تأثیر سکولاریسم در مفاهیم بشری

سکولاریسم با این مفهومی که از آن ارائه شد تأثیراتی عمیق و گسترده از خود بر جای نهاد که این تأثیرات عموماً در راستای غلبه ی نفسانیت و غیبت معنا از زندگی و پشت پا زدن به ارزش هایی بود که در گذشته جزء نهادی ترین و
شنبه، 30 دی 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تأثیر سکولاریسم در مفاهیم بشری
تأثیرات گسترده و پیامدهای نامیمون در عرصه ی عمل

نویسنده:علی اکبر نوایی




 
سکولاریسم تأثیراتی عمیق و گسترده از خود بر جای نهاده که این تأثیرات عموماً در راستای غلبه ی نفسانیت و غیبت معنا از زندگی و پشت پا زدن به ارزش هایی بود که در گذشته جزء نهادی ترین و استوارترین مظاهر انسانیت می بودند. به این شکل سکولاریسم بر تمامی ساختارهای علمی، فرهنگی، معرفتی، سیاسی و اقتصادی تأثیرات خود را بر جای نهاد که البته نباید این تأثیرات را تنها در جداسازی قلمروی معارف، و تقسیم آن به دینی و غیردینی دانست. بلکه سکولاریسم در تطورات تاریخی و تغییرات مفهومی اش، ماهیت همه چیز را در معرض تغییر و تحول قرار داد، که در اینجا به برخی از آن نکات اشاره می نماییم.

1)تغییر ماهیت علوم

سکولاریسم، ماهیت و ساختار علوم را به طور کلی در معرض تغییر قرار داد. علم در گذشته، دارای پیش فرض های الهیاتی بود، یعنی بسیاری از دانشمندان علم را بارقه ای الهی می دانستند و تصور آنها از علم نشانه ای از ذات لایزال الهی بود و دارای صبغه ی معنوی. سکولارها علم را به طور کامل پیرایش نمودند و از پیش فرض های غیرطبیعی و الهیاتی پیراستند. در نتیجه افرادی همچون لوتر، به صراحت ابراز داشتند که «ایمان، ارتباط بی واسطه ی فرد طالب و جویای رستگاری با خدا، به عنوان کسی که در خدا حلول کرده است و تجلی دارد» تعریف نمودند. بر این اساس تمام دانش ها و علوم حتی آنهایی که درباره ی موضوعات فراطبیعی بودند، خارج از مدار و قلمرو تجربه ی مذهبی قرار گرفتند و در نتیجه، قابلیت استدلال را هم نداشتند و لذا اولین نتیجه ی طرح سکولاریسم، دنیوی شدن علم و عرفی شدگی آن بود.
پس از این بود که علم، با ساختار پوزیتیویستی مورد توجه قرار گرفت که در نتیجه هر آنچه خارج از حوزه ی تجربه بود، مورد نفی و انکار قرار گرفت. یعنی سکولارهای اصیل آنهایی بودند که دیگر تن به پذیرش الهیات و آموزه های ماورائی نمی دادند.
علم سکولار، علمی است که مجموعه ی عالم آفرینش را محصول یک تصادف دانسته و آن را به خالق عالم مرتبط نمی داند، علمی رها از قیود الهی که به طور عمده دارای ساحت تجربی است و غیر آن، هیچ.

2)تغییر در ساختار سیاست

سکولاریسم با ساختار دنیوی خود سبب تأثیری همه جانبه در حوزه ی سیاست بود و در واقع در نهادهای سیاسی و اجتماعی تغییراتی را سبب گشت. تغییراتی که در ساختمان پدید آمد، مربوط به جهت گیری های سیاست در عرصه های حکومت و قدرت و جامعه بود. ذرات حکومت، ماهیت حکومت، رویکرد حکومت، اهداف حکومت، مفهوم قدرت، ذات و جوهر آن، جهت گیری های آن، و نیز مفهوم اجتماع، شاخصه و شاکله ی آن، همگرایی ها در عرصه ی اجتماع و ... که قبلاً همه ی این آموزه ها را دین انتخاب می کرد، ساختار کاملاً دنیوی پیدا نمود. حکومت که پرتوی از حاکمیت الهی و سایه خداوند در زمین بود، و قدرت که بر گرفته از قدرت الوهی بود، و مفاهیمی مقدس هر چند که به آنها عمل نمی شد را با خود حمل می کرد، ساختار دنیوی یافت. که این جنبه ی دنیوی سبب پیدایش و غلبه ی نفسانیت در عرصه های یاد شده بود و بدین صورت ماهیت همه ی این مقولات، که مقوله های محور سیاست بودند، در معرض تغییر قرار گرفت و همه ی این مقولات، کاملاً عرفی شدند و جنبه ی مادی یافتند. سیاست نیز امری الهی بود، زیرا سیاست که به همان مقولات انقسام می یافت، پرتوی از ذات الوهی را نشان می داد و اکنون عرفی، دنیوی و نفسانی شده و دیگر بارقه ای از ذات الهی در آن مشاهده نمی گردد.

3)تغییر در حوزه ی انسان شناختی

قبل از طرح سکولاریسم، انسان موجودی ماورایی معنا می شد، گرچه با برداشت اسلام از انسان متفاوت بود و در مغرب زمین، انسان را به عنوان فرزند خدا مورد خطاب قرار می دادند انسان موجودی شمرده می شد که روح خدا در آن حلول کرده و بارقه و پرتوی از وجود الهی است. حامل معنویتی است که قادر است او را به خدا متصل نماید. این باور نیز وجود داشت که انسان، هر چه گرایش معنوی بیشتری داشته باشد از ارزش والاتری برخوردار می گردد.
این روند، با طرح سکولاریسم در معرض تغییرات ماهوی قرار گرفت. نگاه تازه ای که نشأت یافته از بینش دنیایی بود به وجود آمد. انسانی تصویر شد که خود خدای خویش است و خود برای خویش مرامنامه می نویسد، قانون وضع می نماید و نیازی به آسمان ندارد، و بدین صورت بود که تز اصالت انسان (humanism) شکل یافت و انسان در مسلخ شهوات خویش قربانی شد و هنگام تلقی از خویش دچار اشتباهی سخت و فاحش گردید و آن این بود که اصولاً انسان، برای خویش اوهامی را ساخته که این اوهام سبب شده که گمان ببرد احساساتی عالی و الهی دارد.

