورند و بگویند: « اگر همراه تو، هدایت را پذیرا باشیم از سرزمینمان می شویم».(8)
یا چون بنی اسرائیل از ورود به سرزمین مقدس گریزان باشند و جنگ با دشمنان را بر عهده ی موسی و خدایش بگذارند.(9) مشکل اصلی چنین افرادی این است که به خداوند، توکل ندارند(10) یا چنان شیفته ی زندگی دنیا شده اند که از آخرت غافلند.(11)
خداوند، آزمایش و گرفتار شدن به مصائب را به عنوان یکی از سنت های الهی به انسان های دیندار گوشزد می کند و هدف از این کار، آن است که راستگویان و دروغگویان در ایمان به خداوند، مشخص شوند.(12)
تکبر- برتری جویی
انسان های متکبر چون از هوای نفس پیروی می کنند، شک و تردید در دلشان جای می گیرد و به هیچ سخن حقی اعتماد نمی کنند.(13) چنین افرادی اگر راه هدایت را ببینند آن را در پیش نمی گیرند، ولی اگر راه گمراهی را ببینند آن را می پیمایند.(14)انسان متکبر وقتی به ترس از خدا فرا خوانده می شود، به آن توجه نکرده، به گناه روی می آورد.(15) اینان که در دنیا در پی هوسرانی اند و به ناروا به شادی و سرمستی مشغول می شوند (16)و سخت به خود می بالند، می گویند: «نیرومندتر از ما کیست؟» (17)
و به خاطر همین تکبر و ظلم، در آیات خدا جدال(18) و آن را انکار می کنند(19) و هشدارهای پیامبران جز بر نفرتشان نمی افزاید.(20)
در همین راستا، کسانی را می بینیم که خویشتن را سعادتمند و از هر نوع آلودگی پاک می دانند. خداوند درباره ی چنین افرادی می فرماید: « آیا کسانی را ندیدی که خویشتن را به پاکی می ستایند؟ ولی خداست که هر که را بخواهد پاک می گرداند».(21)
تکبر در عرصه های سیاسی و اجتماعی، به برتری جویی در جامعه و ظهور گروه ها و افراد ستمگر و فاسد منجر می شود. در مورد بنی اسرائیل آمده است که «ما به بنی اسرائیل در کتاب (تورات) اعلام کردیم که دو بار در زمین فساد خواهید کرد و برتری جویی بزرگی خواهید نمود.» (22) فرعون و یارانش از کسانی بودند که در زمین به برتری جویی روی آوردند وبه همین خاطر، نه تنها به حضرت موسی ایمان نیاوردند (23) بلکه با او به مبارزه پرداخته، مؤمنان را نیز شکنجه می کردند.(24)
از نظر قرآن، تنها افرادی از نعمت های بهشتی و سرای آخرت بهره مند خواهند شد که در زمین هیچ قصد برتری جویی وفساد نداشته باشند.(25)
حسادت و کینه
حسادت و کینه، از عواملی هستند که انسان را از پذیرش حق باز می دارند. خداوند درباره ی علت این که یهودیان، مشرکان مکه را هدایت یافته تر از مسلمانان می دانستند (26) می فرماید: « با آن که به مردم (مسلمانان یا پیامبر اکرم (ص) برای آنچه خداوند از فضلش به آنان داده است، رشک می برند.» (27)یهودیان با این که به حقانیت اسلام، آگاه بودند و سال ها آرزوی بعثت نبی اکرم (ص) را داشتند، تنها به خاطر حسد و ستم پیشگی، به اسلام، کفر ورزیدند.(28)
بیماری قلب - قساوت قلب
مرض قلب، به معنای استوار نبودن قلب در تعقلش است؛ یعنی انسان به آنچه باید معتقد باشد، عقیده نداشته باشد و در عقاید درست شک کند. او خیلی زود حق را تصور می کند، اما خیلی دیر به آن عقیده می یابد.ولی قساوت قلب، به معنای صلابت و سختی قلب، از بین رفتن عواطف لطیفی است که قلب را در ادارک معانی درست، یاری می دهند؛ عواطفی مانند خشوع، رحمت، تواضع و محبت. قلب سخت، هم حقایق را دیر تصور می کند و هم دیر به آن معتقد می شود. ولی هر دو وسوسه های شیطانی را زود می پذیرند.(29)
برخی از بیماردلان که همان منافقانند، مدعی هستند به خداوند و روز واپسین ایمان دارند، در حالی که به، آن ایمانی ندارند.(30)
اما سخت دلان اهل عنادند که همیشه با حق سرناسازگاری و مخالفت دارند و مانند بیماردلان، از اهل حق بسیار دورند.(31) چنین افرادی از نعمت های خداوند، در مسیر باطل استفاده می کنند.برخی از اینان، چون بنی اسرائیل هستند که پیمان الهی بر اقامه ی نماز و دادن زکات و حمایت از فرستادگان خدا را شکستند و خداوند به کیفر اعمالشان، دل هایشان را سخت نمود. درنتیجه، کارشان به جایی رسید که دست به تحریف سخنان خدا زدند و آن را جا به جا نموده، وارونه تفسیر کردند و بخشی از حقایق دینی را از یاد بردند.(32)
