شرط اعلمیت در رهبری

چندی است که پرسشهایی در مجامع و محافل علمی و غیر علمی در باب اعلمیت فقهی در ولیِّ امر و حاکم اسلامی مطرح می شود، از این رو بر آن شدیم این سؤال را از جهت علمی بررسی کنیم و بخشی از سهم خود را برای تحکیم و
پنجشنبه، 3 اسفند 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شرط اعلمیت در رهبری
شرط اعلمیت در رهبری

نویسنده : آیة اللّه سیّدکاظم حائری شیرازی
تنظیم از: سیّد مفیدالدین حسینی


 
چندی است که پرسشهایی در مجامع و محافل علمی و غیر علمی در باب اعلمیت فقهی در ولیِّ امر و حاکم اسلامی مطرح می شود، از این رو بر آن شدیم این سؤال را از جهت علمی بررسی کنیم و بخشی از سهم خود را برای تحکیم و استواری حکومت اسلامی بذل کنیم، شاید که مورد استفاده صاحبان علم و فضل قرار گیرد.
آیا برای رهبری، اعلمیت فقهی شرط است؟
اشتراط اعلمیت در رهبری ممکن است از روایت های زیر استفاده شود:
1- خبر عبدالکریم بن عتبه هاشمی:
این خبر از امام صادق(ع) به سند تام نقل شده و مربوط به قضیّه دعوت مردم برای بیعت با محمد بن عبداللّه بن حسن است: گروهی خدمت امام صادق(ع) رسیدند تا ایشان را برای بیعت دعوت کنند، عمرو بن عبید از طرف آن جمعیّت سخن گفت. سپس حضرت(ع) سؤال هایی از عمرو کردند مانند این که: آیا ولیِّ امر به وسیله شورا تعیین می شود یا راه دیگر؟ وظیفه ما در قبال مشرکینی که اسلام نمی آورند و جزیه هم نمی پردازند چیست؟ و… .
عمرو نتوانست جواب صحیحی بدهد، لذا حضرت پاسخ مسائل را به او فهماند و فرمود:
"یا عمرو إتّق اللّه وأنتم أیها الرهط فاتقوا اللّه فان أبی حدّثنی - وکان خیر أهل الارض وأعلمهم بکتاب اللّه وسنّة نبیّه - أن رسول اللّه(ص) قال من ضرب الناس بسیفه ودعاهم الی نفسه وفی المسلمین من هو أعلم منه فهو ضالّ متکلّف؛ [1]
ای عمرو از خدا پرهیز کن و ای قوم، تقوا پیشه کنید به درستی پدرم - که بهترین اهل زمین و داناترین آن ها به کتاب و سنت پیامبر(ص) بود - به من خبر داد که پیامبر فرمود: کسی که با مردم بجنگد و آن ها را به سوی خود دعوت کند (داعیه رهبری داشته باشد) در حالی که در میان مسلمین اعلم و داناتر از او هست، گمراه است و بی جهت خود را به زحمت انداخته است."
2- خبر فضیل بن یسار به سند غیر تامّ:
"قال سمعت أباعبداللّه یقول من خرج یدعو الناس وفیهم من هو اعلم منه فهو ضال مبتدع ومن ادّعی الامامة ولیس بامام فهو کافر؛
[2]کسی که خارج شود و مردم را به سوی خود دعوت کند در حالی که در میان مردم اعلم از او یافت می شود، گمراه و بدعت گذار است و کسی که ادعای امامت کند در حالی که امام نیست کافر است."
این خبر را نعمانی در کتاب خود نقل می کند، از علی بن محمد از عبداللّه بن موسی (حال این دو راوی معلوم نیست) از احمد بن محمد بن خالد از علی بن الحکم از أبان بن عثمان از الفضیل بن یسار. در این نقل به جای کلمه "اعلم"، کلمه "افضل" وارد شده است. [3]
3- صحیحة عیص بن قاسم:
"قال سمعت أباعبداللّه(ع) یقول : علیکم بتقوی اللّه وحده لاشریک له وانظروا لأنفسکم فواللّه إنّ الرجل لیکون له الغنم فیها الراعی فاذا وجد رجلاً هو أعلم بغنمه من الذی هو فیها، یخرجه و یجیئ بذلک الرجل الذی هو أعلم بغنمه من الذی کان فیها؛ [4]
عیص می گوید: از امام صادق(ع) شنیدم که می فرمود: شما را به تقوای خداوندی که واحد است و شریکی ندارد سفارش می کنم، به نفس خودتان توجه کنید، قسم به خدا اگر کسی گوسفندانی داشته باشد و برای آن ها چوپانی به خدمت گرفته باشد و سپس مردی را بیابد که به مصالح گوسفندان او اعلم از چوپان اوست، چوپان خود را اخراج می کند و شخص اعلم را به خدمت می گیرد."