4)حاکمیت عقلانیت جزئی اندیش

حاکمیت عقل جزئی ره آورد دیگر تفکر سکولاریته بود. تعقل در آغاز، نوری افاضی و الهی تفسیر می شد که همه ی ساحت ها و قلمروهای حیات بشری را شامل می گردید، اما پس از طرح و رواج این تفکر عقلانیتی جدید از راه رسید، که همه ی ارزش ها را به چالش فراخواند. این رویکرد، در واقع، رویکردی بود که در درون خویش، انسان را مستقل از اراده ی الهی مطرح می ساخت و عقل بشری را مرجع اصلی در همه ی تصمیمات انسان می شمرد.
عقلانیت ابزاری از دل همین عقلانیت متولد گردید. قضاوت های عقل در باب مفاهیم اولی و نخستین، همچون مفهوم کلمه ی خدا، دین، معاد، بهشت، جهنم، حیات مجدد انسان، همه و همه به عنوان رویکرد ایده آلیستی مطرح شدند و به تدریج این مفاهیم به معرض نسیان نهاده شدند.

5)تلفیق ابزاری میان سیاست و اخلاق

یکی دیگر از ره آوردهای سکولاریسم، پیدایش تلفیقی ابزاری میان دین و سیاست و اخلاق بود که در این خصوص مباحثی از قبیل نسبت اخلاق را با آموزه های دینی تلفیق نمودند. حتی در این زمینه ظرافت هایی انجام داده و مباحثی همچون توریه، دروغ مصلحت آمیزی که سبب حفظ جان مؤمنی و یا انسان بی گناهی می شود را به عنوان قبول نسبیت اخلاق به وسیله ی مفاهیم دینی تلقی نمودند. در این رابطه می توان به برخی از مباحثی که از طرفی برخی از به اصطلاح پدران روشنفکری ایران، نظیر میرزا فتحعلی آخوندزاده به آن اشاره داشته اند، استدلال نمود. آخوندزاده در خاطرات خویش به مناسبت این که حتی باید در دین شناسی از عقل استفاده نمود، می نگارد:
ای عقلای ایران، مگر عقل شما چه نقصی دارد، که باید به گفته ی شیادان عمل کنید. دین هم لیبرالیسم و آزادی را ارج می گذارد و هم آن که به امور نسبی پای بند است. توریه، چیزی جز آنچه ما در نسبی بودن اخلاقیات و واگذاشتن آن به عهده ی عقول عقلا می گوییم، نمی گوید (آخوندزاده، 1344، 38).
در غرب ظهور ماکیاولی، نمونه ی بارز این مسأله است.
ماکیاولی یک فیلسوف نبود، بلکه سیاستمداری صریح و فرزند فلورانس و رنسانس بود. آراء ماکیاولی آیینه ی اوضاع روزگار او و متناسب با ذهنیت تاریخ و جامعه ای بود که آبستن حوادث شگرف و در حال گذار از یک دوره به دوره ی دیگر است. در قرون وسطا، هسته ی مرکز همه ی اندیشه های زمان، این اعتقاد بود که خدایی وجود دارد که کامل و نامتناهی است و خیر مطلق است و انسان در مقایسه با خدا، کرمی بیش نیست، ولی پیکر او روحی جاودان را که بر صورت خدا آفریده شده است، در خود محبوس داشته، دنیا ماتمکده انسان است. اما با طرح سکولاریسم، انسان اهمیتی بیش از خدا می یابد. گرایش ها و علایق انسان در این عالم اصل است و نظام اخلاقی ثابت و استواری وجود ندارد (رهنمایی، 1375، 48).
ماکیاولی اعتقاد ندارد که نظام اخلاقی ثابت و استواری وجود داشته باشد. از طرفی انسان، خواهان شهرت، موقعیت، برجستگی، بلندآوازگی و سربلندی است و رسیدن به این ها آدمی را خرسند می کند. قدرت، به خودی خود، خوب و پسندیده است. قدرت از راه نهادهای سیاسی حاصل می شود و چیزی است که محصول سیاست است. بهترین سیاست، آن است که به این قدرت، از راه هر وسیله ای دست یافت. بنابراین در روح سکولاریسم، تلفیقی میان دین و سیاست وجود دارد. از اخلاقیات دینی می توان در این راه استفاده نمود.

6)تفسیر نابابی از دین و سیاست

یکی از تفاسیری که در راستای طرح اندیشه های سکولاریستی به وجود آمد، این بود که شأنیت دین بالاتر و والاتر از این است که به ا غراض مادی و دنیوی در هم آمیزد، زیرا این کار سبب می شود که دین از قدسیت خویش فرو افتد و فرسایش در معنویت و قدسیت دین، حاصل گردد.
گروه دوم از سکولارها دین را حق می دانستند، ولی نمی پسندیدند که دین حق به ناپاکی ها یا مصلحت اندیشی های سیاست آلوده شود یا امری قدسی در خدمت امور دنیوی و غیرقدسی قرار گیرد (سروش، 1373، 26).
در این نگاه، سیاست، امری دنیوی فرض گردیده و دین، امری اخروی. اجتماع امر دنیوی در درون امری اخروی از قدسیت امر معنوی و اخروی می کاهد.