بر اثر قساوت قلب، کار انسان به جایی می رسد که نمی تواند در حق اندیشه کند و با چشم ها و گوش هایی که دارد، نمی تواند راه حق را ببیند و سخن حق را بشنود؛
زیرا شرط بهره مندی از نور حق این است که انسان قلبی نرم و سینه ای گشاده داشته باشد تا از پذیرش حق سرپیچی نکند.(33)
قساوت قلب، بیماری بسیار خطرناکی است که هرچه سریع تر باید زمینه ی پیدایش آن را از بین برد و تنها راه مبارزه با آن، خشوع در برابر اوامر الهی است، در غیر این صورت، گذشت زمان و آرزوهای دور و دراز، انسان را به تباهی می کشاند. در همین راستا خداوند، برخی از مسلمانان را سرزنش می کند که :« آیا وقت آن نرسیده است که دل های مؤمنان در برابر ذکر خدا و آنچه از حق نازل شده است، خاشع گردد؟ ومانند کسانی نباشند که در گذشته، به آنها کتاب آسمانی داده شد، پس زمان طولانی بر آنها گذشت و قلب هاشان سخت گردید و بسیاری از آنها گناهکارند.»(34)
آرزوهای دست نیافتنی
انسان های بسیاری، چشم خویش را بر واقعیت می بندند و دل به آرزوهای خیالی و دست نیافتنی سپرده، بر اساس آن اقدام می کنند؛ غافل از آن که چنین کاری، انسان را از پیمودن راه سعادت باز می دارد. شیطان نقش مهمی دراین زمینه دارد، او بعد از آن که مورد لعن خداوند قرارگرفت، گفت:(لاتخذن من عبادک نصیبا مفروضا ولاضلنهم ولامنینهم ولامرنهم فلیبتکن اذان الانعام ولامرنهم فلیغیرن خلق الله...) ؛ « از بندگانت سهمی معین خواهم گرفت و هر آینه، آنان را گمراه می کنم و به آرزوها سرگرمشان می سازم و به آنان دستور می دهم که گوش چهار پایان را بشکافند و خلقت خدا را تغییر دهند.»(35)
ظاهراً در این آیه، تغییر خلقت مربوط به تغییر جسمی در حیوانات است چون در عرب بر اساس عقیده ای خرافی، رسم بوده که گوش ماده شتری را که پنج شکم زاییده بود و یا شتری را که به عنوان وفای به عهد رها می کردند، می شکافتند؛
ولی بعید نیست که مراد از دگرگونی خلقت خداوند، خروج از حکم فطرت و ترک دین حنیف باشد.(36) برخی «خلق الله» را تفسیر به «امرالله» کردند.(37)
حضرت علی (ع) فرموده است:
«ترسناک ترین چیزی که بر شما می ترسم، پیروی از هوا و هوس و درازی آرزو است؛ چون پیروی از هوا و هوس، از راه حق باز می دارد و درازی آرزو، آخرت را از یاد می برد.» (38)
ناامیدی
یأس، انسان را از هر گونه حرکت سازنده در راه تصحیح خطاهای گذشته و رسیدن به اهداف متعالی باز می دارد. این آسیب، در صحنه های مختلف زندگی برای انسان پدید می آید. آدمی، گاهی با از دست دادن برخی از نعمت های الهی در دنیا، مأیوس گشته، به گونه ای که امید بازگشت آن را از دست می دهد. آن گاه به کفران نعمت های الهی روی می آورد؛ گویی که خود را طلبکار آن نعمت می دانسته است.(39)خداوند می فرماید: « واگر از جانب خویش نعمتی به انسان بچشانیم، سپس آن را از او بگیریم، بسیار نومید و ناسپاس خواهد بود.»(40)
در این آیه، برخورداری از نعمت های مادی را به چشاندن توصیف کرده است تا بفهماند که این نعمت ها، چون طعم غذاها ناپایدار است.(41)
خداوند انسان را به چیزهای بسیاری در این دنیا و دنیای دیگر امیدوار ساخته است؛ مانند بهره مندی از نعمت های فراوان در صورت ایمان و پرهیزکاری همه ی افراد، (42) هدایت به راه سعادت، (43) یاری رساندن به مؤمنان،(44) و بخشایش گناهان.(45)
از دیدگاه قرآن کریم، ناامیدی از رحمت الهی، نوعی کفر است (46)و افرادی که چنین ویژگی دارند، گمراهند.(47)
ترس
ترس در برخی موارد عکس العملی مطلوب است، اما در آنجا که باعث شود انسان از عمل به وظایفش باز ماند، نامطلوب می شود.قرآن کریم، چند نمونه از چنین ترس هایی را بیان می کند. مانند ترس از محروم شدن از منافع اقتصادی و موقعیت اجتماعی.