4- خبر موجود در کتاب سلیم بن قیس از امیرالمؤمنین(ع):
"أفینبغی أن یکون الخلیفه علی الامّه
الاّ أعلمهم بکتاب اللّه وسنّة نبیّه و قد قال اللّه "أفمن یهدی الی الحق أحق أن یتّبع أمّن لایهدّی الاّ أن یهدی"
[5]وقال "وزاده بسطة فی العلم والجسم"
[6] وقال "أو أثارة من العلم"
[7]وقال رسول اللّه(ص) ما ولّت أمة قطّ أمرها رجلاً وفیهم أعلم منه الاّ لم یزل أمرهم یذهب سفالا حتی یرجعوا الی ما ترکوا یعنی الولایه فهی غیر الامارة علی الامّة؛ [8]
آیا سزاوار است خلیفه و حاکم بر امت کسی جز اعلم آن ها به کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) باشد؟ در حالی که خداوند می فرماید: "آیا کسی که بسوی حق هدایت می کند سزاوار است در پیروی شدن؟ یا کسی که هدایت نمی یابد الا این که هدایت شود؟" و می فرماید: "خداوند به طالوت که او را حاکم بر بنی اسرائیل کرد زیادتی در علم و جسم عطا کرد." و می فرماید: "یا مقدار و باقی مانده ای از علم" و پیامبر فرمود: هیچ امتی حکومت را در اختیار غیر اعلم قرار نداد مگر این که امر این امت دائماً به سوی پستی و فرومایگی می رود تا این که به سوی آن چه که ترک کردند (ولایت اعلم) برگردند."
5- سخن امام علی(ع) در نهج البلاغه:
"أیها الناس إنّ أحق الناس بهذا الامر أقواهم علیه واعلمهم بأمر اللّه فیه، فان شغب شاغب أستُعت ِب فان أبی قوتل ولعمری لئن کانت الامامة لاتنعقد حتّی یحضرها عامة الناس فما الی ذلک سبیل ولکن أهلها یحکمون علی من غاب عنها ثم لیس للشاهد أن یرجع ولاللغائب أن یختار…؛
[9]ای مردم سزاوارترین مردم به این امر (خلافت) کسی است که از دیگران قوی تر و داناتر به امر الهی باشد، پس اگر فتنه گری اخلال گری کند از او خواسته می شود که به حق تن در دهد، اگر امتناع ورزد با او جنگیده می شود و به جان خودم اگر امامت منعقد نمی شود الا این که عموم مردم حاضر بر آن شوند پس راهی به سوی آن نیست لکن اهل آن بر غائبین مسئله امامت حکم می کنند و سپس شاهد، حق رجوع از نظر خود را ندارد و غائب اختیارش سلب می شود."
6- روایت برقی از رسول اللّه(ص):
قال(ص): "من أم قوماً وفیهم أعلم منه أو أفقه منه لم یزل أمرهم فی سفال الی یوم القیامة؛
[10]کسی که زمام دار قومی شود در حالی که بین آن قوم اعلم یا افقه از او یافت شود، دائماً امر این قوم تا قیامت به سوی فرومایگی خواهد رفت."
7- خطبه امام حسن(ع) در نزد معاویه:
"ما ولّت أمة أمرها رجلاً قطّ وفیهم من هو أعلم منه الاّ لم یزل أمرهم یذهب سفالا حتّی یرجعوا الی ماترکوا؛ [11]
هیچ امتی حکومت را در اختیار غیر اعلم قرار نداد مگر این که دائماً امرشان به سوی فرومایگی می رود تا این که به سوی چیزی که ترک کردند برگردند."
8- خبر تحف العقول از امام صادق(ع):
"من دعا الناس الی نفسه وفیهم من هو أعلم منه فهو مبتدع ضالّ؛
[12]کسی که مردم را به سوی خود بخواند در حالی که در میان آن ها اعلم از او هست، آن شخص بدعت گذار و گمراه است."
9- خبر شیخ مفید(ره) در کتاب اختصاص:
قال رسول اللّه(ص): "من تعلّم علماً لیماری به السفهاء ویباهی به العلماء ویصرف الناس الی نفسه یقول، أنا رئیسکم فلیتبوء مقعده من النار ثمّ قال(ص) إن الریاسة لاتصلح الاّ لاهلها فمن دعا الناس الی نفسه و فیهم من هو أعلم منه لم ینظر اللّه الیه یوم القیامة؛ [13]