نتیجه گیری از فرازهای فوق

نتیجه ی چنین رویکردی، در تفسیر از مفاهیم و عرصه های کلان فکری و معرفتی، آن شد که پس از حاکمیت سکولاریته، فقط سکولاریسم معیار قضاوت درباره ی مکتب ها، اشخاص، اندیشه ها، راه ها و مسلک های فکری قرار گرفت و از هر چه سخن گفته می شد، فوراً شاخص و معیار را اندیشه های سکولاریستی و عرفی قرار می دادند. گویا که عصر رنسانس بزرگ ترین کشف بشری را انجام داده و پس از این هر کس از این گردونه خارج باشد یکی از بزرگ ترین کشفیات بشر را نادیده گرفته است. با این که بزرگ ترین کشف، در تاریخ بشر را انبیای الهی (علیهم السلام) و در خاتمه ی نورانی آن، پیام آور رحمت و نور و رهایی، پیامبر بزرگوار اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)، انجام داده بود، مکاشفه ای که بزرگ ترین کشف بشری بوده، و پس از آن، دیگر نیازی به کاشف جدید، باقی نمانده. چون او راه نرفته و نقطه ی کشف ناشده ای را باقی ننهاده است. او عقل جمعی بشر و عقل کل است که با اندیشه و خرد مرموزش از مصدر عالم وجود حقایق نوری را بالاتفاق دریافته است.
در نهایت می توان اشاره نمود که دین در گذشته در تمام حوزه ها و ساختارهای زندگی بشری حاکم مطلق بود و همه ی حرکت ها و افعال بشری را تعیین می کرد و تمام نهادهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی را سامان می داد، اما اکنون که دنیا رو به پیچیدگی نهاده و قدرت های تکنیکی، انسانی تکنیکی را به ظهور رسانده اند، دیگر نمی توان از دین، انتظار داشت که مانند گذشته در همه ی عرصه ها ورود یابد، بلکه باید دست دین را قطع نمود و زمام امور و نهادهای تقنینی، قضایی، اجرایی را از دست دین بازستاند و همه ی آنها را در اختیار انسان قرار داد. فرجام چنین فرایندی، حاکمیت سکولاریته و اومانیته بر همه ی مقدرات جامعه ی انسانی بود. زندگی کاملاً بوی عرفی گرایی و دنیوی شدن را یافته بود.

سکولاریسم و دین

جدال سکولاریسم با دین، امری نیست که بر کسی پوشیده باشد. گرچه مدعیان فراوانی هستند که می گویند «دو انگیزه در ترویج سکولاریسم نقش داشته است. نخست، انگیزه ای خیرخواهانه بوده که از سوی برخی از دینداران، در جهت حفظ قداست دین، ارائه گردیده. آنان، دین را در تعارض با بعضی ارزش های پذیرفته شده در جامعه ی غربی می دیدند و برای حل مشکل، خواهان جدایی حوزه ی دین از حوزه ی علوم و فلسفه شدند و برای برطرف ساختن تعارض دین با علم، فلسفه و عقل، حوزه ی دین را فقط شامل مسائل شخصی که در ارتباط انسان با خداست دانستند. در نتیجه، بایدها و نبایدهایی که در محدوده ی ارتباط انسان با خداست، مربوط به دین ارزیابی شد و آنچه در حوزه ی زندگی اجتماعی است، در حوزه ی علم قرار گرفت. مثلاً یکی از دلایلی که به رواج اندیشه های سکولاریستی کمک رساند، آن بود که غربی ها می خواستند تعارضی میان خواسته های خدا و خواسته های مردم پدید نیاید، از این روی پنداشتند جای دین فقط کلیساست و دین، حق دخالت در مسائل اجتماعی و حقوقی را ندارد» (نوروزی، 1382، 34).
حقیقت آن است که ترویج سکولاریسم، با اغراض کاملاً دنیوی و غیرخیرخواهانه پیش آمده و اگر هم اندک غرض خیرخواهانه ای بوده، به دلیل شاکله ی شیطانی اش، منجر به حذف دین از صحنه ی اجتماع گردیده است. بنابراین، همان انگیزه های غرض ورزانه، در فرایند پیدایش این نحله ی شیطانی مؤثر افتاده و باعث رمیدگی افراد از پیرامون دین شده است.
انگیزه های مغرضانه از ناحیه ی کسانی مطرح شد، که دین را مانع رسیدن به منافع و مطامع خود می دیدند، از جمله می توان از صاحبان قدرت و حکام نام برد که برای دست یابی هر چه بیشتر، به منافع شخصی خود، نغمه ی جدایی دین از سیاست را سر می دادند (نوروزی، 1382، 34).

به محاق کشاندن دین

سکولاریست ها، به تدریج بر اثر تمرکز دنیوی گری و عرفی گرایی به سوی فروکاستن مفاهیم قدسی و فرسایش آموزه های الهیاتی به پیش تاختند و در کنار آن به اصطلاح روشنفکری پدیدار شد. روشنفکران همان چیزی را مطرح می ساختند که پیش از آن، سکولاریسم به آنها آموخته بود، یعنی معارضه ی شدید و بی رحمانه با آموزه های الهیاتی. روشنفکران، فتوی صادر می کردند که تنها راه نجات بشریت، نشخوارهایی است که آنان می کنند.

ورود سکولاریسم بسان التقاطی در دین

خیل کثیری از دینداران، که به شدت تحت تأثیر آموزه های روشنفکری و تفکرات سکولاریستی قرار گرفته بودند، و از طرف دیگر، اهتمام چندانی هم به اندیشه های دینی نمی دادند و در ساحت عمل، دچار ضعف و کاستی بودند و همچنین تحت تأثیر سکولاریته قرار داشتند و از ناحیه ی دیگر، نمی خواستند که دین را به کنار بیندازند، به طور افسون وار، تابعیت سکولاریته را در اندیشه ی خویش، پذیرفتند و هنگامی که می خواستند به اصطلاح، از دین سخن بگویند، آمیزه ای از تفکرات سکولاریستی را با اندیشه های دینی، تلفیق می ساختند و با این روند، دین آمیخته با تفکرات سکولاریستی، شکل یافت که متأسفانه، دین تلفیق شده با سکولاریسم، پا به صحنه نهاد. در این راستا، چند عمل انجام گرفت:
1)حذف سیاست از اندام دین؛
2)دنیوی سازی آموزه ها، از قبیل اخلاق، حقوق، معارف کلی دین؛
3)محدود سازی آموزه ها؛
4)عرفی اندیشی فهم دینی و نفی اجتهاد مصطلح؛
5)امتزاج و اختلاط با نگره های سکولاریستی؛
اکنون این موارد را که با رویکردی التقاطی رخ داده اند بازگو می نماییم.