خداوند می فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده اید! مشرکان ناپاکند؛ پس نباید بعد امسال، نزدیک مسجدالحرام شوند و اگر از فقر می ترسید، خداوند اگر بخواهد به زودی شما را از کرمش بی نیاز می سازد؛ خداوند دانا و حکیم است.»(48)
حمایت نکردن از دین خدا، به خاطر ترس از محروم شدن از منافع مادی یا موقعیت اجتماعی، باعث می شود. که انسان در زمره ی فاسقانی قرار گیرد که از هدایت الهی محرومند.(49)
نوع دیگر ترس، ترس از مبارزه با دشمن است؛ چنین ترسی خسارت های جبران ناپذیری به کیان جامعه وارد می سازد. مجاهدان در راه خدا را می بینم که وقتی به آنان گفته می شود کفار برای جنگ با شما بسیج شده اند، نه تنها ترسی به دل خود راه نمی دهند بلکه بر ایمانشان افزوده می گردد؛ زیرا بر خداوند توکل دارند.(50)
غرور علمی
بسیاری از اوقات، انسان به دانش اندک خویش مغرور گشته، خود را بی نیاز از هرگونه هدایتی از جانب خداوند، می داند و حتی به مقابله با مصلحان جامعه، بر می خیزد.فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ فَرِحُوا بِمَا عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَ حَاقَ بِهِمْ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِءُونَ)؛ «هنگامی که رسولانشان دلایل روشنی برای آنان آوردند، به دانشی که خود داشتند خوشحال بودند ولی آنچه را (از عذاب) به تمسخر می گرفتند، آنان را فرا گرفت».(51)
شادی مستانه
برخی افراد، همین که به اندک رفاه و آسایشی رسیدند، قارون وار مست آن گشته، (52) وظایف خویش را به فراموشی می سپارند و از احسان به مردم دریغ نموده، به فساد در روی زمین روی می آورند. (53) آنان، امکانات خویش را محصول هوش و دانایی خویش می پندارند وبدین گونه به خود می بالند.(54)از آیات قرآن، دست می آید که این گردنکشی و خودستایی، لازمه ی همان شادی مستانه است؛ زیرا چنین خوشحالی، آخرت را از یاد می برد و قهراً طغیان به بار می آورد.(55) بنابراین، قرآن کریم سفارش می کند: به آنچه خداوند به شما داده است شادمان نشوید و خداوند، هیچ گردنکش خودستایی را دوست ندارد.» (56)
اتراف (خوش گذرانی)
مترفین، از آنجا که به عیاشی و بزهکاری سرگرمند،(57) رسالت پیامبران الهی را رودر روی منافع خویش می بینند و بنابراین آشکارا اعلام می کنند: « ما به رسالت شما کافریم»؛ (58) زیرا خود را پیرو آیین گذشتگان خویش می دانند.(59)چنین افرادی با پرداختن به افسانه های شبانه، از شنیدن کلام خدا دوری می جویند، (60) و حتی با روش های گوناگون به مقابله با پیامبران الهی برمی خیزند؛ گاهی اطاعت از پیامبرانی را که مانند دیگران می خورند و می آشامند، زیانکاری می دانند(61) و زمانی خود پیامبران را دروغ گو معرفی می کنند.(62)
برخی از مترفان، فراوانی دارایی و فزونی جمعیتشان را گواه محبوبیت خود نزد خدا دانسته، خویشتن را از عذاب الهی رها یافته می پندارند.(63)
از نظر قرآن، گناه و فسق مترفان، باعث رواج فساد در جامعه شده، زمینه ی نابودی آن را فراهم می آورد.(64)
اباحی گری
برخی افراد مرتکب کارهای ناپسند و حرام می شوند و به این بهانه که به ممنوعیت آنها یقین ندارند، از انجام دادنشان هیچ احساس گناه و شرم نمی کنند؛با آن که عقل سلیم، ادله ی کافی بر ممنوعیت آن کار فراهم آورده است.
