سنتهای حاکم بر دولتها
آیا دولتها هم چون اشخاص، بنابر سنتی حاکم بر هستی، حیات و مرگ دارند و این حیات و مرگ پیرو قوانینی مشخص است؟ آیا همه ی دولتها محکوم به انهدام و فروپاشی اند و آنها را سرآمدی است یا این گونه نیست؟ آیا چون سرآمد دولت ها فرا رسد، سقوط و نابودی شان حتی نه ساعتی به تأخیر می افتد و نه پیش؟ چه علل و عواملی سبب اقبال دولت ها و ادبار آنها می شود؟ عوامل عزت و ذلت دولت ها چیست؟ عظمت و انحطاط دولت ها و تمدنها و عوامل هلاکت و نابودی آنها کدام است؟این پرسش ها و نظایر اینها پرسش هایی است که در پی تشکیل دولت و بحث اهداف دولت، اوصاف و شروط زمام داران و وظایف آنها مطرح می شود، بدین معنا که اگر دولتی اهدافی والا و مطابق سنتهای حاکم بر هستی را دنبال کند و زمامداران آن دولت از اوصاف و شروط لازم برخوردار باشند و وظایف خود را به درستی انجام دهند، عزت و عظمت این دولت استوار و پابرجا خواهد بود؟ و یا این که هر دولتی خواه ناخواه جوانی و پیری و مرگ دارد، چه دولت عدالت باشد و چه دولت ستم؟
قرآن کریم برای جوامع و دولت - شهرها مانند انسانها حیات و ممات، و سرآمدی معین قائل است و دولت ها و نظام های اجتماعی و تمدنها را جاودانه نمی داند.
«وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ یَسْتَقْدِمُونَ»(1)
برای هر جامعه ای سرآمدی است، پس چون سرآمدشان فرا رسد، نه [می توانند] ساعتی آن را پس اندازند و نه پیش.
ملت ها و دولت ها همانند افراد زندگی و مرگ دارند؛ جوامعی شکل می گیرند و پس از دورانی از صفحه ی روزگار برچیده می شوند و جوامعی دیگر جای آن ها را می گیرند. دولت ها نیز چنین اند، و قانون حیات و ممات، ویژه افراد نیست بلکه اقوام و جمعیتها، و جامعه ها و دولت ها را نیز شامل است و البته هلاکت جامعه ها و دولت ها غالباً در نتیجه ی انحراف از مسیر حق و عدالت، و روی آوردن به ظلم و ستم، و غرق شدن در دریای شهوات و فرو رفتن در امواج تجمل پرستی و تن پروری است.
هنگامی که ملت های جهان در چنین مسیرهایی گام بگذارند و از قوانین مسلم آفرینش و سنن حاکم بر تاریخ منحرف شوند، سرمایه های هستی خود را یکی پس از دیگری از دست می دهند و سرانجام دچار فروپاشی و سقوط و هلاکت می شوند. بررسی هلاکت تمدنهایی هم چون تمدن بابل، و دولت هایی چون فراعنه و اقوامی چون سبا و کلدانیان و آشوریان، و نیز دولت مسلمانان در اندلس و مانند اینها، این حقیقت را نشان می دهد که در لحظه ی فرا رسیدن نابودی که بر اثر اوج گرفتن فساد و ستم و بیداد صادر شده بود، حتی ساعتی نتوانستند پایه های حکومت های خویش را نگاه دارند و این سنتی الهی و قانونی ازلی و تغییر ناپذیر است.
«وَ إِنْ مِنْ قَرْیَةٍ إِلاَّ نَحْنُ مُهْلِکُوهَا قَبْلَ یَوْمِ الْقِیَامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوهَا عَذَاباً شَدِیداً کَانَ ذ?لِکَ فِی الْکِتَابِ مَسْطُوراً »(2)
هیچ جامعه و نظام اجتماعی نیست مگر اینکه ما آن را [در صورت نافرمانی] پیش از روز رستاخیز، به هلاکت می رسانیم یا آن را سخت عذاب می کنیم. این [عقوبت] در کتاب [الهی] مسطور است.
عوامل اقبال و ادبار دولت ها
قرآن کریم عوامل اقبال و ادبار جامعه ها و دولت ها را مشخص کرده است تا مردمان بدانند که چه عواملی جامعه ها و دولت ها را از اوج به حضیض می کشاند و راه حفظ سلامت و جامعه ها و دولت ها چیست.«وَ مَا کُنَّا مُهْلِکِی الْقُرَى إِلاَّ وَ أَهْلُهَا ظَالِمُونَ .»(3)
و ما جوامع را بی آنکه مردمش ستمگر باشند نابود نمی سازیم.
«وَ مَا کَانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُهَا مُصْلِحُونَ .»(4)
و پروردگار تو [هرگز] بر آن نبوده است که جوامعی را که مردمش اصلاحگرند، و به ستم هلاک کند.