حذف سیاست از اندام دین

ریشه ای ترین اقدام سکولاریستی، در مواجهه با دین، حذف آموزه های بنیادی دین در باب سیاست و حکومت بود. آنان با تندی و خشونت تمام، و با غیظ و کینه ای وصف ناپذیر به تبلیغ این نکته پرداختند که دین، بری و رهای از قید سیاست و دولت و حکومت است. این نکته چنان مورد تبلیغ و تشریح قرار گرفت که بسیاری از دین باوران را هم باور آمد که دین منزه از قید دولت و حکومت است. و هم اینان بلندگو و پژواک صدای خناسان شدند و بر طبل تحجر کوبیدند و داستان حاکمیت استعمار را بر پهنای گسترده ی عالم اسلام، به واقعیتی غمبار بدل ساختند.
اکنون نمونه هایی از این افراد را که عملکرد آنها به التقاط آموزه های دینی با سکولاریسم منجر شده است، مورد بررسی قرار می دهیم.
علی عبدالرزاق، که فارغ التحصیل الازهر است و صاحب منصب رسمی شرعی در مصر است، برای اسلامی سازی سکولاریته، یا به تعبیر خودش، علمانیت، کوشش فراوان نموده است. او در برخی از موارد، به ترویج علمانیت و امتزاج ساختاری آن، با آموزه های اسلامی اشاره نموده و در نظرش سکولاریسم، قابلیت امتزاج با دیانت را داراست. او سیاست را از چهره ی دین به کلی زدوده و اعتقاد دارد که سیاست، موضوعاً از دین فاصله دارد، زیرا هرگز در دین، به دنیا که موضوع سیاست است پرداخته نشده است. به تعبیری دیگر، شأن دین، والاتر و برتر از آن است که در آن موضوعاتی دنیوی مطرح گردد.
باید دانست، که رسالت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، از ویژگی هایی متمایز با رسالت های پیشین برخوردار بوده است. آن حضرت، آیتی همگانی داشت که توانست آن را به صورت کامل ابلاغ کند. چنین رسالتی بالاترین مقام و منزلت مقدور برای نوع انسانی را می طلبد، طبیعی است که چنین شخصیتی از ریاست عام و مطلق برخوردار شود، اما این ریاست، هرگز از سنخ ریاست دنیایی شاهان و سلاطین نیست، پایگاه رسالت معنوی، ایمان قلبی افراد است، اما ولایت حاکمان، در پی رام کردن جسم انسان هاست. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بی تردید توانست وحدتی معنوی را به وجود بیاورد، اما هرگز نمی توان چنین واحد دینی ای را که به اصطلاح امروزین آن دولت است، نام نهاد (شریعتمداری، 1381، 121).
علی عبدالرزاق، بر این باور است که سیستم اجرایی و نظامی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در هاله ای از ابهام قرار دارد و بی تردید، مظاهری از حکم و حکمرانی، در رفتارهای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و در دوران ایشان به چشم می خورد. نصب برخی از اصحاب، برای تصدی قضا در بلاد اسلامی، غزوه ها و سریه ها (که به نظر عبدالرزاق، هرگز برای دعوت به اسلام، و ادای مسؤولیت تبلیغ نبوده است، زیرا قوام دعوت و آیین دینی به بیان و تأثیر بر دل هاست و قوه ی قهریه، در این زمینه هیچ کارایی ندارد، بنابر این جنگ های پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، برای دفاع از مسلمانان و تثبیت حکومت اسلامی بوده است، یعنی شأن پیامبرانه نبوده بلکه از قبیل شؤون حکمرانان بوده است) امور مالی همچون جمع آوری و توزیع زکات، جزیه، غنائم، و جز آنها برخی از مظاهر حکمرانی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به شمار می آید. اما این نمودها آن قدر روشن نیستند که بتوانند برای ما چارچوب و ساختار نظام حکومتی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را تبیین کنند. با این همه، حتی اگر تصدی امور حکومت توسط پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مشخص و روشن شود، باز این پرسش مهم پیش می آید که آیا تصدی این گونه امور، توسط پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بخشی از رسالت اوست یا شأنی دنیوی و خارج از محدوده ی رسالت و قلمرو وحی؟ به عبارت دیگر آیا مملکت داری، از مقومات رسالت و نبوت است، یا حداکثر شأنی است عرضی و ثانوی؟ (شریعتمداری، 1382، 124).
عبدالرزاق، بالمآل عقیده دارد که حکومت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) ربطی به ماهیت رسالت ایشان ندارد، بلکه کاملاً امری اجتماعی و عرفی بوده، یعنی چون ایشان مورد قبول بوده اند، توسط مردم به رهبری اجتماعی برگزیده شده اند.
این رویکرد در درک مسائل دین، در برخی از به اصطلاح روشنفکران ما هم مطرح گردیده و این عقیده ابراز شده که پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) برای حکومت و به دست گرفتن قدرت نیامده است و اصولاً این کار در سرشت دعوت ایشان قرار ندارد.
چنین اقدامی از ناحیه ی آقای بازرگان نیز صورت یافته و وی را اعتقاد بر آن است که شأن پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بالاتر از آن است که برای امور دنیوی، از قبیل حکومت و ریاست بر امور زندگی اختصاص یابد. به عنوان نمونه، بخشی از نوشته ی ایشان در این زمینه را مورد اشاره قرار می دهیم.
پیامبران که بنابر تعریف و اعتقاد مؤمنان، برانگیخته و فرستاده ی خدا برای انسان ها هستند، عمل و رسالت شان در دو چیز خلاصه می شود:
1)انقلاب عظیم و فراگیر علیه خودمحوری انسان ها برای سوق دادن آنها به سوی آفریدگار جهانیان؛
2)اعلام دنیای آینده ی جاودان بی نهایت بزرگ تر از دنیای فعلی.
بدون این که وارد چگونگی و چرای مطلب شویم و جواب ایرادها و اشکالات را بدهیم آنچه می توانیم از هم اکنون بگوییم، این است که شایسته ی خدای خالق و فرستادگان و پیام آوران او حقاً و منطقاً می باید در همین مقیاس ها و اطلاعات و تعلیماتی باشد که دید و دانش انسان ها ذاتاً و فطرتاً از درک آن عاجز و قاصر است. و دنیای حاضر با همه ی ابعاد و احوال آن اجازه ی ورود و تشخیص آنها را به ما نمی دهد. والا گفتن و آموختن چیزهایی که بشر دارای امکانات کافی یا استعداد لازم برای رسیدن و دریافت آن هست، چه تناسب و ضرورت می تواند داشته باشد؟ ابلاغ پیام ها و انجام کارهای اصلاحی و تکمیلی دنیا در سطح مردم، دور از شأن خدای خالق انسان ها و جهان هاست و تنزل دادن مقام پیامبران به حدود مارکس ها، پاستورها و گاندی ها یا جمشید و بزرگمهر و همورابی و ... است.
بنابراین نیازی ندارد که خدا و فرستادگان خدا راه و رسم زندگی و حل مسائل فردی و اجتماعی را به او یاد بدهند. خصوصاً که گرفتاری و سختی و تلاش و تدبیر برای رفع مشکلات، جزئی از برنامه آفرینش آدمی است و وسیله ی اصلاح و تربیت و تقرب او به خدای متعال می باشد. اصلاً چنین کاری برای خداوند و رسولانش یک عمل لغو نیست؟ (بازرگان، کیان، ش 28، ص 49).
آقای بازرگان از این هم پا را فراتر نهاده و کلیت حرکت های پیامبران و امامان (علیهم السلام) را با همین نظریه اش مورد بازکاوی و تحلیل قرار می دهد.
در این نوشتار، آقای بازرگان، ولایتعهدی امام رضا (علیه السلام) را به گونه ای تحلیل می نماید که اصلاً امام رضا (علیه السلام)، اگر هم شرایط آماده می بود در ذهنیت شریف آن حضرت، بحثی به نام حکومت وجود نداشته و اساساً این نوع اندیشه، اندیشه ی امام نیست. چنان که شرایط ولایتعهدی آن حضرت را از همین زاویه مورد بررسی قرار می دهد. یا این که دعوت مردم کوفه از امام حسین (علیه السلام)، برای نامزدی حکومت و پذیرش آن حضرت برای رفتن به کوفه و قبول دعوت مردم، امری کاملاً اجتماعی و مربوط به خواسته ی مردم بوده و ربطی به تکالیف دینی ندارد. همچنین امام مجتبی (علیه السلام) و سایر امامان (علیهم السلام) دیگر که شأن آن حضرات در این حدودها، به تعبیر آقای بازرگان نبوده است.
در نهایت آقای بازرگان، چنین فتوی می دهد که «حکومت و سیاست یا اداره ی مملکت و ملت، از دیدگاه دیانت تفاوت اصولی با سایر مسائل و مشاغل زندگی ندارد. اگر اسلام و پیامبران به ما درس آشپزی و باغداری، یا چوپانی و خانه داری نداده و به خودمان واگذار کرده اند تا با استفاده از عقل و تجربه و تعلیمات و با رعایت پاره ای احکام حلال و حرام شرعی، آنها را انجام دهیم، امور اقتصاد و مدیریت و سیاست هم باید به عهده ی خودمان باشد» (بازرگان، 1374، 56).
این مسأله را جز در راستای رسوخ اندیشه های سکولاریستی نمی توان ارزیابی نمود و لزوماً باید از همین زاویه آن را مورد ارزیابی قرار داد.