نمونه ی این گروه، قوم بنی اسرائیل بودند که به سخنان هارون گوش ندادند و دست از گوساله پرستی برنداشتند و گفتند: « ما پیوسته بر این (گوساله پرستی) می مانیم تا موسی به سوی ما بازگردد.(65)
دنیا خواهی و لذت جویی
زندگی دنیا برای کافران آراسته شده است، (66) آنان چون زندگی دنیا را بر آخرت ترجیح دادند. (67) سینه ی خود را برای پذیرش کفر، گشودند.(68) چنین اشخاصی دینشان همان لهو و لعب می گردد. (69) آنها کسانی هستند که خداوند بر قلب و گوش و چشم هاشان مهر زد و غافلان همان هایند.(70) بنابراین، مؤمنان نباید از نیرنگ دنیا غافل باشند، (71) به گونه ای که زندگی دنیایی، آنان را از جهاد و تلاش در راه خدا باز دارد.(72)نمونه ای از لذت جویی را در تمدن معاصر غربی می بینیم:
«هدف تمدن حاضر، عبارت است از کام گیری های مادی، و پر واضح است که لازمه ی دنبال کردن این هدف این است که زندگی بشر، مادی و احساسی شود؛ یعنی تنها پیرو چیزی باشد که طبع آن بدان متمایل باشد، چه این که عقل آن را موافق با حق بداند، چه نداند و تنها در مواردی از عقل پیروی می کند که مخالف با غرض و هدفش نباشد و به همین جهت است که می بینیم تمدن عصر حاضر، قوانین خود را مطابق هوی و هوس اکثریت افراد وضع و اجرا می کند و در نتیجه از میان قوانینی که مربوط به معارف اعتقادی و اخلاق و اعمال وضع می کند، تنها قوانین مربوط به اعمال، ضامن اجرا دارد؛ اما آن دو دسته ی دیگر هیچ ضامن اجرایی ندارد و مردم در اخلاق و عقایدشان آزاد خواهند بود..لازمه ی این آزادی این است که مردم در چنین جامعه ای به آنچه موافق طبعشان؛ باشد عادت کنند؛ نظیر شهوات رذیله و خشم های غیر مجاز و نتیجه ی این اعتیاد هم این است که کم کم هر یک از خوب و بد جای خود را به دیگری بدهد... و اگر کسی به ایشان اعتراض کند، پاسخ آزادی قانونی را به رخ بکشند، لازمه ی سخن مذکور، این است که تحولی در طرز فکر نیز پیدا شود؛ یعنی فکر هم از مجرای عقلی خارج شده، در مجرای احساس و عاطفه بیفتد. در نتیجه بسیاری از کارهایی که از نظر عقل فسق و فجور است، از نظر میل ها و احساسات، تقوا و جوانمردی و خوش اخلاقی و خوشرویی شمرده شود.»(73)
خداگریزی
با دقت در آیات قرآن کریم به این نتیجه می رسیم که ریشه ی تمامی انحرافات، فاصله گرفتن انسان از توحید ناب است و این، همان گمراهی آشکار است.(74) علت خدا گریزی انسان این است که می خواهد در دنیا به هوسرانی بپردازد. و خدای خویش را هوای نفسش قرار دهد.(75)«هنگامی خداوند به یگانگی یاد می شود دل های کسانی که به آخرت ایمان ندارند، متنفر می گردد؛ اما وقتی از معبودهای دیگری یاد می شود، آنان خوشحال می شوند.»(76)
فاصله گرفتن از یاد خداوند، چیزی جز بدبختی برای انسان به بار نمی آورد؛ زیرا فراموش کردن یاد خداوند، باعث می شود که انسان احوال خویش را از یاد ببرد و خود را موجودی مستقل تصور کند که با کمک اسباب ظاهری، می تواند خیر و صلاح خویش را تأمین سازد. ولی وقتی به متاع دنیا چشم می دوزد، چیزی او را سیر نخواهد کرد و با هیچ چیز، آرام نخواهد یافت. همیشه احساس فقر و سختی می کند؛ زیرا در محاصره ی آرزوهای تحقق نیافته و ترس از نابودی اموال به دست آورده قرار دارد.(77)
خداوند می فرماید: « هر کس از یاد من روی گردان باشد زندگی تنگی خواهد داشت و روز قیامت او را نابینا مشحور می کنیم.»(78)
چنین شخصی هرگز به آرامش نخواهد رسید؛ زیرا تنها با یاد خداوند دل ها آرامش و اطمینان می یابند.(79) که او از آن گریزان است.