مشخص است که عامل اصلی ادبار و هلاکت جامعه ها ستم و بیداد است و دولت و جامعه ای که در آن به عدالت عمل شود و اصلاحگری بر روابط آن حاکم باشد، از سر ستم، رو به هلاکت نمی رود. انحراف از موازین حق و تجاوز از مرزها و حدود الهی و انسانی و قرار دادن امور در غیر جایگاهش از مهم ترین عوامل ادبار دولت ها و هلاکت جامعه هاست. ظلم اجتماعی، جامعه و دولت را در سراشیبی فروپاشی قرار می دهد. تقسیم جامعه به طبقات حاکم و محکوم، ارباب و بنده، و سامان دادن قوانین و نظامی که حافظ منافع گروه های خاص و طبقات قدرتمند است، دولت ها را با سرعت فاسد می سازد و جامعه ها را به تباهی می کشاند.
حاکم شدن اشرافیت و قرار گرفتن ثروتمندان در رأس قدرت اجتماعی، سبب حاکم شدن روحیه خوش گذرانی و شهوت پرستی می شود و همین مهم ترین عامل تباهی دولت و حکومت است. فساد و تباهی جامعه ها، و رواج بیداد و ستمگری، محصول تمرکز قدرت و ثروت در دستان گروهی خاص و تمامت خواهی و استیثار آنان است. قرآن کریم حاکم شدن مترفان و صاحبان ثروت و سرمایه را مایه ی هلاکت جامعه ها معرفی می کند.
«وَ إِذَا أَرَدْنَا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِیهَا فَفَسَقُوا فِیهَا فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِیراً »(5)
چون بخواهیم مردم سرزمینی (جامعه ای) را هلاک و نابود کنیم، توانگران شادخوار آنجا را [به طاعت و عدالت] فرمان می دهیم، پس آنان [از سر توانگری و شادخواری] نافرمانی و فسق می کنند، در نتیجه وعده ی عذاب در حق آنان تحقق می یابد؛ پس آن سرزمین [و مردمانش] را به سختی درهم می کوبیم.
بنابراین مهم ترین عوامل تباهی دولت ها و هلاکت جامعه ها ظلم اقتصادی و اجتماعی است.
سرآمد و امتداد دولت ها
این حقایق قرآنی در اندیشه ی سیاسی علی (ع) تبلور یافته و به تفصیل تحلیل شده است. امیر مؤمنان علی (ع) درباره سرآمد دولت ها به روشنی فرموده است:«لکُلِ دَولَهٍ بُرهَهُ.»(6)
برای هر دولتی زمانی است.
و نیز فرموده است:
«للِحَقِ دَولَهُ، للَباطِلِ جَولَهُ.»(7)
برای حق دولتی است و برای باطل جولانی.
در اندیشه ی سیاسی علی (ع) قدرت و دولت دارای اقبال و ادبار معرفی شده است، چنان که حضرتش فرموده است:
«الَّدولَهُ کمَا تُقبِلُ تُدبِرَ.»(8)
دولت هم چنان که رو می آورد، پشت می کند.
البته دولت حق، مادام که در مسیر عدالت حرکت کند پایدار و پابرجاست.
«دوَلَهُ العَادِلِ مِنَ الوَاجِبَاتِ.»(9)
دولت عادل از واجبات است.
امام علی (ع) دولت عادل را ثابت و پابرجا معرفی می کند و دولت ستمگر را در معرض زوال و هلاکت می داند.
دَولَهُ الجَائرِ مِنَ المُمکنِاتِ.»(10)
دولت ستم کننده از ممکنات است.
یعنی دولت ستمگر از اموری است که بقا و ثباتی ندارد و به زودی زایل و فانی می شود؛ و البته دولت دیگر دادگر به سبب خردورزی و اصلاح گری و عدالت پیشگی با پایداری پیوند دارد. همین حقیقت با بیانی لطیف و تمثیلی زیبا از علی (ع) چنین روایت شده است:
«دَولهُ الَعاقلِ کالنَّسیبِ یَحِنُ الَی الوُصلَهِ.»(11)
دولت عاقل مانند خویشی است که مشتاق به سوی پیوند است.
دولت انسان های خردمند و با تدبیر، به سبب خرد و تدبیرشان ماندگار و پابرجاست، زیرا اهل اصلاح و به سامان آوردن امورند، و هر کجی و انحرافی را زود راست می کنند و با ظهور هر بیماری اجتماعی و هر انحراف اقتصادی و معالجه می پردازند، و به بیان قرآن کریم، خداوند جوامعی را که مردمش اصلاح گرند، به ستم هلاک نمی کند:
«وَ مَا کَانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ الْقُرَى وَ أَهْلُهَا صَالِحُونَ .»(12)
و پروردگار تو [هرگز] بر آن نبوده است که جوامعی را که مردمش اصلاح گرند، به ستم هلاک کند.
اما دولت انسان های نابخرد و بی تدبیر پیوسته در معرض فروپاشی و نابودی است و ستم و بیداد، و نابسامانی و فساد از عوارض طبیعی عملکرد نابخردان و بی تدابیران در عرصه ی حکومت و دولت است. امیرمؤمنان علی (ع) فرموده است:
«دَولهُ الجَاهِلِ کَالغَریبِ المُتحَرِکُ الِی النُقلَهِ.»(13)
دولت نادان مانند بیگانه ای است حرکت کننده به سوی انتقال.