دنیوی سازی آموزه ها از قبیل مفاهیم اخلاقی و حقوقی

در فرایند پیدایش سکولاریسم، آموزه های ارزشی و قدسی و الهیاتی، با مفاهیم سکولاریستی، هم آغوش گردیدند و کلیه ی واژگان، با نگره ی سکولاریستی مورد دقت و ارزیابی قرار گرفتند و بالمآل، آموزه ها از قدسیت نخستین خویش فرو افتادند و شیاطین انسی به تنزیل منزلت واژگان فرانفسانی و معنوی دست زده و آنها را به نفسانیت خویش فرو کاستند.
در این زمینه مناسب است نکاتی از کانت، فیلسوف آلمانی، را مورد اشاره و توجه قرار دهیم.
کانت، در کتاب دین، در محدوده ی عقل محض، درباره ی استقلال اخلاق از دین می نگارد:
اخلاق از آن حیث که مبتنی بر مفهوم انسان، به عنوان فاعل مختاری است که فقط از آن جهت که مختار است به واسطه ی عقل، خودش خود را به قوانین ملزم و تکلیف می کند، نه نیازمند تصور موجود دیگری بالای سر انسان است تا تکلیف خود را بفهمد یا بشناسد و نه محتاج انگیزه ای غیر از خود قانون، تا به وظیفه ی خود عمل کند ... بنابراین اخلاق به خاطر خودش، به دین نیاز ندارد، بلکه به برکت عقل محض، خودکفا و بی نیاز است (کانت، 1960، 213).
اصولاً کانت در بررسی مفاهیم اخلاقی، بحث خدا را روا نمی داند و در نظر گرفتن مسأله ی خدا ارزش اخلاق را پایین می آورد.
اگر ما خدا را به عنوان پاداش دهنده و عقوبت کننده در پس قانون اخلاقی قرار دهیم، از قاعده ی احتیاط تبعیت کرده ایم و انگیزه ی ما برای تبعیت از قانون اخلاقی، ترس از عقوبت و امید به پاداش خواهد بود و این کار، ارزش اخلاقی ما را از بین می برد (کانت، 1960، 218).
کانت، در بررسی آموزه های اخلاقی، مطلبی دیگر را هم مطرح کرده و آن این است که مجموعه ی اخلاق دینی را باید از زاویه ی عقلانیت مورد تحلیل قرار داد. اگر عقلانیت بشری با آن از در سازش درآمد، آن آموزه، قابلیت پذیرش دارد، وگرنه نمی توان آن را پذیرا شد.
بدین سان اخلاق سکولاریستی که کانت و امثال او آن را تجویز می نمایند، اخلاقی دین زدایی شده است. یعنی در حوزه ی گزاره های اخلاقی نمی توان دین را محور و معیار و مبنا قرار داد، بلکه اخلاقیات حقایقی هستند که در عقلانیت بشری به تناسب زمان ها و مکان ها و اشخاص درباره ی آنها قضاوت می گردد.