اینک به برخی عوامل خارجی می پردازیم که در انحراف انسان از دین حق و پایبند نبودن او به دین مؤثرند.!
شیطان
طبق فرموده ی قرآن کریم، شیطان دشمنی آشکار برای انسان است.(80) او که خود در برابر خداوند رحمان عصیانگری کرد،(81) درصدد مبارزه با اهداف پیامبران و فرستادگان الهی برآمده (82) و بر سر صراط مستقیم کمین کرده، (83) می خواهد انسان را به گمراهی بکشاند(84)و از نماز و یاد خدا باز دارد(85) و به سوی فحشا سوق دهد.(86)شیطان در زمینه ی روابط بین مردم، از هر وسیله ای برای ایجاد دشمنی بین آنها استفاده می کند: گاهی با سرگرم ساختن آنان به شراب خواری و قمار بازی (87) و زمانی با تشویق شان در به کار بردن سخنان زشت و نادرست.(88)
البته این نکته، بسیار روشن است که انسان، خود، با اعمال و رفتارش زمینه ی نفوذ شیطان را فراهم می آورد.(89) و در کمال آزادی، شیطان را به سرپرستی و دوستی خود برمی گزیند.(90) وگرنه شیطان نمی تواند انسان را به کاری مجبور سازد؛ (91) تنها کاری که می تواند انجام دهد این است که با استفاده از روش هایی ویژه در دل آدمی نفوذ کرده، او را بفریبد.
او از همه طرف به انسان حمله ور می شود(92) گاهی با وعده هایش (93) که همان وسوسه های بی واسطه ی اوست (94) انسان را سرگرم آمال و آرزوهای موهوم (95) و دور و دراز (96) سازد که در پی آن، آدمی از توجه به مسائل مهم زندگی خویش باز می ماند. او به انسان می گوید: به همین اسباب ظاهری اکتفا کن و خدایت را به فراموشی بسپار و نسبت به او کافر شو!(97) اگر چنین کنی من یاری ات نموده، از هر گونه عقوبتی نجات خواهم داد. درحالی که این وعده ها، فریبی بیش نیست، (98) زیرا هنگامی که روز قیامت فرا رسد و اسباب دنیوی از کار افتد، شیطانی که خود در بند است، توان یاری ندارد (99) و بدین ترتیب انسان را به خواری می کشاند.(100)
زمانی دیگر، شیطان، اعمال زشت انسان را چنان زیبا جلوه می دهد (101) که گمراهان می پندارند هدایت یافته اند. (102)چنین افرادی، نه تنها در مقابل بلا و عذاب به درگاه خداوند توبه نمی کنند؛ بلکه دل هایشان نیز سخت می شود (103) شیاطین، لذت های نامشروع و آنچه انسان آرزویش را دارد، در نظرش نیک جلوه می دهند.(104)
شیطان، سوگند یاد کرده بود که چیزهای دنیوی را برای انسان بیاراید.(105) او باطل را به لباس حق در می آورد و کاری می کند که ارتباط انسان با امور دنیوی به شیوه ی غلط آن باشد. در نتیجه، چنین کسی خود را مستقل دیده، تکبر می ورزد، و به کلی از حق و راه سعادت دور می گردد(106) و در پی هوای نفس، دچار غفلتی می شود که ریشه ی همه ی گناهان است و آن، غفلت از مقام خداوند است.(107)
گاه نیز شیطان با ترساندن از فقر (108)یا دشمنان، (109)انسان را از انفاق یا مبارزه در راه خدا باز می دارد. چیزی که خطر شیطان را دو چندان کرده و در نتیجه، مقابله با او را سخت تر می سازد این است که نیرنگ ابلیس و لشکریانش طوری نیست که برای انسان عادی، محسوس باشد؛ یعنی بفهمد که چنین وقتی شیطان وارد قلبش شده و افکار باطل را القا می کند.(110)
قدرت های سیاسی و نظامی فاسد
فرعونیان در پی برتری جویی و سلطه طلبی، با تفرقه انداختن و ایجاد فاصله ی طبقاتی بین مردم (111) بر آنان حکومت کردند و به ظلم و ستم (112) و فسق و گناه (113) مشغول شدند آنها نه تنها از حق، پیروی نمی کردند (114) و آیات الهی را تکذیب می نمودند،(115) بلکه خود را خدای جهانیان پنداشته، (116) به نبرد با فرستادگان الهی برخاستند و با تهدید (117) یا تبلیغات منفی چون متهم ساختن پیامبران به دروغگویی، (118) جادوگری، (119)گمراهی (120) و دیوانگی (121)....می خواهند از تأثیر رسالتشان بکاهند. و با تهدید و شکنجه، به جنگ با توحیدگرایان رفتند.(122)حاکمان فاسق با خوار و زبون ساختن مردم، آنان را مطیع خویش ساخته، به گمراهی می کشانند.
(وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ مَا هَدَى)؛ «فرعون قوم خود را گمراه ساخت و هرگز هدایت نکرد.» (123)
بنابراین پیداست که چرا پیامبران در راه انجام دادن رسالت خویش، باید سراغ فرعونیان می رفتند و در صدد اصلاح آنان برمی آمدند.(124)
ثروتمندان ظالم
زراندوزان منحرف که دارایی خود را محصول دانایی خویش می پندارند، (125) نه تنها از انفاق در راه خدا خودداری می کنند، (126) بلکه دیگران را نیز از آن باز می دارند(127)تا در جامعه، انگشت نما نشوند و یا چون منافقان، می خواهند مردم را از اطراف مصلحان دور سازند. (128) اگر هم انفاقی کنند، همراه با ریا و خودنمایی است(129) و یا بعد از آن بر سر بیچارگان منت می گذارند.(130)
آنان با استفاده از موقعیت خویش، به مردم ظلم و ستم می کنند(131) و از پذیرش دعوت حق امتناع می ورزند، (132) با متهم ساختن پیامران به سحر و دروغگویی (133) به جنگ با آنان می روند. رفتارشان در جامعه، باعث گمراه تر شدن بیشتر افرادی می شود که در تشخیص حق و باطل قدرت کافی ندارند و دنیا طلبند؛ کسانی که گمان می کنند ثروت تنها مایه ی سعادت است و قارونیان افرادی سعادتمندند.(134)
گروه های بزهکار
بسیاری از افراد در آغاز، تمایلی به مخالفت با احکام الهی ندارند، ولی همنشینی و روابط صمیمانه با گروه های منحرف اجتماعی، آنان را به آن سو سوق می دهد و همین، باعث پشیمانی آنان در آخرت می شود، آنگاه که با خود می گویند: «ای وای بر من، کاش فلانی را به دوستی نگرفته بودم!» (135) چنین دوستانی روز قیامت با هم دشمن اند.(136)مؤمنان علاوه بر این که موظفند از دوستی با دشمنان خدا بپرهیزند، (137) نباید در مجالس غیر توحیدی حضور یابند.
«خداوند در قرآن نازل کرده که هر گاه بشنوید افرادی آیات خدا را انکار و استهزاء می کنند، با آنان ننشینید تا به سخن دیگری بپردازند؛ و گرنه شما هم مثل آنان خواهید بود. خداوند، همه ی کافران و منافقان را در دوزخ جمع می کند.»(138)
عالمان منحرف
از اندیشمندان جامعه انتظار می رود که به پشتوانه ی توانایی فکری وعلمی خویش، راه حق را تشخیص داده، آن را بپیمایند. و دیگران را نیز به آن سو هدایت کنند اما عالمان غیر متعهد یا به دین حق ایمان نمی آورند و یا به آن پایبند نیستند؛ مانند برخی از مشرکان صدر اسلام (139) - هنگام اظهار نظر درباره ی قرآن، بعد از اندکی تفکر، به حق پشت کرده، تکبر ورزیدند و قرآن را سحر و افسونی دانستند که آورنده اش، آن را از پیشینیان آموخته بود.(140)یا چون سامری که از علم خویش در مسیر گمراه ساختن مردم استفاده کرده و آنان را به سوی گوساله پرستی سوق داد(141)
بعضی از آنها، با سرگرم ساختن مردم به داستان ها، افسانه ها و سخنان بیهوده، بنیان معارف الهی را در نگاه مردم سست می کنند (142) و یا مانند شاعران بی ایمان، در هر وادی سرگردانند و هیچ حد و مرزی، نمی شناسند، باطل را می ستایند و حق را نکوهش می کنند.