بنابراین مدیریت نادرست و سوء تدبیر به سرعت دولت ها را به اضمحلال می کشاند و درهای فقر و فلاکت، و فساد و هلاکت را به روی آن جوامع می گشاید، زیرا بزرگ ترین آفات دولت ها و جوامع سوء مدیریت است. از امام علی (ع) چنین وارد شده است:
«آفهُ المَعاشِ سُوءُ التَّدبیرِ.»(14)
آفت زندگانی بدی تدبیر است.
روشن است که سوء تدبیر خود مایه ی فقر و تهیدستی و هرگونه نادرستی و نابسامانی اجتماعی اقتصادی است. علی (ع) فرموده است:
«سُوء التَدبیرِ مفِتاحُ الفَقرِ.»(15)
سوء تدبیر گشاینده ی درهای فقر است.
و نیز فرموده است:
«سُوءُ التَدبیرِ سَببُ التَدمیرِ.»(16)
سوء تدبیر سبب هلاکت است.
دولت مردان با تدبیر و نیکو تدبیر، کمترین امکانات را به بهترین وضع مورد استفاده قرار می دهند و تدبیرشان بهترین عامل قوت و عزت است و دولت مردان بی تدبیر و بدتدبیر بیشترین امکانات را تباه می کنند و سرزمین ها و مردمان را به تباهی و خواری می کشانند؛ به بیان علی (ع):
«حسُن التَدبیرِ ینُمی قلَیلَ المَالِ و سُوءُ التَدبیرِ یفُنی کثَیرهُ.»(17)
تدبیر نیکو، مال و امکانات کم را می افزاید و تدبیر بد، مال و امکانات بسیار را به نابودی می کشاند.
ظلم، علت اصلی هلاکت دولت ها
در اندیشه ی سیاسی علی (ع) بنابر آموزشهای قرآن کریم مهم ترین عامل قرار گرفتن دولت ها در سراشیبی سقوط و اضمحلال، ظلم است، چه ظلم اجتماعی، چه ظلم اقتصادی و چه ظلم مدیریتی، که ظلم، قرار گرفتن چیزی در غیر جایگاه خودش است. قرار گرفتن افراد در جایی که صلاحیت و اهلیت آن را ندارند و نتیجه ی آن بی تدبیری و بدتدبیری است، انحراف از موازین حق و دور شدن از حدود و مرزها و مانند اینها، همه از صورتهای مختلف ظلم است. امیرمؤمنان علی (ع) در این باره سخنانی گویا و راهنما دارد، فرموده است:«الظُلم ُیُدمرُ الدِیارَ»(18)
ظلم و ستم سرزمینها را ویران و هلاک می سازد.
هیچ دولت و حکومتی با ظلم و ستم بقا نمی یابد و حقیقت این است که:
«المُلکُ یَبقَی مع َالکُفر، و لَا یبَقَی معَ الظُلمِ.»(19)
حکومت با کفر برقرار می ماند و با ستم پایدار نمی ماند.
حکیم الهی، سنایی غزنوی در سروده ای زیبا این حقیقت را چنین بیان کرده است:
بود در عهد ما شهی کافر
نام او در جهان به عدل سمر
سایه ی عدل برجهان گسترد
خلق را در خط امان آورد
ملک خود را به عدل کرد آباد
کآفرین بر شهان عادل باد
مهربان بود بر رعیت خود
از برای صلاح دولت خود
در پناهش رعیت آسوده
ده بداد و دهش بیفزوده
ایزدش عز این جهان داد
مدتی دیر زندگانی داد
روزگاری جهانگشایی کرد
کامرانی و پادشاهی کرد
باز دیدم که ظالمان بودند
در جهان هفته ای نیاسودند
زانکه او ظالم و مسلمان بود
خلق عاجز، خدای ناخشنود
ظلم از هر که هست نیک بدست
و آن که او ظالم است نیک بدست
هر کجا عدل روی بنمودست
نعمت اندر جهان بیفزودست
هر کجا ظلم رخت افکنده است
مملکت را ز بیخ برکنده است
عدل بازوی شه قوی دارد
قامت ملک مستوی دارد
عدل شمعی بود جهان افروز
ظلم شه آتشی ممالک سوز
شه چون ظالم بود نپاید دیر
زود گردد برو مخالف چیر(20)
امیرمؤمنان علی (ع) درباره ی زوال دولت ها در نتیجه ی ظلم آنها می فرماید:
«مَن جَارَت ولایتُه زَالَت دَولَتهُ.»(21)
هر که در زمامداری خود ستم کند، دولت او زایل شود.
از جلوه های بارز ستم در زمامداری، بر سر کار آوردن فرومایگان و تازه به دولت رسیدگان است که تدبیرشان پست و طعمشان بسیار است و دولتها را چون خود به خواری و تباهی می کشانند. از علی (ع) وارد شده است که فرمود:
«تَولی الاراذلِ و الاحدَاث ِالدوُلَ دلَیلُ انحلَالِهَا و ادبَارِها.»(22)
حکومت و دولت یافتن فرومایگان و تازه به دوران رسیدگان نشانه ی از بین رفتن و ادبار آن دولت است.
بزرگ ترین ستم در حق مردمان این است که سفلگان و فرومایگان بر مردمان چیره شوند.
«زَوالُ الدُّولِ باصطِناعِ السُفلِ.»(23)
زمام امور را به فرومایگان و دون همتان سپردن، سبب زوال دولتهاست.
هر دولتی که امور مهم آن به دست فرومایگان افتد، نشانه ی این است که آن دولت رو به اضمحلال می رود.
اگر در جامعه ای اشرار و بدکاران رفعت یابند، اخیار و نیکان به ذلت کشیده می شوند، صاحبان فضیلت عقب رانده می شود و فرومایگان میداندار می گردند؛ و پیامد چنین امری انحطاط و فروپاشی است. به بیان علی (ع):
«یَستَدلُ علَی ادبارِ الدُولِ باربعٍ: تَضییعِ الاصُولِ، و التَمسُّکِ بالفُروعِ، و تَقدیِم الارَاذلِ، و تَأخیرِ الافاضلِ.»(24)
چهار چیز نشانه ی تیره بختی و انحطاط دولت هاست: واگذاردن کارهای اصلی و اساسی و پرداختن به امور فرعی و جنبی؛ جلو انداختن فرومایگان و پس راندن صاحبان فضل.
جابجایی ارزشها در جامعه و میدانداری بی کفایتها در حکومت و سروری بی اهلیتها در دولت، بزرگ ترین ظلم و مهم ترین علت زوال و نابودی دولت هاست. امیرمؤمنان علی (ع) در سخنی شگفت فرموده است:
«یَاتیِ علی الناسِ زمانُ لا یُقربُ فیهِ الا المَاحِلُ، و لا یُظرفُ فیهِ الا الفاجِرُ، و لا یُضعَفُ فیهِ الا المنُصفُ؛ یَعدوُن الصدقهَ فیهِ غُرماً، و صلهَ الرحمِ مناً، و العبادهَ استطالهً علَی الناسِ، فَعندَ ذلکَ یکونُ السطانُ بمَشورهِ الاماءِ، و امارهِ الصبیانِ و تَدبیرِ الخِصیانِ.»(25)
بر مردمان روزگاری آید که جز سخن چین را ارج ننهند، و جز بدکار را خوش طبع نخوانند، و جز باانصاف را ناتوان ندانند. در آن روزگار صدقه را تاوان به حساب آورند، و بر پیوند با خویشاوند منت گذارند، و عبادت را وسیلت بزرگی فروختن بر مردم انگارند. در چنین هنگام کار حکمرانی با مشورت کنیزکان بود، و امیر بودن از آن کودکان و تدبیر با خواجگان.
از جمله اموری که در منظر امام علی (ع) حکومت ها و دولت ها را رو به تباهی و اضمحلال و فروپاشی می برد، ریختن خون بی گناهان است که هیچ ظلمی به بزرگی ریختن خون بی گناه نیست؛ و آنان که گمان می کنند با ریختن خون بی گناهان، پایه های قدرت خود را استوار می کنند و حکومت خود را حفظ می نمایند، سخت در اشتباهند، زیرا هیچ چیز مانند ریختن خون بی گناهان، حکومت ها را به تباهی و دولت ها را به سستی نمی کشاند و هیچ چیز مانند آن موجب دگرگونی اوضاع و زیر و رو کننده ی قدرت و دولت نیست. امیرمؤمنان علی (ع) در عهدنامه ی مالک اشتر در این باره چنین هشدار داده است:
«ایاکَ و الدماءَ و سَفکَها بغیرِ حلهَا، فانُه لیسَ شیء ادنی لنقمهٍ، و لا اعظمَ لتبعهٍ، و لا احرَی بزوالِ نعمه،ٍ انقطاعِ مدهٍ، من سفکِ الدماءِ بغیرِ حقَها. و اللهُ سبحانهُ مبتدیُ بالحُکم بیَن العبادِ، فیما تسَافکَوا من الدماءِ یومِ القیامهِ؛ فلا تقُوینَ سلُطانکَ بسَفک دمٍ حرامٍ، فانَ ذلکَ مما یُضعفُه و یُوهنُه، بَل یُزیلُه و یَنقلُه.»(26)
بپرهیز از خونها، و ریختن آن به ناروا، که چیزی چون ریختن خون به ناحق - آدمی - را به کیفر نرساند، و گناه را بزرگ نگرداند، و نعمت را نبرد، و رشته ی عمر را نبرد. و خداوند سبحان روز رستاخیز نخستین داوری که میان بندگان کند، در خون هایی باشد که از یکدیگر ریخته اند. پس حکومت خود را با ریختن خونی به حرام نیرومند مکن که خون به حرام ریختن قدرت را به ناتوانی و سستی کشاند، بلکه دولت را از صاحب آن به دیگری بگرداند.
اینها همه شاخه هایی از ظلم است، و ظلم بر باد دهنده ی قوت و عزت دولتهاست و هیچ چیز چون عدل استحکام بخش دولت ها نیست که پیشوای عدالت خواهان علی (ع) فرموده است:
«لَن تحُصنِ الدُولُ بمثلِ استِعمالِ العَدل فیِها.»(27)
هرگز چیزی چون عدالت کردن دولت ها را حفاظت نمی کند و مستحکم نمی دارد.
و نیز فرموده است:
«ثبَاتُ الدوُل باقامهِ سُننِ العدلِ.»(28)
ثبات و پابرجا بودن دولت ها به برپای داشتن عدالت است.