محدودسازی آموزه ها

یکی از آموزه های سکولاریستی، حداقلی کردن آموزه ها و محدودسازی آنهاست. در این راستا نظریه ی حداقلی آموزه ها را مطرح کردند. محدودسازی آموزه ها، بسان قاعده ای شد که بالمآل منجر به حذف بسیاری از احکام، تکالیف و آموزه های دینی می شد.
استدلالی که سکولارها در این باب ارائه نمودند، این بود که آموزه هایی که در دین در باب مسائل اجتماعی شده، در عرصه ی تطبیق دچار مشکلاتی گسترده است. این از طرفی و از طرف دیگر اجتماعیات ذات سیالی دارند و شریعت دارای گوهری ثابت است. امور ثابت، قادر بر اداره امور متغیر نمی باشند. پس شریعت آسمانی نمی تواند امری زمینی را اداره نموده و سامان بدهد. در نتیجه باید حکم نمود که احکام و تکالیف شریعت، باید در محدوده شخصی و فردی قرار گیرد و فرد معتقد به شریعت، باید در گوشه ی انزوا به عمل به تکالیف شرعی خویش اقدام نماید.
پاسخ این گونه استدلال های غیرعالمانه و غیرمنصفانه به وضوح روشن است، زیرا بسیاری از تغییرات، تغییراتی در شکل و قالب هستند، در حالی که در روح و هسته ی اصلی، همان امر پیشین است که به شکل کنونی درآمده است. بنابراین، در این گونه از امور، هیچ گونه مشکلی در مفاهیم و آموزه های دینی در مرحله ی تطبیق پیش نمی آید، بلکه این امر بر اهمیت آموزه های دینی می افزاید و غنای ذاتی دین را نمودار می سازد.

عرفی اندیشی فهم دینی و نفی اجتهاد مصطلح

یکی دیگر از رویکردهای سکولاریستی، وانهادن فهم آموزه های دینی به عرف و استحاله ی آنها از همین منظر بود.
نظریه ی عرفی شدن دین یا فقه، یک اندیشه ی وارداتی است و در واقع کپی برداری روشن از بستر اصلی این اندیشه در غرب مسیحی است که به هیچ وجه با اسلام و جامعه ی اسلامی سازگار نمی باشد.
آفت بزرگ طرفداران این نظریه در جامعه ی ما، پیش داوری آنهاست، یعنی آنان قبلاً مدعا را تنظیم کرده سپس به دنبال دلیل می گردند (سبحانی، 1384، 15).
عرفی سازی نگره های دینی به مفهوم آن بود که عرف، ملاک اصلی در برداشت ها از دین به حساب می آمد و دیگر در این صورت اجتهاد غیرضروری می نمود و مجتهدان نماد تفکر ارتجاعی به حساب می آمدند.