این عالمان، سخنانی می گویند که خود به آن عمل نمی کنند و فقط افراد کم خرد و گمراه که هدف را فراموش کرده اند از آنان پیروی می کنند.(143) گاه مانند هامان، با یاری رساندن به فرعونیان، می کوشند سیاست های ظالمانه ای چون نسل کشی را طراحی می نمایند تا از ظهور مصلحان جلوگیری کنند.(144)
وقتی رهبری الهی برای جامعه برگزیده می شود، با تهدید و جنگ روانی و به جادوگری و دروغگویی، (145) به مبارزه با آنان بر می خیزند. از طرف دیگر با کسانی که به پیامبران خدا ایمان آورده اند. به شدت برخورد کرده، آنان را خوار و ضعیف می سازند و در صورت امکان، برای نابودی نسلشان اقدام می کنند.(146)
فساد عالمان آن وقت دردناک تر خواهد بود که مانند برخی عالمان یهودی و مسیحی، به ظاهر دیندار باشند؛ ولی به فساد و خوردن مال مردم از راه باطل و گمراه کردنشان از راه حق، روی آورند.(147)
چنین عالمانی، مایه ی فساد جامعه ی انسانی و سدی بر سر راه حکومت عادلانه ی دینی هستند. اینان نمی گذارند حکومت به غرضش- یعنی اصلاح مردم و ایجاد جامعه ی زنده و فعال و رسیدن افراد آن به سعادت فطری شان - یابد.(148)
نبود نظارت اجتماعی
برای اطمینان یافتن از سلامت جامعه، باید گروهی باشند که مردم را به خیر و صلاح دعوت نموده، از کار زشت باز دارند. (149) ولی متأسفانه این وظیفه ی مهم، در بسیاری از جوامع دینی به فراموشی سپرده می شود، و این موضوع در قرآن کریم مورد انتقاد قرار گرفته است.(فَلَوْ لاَ کَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِکُمْ أُولُوا بَقِیَّةٍ یَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ قَلِیلاً مِمَّنْ أَنْجَیْنَا مِنْهُمْ وَ اتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مَا أُتْرِفُوا فِیهِ وَ کَانُوا مُجْرِمِینَ...)؛ چرا در قرون (و اقوام) قبل از شما دانشمندان صاحب قدرتی نبودند که از فساد در زمین جلوگیری کنند؟ مگر اندکی از آنها که نجاتشان دادیم.(150)
در جوامع دینی، بسیاری از خواص اگر چه با انحرافات مخالفند، به بهانه ی بی تأثیر بودن امر به معروف و نهی از منکر، از اجرای این فریضه خودداری و در کار دین سستی می کنند.(151)
پی نوشت ها :
1. نک: حجرات: 17.
2. همان: 14.
3. نک: حجرات: 15.
4. نک: مؤمنون: 2- 9.
5. نک: انفال: 2.
6. نک: آل عمران: 28.
7. حج: 11.
8. قصص: 57.
9. نک: مائده: 22، 24.
10. همان: 23 و توبه: 51.
11. نک: نساء: 77 وتوبه: 38.
12. نک: عنکبوت: 2- 3.
13. نک: غافر: 34- 35.
14. نک: اعراف: 146.
15. نک: بقره: 206.
16. نک: غافر: 75.
17. فصلت: 15.
18. نک: غافر: 56.
19. نک: نمل: 14. فصلت:15.
20. نک: فاطر: 42- 43.
21.نساء : 49.
22. اسراء: 4.
23. نک: یونس: 83 ومومنون : 45- 47.
24. نک: دخان: 30- 31.
25. نک: قصص : 83.
26. نک: نساء: 51
27. نساء: 54.
28. نک: بقره: 89- 90.
29. نک: المیزان، ج 14، صص 430 - 431 (با اندکی تصرف)
30. نک: بقره: 8، 10.
31. نک: حج: 53.
32. نک: مائده: 12- 13.
33. نک: زمر: 22.
34. حدید: 16 (ترجمه ی مکارم شیرازی با اندکی تصرف)
35. نساء: 118-119.
36. نک: التبیان، ج 3، ص 334 والمیزان، ج 5، ص 87.
37. نک: تفسیر قمی، ج1، ص 153.
38. نهج البلاغه، تحقیق محمد عبده، ج 1، صص 92 -93.
39. نک: المیزان، ج 10، ص 161.
40. هود: 9؛ همان ترجمه.
41. نک: مجمع البیان، ج 3، ص 145.
42. نک: اعراف: 96.
43. نک: عنکبوت: 69.
44. نک: محمد: 7.
45. نک: زمر: 53.