اگر دولت ها به سنن عدالت عمل کنند و از ستم و بیداد بپرهیزند و در اداره ی امور با تدبیری صحیح و خردمندانه عمل نمایند و راه وحدت و همدلی و اعتدال و راستی را بر مردمان هموار کنند، از گزند روزگار در امان می مانند و مردمان در امنیت و آسایش قرار می گیرند و زمینه ی رشد و شکوفایی استعدادها به درستی فراهم می شود و دولت و ملت عزت می یابند و به عظمت دست می یابند.
عزت و ذلت دولت ها، و عظمت و انحطاط ملت ها
امیرمؤمنان علی (ع) در تحلیل خود از عزت و ذلت دولتها، و عظمت و انحطاط امتها مجموعه ای از علل را یاد می کند و دولتها و امتها را به تفکر در این علل فرا می خواند تا از علل حقارت و ذلت و رقیب دولتها و امتها پرهیز کنند و به علل کرامت و عزت و سیادت آنها روی نمایند. آن حضرت علل زیر را مایه ی نکبت و ذلت می داند:1. کینه های درونی و بخل و حسادت
2. اختلاف خواسته ها و پراکندگی دلها
3. پراکندگی الفتها
4. پشت کردن به هم و دست از یاری یکدیگر کشیدن
5. پراکندگی جمعیت و تعدد گروه ها
6. خوار کردن دستهای یکدیگر و پیدایش سستی و ناتوانی
7. نبرد با یکدیگر در عین پراکندگی
و علل زیر را مایه ی سعادت و عزت می داند:
1. دوری از تفرقه و پراکندگی و پیدایش اتحاد و پیوستگی
2. اتفاق خواسته ها و یکی بودن مقصودها
3. همت گماشتن بر الفت و همگانی
4. بر انگیختن و سفارش یکدیگر به الفت و همگانی
5. اعتدال و راستی دلها و اندیشه ها
6. نافذ بودن دیده ها
7. یار و مددکار هم بودن و همراهی در مبارزه با دشمنان
امام علی (ع) در خطبه ای شگفت که «قاصعه»(29) نامیده اندش چنین می فرماید:
«و احَذرُوا ما نَزل بالاممِ قَبلکُم مِنَ المَثلُاتِ بسُوء الافعالِ و ذَمیم الاعمالِ. فتَذکروا فی الخیرِ و الشرِ احوالهَُم، و احذروا ان تکَونُوا امثالهُم.»(30)
از کیفرهایی که به سبب کردارهای بد و کارهای ناپسند بر امتها پیشین واقع شد، برحذر باشید؛ و نیک و بد احوالشان را به یاد آرید و خود را از همانند شدن به آنان بر حذر دارید.
امیرمؤمنان علی (ع) به اندیشیدن در احوال نیک و بد گذشتگان می خواند و بر عبرت گرفتن از تفاوت احوال آنان و پیوستن به عوامل عظمت و گسستن از عوامل انحطاط ایشان سفارش می نماید:
«فاذا تَفکرتُم فی تَفاوتِ حَالیهِم فالزَموا کُل امرٍ لزمتِ العزهُ به شانهُم، و زاحَتِ الاعداءُ له عنُهم، و مُدتِ العافیهُ به عَلیهِم و انقَادتِ النِعمهُ له معَهم، و وصَلتِ الکَرامهُ علیهِ حَبلهُم منَ الاجتنابِ للفُرقهِ، و اللزُم للالفهِ، و التَحاضِ علَیها و التَواصی بها، و اجتنبوا کُل امرٍ کَسرَ فقرتُهم، و اوهَن منُتهُم؛ مِن تضَاغُن القلُوب،ِ و تشَاحنُ الصدُورِ، و تَدابرِ النفُوسِ، و تَخاذُلِ الایدیِ.»(31)
و چون در تفاوت احوال آنان [هنگامی که خوشبخت بودند و زمانی که بدبخت شدند] اندیشیدید، آن را عهده دار شوید که موجب عزت و اقتدار آنان شد، و دشمنان را از آنان دور کرد، و زمان سلامتشان را به درازا کشاند، و نعمت را در اختیارشان قرار داد، و بزرگواری و کرامتشان سبب پیوند اجتماعی شان شد، یعنی از تفرقه و پراکندگی دوری کردند، و بر الفت و همگامی همت گماشتند، و یکدیگر را بدان بر انگیختند و سفارش کردند؛ و بپرهیزید از هر کاری که پشت آنان را شکست و نیرویشان را گسست، یعنی از کینه های درونی، و بخل و حسادت، و پشت کردن به هم و دست از یاری یکدیگر کشیدن.
هر خردمندی چون در این امور بیندیشد، به همان راهی می رود که امام علی (ع) بدان می خواند و خود را ملزم به رعایت عوامل عزت زا و پرهیز از عوامل ذلت زا می داند؛ و این مهم ترین آموزش برای دولت ها و امت هاست. امام (ع) در ادامه می فرماید:
«فانُظروا کیفَ کانوا حیثُ کانتِ الاملاءُ مجتمعهً، و الاهواءُ موتلفهً، و القلوبُ معتدلهً، و الایدِی مترادفهً، و السُیوفُ مُتناضرهً، و البَصائرُ نافذهً، و العَزائمُ واحدهً. الم یکُونوا ارباباً فی اقطارِ الارضینَ، و ملوکاً علَی رقابِ العالَمین؟ فانظرُوا الی ما صَارُوا الیهِ فی آخرِ اموُرهِم حینَ وقَعت الفُرقهُ، و تَشتت الالفهُ، و اخَتلفتِ الکلمهُ و الافئدهُ، و تشَعبُوا مختلفینَ، و تفَرقُوا متُحاربینَ، قَد خَلعَ اللهُ عنُهم لباسَ کرامتهِ، و سَلبهُم غضارهَ نعمتهِ، و بَقیَ قصَصُ اخبارِهم فیکُم عبراً للمُعتبَرینَ.»(32)
پس بنگرید که چه گونه بودند، آن گاه که گروه ها فراهم بودند، و همگان راه یک آرزو را می پیمودند، و دلها راست و معتدل بود، و دستها را با هم و مددکار یکدیگر بود، و شمشیرها به یاری هم آخته بود، و دیده ها به یک سو دوخته بود، و خواسته شان یکی بود. آیا [در چنین احوالی] سرپرستان سراسر زمین نگردیدند؟ و آیا زمامدار همه ی جهانیان نشدند؟ پس بنگرید که پایان کارشان به کجا کشید، چون میانشان جدایی افتاد، و الفتشان به پراکندگی انجامید، و سخنها و دلهایشان گونه گون گردید. از هم جدا شدند و به حزبها گراییدند و در عین پراکندگی با هم به نبرد پرداختند. [در این هنگام] خدا لباس کرامت و عزت خود را از تنشان بیرون کرد، و نعمت فراخ خویش را از دستشان به در کرد. تنها آن چه از آنان باقی مانده است، سرگذشت ایشان است که درس عبرتی است برای آنان که بخواهند عبرت گیرند.
امام علی (ع) در ادامه ی سخن خویش با مقایسه ی احوال فرزندان اسماعیل و اسحاق و یعقوب در اوضاعی که در خواری و پراکندگی بودند و اوضاعی که به ارجمندی و یگانگی دست یافتند، سفارش می کند که از این امور عبرت گیرید و راه ارجمندی و سربلندی دولتها و ملتها را بروید و از بیراهه ی خواری و سرافکندی دور شوید.
«فَاعتَبرُوا بحالِ ولدِ اسماعیلَ و بَنی اسحاقَ و بنَی اسرائیلَ علیهمُ السلام،ُ فمَا اشدَ اعتدالَ الاحوالِ، و اقرب َاشتباهَ الامثال! تاملُوا امرهُم فی حَال تشَتتهِم و تَفرقِهم، لیَالی کانتِ الاکاسرهُ و القَیاصرهُ ارباباً لهُم، یَحتازونَهم عن ریفِ الافاقِ، وبحرِ العراقِ، و حَضره الدُنیا الی منَابتِ الشیحِ، و مهَافی الریحِ، و نکَد المَعاش. فتَرکوُهم عالهً مساکینَ اخوانَ دبرٍ و وبرٍ، اذلَّ الاممِ داراً، و اجدَبهُم قراراً، لا یاوُونَ الی جَناح دعوهٍ یعَتصمُون بهِا، و لا الی ظلِ الفهٍ یَعتمِدونَ علَی عزهَا. فالاحوالُ مضطربهُ، و الایدی مختلفهس، و الکثرهُ متفرقهُ؛ فی بلاءِ ازلٍ، و اطباقِ جهلٍ! من بناتٍ مووودهٍ، و اصنامٍ معبودهٍ، و ارحامٍ مقطوعهٍ، و غاراتٍ مشنونهٍ.»(33)
از حال فرزندان اسماعیل و اسحاق و فرزندان یعقوب - که درود بر آنان باد - پند گیرید. چقدر احوال [امتها] با هم مشابه، و رفتار و کردرشان شبیه به یکدیگر است! در کار آنان بیندیشید و روزگاری که پراکنده و از هم جدا بودند و کسراها و قیصرها بر آنان سروری می کردند؛ آنان را از سرزمین های آباء و از کناره های دجله و فرات و از محیطهای سرسبز و خرم می ربودند و به جاهای کم گیاه و بی آب و علف روانه می کردند، آنجا که محل وزش بادها بود و زندگی در آن سخت و دشوار. آنان را در آنجا مستمند و بیچاره و همنشین شتر رها کردند، زبون ترین امتها بودند از نظر خانه و جایگاه و بدبخت ترین آنها از نظر آسایشگاه. نه کسی را داشتند تا آنان را به حق دعوت کند و به او پناه برند و نه سایه ی الفت و اتحادی که به عزت و شوکتش تکیه کنند. اوضاعشان آشفته بود و دستهایشان مخالف یکدیگر و جمعیت انبوهشان پراکنده بود. در بلایی سخت و جهالتی متراکم فرو رفته بودند که دختران را زنده به گور می کردند و بتان می پرستیدند و پیوند خویشان می بریدند و یکدیگر را غارت می کردند.
«فانظُروا الی مَواقعِ نِعَم اللِه عَلیَهم حینَ بعثَ الیهم رسولاً، فعقدَ بملتهِ طاعتُهم، و جَمعَ عَلی دعوتهِ الفتهُم: کیفَ نشرتِ النعمهُ علیهِم جناحَ کرامتها، و اسالت لهُم جداولَ نعیمهَا، و التقتِ الملهُ بهِم فی عوائدِ بَرکتَها، فاصبحُوا فی نعِمتَها غَرقینَ، وفی حُضرهِ عیَشها فَکهینَ. قد تَربعت الامورُ بهِم، فی ظلِ سلطانٍ قاهرٍ، و آوتهُم الحالُ الی کنفِ عزٍ غالبٍ، و تَعطفتِ الامورُ علیهِم فی ذُری ملکٍ ثابتٍ. فهُم حُکام علَی العالمینً، و ملُوک فی اطرافِ الارضینً. یَملکوُنَ الامورَ عَلی من کَان یمَلکُها علیِهم، و یَمضُونَ الاحکامَ فیمَن کان یُمضیَها فیهم! لا تغُمزُ لهُم قناهُ، و لا تقُرعُ لهُم صفاهُ!»(34)
پس بنگرید که نعمتهای خدا چگونه بر آنان فرو ریخت هنگامی که پیامبری برایشان برانگیخت. آنان را به اطاعت خدا در آورد و بر دعوت او ایشان را گرد آورد و الفت بخشید. [بنگرید] که چگونه نعمت، پر و بال کرامت خود را بر آنان گسترد، و نهرهای مواهب خود را به سوی آنان جاری کرد، و آیین حق با تمام برکتهایش آنان را در برگرفت. سپس غرقه ی نعمت آن شدند و از خرمی زندگانی آن خشنود گردیدند. امور آنان در سایه ی قدرت کامل استوار گردید و در سایه ی عزتی پیروز، قرار گرفتند، و حکومتی ثابت و پایدار نصیبشان شد. آنان حاکمان جهانیان و زمامداران روی زمین گشتند. کار کسانی را به دست گرفتند که بر آنان حکومت می کردند، و برکسانی فرمان راندند که فرمانبر آنان بودند. کسی قدرت درهم شکستن نیروی آنان را نداشت و هیچ کس خیال مبارزه با آنان را در سر نمی پروراند.
امام علی (ع) سپس وضع مسلمانان را در پی روی کردنشان به حق و پیروی از پیامبر اکرم (ص) و اصلاح امورشان و رسیدن به قوت و عزت و عظمت، توصیف می کند و سپس وضعی را که در پی پشت کردنشان به حق و پیروی از جاهلیت و روی کردنشان به دنیا پیش آمد، تصویر می کند و سیر انحطاط و زوال ایشان را تبیین می نماید و می فرماید:
«الا وانکُم قد نَفضتُم ایدیکُم من حبلِ الطاعهِ، و ثَلمتُم حصنَ اللِه المَضروبَ علیکُم، باحکامِ الجاهلیهِ. فان اللَه سبحانَهُ قَد امتُنَ علَی جماعَه هذهِ الامهُ یما عَقد بینهُم من حبلِ هذهِ الالفهِ التی ینتقلُونَ فی ظلِها، یاوُون الی کَنفها، بنعمهٍ لا یَعرفُ احدُ من المَخلوقینَ لها قیمهً، لانها ارجحُ من ثَمنٍ، و اجلُ من کل خطرٍ. و اعلَموا انکُم صرتُم بعدَ الهجرهِ اعراباً، و بعدَ الموالاهِ احزاباً. ما تتعلقونَ من الاسلامِ الا باسمهِ، و لا تَعرفُونَ من الایمانِ الا رسمُه. تقُولون: النارَ و لا العارَ! کانکُم ترُیدونُ ان تَکفُئوا الاسلامَ علَی وجههِ انتهاکاً لحَریمهِ، و نقضاً لمیثاقهِ الذی وضعُه اللُه لکَُم حرماً فی ارضهِ، و امناً بینَ خلقهِ. وانکُم ان لجاتُم الی غیرهِ حاربکُم اهلُ الکفُر، ثُم لا جبرائیلُ و لا میکائیلُ و لا مهُاجرونَ و لا انصارُ ینَصرونَکُم الا المُقارعهَ بالسیفِ حتی یَحکم اللُه بینکُم. و ان عندکُم الامثالَ من باسِ اللهِ و توارعهِ، و ایامهِ و وقائعهِ، فلا تستبطئُوا و عیدهُ جهلاً باخذهِ، و تهاوناً ببطشهِ، و یاساً من باسهِ فان اللَه سبحانَهُ لم یلَعنِ القَرنَ الماضیَ بینَ ایدیکُم الا لترکِهمُ الامرَ بالمعروفِ و النهیَ عن المنکرِ. فلعنَ اللهُ السفُهاء لرُکوبِ المعاصیِ و الحُکماءَ لترکِ التناهی! الا و قَد قطَعتُم قیدَ الاسلامِ، و عطلتُم حدودهُ، و امتُم احکامَهُ...»(35)
هان! بهوش باشید که دست از ریسمان اطاعت برگرفته اید و با تجدید رسوم جاهلیت، دژ محکم الهی را در هم شکسته اید. خداوند بر این امت منت نهاد و به الفت، آنان را با یکدیگر پیوند داد؛ پیوندی که در سایه ی آن زندگی کنند و در پناه آن بیارامند. این نعمتی است که هیچ یک از آفریدگان بهایش را نمی داند، زیرا بهای الفت و یگانگی از هر بهائی گرانقدرتر و از هر چیز پرارزشی، با ارزشتر است و بدانید که شما پس از هجرت - و ادب آموختن از شریعت - به خوبی بادیه نشینی بازگشتید و پس از پیوند دوستی، دسته دسته شدید. با اسلام جز به نام آن، بستگی ندارید و از ایمان، جز نشان آن را نمی شناسید. گویا می خواهید اسلام را واژگون کنید با دریدن پرده ی حرمتش و شکستن پیمانش، پیمانی که خداوند آن را برای شما در زمین خود پناه و در میان آفریده هایش ایمنی و آسایش قرار داده است؛ و اگر شما به چیزی جز اسلام پناه ببرید، کافران با شما پیکار خواهند کرد، آن گاه نه جبرئیل ماند و نه میکائیل، و نه مهاجران و نه انصار که شما را یاری کنند. راهی جز زد و خورد با شمشیر نخواهید داشت تا این که خداوند میان شما داروی کند. مثلها و داستانها [ی قرآن] در باره ی عذاب و کیفرهای خداوند و سرگذشت کسانی که مورد خشم او قرار گرفتند در اختیار شماست. پس وعده ی عذاب او را دیر مپندارید به عذر آن که نمی دانید در چنگ او گرفتارید و از روی سهل انگاشتن انتقام او و ایمن شمردن خود از کیفر او که همانا خدای سبحان پیشینیان را از رحمت خود دور نکرد جز برای آن که امر به معروف را واگذاشتند، و مردمان را از منکر باز نداشتند پس خداوند بی خردان - آنان - را لعنت کرد و از رحمت خود دور کرد به خاطر آن که نافرمانی کردند، و خردمندان را به گناه آن که دیگران را از نافرمانی باز نداشتند. هان! بدانید که شما رشته ی پیوند با اسلام را گسستید، و حدود آن را شکستید و احکام آن را به کار نبستید.
بنابراین دو رکن عزت و ذلت دولتها، و عظمت و انحطاط امتها، عبارتند از: مردمان و زمامداران و نسبت آنان با یکدیگر و راه و رسم سلوک ایشان و مدیریت آنان؛ و آن چه بیش از هر چیز باید مورد توجه قرار گیرد وحدت و یکپارچکی، الفت و یگانگی، همدلی و همراهی، رعایت حقوق متقابل مردمان و زمامداران، و بصیرت و هوشیاری مردمان و سلامت و خردمندی زمام داران است.
با همین جهت گیری بنا بر سیره ی سیاسی امیرمؤمنان علی (ع) لازمه ی اداره ی امور، پیروی از اصولی مشخص است، اصولی که در صورت عمل بدانها اهداف یاد شده تحقق می یابد و عزت و عظمت دولت و امت فراهم می شود.
پی نوشت ها :
1. قرآن، اعراف/34.
2. قرآن، اسراء /58.
3. قرآن، قصص /59.
4. قرآن، هود / 117.
5. قرآن، اسراء / 16.
6. شرح غررالحکم، ج5، ص 14.
7. همان، ص 25.
8. همان، ج1، ص 321.
9. همان، ج4، ص 10.
10. همان.
11. همان.
12. قرآن، هود /117.
13. شرح غررالحکم، ج4، ص 9.
14. همان، ج3، ص 111.
15. همان، ج4، ص 132.
16. همان، ص 131.
17. همان، ج3، ص 387.
18. همان، ج1، ص 267.
19. رضی الدین ابوجعفر محمد نیشابوری، مکارم اخلاق، به کوشش محمد تقی دانش پژوه، انتشارات دانشگاه تهران، 1341ش.ص 125.
20. ابوالمجد مجدود بن آدم (سنائی)، مثنویهای حکیم سنایی، به کوشش محمد تقی مدرس رضوی، انتشارات دانشگاه تهران، 1348ش. صص 135-136.
21. شرح غررالحکم، ج5، ص 280.
22. همان، ج4، ص 112.
23. همان، ج4، ص 376.
24. غررالحکم، ج2، ص 376.
25. شرح ابن ابی الحدید، ج18، ص 260.
26. نهج البلاغه، نامه ی 53.
27. شرح غررالحکم، ج5، ص 70.
28. همان، ج3، ص 353.
29.«قاصعه» به معنی «خوارشمردن» است و چون محور اساسی این خطبه «خوارشمردن» گردنفرازی و گردنکشی و بزرگی فروشی و «تحقیر» گردنفرازان و گردنکشان و بزرگی فروشان است، آن را چنین نام داده اند؛ و نیز گفته اند از «قصع» است که به معنی «بردن تشنگی» است، و چون شنونده ی این خطبه تکبر و گردنفرازی را از خود دور می کند، چنان که تشنه با نوشیدن آب تشنگی را دور می سازد، آن را «قاصعه» نامیده اند. ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج13، ص 128؛ نهج البلاغه، ترجمه ی شهیدی، ص 500.
30. نهج البلاغه، خطبه ی 192.
31. همان.
32. همان.
33. همان.
34. همان.
35. همان.