امتزاج و اختلاط با نگره های سکولاریستی

کار بنیان برانداز دیگری که در این راستا رخ نمود آن بود که اندیشه های دینی را با نگره های سکولاریستی ممزوج ساختند و از این رهگذر بسیاری از آموزه های اسلامی و دینی رنگ باختند و این مفاهیم را با نگره های سکولاریستی مخلوط ساختند.
نگره های سکولاریستی مسائلی بودند از قبیل عقلانیت نسبیت، تساهل و تسامح و بسیاری دیگر از آموزه ها و نگره های دیگر، به این معنا که مفاهیم دینی از دریچه عقلانیت مورد بازکاوی قرار گرفتند و هر چه که مهر عقلانیت بشری به گونه ی عقل جزئی اندیش و سود محور بر آن می خورد، آن چیز دینی به شمار می آمد وگرنه نمی توانست به درون آموزه های دینی راه یابد و اصولاً باید از چهره ی دین، به دلیل این که غیرعقلانی است، زدوده شود.
طبق این اندیشه، بسیاری از مفاهیم دینی غیرعقلانی می نمودند و باید از آنها صرف نظر کرد، چرا که عقل آنها را بر نمی تابد.
اندیشه گرایی، فرایندی کلی است که باعث دین زدایی در جامعه می شود و برخی هم اندیشه گرایی را مرادف و همسنگ دنیوی شدن تعریف نموده اند. البته با توجه به تئوری عقلانیت همه اموری که شاکله ی معنوی و الهی دارند، تحت عنوان افسون، مورد اشاره قرار داده اند که در این راستا باید افسون زدایی نمود. «این امر به معنای دیگری است. این که دانش یا باورهایی وجود دارند که اگر کسی به آنها علاقمند باشد، هر آن می تواند آنها را بیاموزد. این بدان معناست که اصولاً هیچ نیروی اسرارآمیز محاسبه ناپذیری وجود ندارد که در جهان تأثیرگذار باشد و آدمی می تواند علی الاصول با محاسبه بر همه چیز حاکم شود. این، یعنی جهان افسون زدایی شده که دیگر نیازی نیست همانند انسان های وحشی، که به وجود نیروهای غیبی باور داشتند، به وسایل جادویی متوسل شویم تا بر ارواح مسلط شده یا به آنان التماس کنیم ... این معنای اصلی اندیشه گرایی است».
این است سرنوشت سکولاریسم، که تلفیقی از عقلانیت و دنیوی گری است، و این است سرنوشت دین عقلانی شده و سکولار.
با طی این فرایند، والاترین و غایی ترین ارزش ها از حوزه ی حیات عمومی به گوشه ی انزوا و تفرد کشانده شده و دیگر دین نمی تواند بر روند کلی و غایی زندگی انسان حکم براند و تعیین کننده ی آفاق زندگی باشد.
این فرایند به امری دیگر نیز منجر گردید و آن این بود که مقولات معنوی دین، با نگره های دنیوی و احساسی تلفیق شده و امتزاج یافتند. عشق، در دین ساختاری الهی و آسمانی دارد ولی در نگره ی سکولاریستی امری زمینی شد و از دایره ی نگاه های الوهی خارج گردید و نظام معنایی به کلی تغییر ماهیت داد.
«در نظم مدرن و سکولار، هیچ نظام ارزشی فراگیری وجود ندارد، بلکه حوزه های ارزشی از یکدیگر جدا و مستقل می شوند. در چنین دورانی، ... افسون زدودگی، کلیت حقیقت و واقعیت را از میان برده است» (اباذری، 1377، 152ــ151).
تحفه های سکولاریسم، امروزه نه چنان است که فقط ارزانی مردمان مغرب زمین شده باشد، بلکه مشرقیان و ساکنان شرق اسلامی هم از آن بی نصیب نمانده اند. هر چند جهان اسلام از معنویتی سرشار و پویا بهره مند است، اما در عین حال، پیامبران تفکر شیطانی سکولاریته در هر دم و زمانی از شیطنت خویش مشرقیان را بی نصیب نمی گذارند و به حکم خود می کشی و خود تعزیه می گردانی، به تجویز احکام و نسخه های جدید، اقدام می کنند.
سکولاریزاسیون، که به معنای خروج همه ی ساختارها از حوزه ی اقتدار دین است، در نهایت به این مفهوم است که othoriteh و اقتدار دینی محدودیت یافته و در نهایت، حذف گردد و در برابر آن رقیبی حاکم گردد که به دینداران هیچ گونه منصبی اعم از مناصب اجتماعی و سیاسی و حقوقی وانهاده نگردد.
«سکولاریسم، دایره ی نفوذ و حضور دین را در عرصه هایی می داند که پای عقل آدمی به آن جا نمی رسد. این عرصه ها شخصی و مربوط به رابطه ی انسان و خداوند است. این حق هر فرد انسانی است که در رد یا قبول این رابطه ی شخصی تصمیم بگیرد. از این جهت سکولاریسم توصیه ای در باب پذیرش یا انکار این رابطه ندارد» (واعظی، 1374، 87).

رسوخ و نفوذ تساهل و تسامح در آموزه های دینی

از جمله التقاط ها و امتزاج هایی که در پرتو اندیشه های سکولاریستی به وجود آمد، رسوخ اندیشه های مبتنی بر تساهل و تسامح است، که این مسأله در سرشت سکولاریته حضوری جدی و فراگیر دارد و در پرتو تبلیغات پیگیر سکولارها، در اندام دین شناسی معاصر، اندیشه های تلورانسی، حضور یافت و شد آنچه که نباید.
در آموزه های دینی، قرق گاه هایی وجود دارد که تحت عنوان حدود و احکام نام بردار هستند. در این قرق گاه ها باید توقف نمود. در قرآن مجید، به این خط قرمزها اشاره شده، آنجا که می فرماید: «تِلکَ حُدُودُ اللهِ فلا تَعتَدُوها وَ مَن یَتَعَدَّ حُدُودَ اللهِ فَاُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ» (بقره، 229)؛ این است حدود الهی، پس از آنها تجاوز نکنید و هر که حدود خدا را تجاوز کند، آنانند ستمکاران.
در همین زمینه، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید: «ان حمی الله محارمه، فلاتقربوها» (آمدی، 1364، 322)؛ همانا قرق گاه های خدا، محرماتش هستند، پس به آنها نزدیک نشوید.
علی (علیه السلام)، درباره ی این قرق گاه ها می فرماید: «... و ان الله تعالی حد لکم حدوداً فلا تعتدوها ...» (صبحی صالح، 1987، 292)؛ خداوند، قرق گاه هایی برای شما قرار داده است، از این ها تجاوز نکنید.
در اندیشه ی تولرانسی، هرگز خط قرمزی وجود ندارد، و فرد، طبق اندیشه ی سکولاریستی می تواند از همه ی قرق گاه های ممنوعه تجاوز نماید و اصلاً قرق گاهی معقول نخواهد بود.
طرح مباحثی همچون پلورالیسم و پذیرش مباحثی همچون پلورالیسم دینی سبب شد که بسیاری از آموزه های لیبرالیستی، به درون آموزه های دینی راه یابد که در واقع بی مبالاتی اخلاقی است. در این بی مبالاتی، ارزش ها و شعائر دینی، بی ارزش، غیرمترقی معرفی می شوند.
در این رویکرد، شخص، نه خود را بی اعتقاد به دین و نه سست اعتقاد به آن ارزیابی می کند، بلکه معتقد است که نگاه او به دین، نگاهی صحیح و منطبق با گوهر دین است. چنین فردی حکم به حرمت بسیاری از اعمال انسان را ناشی از تنگ نظری نسبت به دین می داند این مسأله همان تساهل لیبرالی و به قول آنها، لیبرالیسم دینی و اسلامی است. به نظر این ها خداوند مهربان تر از آن است که در قرآن معرفی شده و به قدری بخشنده و کریم است که خطای همه ی خطاکاران را می بخشد. یعنی سکولاریسم دینی و اباحی گری جسورانه و در عین حال، متدینانه ی جاهلانه، به قدری درباره ی خدا قضاوت های غلطی را ارائه می کند که از دایره ی بخشش خدا احدی از انسان های خطاکار خارج نمی شود. با این تفکر خطا، هزاران نوع گناه با تکیه بر کرامت الهی به سهولت صورت می گیرد.