46. نک: یوسف: 87.
47. نک: حجر: 56.
48. توبه: 28؛ همان ترجمه.
49. همان: 24.
50. نک: آل عمران: 173.
51. غافر: 83؛ همان ترجمه
52. نک: قصص : 76.
53. همان:77.
54. همان: 79.
55. نک: المیزان، ج 16، ص 77.
56. نک: حدید: 23.
57. نک: هود: 116.
58. نک: سبا: 34.
59. نک: زخرف: 23.
60. نک: مؤمنون : 67.
61. همان: 33- 34.
62. همان: 38.
63. نک: سبا: 35.
64. نک: اسراء: 16.
65. طه: 91 (ترجمه ی مجتبوی)
66. نک: بقره: 212.
67. همان. 86 و نحل : 107
68. نک: نحل: 106.
69. نک: اعراف: 51.
70. نک: نحل: 108.
71. نک: لقمان: 33.
72. نک: توبه:38.
73. ترجمه ی تفسیر المیزان، ج 4، صص 160- 161.
74. نک: زمر:22.
75. نک: جاثیه : 23.
76. زمر: 45؛ ترجمه ی مکارم شیرازی
77. نک: ترجمه المیزان، ج 14، صص 314- 315.
78. طه: 124؛ همان ترجمه.
79. نک: رعد: 28.
80. نک: بقره: 168 و 208 ؛ اعراف: 22 و یوسف: 5.
81. نک: مریم: 44.
82. نک: حج: 52.
83. نک: اعراف: 16.
84. نک: نساء: 60.
85. نک: مائده: 91.
86. نک: بقره: 268 و نور: 21.
87. نک: مائده: 91.
88. نک: اسراء: 53.
89. نک: آل عمران: 155.
90. نک: نساء: 119 و اعراف: 30.
91. نک: ابراهیم: 22 و ق: 27.
92. نک: اعراف: 17.
93. نک: نساء: 119- 120.
94. نک: المیزان، ج 5، ص 88.
95. نک: نساء: 119- 120.
96. نک: محمد: 25.
97. نک: حشر: 16.
98. نک: اسراء: 64.
99. نک: ابراهیم: 22.
100. نک: فرقان: 29.
101. نک: انعام: 43؛ انفال: 48؛ نحل: 63؛ عنکبوت: 38 و محمد : 25.
102. نک: اعراف: 30.
103. نک: انعام: 43.
104. نک: فصلت: 25.
105. نک: حجر: 39.
106. نک: اعراف: 146.
107. نک: کهف: 28 و ترجمه ی تفسیر المیزان، ج 8، ص 49.
108. نک: بقره: 268.
109. نک: آل عمران: 175.
110. نک: اعراف: 27 و ترجمه ی تفسیر المیزان، ج 8، ص 47.
111. نک: قصص: 4.
112. نک: بقره: 49 و اعراف: 141.
113. نک: نمل: 12.
114. نک: یونس: 75.
115. نک: آل عمران: 11 و انفال: 54.
116. نک: قصص : 38 و نازعات: 24.
117. نک: اعراف : 88؛ هود: 91 وشعراء: 116.
118. نک: مؤمنون: 38.
119. نک: اعراف : 109 و شعراء 34.
120. نک: اعراف: 60.
121. نک: اسراء: 101 و ذاریات: 39.
122. نک: اعراف: 124، 127؛ شعراء: 49 و طه: 71.
123.طه: 79؛ همان ترجمه.
124. همان: 24، 43.
125. نک: قصص: 78.
126. نک: توبه: 34.
127. نک: نساء: 37 و حدید:24.
128. نک: منافقون: 7.
129. نک: نساء: 38.
130. نک: بقره: 264.
131. نک: قصص: 76.
132. نک: عنکبوت: 39.
133. نک: غافر: 24.
134. نک: قصص: 79.
135. فرقان: 28.
136. نک: زخرف: 67.
137. نک: مجادله: 22.
138. نساء : 140(همان ترجمه، با اندکی تصرف)
139. نک: مجمع البیان، ج 5، ص 386.
140. نک: مدّثر: 18- 25.
141. نک: طه: 85- 96.
142. نک: لقمان: 6.
143. نک: شعراء 224- 226.
144. نک: قصص : 4، 8.
145. نک: غافر: 24.
146. همان: 25.
147. نک: توبه: 34.
148. ترجمه ی تفسیر المیزان، ج 9، ص 332.
149. نک: آل عمران: 104.
150. هود: 116؛ همان ترجمه.
151. نک: اعراف: 164- 165.