پیامبر(ص) فرمود: کسی که علمی بیاموزد تا با جاهلان مجادله کند و نزد علما مباهات و افتخار نماید و نظر مردم را متوجه خود کند و بگوید من رئیس شمایم، جایگاه اش آتش خواهد بود، پس فرمود: ریاست تنها برای اهلش صلاحیت دارد، پس کسی که مردم را به سوی خود دعوت می کند در حالی که در میان آن ها داناتر از او هست، خداوند در روز قیامت به او نظر نخواهد کرد."
10- خبری که در کتاب سلیم بن قیس از علی(ع) نقل شده در بیان احقیّت آن حضرت به خلافت:
"إنهم قد سمعوا رسول اللّه(ص) یقول عوداً و بدأ ً، "ما ولّت أمة قطّ أمرها وفیهم من هو أعلم منه الاّ لم یزل أمرهم یذهب سفالا حتی یرجعوا الی ما ترکوا" فولّوا أمرهم قبلی ثلاثة رهط ما منهم رجل جمع القرآن ولایدعی أن له علماً بکتاب اللّه ولاسنة نبیّه وقد علموا أنی أعلمهم بکتاب اللّه وسنة نبیّه وأفقههم وأقرأهم لکتاب اللّه وأقضاهم بحکم اللّه؛
[14]مردم از پیامبر همواره شنیده بودند که می فرمود: هیچ امتی ولایت و حکومت را به غیر اعلم واگذار نکرد الا این که دائماً امر آن امت به سوی فرومایگی و پستی خواهد رفت تا این که به سوی چیزی که ترک کردند برگردند، پس آن ها امرشان (حکومت را) را قبل از من به سه نفر واگذار کردند که در میان آن ها کسی نبود که قرآن را جمع کرده باشد و کسی از آن ها ادعای علم به کتاب اللّه و سنت پیامبر(ص) نداشت و همگان می دانستند که من داناترین ِ آن ها به کتاب خدا وسنت پیامبرش و فقیه ترین آن ها و دانشمندترین آن ها به قرائت قرآن و آگاه ترین شان به حکم الهی هستم."
11- خبری که إبن أبی الحدید آن را از نَصْر بن مزاحم از علی(ع) نقل می کند که
حضرت(ع) در نامه ای که به معاویه و اصحابش نوشت فرمود:
"فانّ أولی الناس بأمر هذه الأمة قدیماً و حدیثاً أقربها من الرسول وأعلمها بالکتاب وافقهها فی الدین أولها اسلاماً وأفضلها جهاداً وأشدها بما تحمله الأئمة من أمر الأمة اضطلاعاً فاتقوا اللّه الذی الیه ترجعون ولاتبسوا الحق بالباطل وانتم تعلمون؛
[15]به درستی که سزاوارترین این مردم به حکومت در گذشته و حال کسی است که نزدیک تر از دیگران به رسول خدا باشد و به کتاب خدا داناتر و در دین فقیه تر و اولین آورنده اسلام باشد و در جهاد فضیلت اش بیش تر و در امور مربوط به امت نیرومندترین آن ها باشد. پس تقوای خداوندی را پیشه کنید که به سوی او باز می گردید و حق را با باطل ملتبس نکنید در حالی که می دانید."
12- خبر وارد در تفسیر نعمانی
از امیرالمؤمنین(ع) در بیان صفات امام:
"أما اللواتی فی صفات ذاته فانه یجب أن یکون أزهد الناس وأعلم الناس واشجع الناس واکرم الناس الی أن قال: والثانی أن یکون أعلم الناس بحلال اللّه وحرامه و ضروب احکامه وأمره ونهیه وجمیع ما یحتاج الیه الناس فیحتاج الناس الیه ویستغنی عنهم الی أن قال: والخامس العصمة من جمیع الذنوب الی ان قال: أما وجوب کونه اعلم الناس فانه لو لم یکن عالماً لم یؤمن أن یقلب الاحکام والحدود ویختلف علیه القضایاالمشکله فلایجیب عنهابخلافها؛
[16]امّا آن صفاتی که مربوط به خود امام است، این است که امام باید زاهدترین، داناترین، شجاع ترین و کریم ترین مردم باشد… و دوم این که داناترین مردم به حلال و حرام الهی و اقسام مختلف احکام الهی و امر و نهی او و نیز داناترین آن ها به
جمیع اموری که مورد نیاز مردم است، باشد و در نتیجه همه محتاج او باشند و او بی نیاز از دیگران، تا این که فرمود: پنجم این که عصمت از جمیع گناهان داشته باشد… اما این که امام باید اعلم باشد، به خاطر آن است که اگر عالم نباشد از قلب احکام و حدود الهی و مشتبه شدن مسائل مشکل بر او و ندانستن پاسخ آن ها در امان نخواهد بود."

نقد و بررسی

به این گونه اخبار استدلال می شود که ولایت امر به معنای رهبری امت در احکام ولایی و حکومتی، مشروط به این است که رهبر از نظر فقهی اعلم از جمیع علما باشد.
ما در ابتدای امر در مقابل این استفاده از روایات، چهار احتمال را که ممکن است مورد نظر روایات باشد مطرح می کنیم:
احتمال اول: مقصود از شرط اعلمیت،
اعلمیت از تمام مردم نباشد بلکه مراد اعلمیت رهبر در میان علمای واجد سایر ِ شرایط رهبری باشد؛ به این معنا که رهبر باید در میان واجدین سایر شرایط رهبری مانند شجاعت، کفایت سیاسی و اجتماعی، آگاهی به زمان و… اعلم باشد.
احتمال دوم: مقصود از اعلمیت، اعلمیت در خصوص علم فقه نباشد بلکه مراد این باشد که رهبر باید با توجه به مجموعه شرایط لازم برای رهبری مانند علم فقه، علم به موضوعات برای اجرای احکام الهی، دانش سیاسی واجتماعی و… اعلم باشد؛ یعنی اعلمیت در مجموع من حیث المجموع.
پس ممکن است فقیهی با توجه به مجموعه علومی که رهبری محتاج آن است از سایر فقها اعلم باشد اما در خصوص علم فقه، فقیه دیگری از او اعلم باشد.
احتمال سوم: مقصود از ولایت در روایات، مرجعیت در احکام الهی و حکومتی هر دو باشد، پس کسی که متصدی مرجعیت در مجموعه احکام الهی و حکومتی می شود باید اعلم باشد، چون تفکیک بین منصب افتا و حکومت، تفکر جدیدی است که از زمان خلفای عباسی رایج شد، زیرا حکومت به دست خلفای عباسی بود ولی فتوا در احکام الهی در اختیار افرادی هم چون ابو حنیفه، شافعی، احمد و مالک بود، اما شیعه همواره این دو مقام و منصب را حق یک نفر می دانست و انقلابیونی که بر ضد حکومت ِوقت قیام می کردند برای به دست آوردن هر دو منصب قیام می کردند، هرچند گروهی برای این که خودشان زمام این دو منصب را به دست آورند قیام کردند و گروهی هم به انگیزه این که این دو منصب را در اختیار اهلش قرار دهند، تلاش کردند.
بنابراین، روایات منصرف اند به همین معنای از امامت و رهبری که در آن زمان در اذهان رایج بوده است.
احتمال چهارم: مقصود ِروایات از شرط اعلمیت، اشتراط آن در امامت به معنای خاص نزد شیعه باشد و امام در این اصطلاح علاوه بر منصب حکومت و افتا، دارای رکن و خصوصیت ثالثی است که از آن گاهی تعبیر می شود به "السبب المتصل بین الارض والسماء"
[17] و گاهی به "لولا الحجه لساخت الارض بأهلها"
[18] و یا به "إنّی لأمان لأهل الارض کما أن النجوم أمان لأهل السماء" که در توقیع شریف وارد شده
[19] و یا تعبیر می شود به "بکم فتح اللّه وبکم یختم و بکم ینزّل الغیث و بکم یمسک السماء أن تقع علی الارض الا باذنه" [20]
این امامت، امامتی است که در آن عصمت و اعلمیت از تمام مردم، شرط است.
البته می توان بین چند احتمال از این احتمالات ترکیب کرد؛ مثلاً بگوییم مقصود از ولایت معنایی است که شامل مرجعیت در احکام الهی و حکومتی هر دو است و مقصود از اعلمیت، اعلمیت به لحاظ مجموعه شرایط لازم در رهبری است و یا اعلمیت در فقه از میان حائزین سایر شرایط رهبری مراد است.
از میان این روایات تنها روایت اول و سوم از جهت سند کامل و معتبرند.

بررسی مفاد روایات

برای بررسی و دقّت در معنای این روایات، سزاوار است در سه محور بحث کینم، چون بدون شک این روایات افضلیت در علم را شرط می کنند، بنابراین باید ببینیم
اولاً: مفضَّل کیست؟ یعنی آیامفضَّل،امام به اصطلاح ِخاص شیعی است؟ یا ولیِّ امر به معنای مرجعیت در مجموعه احکام الهی و حکومتی است؟ و یا این که مفضّل در این روایات ولیِّ امر به معنای مرجع در خصوص احکام حکومتی است، اما در احکام الهی هر کس باید به مقلَّد خود مراجعه کند.
ثانیاً: مفضَّل علیه کیست؟ آیا ولیّ باید اعلم از جمیع مردم و مسلمین باشد؟ یا این که در میان واجدین شرایط رهبری، شخص رهبر باید اعلم از دیگران باشد؟
ثالثاً: مفضّل فیه چیست؟ آیا مقصود اعلمیت در خصوص علم فقه است؟ یا اعلمیت در مجموعه شرایطی که رهبر باید به آن ها علم داشته باشد؟

محور اوّل: مفضَّل در این روایات کیست؟

ظاهراً نظر اکثر این اخبار متوجه است به رهبری به معنای مرجعیت در احکام الهی و حکومتی هر دو، نه مرجعیت در خصوص احکام حکومتی، چون قبلاً اشاره کردیم که در اذهان شیعه و انقلابیون - حتی بعد از این که در زمان عباسیان عملاً بین دو منصب حکومت و افتا فاصله شد - رهبری به همین معنا مرتکز و ثابت بود نه مرجعیت در احکام حکومتی فقط. بلکه بعضی از این روایات قاعده وکبرایی را که به آن اشاره می کند، بر خصوص امام به اصطلاح خاص شیعی تطبیق می کند - که امام به این اصطلاح باید معصوم باشد و امامتش با نص ثابت شده باشد - کما این که از ذیل صحیحه عیص این مطلب ظاهر است: می فرماید: واللّه لو کانت لأحدکم نفسان یقاتل بواحدة یجرب بهائم کانت الأخری باقیة یعمل علی ما قد استبان لها، ولکن له نفس واحدة اذا ذهبت فقد واللّه ذهبت التوبة فأنتم أحق أن تختاروا لأنفسکم، إن أتاکم آت منّا فانظروا علی ای شیئ تخرجون، ولاتقولوا خرج زید، فأنّ زیداً کان عالما وکان صدوقاً ولم یدعکم الی نفسه وانّما دعاکم إلی الرضا من آل محمّد(ص) ولو ظهر لو فی بما دعاکم الیه انما خرج الی سلطان مجتمع لینقضه، فالخارج منّا الیوم الی ایّ شییءٍ یدعوکم الی الرضا من آل محمّد(ص) فنحن نشهدکم انا لسنا نرضی به وهو یعصینا الیوم ولیس معه أحد و هو اذا کانت الرایات والألویه أجدر أن لایسمع منّا الاّ من اجتمعت بنو فاطمه معه فواللّه ما صاحبکم الا من اجتمعوا علیه اذا کان رجب فاقبلوا علی اسم اللّه وان أحببتم أن تتأخّروا الی شعبان فلا خیر وان أحببتم أن تصوموا فی أهالیکم فلعل ذلک یکون أقوی لکم وکفاکم بالسفیانی علامة. [21]
این روایت به صورت واضح ناظر است به امام معصوم به همان مصطلح خاص شیعی، الا این که کبرای مورد نظر این حدیث، ولایت به معنای مرجعیت در مجموعه احکام الهی و حکومتی است و مرجعیت اعم است از امامت به معنای خاص شیعی که مشروط است به عصمت و نص.
چون کسانی که حضرت آن ها را از خروج منع کرده اند، مدّعی نبودند که رهبر قیامشان امام معصوم و منصوص است و نیز معتقد نبودند که رهبرشان "السبب المتصل بین الارض والسماء" است، پس این روایت هم چون دیگر روایات، دلالت دارد بر این که در رهبری به معنای مرجعیت در دو منصب فتوا و حکومت، اعلمیت شرط است اگرچه رهبر، معصوم نباشد.
البته باید روایت دوازدهم را استثنا کنیم، چون این خبر شرایطی را مطرح می کند که در غیر امام معصوم(ع) جمع نمی شود بلکه به شرط عصمت تصریح می کند، لذا این خبر مربوط به بحث ما نیست و عمومیتی نسبت به غیر معصوم ندارد.

محور دوم: مفضَّل علیه کیست؟

بدون شک در این روایات مفضّل علیه، جمیع مسلمین هستند نه خصوص کسانی که صلاحیت رهبری را دارند؛ هم چنان که در صحیحه عبدالکریم بن عتبة هاشمی آمده است: "إنّ رسول اللّه(ص) قال من ضرب الناس بسیفه ودعاهم الی نفسه و فی المسلمین من هو اعلم منه فهو ضال متکلّف" و یا در روایت الفضیل بن یسار آمده: "من خرج یدعو الناس وفیهم من هو اعلم منه فهو ضال مبتدع" و در روایت مجالس آمده: "ما ولّت أمة رجلاً قطّ وفیهم من هو أعلم منه الاّ لم یزل أمرهم یذهب سفالاً" و هم چنین روایات دیگر.

محور سوم:مفضَّل فیه چیست؟

ظاهر از این روایات آن است که، مفضّل فیه احکام فقهی است، زیرا کلمه علم در لغت روایات، منصرف به علوم شریعت است و یا قدر متیقن از آن همین معنا خواهد بود، مگر این که قرینه ای در کار باشد، پس حال که در روایات مورد بحث قرینه ای بر خلاف نیست،مفضّل فیه را احکام فقهی می دانیم، بلکه تعدادی از اخبار در این معنا صریح اند:
مانند صدر روایت صحیحه عبدالکریم بن عتبة هاشمی که می گوید:
قال کنت قاعداً عند أبی عبدااللّه(ع) بمکة إذ دخل علیه أناس من المعتزله فیهم عمرو بن عبید و واصل بن عطا و حفص ابن سالم مولی ابن هبیرة وناس من رؤسائهم وذلک حدثان قتل الولید واختلاف أهل الشام بینهم فتکلّموا وأکثروا وخطبوا فأطالوا فقال لهم أبوعبداللّه(ع) إنکم قد اکثرتم علیّ فأستدوا أمرکم الی رجل منکم ولیتکلّم بحججکم ویوجز فأسندوا أمرهم الی عمرو بن عبید فتکلّم فابلغ وأطال [22] 5
خلاصه ترجمه روایت: عبدالکریم بن عتبة هاشمی می گوید: من نزد امام صادق(ع) در مکه نشسته بودم که عده ای از معتزله بر حضرت وارد شدند که از جمله آن ها عمرو بن عبید،و اصل بن عطا، حفص بن سالم و عده ای از رؤسای آن ها بودند،این قضیه مربوط به اوایل قتل ولید بن عبدالملک بود. این گروه با حضرت سخن بسیار گفتند. حضرت فرمودند: شما کسی را از میان خود برگزینید تا از طرف شما ادله و حجت شما را به صورت خلاصه بیان کند. آن ها عمرو بن عبید را برگزیدند. عمرو بسیار سخن گفت، از جمله این که: اهل شام خلیفه خود را کشتند و با هم درگیر شدند، لذا ما مردی را که اهل دین، عقل و مروت بود (محمد بن عبداللّه بن حسن) برگزیدیم و با او بیعت کردیم، پس هر کس با ما بیعت کند با ما است و ما با اوییم و هر کس از ما کناره گیرد ما را با او کاری نیست و هر کس با ما مخالفت کند و بجنگد با او می جنگیم تا به حق و اهلش برگردد. دوست داریم این مطلب را به شما عرضه بداریم تا با ما همراه شوید، زیرا از مانند شما بی نیاز نیستیم.
وقتی سخنش تمام شد حضرت فرمود: آیا همه شما سخن عمرو را می گویید؟ گفتند: آری. حضرت پس از حمد و ثنای الهی فرمود:
ای عمرو، بگو ببینم اگر امت تو را اختیاردار کنند تا خلیفه ای را برگزینی چه می کنی؟ گفت: خلافت را بین مسلمین شورایی می کنم. حضرت فرمود: بین تمام مسلمین؟
- آری.
- بین فقها و بزرگان امت؟
- آری.
- قریش و غیر قریش، عرب و عجم.
- آری.
- ای عمرو، آیا ابوبکر و عمر را دوست می داری یا از آن ها بیزاری؟
- دوست می دارم.
- تو با آن دو مخالفت کردی.
سپس حضرت رو به جماعت کرده و فرمود: آیا شما آن دو را دوست می دارید؟
آری.
- ای عمرو، اگر تو از آن ها بیزار بودی می توانستی با آن ها مخالفت کنی و اگر محبّ آن هایی نباید مخالفت کنی در حالی که مخالفت کردی، زیرا عمر با ابوبکر بیعت کرد بدون این که با کسی مشورت کند، سپس ابوبکر خلافت را به عمر برگرداند بدون مشورت، بعد هم عمر آن را بین شش نفر به شورا گذاشت (با آن کیفیت مشهور)، آیا شما به این گونه شورا راضی هستید؟ عرض کردند: خیر.
آن گاه حضرت چند سؤال فقهی از عمرو پرسید که در پاسخ یا عمرو اقرار به جهل کرد و یا پاسخی داد که مخالف قرآن یا سیره پیامبر اکرم(ص) بود، سپس حضرت رو به عمرو کرد و فرمود: … کسی که با مردم بجنگد و آن ها را به سوی خود دعوت کند در حالی که بین مسلمین اعلم از او هست، این شخص گمراه است و خود را به سختی و مشقت بیهوده می اندازد.
واضح است که قدر متیقن از عنوان لم در انتهای این خبر با توجه به صدر مفصل آن که ناظر به احکام فقهی است، اعلمیت به لحاظ احکام فقهی است و هم چنین این معنا از روایت چهارم استفاده می شود چون در آن روایت آمده است: "أعلمهم بکتاب اللّه وسنّة نبیّه" و هم چنین است روایت پنجم که می فرماید: "أعلمهم بأمر اللّه" و نیز روایت یازدهم که می فرماید: "وأعلمها بالکتاب وافقهها فی الدین".
خلاصه ، در رهبری، به معنای مرجعیت و تصدی احکام الهی و حکومتی هر دو، اعلمیت فقهی شرط است، زیرا در محور دوم پذیرفتیم که روایات ناظر به رهبری به همین معنا هستند (مرجعیت در مجموعه احکام الهی و ولایی) و در محور سوم گفتیم که مقصود از اعلمیت، لااقلّ اعلمیت در فقه است؛ یعنی اگر کسی بخواهد مرجع در احکام حکومتی و الهی هر دو باشد، باید به مقتضای این اخبار از جهت فقهی، اعلم از دیگران باشد.
اما اگر رهبر در جامعه اسلامی تنها متصدی احکام حکومتی باشد، این اخبار دلالتی بر اشتراط اعلمیت فقهی نسبت به او ندارد. بله اگر کسی معتقد باشد که این رهبر از جهت فقهی هم اعلم است در احکام الهی هم باید از او تقلید کرد و کسی که دیگری را در فقه اعلم از رهبر می داند، در مسائل فقهی باید از آن دیگری تقلید کند.

مفهوم اعلمیت

امروزه مفهوم اعلمیت در فقه در اصطلاح و فهم متشرعان، اعلمیت در خصوص کبرویات فقهی است، اما تطبیق آن کبرویات بر صغرویات به عهده خود مقلِّد است. لکن نباید روایات را بر این معنا از اعلمیت حمل کنیم بلکه به لحاظ مناسبات حکم و موضوع باید روایات بر اعلمیت در احکام اجرایی حمل شوند که این احکام نیازمند استخراج احکام فقهی و تشخیص صغرویات آن ها و تطبیق کبرویات بر صغرویات اند.
توضیح آن که: ولیّ فقیه، جامعه را در مسائل اجتماعی هدایت می کند؛ به این صورت که پس از اجرای احکام الهی و تطبیق آن ها بر مسائل اجتماعی، جامعه را ملزم به این احکام می کند لذا مناسب آن است که رهبر، اعلم ِدر نتیجه باشد؛ یعنی حکم اجرایی ِاو اقرب الی الصواب باشد و علم در این اعلمیت ثمره علم به صغری و کبری است؛ یعنی رهبر باید در مجموعه علومی که برای رهبری به آن نیازمند است، اعلم باشد، که یکی از این علوم، علم به کبرویات است و دیگری علم به موضوعاتی است که در تشخیص وظیفه فعلی و عملی مؤثر است (علم به صغرویات).
بنابراین، نتیجه بحث در مقایسه با نتیجه ای که قبلاً گفتیم متفاوت می شود،
زیرا نتیجه آن می شود که برای رهبری، اعلمیت در مجموعه علوم مورد نیاز وی، شرط است نه اعلمیت در خصوص کبرویات احکام. از شواهدی که نظر ما را در مورد مفهوم اعلمیت تأیید می کند، مثالی است که امام(ع) در صحیحه عیص بن قاسم، به عنوان شاهد شرط اعلمیت بیان فرمودند: "اگر کسی گوسفندانی داشته باشد و…"
چون این مثالی که در حدیث زده شد یک مطلب اجتماعی و تدبیری ِصرف است و رابطه ای با کبرویات احکام فقهی ندارد.
امّا اعلمیت در جمیع علوم مورد نیاز حکومت، تنها با معصوم(ع) سازگار است و اشتراط آن در غیر معصوم معمولاً معقول نیست.

پی نوشت ها :

[1] . اصول کافی، ج5، کتاب الجهاد، باب دخول عمرو بن عبید والمعتزله علی أبی عبداللّه، ح1، ص23-27؛ وسائل الشیعه، ج11، باب 9 از ابواب جهاد العدو، ح2.
[2] . وسائل الشیعه، ج28 (چاپ آل البیت) باب 10 از ابواب حدّ مرتد، ح36، ص350و ج 18 (چاپ بیروت).
[3] . غیبة النعمانی، ص57، ح2.
[4] . وسائل الشیعه، ج15 (چاپ آل البیت) باب 13 از ابواب جهاد العدو، ح1، ص50 و ج11 (چاپ بیروت) ص35.
[5] . یونس (10) آیه35.
[6] . بقره(2) آیه 247.
[7] . احقاف(46) آیه 4.
[8] . کتاب سلیم بن قیس، ص118.
[9] . نهج البلاغة، خطبه 173.
[10] . محاسن، ج1، ص93، باب 18 از کتاب عقاب الاعمال، ح 49.
[11] . شیخ طوسی، امالی، مجلس21، ص566 (چاپ دارالثقافة قم).
[12] . تحف العقول، ص375.
[13] . اختصاص، ص251.
[14] . کتاب سلیم بن قیس، ص148.
[15] . شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید، ج3، ص210(چاپ 20جلدی).
[16] . بحارالانوار، ج93، ص44-64.
[17] . دعای ندبه.
[18] . از امام صادق(ع) روایت شده است که: "لو بقیت الارض بغیر امام لساخت" (بحارالانوار، ج52، ص92) و از امام باقر(ع) نقل شده: "لو بقیت الارض یوماً بلا امام لساخت بأهلها" (غیبة النعمانی، ص218).
[19] . بحارالانوار، ج52، ص92.
[20] . زیارت جامعة کبیرة.
[21] . وسائل الشیعه، ج15 (چاپ آل البیت) باب 13 از ابواب جهاد العدو، ح1، ص50 - 51.
[22] . اصول کافی، ج5، کتاب الجهاد، ح1، ص 23-27.

منبع:فصلنامه حکومت اسلامی شماره 8

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.