نتیجه

التقاط در آموزه های دینی و امتزاج و اختلاط گزاره های الهی و قدسی آن، با نگره های ناسوتی و دنیوی سبب پیدایش پیامدهای ناگواری در آموزه های دینی و کلیت حقایق دینی خواهد گردید که در روند عرفی شدن و ناسوتی گردیدن حقایق دینی، این اتفاق غمبار دور از انتظار نبود و چنین شد که ره آوردهای منفی فراوانی را به بار آورد که از این نوشتار، این ره آوردها منتج گردید.
1)کفر پنهان؛ التقاط با نگره های غیردینی، خود کفری پنهان است، زیرا با نام دین، مسایل ناسوتی و غیردینی رواج یافته و تبلیغ گردید.
2)تبلیغ افکار مارکسیستی، لیبرالیستی و سکولاریستی به عنوان یافته های دینی.
3)ابزاری شدن دین و وسیله قرار گرفتن آن، برای ترویج اندیشه های الحادی و متضاد با جوهر دین.
4)مخالفت با نمادهای اصیل دینی و در نهایت اسلام را تابع چیزی دیگر قرار دادن و ترویج اسلام تابع.
5)تلقی نارسا از مکتب حیات بخش و شورآفرین اندیشه ی اسلامی.
6)ترویج جدایی دین از سیاست و بالاخره حذف سیاست از اندام دیانت.
7)ظاهرگرایی در شریعت و اکتفا به چند امر ظاهری و تشریفاتی از اسلام.
8)رواج ابتذال اخلاقی و قداست شکنی.
9)خلع ید از نهاد دین در حوزه های بنیادی حیات آدمی.
10)قدسیت زدایی از چهره ی دین، فرایند یاد شده به قدسیت زدایی از چهره دین و نوعی سکولاریزاسیون عرف مدار منجر گردید.
در فرجام نوشتار این حقیقت به دست آمد که نگاه لیبرالیستی و سکولاریستی به دین، به غربت و انزوای آن منجر گردیده و به محاق کشانده شدن دین را سبب خواهد گشت، لذا باید فهم دین، با فصل الخطاب دانستن امامت اسلامی و با اجتهاد دینی رخ دهد و از همه ی التقاط ها بری و منزه گردد.
منابع تحقیق :
*قرآن کریم.
1)امام علی (علیه السلام) (1387 ق)، نهج البلاغه، صبحی صالح، بیروت.
2)قریب، محمد (1366)، تبیین اللغات لتبیان الایات، چاپ مروی.
3)دهخدا، علی اکبر (1377)، لغت نامه دهخدا، زیر نظر دکتر محمد معین و دکتر سید جعفر شهیدی، تهران، مؤسسه لغت نامه ی دهخدا، چاپ دوم از دوره ی جدید.
4)مطهری، مرتضی (1372)، علل گرایش به مادیگری، تهران، انتشارات صدرا.
5)مطهری، مرتضی (1362)، پیرامون انقلاب اسلامی، تهران، انتشارات صدرا.
6)امام خمینی (1374)، صحیفه نور، ج 15، تهران، مؤسسه ی آثار امام.
7)آخوندزاده، فتحعلی (1344)، الفبای جدید و مکتوبات، قم، مؤسسه ی آموزشی و پژوهشی امام خمینی (قدس سره).
8)رهنمایی، احمد (1375)، غرب شناسی، قم، مؤسسه ی آموزشی و پژوهشی امام خمینی (قدس سره).
9)سروش، عبدالکریم (1373)، مجله ی کیان، ش 6.
10)نوروزی، محمدجواد (1382)، فقه سیاسی و مردم سالاری دینی، قم، مؤسسه ی آموزشی و پژوهشی امام خمینی (قدس سره).
11)شریعتمداری، حمیدرضا (1383)، سکولاریزم در جهان عرب، تهران، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب.
12)بازرگان، مهدی (1374)، مجله ی کیان، ش 28.
13)کانت، ایمانوئل (1960)، دین در محدودی عقل محض، ترجمه ی منوچهر صانعی دره بیدی، تهران، انتشارات نقش و نگار.
14)سبحانی، جعفر (1384)، روزنامه ی رسالت، 1389/6/24.
15)اباذری، یوسف (1377)، روشنفکری دینی و سکولاریزم، تهران، نشر آویژه.
16)واعظی، احمد (1374)، دین و جامعه ی دینی، تهران، سپهر معرفت.
17)آمدی، عبدالواحد (1364)، غرر الحکم و درر الکلم، قم، دفتر تبلیغات اسلامی.
18)آر. بلاستر، آنتونی (1376)، لیبرالیسم غرب، ظهور و سقوط، نشر نی.
19)ظهیری، سید مجید (1380)، مجله اندیشه حوزه، ش 20.
20)صالح پور، جهانگیر (1374)، مجله کیان، ش 25.
21)مجلسی، محمدباقر (1987)، بحارالانوار، ج 10، بیروت، دارالعلم.
22)ظهیری، سید مجید (1378)، اندیشه حوزه، ش 31.
منبع: پژوهش های اجتماعی اسلامی، دو ماهنامه ی علمی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط