در پیدایش رفتارگرایی سه روند عمده را می توان مشخص کرد: 1) سنتهای فلسفی در زمینه ی عینیت گرایی روانشناختی - که تأثیر مستقیم آنها بر «واتسون» محل تردید است؛ 2) روانشناسی حیوانی؛ 3) کنش گرایی.
سنتهای فلسفی در زمینه ی عینیت گرایی روانشناختی
«واتسون» به هیچ وجه نخستین کسی نبود که بر نیاز به عینیت در روانشناسی تأکید کرده باشد. از چنین تلاشهایی درباره ی فلاسفه، تاریخچه ای طولانی در دست است. دیزرنز (1)، عینیت گرایی (2) روانشناختی را مشتمل بر هر نظامی می داند که در آن تلاش به عمل آید تا داده های عینی و روش کلی علم، یعنی مشاهده ی مستقیم، جانشین داده های ذهنی و روش ویژه ی درون نگری گردد. (3)«دکارت» (4) و «لامتری» (5) با گسترش دادن استفاده از توضیحات ماشینی درباره ی بدن و در نهایت درباره ی ذهن انسان، نخستین گامها را در جهت کاربرد داده های عینی در روانشناسی برداشتند. آنگاه «کابانی» (6) (1757-1808) کوشید تا ذهن را برحسب عوامل عینی، بویژه کنشهای فیزیولوژیک تعریف کند؛ زیرا بنا به نظر وی، رویدادهای «ذهنی» کنشهای کل ارگانیسم هستند نه صرفاً کنشهای ذهن.
در میان این صاحبنظران «اگوست کنت» (7) (1798-1857) شهرت بیشتری دارد. وی بنیانگذار جنبشی موسوم به اثبات گرایی (8) است. همه ی گونه های اثبات گرایی، بر دانش اثباتی (بحث ناپذیر) تأکید می ورزند. البته، گاهی نسبت به نوع دیگری که چنین دانشی را به بار می آورد، اختلاف نظر وجود دارد. «کنت» بر این باور بود که دانش اجتماعی فقط در صورتی معتبر است که مشاهده پذیر باشد و از درون نگری که متکی به آگاهی شخصی است، دانش معتبری حاصل نمی شود. وی ضمن انکار اهمیت ذهن فردی، به ذهن گرایی و روش شناسی ذهنی سخت انتقاد کرده است. اعتقاد وی بر این بود که تفکر اساسی آدمی سه مرحله ی پیشرفت را پشت سر نهاده است؛ از تفکر ربانی به مابعدالطبیعه ای (فلسفی) و از آن به اثبات گرایی (علمی) تغییر یافته است. «کنت» از روانشناسی سنتی به عنوان آخرین مرحله ی تفکر ربانی یاد می کرد. وی گفته است که:
برای مشاهده، ابتدا باید عقل از فعالیت باز ایستد، در عین حال همین فعالیت است که می خواهید مشاهده کنید؛ اگر فعالیت را باز ندارید، نمی توانید مشاهده کنید و اگر آن را باز دارید، چیزی برای مشاهده باقی نمی ماند؛ نتایج چنین روشی متناسب با بیهودگی است. (9)
«کنت» برای مطالعه ی کنشهای احساسی و عقلانی بر دو نوع مطالعه تأکید می ورزد: 1) تعیین دقیق اوضاع ارگانیکی زیربنای آن کنشها؛ 2) مشاهده ی توالی رفتاری. این دوگونه مطالعه، مسلماً داده های قابل پذیرش برای رفتارگرایان واتسونی به دست می دهند.
ماده گرایان فرانسوی و بریتانیایی بعدی پیرو «کنت»، این سنت را به پیش بردند؛ مهمترین این افراد عبارت بودند از: «آنتوان کورنو» (10)، «جی. اچ. لوس» (11) و «هنری مادسلی». (12)
در آغاز سده ی بیستم، عینیت گرایی، ماشین گرایی (13) و ماده گرایی (14) رشد چشمگیری پیدا کرده بود و آنچنان متداول شده بود که ناگزیر به نوعی روانشناسی جدید منجر شد؛ روانشناسی ای که تنها بر چیزی که می توانست دیده، شنیده یا لمس گردد متمرکز بود؛ یک روانشناسی بدون «آگاهی» یا «ذهن» یا «روان».
اینک با تکیه بر رفتارگرایی درباره ی تأثیر روانشناسی حیوانی و کنش گرایی، که خود متأثر از فضای ماشینی، ماده گرا و اثبات گرای زمان بود و با آن هدایت می شد، به طور مشروح سخن می گوییم.
روانشناسی حیوانی
نظریه ی تطور «داروین» در توسعه ی روانشناسی علمی، بویژه به عنوان زمینه ای تعیین کننده برای روانشناسی کنشی، دارای اهمیت بوده است. این نظریه انگیزه ی فراوانی برای مطالعه ی روانشناسی حیوانی نیز فراهم کرد و روانشناسی حیوانی هم به نوبه ی خود شاید مهمترین عامل در سوق دادن «واتسون» به تشکیل روانشناسی رفتار بوده است.روانشناسی حیوانی کمابیش به طور مستقیم از نظریه تکامل نشأت می گیرد. نظریه ی «داروین» بر روشنفکران بریتانیایی تأثیری عظیم داشت، لیکن روحانیون و دانشمندان الهیات با آن بشدت مخالفت کردند. اولین اعتراض مربوط بود به فرض داروین در خصوص پیوستگی ذهنی میان انسان و حیوانات پست تر. مؤثرترین شکل پاسخگویی به این اعتراض، این بود که پیوستگی ذهن به گونه ای مشابه با شواهد «داروین» در پیوستگی بدنی نشان داده شود. لازمه ی چنین نمایشی یک روانشناسی حیوانی بود. بنابراین، یک راه دفاع از نظریه ی داروین این بود که وجود ذهن در موجودات پست تر از انسان نشان داده شود و پیوستگی آن با ذهن انسان نمایان گردد.
خود چارلز داروین دفاع از این نظریه را آغاز کرد. موضوع اصلی کتاب تظاهر هیجانها در انسان و حیوانات (15)، که در سال 1872 منتشر شد، این است که رفتار هیجانی در انسان نتیجه ی توارث هیجانی در انسان نتیجه ی توارث رفتاری است که زمانی برای حیوانات مفید بوده است، لیکن اینک برای انسان بی فایده است. بعدها، یکی از دوستان نزدیک «داروین»، یعنی «جورج جان رومانس» (16) این دفاع را به عهده گرفت. «رومانس» به گردآوری و بررسی انواع داستانهای علمی و عامیانه که درباره ی رفتار حیوانات بود، پرداخت. وی براساس مواد انبوهی که فراهم کرد، نخستین کتاب روانشناسی تطبیقی، یعنی هوش حیوانی (17) را در سال 1886 نوشت. روش «رومانس» در گردآوری داده ها اکنون به روش داستانی (18) مرسوم است. رومانس از تمایل به انسان انگاری حیوان (19)، یعنی استنباط انگیزه ها و توانشهای انسانی از رفتار حیوان، استفاده کرد؛ زیرا وی مایل بود که بین انسان و حیوان یک پیوستگی را نشان دهد. امروزه در روانشناسی، انسان انگاری حیوان هم مانند روش داستانی به هیچ وجه قابل قبول نیست.
سی. للویدمرگان (20) در مطالعات میدانی خود درباره ی گونه های پست تر حیوانی، از یک روش شناسی شبه آزمایشی و مشاهدات نسبتاً مهار شده استفاده کرد. امروزه وی به سبب مساعدتهای روش شناختی خود بیشتر معروف شده است تا به دلیل یافته های اساسی اش. مرگان قانون صرفه جویی (21) را بر روانشناسی تطبیقی انطباق داد. وی در عبارتی که به قانون «للویدمرگان» معروف گردید، چنین بیان می کند:
اگر بتوانیم رفتاری را به عنوان بازده و نتیجه ی عمل یک توانش روانی پایین تر تفسیر کنیم، به هیچ وجه نباید آن را در مقیاس روانشناختی به عنوان بازده و نتیجه ی عمل یک توانش روانی بالاتر تفسیر کنیم. (22)
این حکم بدان منظور بود که با گرایش انسان انگاری حیوانات مقابله کند. اگر شخص به انسان انگاری حیوانات نپردازد، چگونه باید پیوستگی مورد نظر را نشان دهد؟ قانون «للویدمرگان» نه تنها در خصوص حیوانات، بلکه درباره ی انسان هم به کار می رود. در مورد اخیر، نکته ی ضمنی این است که ما هنگام تفسیر رفتار دیگر آدمیان، گرایش به انسان انگاری رفتار داریم؛ بدین معنی که ممکن است با انتساب آنها به کنشهای عالیتر ذهن، بیش از اندازه به آنها اعتبار ببخشیم. «رومانس»، پیوستگی را با یافتن ذهن در همه جا نشان داد. «مرگان» نیز مایل به نشان دادن پیوستگی بود، لیکن پیشنهاد کرد که می توان با نیافتن ذهن در هیج جا، به این کار مبادرت ورزید. دست یازیدن «مرگان» به سادگی و ردّ «اصل انسان انگاری حیوانات» از دیدگاهی نو، پیدایش یک رفتارگرایی علمی را اجتناب ناپذیر می کرد. (23)
«مرگان» به عنوان عامل توضیح دهنده ی اصلی، بر عادت تکیه می کند و بر یادگیری از طریق کوشش و خطا (24) تأکید می ورزد. فرض وی بر این است که فرایندهای یادگیری انسان و موجودات پست تر، پیوسته اند. آزمایشهایی که بعدها «ثورندایک» (25) در آزمایشگاه به آن دست زد، از لحاظ محتوا و دیدگاه با کار «مرگان» ارتباط نزدیک دارند. واتسون هم با خواندن گزارشهای مرگان به پژوهش در کار حیوانات برانگیخته شد. جالب اینکه هر سه نفر مایل بودند تا همه ی گونه های یادگیری را بر مبنای معدودی از اصول ساده، که هم درباره ی انسان و هم در خصوص حیوانات کاربرد دارد، توضیح دهند.
گروههای دیگری مانند پیروان مکتب گشتالت، بیشتر همچون «رومانس»، تمایل دارند «بینش» را که از ویژگیهای یادگیری انسانی است، در حیوانات پست تر هم ببینند. چند تن از روانشناسان به قانون للویدمرگان اعتراض کردند. آنان مشخص کردند که در بسیاری موارد از دو تفسیر ممکن، تفسیر پیچیده تر مناسبتر است. ناگفته نگذاریم که این امر، قانون مرگان یا اصل صرف جویی را بی اعتبار نمی کند؛ زیرا این قواعد تنها در جاهایی به کار می رود که داده های موجود همه ی تقسیمات را تقریباً به یک اندازه تأیید کند. طبیعتاً، اگر در توضیح ساده تر نارسایی و نقصی موجود باشد، پذیرفته نمی شود، لیکن لازم است طرفدار تبیین پیچیده تر نشان دهد، که چرا باید توضیح وی پذیرفته شود و نه توضیح ساده تر. البته اگر نتواند چنین کاری را انجام دهد، توضیح ساده تر برتری دارد.
«لوئب» (1859-1924)، دانشمند دیگری در زمینه ی بسط و گسترش روانشناسی حیوانی است. «لوئب» مسبب پذیرش گسترده ی مفهوم تروپیسم (26) (حرکت ارثی اجباری) به عنوان یک عامل توضیح دهنده ی رفتار حیوانی است. در تروپیسم، پاسخ، تابعی مستقیم از محرک است و بدین لحاظ اجباری است. لوئب احساس می کرد که همه ی رفتارهای پست ترین گونه های حیوانی از نوع تروپیسم است، حتی مقدار قابل توجهی از رفتار گونه های عالیتر هم به همان صورت است. به عنوان نمونه ای آشنا از یک تروپیسم به محرک خارجی، می توان از حرکت ظاهراً مکانیکی و مقاومت ناپذیر برخی از پروانه ها به سوی نور، یاد کرد که پرواز مستقیم به درون شعله، به نابودی آنها منجر می گردد.
«لوئب» در مقابل «داروین گرایی» واکنش نشان نمی داد، بلکه عکس العمل وی در برابر تمایل به انسان انگاری حیوانات و بویژه در مقابل نماینده ی آن اندیشه یعنی رومانس بود. لوئب احساس می کرد عوامل مربوط به گرایش اجباری، مقادیر زیادی از رفتار گونه های عالیتر را تبیین می کند، با وجود این، در توضیح مسائل انسانی تلاشی نکرد. ولی لازم به یادآوری است که «لوئب» به شناخت یکی از ویژگیهای مهم آدمی، یعنی به مسأله «آگاهی» کمک کرد. معیار وی این بود که آیا موجود زنده دارای حافظه ی تداعی است یا نه؟ مسلماً این معیار انحصاری نیست و تنها انسان را در برنمی گیرد؛ زیرا مثلاً می گویند: در تک یاختگان (27) هم شواهدی از یادگیری مبتنی بر تداعی دیده شده است. به این پرسش که چه موجوداتی دارای آگاهی هستند، تنها پاسخی مبتنی بر حدس می توان زد؛ زیرا معیار عملی ما از آگاهی در حیوانات حدسی است و به این جهت امکان دارد پاسخهای گوناگونی به پرسش مذکور داده شود.
در این زمان، مطالعه ی رفتار حیوانات در قلمرو علوم زیستی گسترش یافته بود. زیست شناسانی مانند: «توماس بیر» (28) «آلبرخت بثه» (29) و «یاکوب ی. فن. یواکس کول» (30)، به حمایت از نظریه ی لوئب، بشدت خواستار حذف اصطلاحات روانشناختی و جایگزین کردن اصطلاحات عینی شدند. از سوی دیگر، «اچ. اس. جنینگر» (31) شواهدی در خصوص تغییرپذیری رفتار در تک یاخته ی پارامی سیوم (32) به دست آورد و با تفسیرهای ماشین گرایانه ی لوئب از رفتار حیوانی، مخالفت کرد. هانس دریش (33) هم با لوئب به مخالفت برخاست و موضعی حیات گرایانه (34) اتخاذ کرد. «سرجان لوبک» (35) به مطالعه ی مورچه ها، زنبور عسل و سایر زنبورها اشتغال داشت و «فابر» (36) و «فورل» (37) فرانسوی هم به مطالعه ی حشرات مشغول بودند. آلبرخت بثه تفسیری ماشین گرایانه از حیات اجتماعی مورچه ها و زنبور عسل انتشار داد. «روبرت ام. یرکز» (38) (1876-1956)، تحقیقات خود را درباره ی حیوانات از سال 1900 آغاز کرد. یرکز به مطالعه ی خرچنگ، لاک پشت، قورباغه، موش، کرم، کلاغ، قمری، خوک، میمون، میمونهای انسان نما و سرانجام، انسان همت گماشت. مهمترین اثر پژوهشی وی درباره ی میمونهای انسان نما، کتابی است به نام شمپانزه ها، یک گروه مورد آزمایش (1943) که از اهمیت ویژه ای برخوردار است. هر چند یرکز به روانشناسی تطبیقی، که روش آن نوعاً رفتارگرایانه بود، اشتغال داشت، ولی از لحاظ اعتقادی رفتارگرا نبود و احساس می کرد که تحقیق درباره ی تجربه ی شخصی، یکی از جالبترین مسائل روانشناسی است. مساعدت و کمک یرکز به رفتارگرایی تنها از طریق تحکیم موضع روانشناسی تطبیقی است.
دبلیو. اس. اسمال (39) در سال 1900 در دانشگاه کلارک (40) نخستین نمونه از یک وسیله را برای آزمایش موش صحرایی اختراع کرد که به ماز (41) موسوم است. رشد مطالعه ی حیوانات بین سالهای 1900-1911 چنان شتابان بود که منجر به پایه گذاری مجله ی علمی رفتار حیوانی (42) گردید. سرانجام مارگارت فلوی واشبورن (43) نخستین دانشجوی دکتری تیچنر در سال 1908 به انتشار خلاصه ای از مطالب زبده ی روانشناسی حیوانی دست زد. این کتاب اساساً مطالعه ای تطبیقی از فرایندهای ذهنی انسان و حیوان بود و اطلاعات واقعی فراوانی در برداشت. بدینگونه بود که پاره ای از انگیزه های روانشناسی رفتاری نیز از ارودگاه ساخت گرایان به دست آمد.
در قلمرو روانشناسی حیوانی - و با تأکید بر عینیت گرایی - یک دانشمند امریکایی و سه دانشمند شوروی تأثیری بسزا داشته اند. این دانشمندان به ترتیب عبارتند از: ثورندایک، پاولف، بخترف و سچنف. در این بخش، کار سه دانشمند نخست را با تفصیل بیشتری بررسی خواهیم کرد. از سچنف هم در بخش کنش گرایی به اختصار یاد خواهد شد.
ادواردلی ثورندایک (1874-1949)
«ثورندایک» یکی از مؤثرترین روانشناسان در توسعه ی روانشناسی حیوانی است. وی نخستین کسی بود که به تحقیق آزمایشی واقعی با حیوانات دست زد. پیشروان وی، بویژه «رومانس» و «مرگان»، جنبه های خاصی از پژوهش آزمایشی را به کار بردند، لیکن مشاهدات آنان بیشتر به طور طبیعی انجام می گرفت تا در وضعیت کاملاً مهار شده ی آزمایشگاه روانشناختی.ثورندایک، نظریه ای عینی و ماشین گرایانه درباره ی یادگیری ارائه کرد. این نظریه تنها بر رفتار آشکار، متمرکز بود. وی اعتقاد راسخ داشت که روانشناسی فقط باید به مطالعه ی رفتار بپردازد نه به مطالعه ی عناصر ذهنی یا تجربه ی آگاهانه. بدینگونه، وی روند رو به رشد عینیت بیشتر را، که کنش گرایان برای روانشناسی به ارمغان آورده بودند، تقویت کرد و یادگیری را نه بر حسب اندیشه های بسیار شخصی، بلکه برحسب پیوندهای عینی میان محرکها و پاسخها تفسیر کرد.
آثار ثورندایک و پاولف، نمونه ی دیگری از اکتشافات مستقل همزمان است. قانون اثر ثورندایک در 1898 و قانون تقویت پاولف در 1902 پدید آمد، اما سالها طول کشید تا شباهت بین آن دو قانون بازشناخته شود.
زندگی ثورندایک
رغبت ثورندایک به روانشناسی (همچون بسیاری دیگر) هنگام خواندن کتاب اصول (44) روانشناسی جیمز در دوران لیسانس در دانشگاه وسلیان (45) برانگیخته شد. وی بعدها زیر نظر جیمز در دانشگاه هاروارد به تحصیل پرداخت و تحقیق خود را از یادگیری حیوانی آغاز کرد. پژوهش نخستین او با جوجه های ماکیان بود.ثورندایک به دلایل شخصی تحصیلات خود را در هاروارد ناتمام گذاشت و به کلمبیا رفت تا زیرنظر کاتل به تحصیل خود ادامه دهد. او در این مسافرت دو تا از جوجه های خود را که آموزش بهتری دیده بودند به همراه برد. در «کلمبیا» پژوهش مربوط به حیوانات را، درباره ی سگ و گربه ادامه داد و در سال 1898 به دریافت درجه ی دکتری نایل آمد. پس از مدتی رساله ی دکتری او به نام هوش حیوانی، مطالعه ای آزمایشی از فرآیندهای متداعی در حیوانات همراه با پژوهشهای دیگری در زمینه ی یادگیری تداعی گر در جوجه های ماکیان، ماهیها و میمونها انتشار یافت. ثورندایک در سال 1899 به سمت مدرس در دانشسرای عالی کلمبیا مشغول به کار شد و بقیه ی دوران خدمتش را در آنجا گذراند. وی بنابه پیشنهاد «کاتل»، فنون پژوهش حیوانی خود را درباره ی کودکان و جوانان نیز به کار برد و پس از آن بیش از پیش مشغول کار با آزمودنیهای انسانی شد. باقیمانده ی دوره ی زندگی و دوران خدمت وی، بیشتر در زمینه های یادگیری انسانی، آموزش و پروش و روان آزمایی گذشته است. باید گفت که ثورندایک یکی از رهبران جنبش روان آزمایی به شمار می آید.
ثورندایک زندگی پرباری داشت و 50 سال زندگی او در کلمبیا از جمله بارورترین سالهایی است که برای یک انسان ثبت شده است. آثار وی مشتمل بر 807 نوشتار است که بیشتر آنها را کتابها و تک نگاشهای مفصل، تشکیل می دهد. این روانشناس در سال 1939 بازنشسته شد؛ اما تا روز مرگ خود یعنی تا سال 1949، همچنان با جدیت مشغول کار بود.
پیوندگرایی ثورندایک
ثورندایک شیوه ای آزمایشی برای تداعی گرایی به وجود آورد و آن را پیوندگرایی نامید که شامل چندین انحراف مهم از سنت کلاسیک بود. او در سال 1931 اظهار داشت که اگر بنا باشد که وی کل ذهن آدمی را تجزیه و تحلیل کند، به طریق زیر عمل خواهد کرد:پیوندهای واجد درجات متفاوت قوت و استحکام را میان موقعیتها، عناصر و اجزای موقعیتها، و مجموعه های موقعیتها از یک سو، و میان پاسخها، آمادگیهای پاسخ دهی، عوامل تسهیل کننده، عوامل بازدارنده، و جهت پاسخها از سوی دیگر می یابد. اگر بتوان همه ی اینها را کاملاً صورت برداری و معین کرد، به طوری که در هر موقعیتی که تصور آن برود، مشخص شود آدمی چه فکر خواهد کرد و چه انجام خواهد داد و چه چیز او را راضی خواهد کرد و چه چیز ناراحت، به نظرم هیچ چیز از قلم نیفتاده است. یادگیری پیوند دهی است. ذهن عبارت است از نظام پیوندهای انسان. (46)
موضع تداعی گرایانه ثورندایک به طور مستقیم، ناشی از تفکر تداعی گرایی فلسفی کهنتر است که در آن یک تفاوت عمده به چشم می خورد؛ یعنی او به جای گفتگو درباره ی تداعیها و پیوند اندیشه ها، از پیوند بین موقعیتها و پاسخها سخن می گوید. بدینسان، او توانسته است یک چهارچوب داوری کلاً عینی را در نظریه ی روانشناختی خود بگنجاند. مطالعه ی وی از فرایند یادگیری از این جهت با تداعی گرایی کلاسیک تفاوت داشت که آزمودینهای این روانشناس به جای انسانها، حیوانات بودند. البته این روش نیز به عنوان نتیجه ای فرعی از مفهوم داروینی پیوستگی گونه ها، قابل پذیرش شده بود.
توجه به ماهیت ماشینی شیوه ی ثورندایک حایز اهمیت است. برای مطالعه ی رفتار، باید آن را به ساده ترین عناصرش، یعنی واحدهای محرک - پاسخ تجزیه کرد یا کاهش داد. بنابراین وی در نظریه های تحلیلی و ذره گرایانه، با ساخت گرایان اشتراک عقیده داشت. واحدهای محرک - پاسخ (نه آگاهی و شعور)، عناصر رفتار به شمار می آیند؛ یعنی در حکم آجرهای ساختمانی هستند که رفتارهای پیچیده بر پایه ی آنها ساخته می شوند.
نتیجه گیریهای «ثورندایک» از رهگذر استفاده از یک دستگاه پژوهشی جدید، یعنی جعبه ی معما (47) ناشی شده اند. حیوانی که در جعبه گذاشته می شد، ملزم به این یادگیری بود که برای گریز، کلون یا چفتی را باز کند. پژوهش گسترده ی «ثورندایک» با گربه ها شاید مشهورترین تحقیقات وی باشد. آزمایشها مستلزم این بود که گربه ای را از غذا محروم کرده، در جعبه ای از تخته ی نازک قرار دهند. غذا به عنوان پاداشی برای گریز، در بیرون جعبه گذاشته شده و در جعبه با چندین چفت بسته شده بود. برای اینکه گربه بتواند درِ جعبه را باز کند، باید اهرم یا زنجیری را بکشد و گاهی چندین عمل از اینگونه را پیاپی انجام دهد. نخست گربه، رفتاری کلی، تصادفی و نسبتاً آشفته (به هنگام کنجکاوی، بوییدن و پنجول زدن به این طرف و آن طرف برای کسب غذا) از خود نشان می داد. در نهایت تصادفاً به انجام دادن رفتار صحیح نایل می آمد و در جعبه را باز می کرد. البته در نخستین کوشش، رفتار صحیح کاملاً در نتیجه ی تصادف روی می داد. در کوششهای بعدی، رفتارهای آشفته ی تصادفی کمتر ظاهر می شد، تا سرانجام، هنگامی که یادگیری کامل می شد، همین که گربه در جعبه قرار می گرفت، رفتار صحیح را نشان می داد.
ثورندایک برای یادگیری، سنجشهای عینی و کمی به کار می برد. یکی از روشهای وی این بود که شمار رفتارهای «نادرست»، یعنی رفتارهایی را که منجر به فرار از جعبه نمی شد، ثبت کند، پس از مقداری کوشش، تعداد رفتارهای نادرست کاهش می یافت.
فن دیگر وی این بود که زمان سپری شده را، از لحظه ای که گربه در جعبه قرار می گرفت تا هنگامی که موفق به بیرون آمدن می شد، یادداشت می کرد. بتدریج که یادگیری صورت می گرفت، از این دوره ی زمانی کاسته می شد.
ثورندایک درباره ی تحکیم یا تضعیف یک «گرایش پاسخ دهی» (48) در اثر نتایج مطلوب یا نامطلوب آن، به تحقیق پرداخت. وی متوجه شد که همه ی گرایشهای پاسخ دهی ناموفق (آنهایی که در بیرون بردن گربه تأثیر ندارند)، پس از چند کوشش تضعیف می شوند. از سوی دیگر، آن تمایلات رفتاری که به موفقیت منجر می گردند، پس از چند کوشش تحکیم می یابند.
اینگونه یادگیری به «یادگیری کوشش و خطا» موسوم شده است، هر چند ثورندایک ترجیح می دهد که آن را «کوشش و موفقیت اتفاقی» (49) بنامد. (50)
این تحکیم یا تضعیف یک گرایش پاسخ دهی از 1905 به قانون اثر (51) ثورندایک معروف شده است.
هر عمل که در موقعیتی معین رضایتبخش باشد، با آن موقعیت پیوستگی می یابد، به طوری که هنگام بروز مجدد آن موقعیت، احتمال تکرار آن عمل نیز بیشتر می شود. برعکس، هر عمل که در موقعیتی معین ناراحتی به بار آورد، از آن موقعیت گسسته می شود، به طوری که هنگام بروز مجدد آن موقعیت، احتمال تکرار آن عمل کمتر از گذشته خواهد بود. (52)
طبق یک قانون ملازم با قانون اثر، یعنی قانون تمرین یا قانون استعمال و عدم استعمال، هر پاسخ که در موقعیتی ویژه صادر گردد، با آن موقعیت متداعی می شود. بنابراین هر قدر آن پاسخ، بیشتر در آن موقعیت روی دهد، بیشتر با آن موقعیت متداعی خواهد شد. برعکس، عدم استعمال طولانی آن پاسخ، موجب تضعیف آن تداعی می گردد. به دیگر سخن، صرف تکرار یک پاسخ در یک موقعیت، آن پاسخ را تحکیم خواهد کرد. اما پژوهش بعدی «ثورندایک» وی را متقاعد کرد که صرف تکرار یک پاسخ در قیاس با پیامدهای پاداشی آن، نسبتاً بی تأثیر است.
در اوایل دهه ی 1930، «ثورندایک» قانون اثر خود را در یک برنامه ی گسترده ی پژوهش با آزمودنیهای انسانی بررسی کرد. نتایج، فاش ساختند که پاداش دادن به یک پاسخ واقعاً آن را تحکیم می بخشد لیکن تنبیه یک پاسخ، تأثیر منفی قابل قیاسی پدید نمی آورد. در پرتو این نتایج، وی در قانون اثر تجدید نظر کرد و تأکید بسیار بیشتری بر پاداش گذاشت تا بر تنبیه.
اظهارنظر
کاوشهای پیشتاز ثورندایک در عرصه های یادگیری انسانی و حیوانی از جمله بزرگترین تحقیقات در تاریخ روانشناسی است. نظریه ی وی درباره ی تداعی یا یادگیری، بشارت دهنده و منادی صعود شتابان نظریه ی یادگیری به موضع برجسته ی کنونی آن در روانشناسی است. با اینکه نظریه ها و الگوهای یادگیری نوینی از زمان ثورندایک به بعد پدید آمده است، اما اهمیت کوششهای وی محفوظ و مصون مانده است. نفوذ او با ظهور نظامهای یادگیری پیچیده تر، رو به افول گذاشت، لیکن اثر وی به عنوان زیربنای تداعی گرایی باقی ماند و روحیه ای عینی که با آن به انجام دادن پژوهش خویش دست زد، پیشینه ی مهمی برای رفتارگرایی به شمار آمد. حتی پاولف هم کار ثورندایک را ستایش کرده است:چند سال پس از آغاز کار با روش جدید خود مطلع شدم که آزمایشهای تقریباً مشابه در امریکا انجام شده است و این کار را در واقع، روانشناسان انجام دادند نه فیزیولوژیستها، آنگاه به مطالعه ی مفصلتر نشریات امریکایی پرداختم. اینک باید اعتراف کنم که افتخار برداشتن نخستین گامها در این راه از آن «ای. ال. ثورندایک» است. آزمایشهای وی دو سال پیش از آزمایشهای ما انجام شد و کتاب او به نام هوش حیوانی باید برای آینده نگری متهورانه اش کاری عظیم و به دلیل دقت و صحت نتایجش، اثری کلاسیک به شمار آید. (53)
ایوان پتروویچ پاولف (54) (1849-1936)
نفوذ «پاولف» در بسیاری از زمینه های روانشناسی معاصر بشدت احساس می شود. کار وی در زمینه ی تداعی با یادگیری، به انتقال تداعی گرایی از کاربرد سنتی آن در اندیشه های شخصی، به زمینه ی کاملاً عینی و کمیت پذیر ترشحات غده ای و حرکات عضله ای، کمک کرد. در نتیجه، کار «پاولف» برای «واتسون» راهی جدید در تحقیق و تتبع رفتار و وسیله ای برای تلاش در مهار و اصلاح آن فراهم ساخت.زندگی پاولف
«پاولف» در شهری در مرکز روسیه چشم به جهان گشود. وی فرزند ارشد از یازده فرزند یک کشیش روستایی بود. موقعیت وی در چنین خانواده ای بزرگ، برای او مسئولیت و کار سخت، در سن و سالی بسیار کم، به ارمغان آورد و این ویژگی تا پایان عمر حفظ شد. او تا سن یازده سالگی به دلیل سانحه ای که 4 سال قبل از آن ضربه ای شدید به سرش وارد آورده بود، قادر به رفتن به مدرسه نشد و پدرش در خانه به آموزش او پرداخت. پاولف در زادگاهش وارد آموزشگاه الهیات شد و قصد داشت برای کشیش شدن آماده شود، لیکن تغییر عقیده داد و در سال 1870 قدم به دانشگاه سن پترزبورگ نهاد و در آنجا به کسب تخصص در رشته ی «فیزیولوژی حیوانی» نایل آمد. میلر (55) در سال 1962، اظهار می دارد که پاولف به دلیل تحصیلات دانشگاهی، به طبقه ی سوم نوظهور روسیه، یعنی روشنفکران پیوست.در سال 1875 به تحصیل پزشکی پرداخت؛ البته نه برای طبابت، بلکه به امید پیشبرد هدف خود که عبارت بود از پرداختن به پژوهش فیزیولوژیکی. آنگاه مدت دو سال در آلمان به تحصیل پرداخت و به سن پترزبورگ برگشت تا چند سالی را به کار سخت پژوهشیاری آزمایشگاه بپردازد. در 41 سالگی کرسی استادی داروسازی آکادمی پزشکی سن پترزبورگ را به دست آورد. او آنچنان خود را وقف کارش کرده بود که هرگز از سختیها خم به ابرو نمی آورد. یک بار اظهار کرده بود که سختیها موجب نگرانی بی جهت او نمی شوند.
پاولف به عنوان معلمی عالی و بذله گو شهرت داشت. با اینکه در بحث سختگیر بود، اگر دچار اشتباه می شد، آن را می پذیرفت. وی در اثنای زندگی علمی خود روی سه مسأله ی پژوهشی کار کرد. نخستین مسأله به کنش اعصاب قلب مربوط بود و دومی به غدد اصلی گوارش. پژوهش هوشمندانه ی او درباره ی گوارش، هم شهرت جهانی برایش به بار آورد و هم در سال 1904 جایزه نوبل را نصیب وی گردانید. زمینه ی سوم پژوهش وی که به علت آن بیشترین شهرت را داراست، مطالعه ی مراکز عصبی عالیتر در مغز است. او این مطالعه را با قاطعیت و دلبستگی ویژه و با شور و اشتیاق از 1902 تا هنگام مرگش در 1936 دنبال کرد. در این مطالعات، از شرطی کردن که بزرگترین موفقیت علمی او بود، سود جست. توجه به چگونگی پیدایش این فن توسط پاولف آموزنده است.
مفهوم بازتابهای شرطی (56) - همانند بسیاری از موفقیتهای علمی - در اکتشافی تصادفی ریشه دارد. «پاولف» در کار خود در زمینه ی غدد گوارشی، روش جراحی باز را با آزمودنیها (سگها) به کار می برد، تا با جمع آوری و سنجش ترشحات گوارشی در خارج بدن، بتواند آنها را بسنجد و ثبت کند. به کار بردن جراحی لازم برای هدایت ترشح یک غده خاص از طریق یک لوله به خارج بدن، بدون اینکه هیچگونه زیانی به اعصاب و ذخیره ی خون وارد آید، بسیار دشوار بود. «پاولف» در به کارگیری این نوع از جراحی، نبوغ و مهارت فنی شگفت انگیزی از خود نشان داد.
یک جنبه از کارش با کنش بزاق سر و کار داشت. هنگامی که غذا در دهان سگ قرار می گرفت، بدون اراده بزاق ترشح می شد. لیکن «پاولف» مشاهده کرد که گاهی پیش از اینکه غذا به حیوان داده شود هم، بزاق تراوش می شود. به دیگر سخن: جریانی از بزاق در پاسخ به پیش بینی دریافت غذا وجود داشت. بزاق سگها هنگام دیدن غذا یا مردی که اغلب به آنها غذا می داد و حتی به هنگام شنیدن صدای پای آن مرد ترشح می شد. بازتاب ترشح بزاق، به گونه ای با محرکهایی که قبلاً با تغذیه ارتباط داشتند، وابسته یا شرطی شده بود؛ این بازتابهای «روانی» (آنگونه که پاولف ابتدا آنها را نامگذاری کرد) توسط محرکهایی بجز محرک اصلی (غذا) در حیوان برانگیخته می شد و «پاولف» تشخیص داد که این امر از آن جهت روی می دهد که این محرکها (سیما و صدای مراقب و غیره) اغلب با خوردن غذا همراه بوده اند. تداعی گرایان این پدیدار را «تداعی به وسیله ی تکرار وقوع» نام نهاده اند. وی پس از مدتی دودلی و تردید در این باره که آیا باید این مشاهده را به دلیل ماهیت روانی آن پیگیری کند یا نه، سرانجام در سال 1902 بر آن می شود تا درباره ی این بازتابهای روانی تحقیق و تتبع به عمل آورد. او از این پس، کاملاً مجذوب پژوهش جدید خود می گردد. خود او می نویسد:
در آزمایشهای روانی خود با غدد روانی، ابتدا... تلاش به عمل آوردیم تا نتایج به دست آمده ی خود را با تصور و تجسم حالت درونی حیوان توضیح دهیم، لیکن هیچ چیز جز مجادله ی بی ثمر و دیدگاههای فردی سازش ناپذیر از این کار حاصل نشد. بنابراین چاره ای جز پژوهش بر مبنایی صرفاً عینی نداشتیم. (57)
آنگاه پژوهش وی الگویی از عینیت و دقت گردید. نخستین آزمایشهای وی کاملاً ساده بودند. «پاولف» تکه ی نانی را که در دست داشت، پیش از آنکه برای خوردن به سگ بدهد، به او نشان می داد. به مرور زمان، به مجرد اینکه سگ نان را می دید، تراوش بزاق او آغاز می شد. پاسخ سگ در ترشح بزاق، هنگام قرار گرفتن نان در دهانش، یک پاسخ طبیعی بازتابی دستگاه گوارش است؛ یعنی برای وقوع آن، هیچگونه یادگیری ضرورت ندارد؛ از این رو، پاولف این پاسخ را «بازتاب فطری یا غیر شرطی» نامید.
تراوش بزاق در نتیجه ی مشاهده ی غذا، پاسخی بازتابی نبود، بلکه پاسخی بود که باید آموخته شود. «پاولف» این پاسخ را «بازتاب شرطی» نامید (و اصطلاح بسیار ذهنی «بازتاب روانی» را کنار گذاشت» زیرا مشروط به تشکیل رابطه ای بین مشاهده ی غذا و خوردن بعدی آن بود.
پاولف بزودی کشف کرد که هر محرک، در صورتی که بتواند توجه حیوان را بدون برانگیختن ترس یا خشم جلب کند، قادر به ایجاد پاسخ بزاقی است. وی به طور متناوب محرکهایی نظیر زنگ، زنگ ساعت، نور و صدای تیک تاک ساعت را به کار برد. دقت وی از فن و شیوه ی ماهرانه و استادانه اش برای جمع آوری بزاق نمایان می شود؛ لوله های پلاستیکی به نای سگ وصل می گردید، بزاق در این لوله جریان می یافت و روی بشقابی بسیار ظریف که روی فنری حساس قرار داشت، می ریخت. به محض اینکه هر قطره به بشقاب می خورد، حرکتی را موجب می شد که با علامتگذاری ظریف، روی استوانه ای ثبت می گردید. این ترتیب که ثبت تعداد دقیق قطرات و لحظه ی دقیقی را که هر قطره فرومی چکید، میسر ساخته بود، تنها نمونه ای از تلاشهای طاقت فرسای «پاولف» در تنظیم موقعیت آزمایش، استعمال مهارهای سخت و حذف منابع خطاست.
وی چنان به حذف عوامل مزاحم و مخل از محیط آزمایشگاه علاقه مند بود که اتاقکهای خاصی برای پژوهش خویش طرح ریزی کرد. حیوان مورد آزمایش، تنها در اتاقکی قرار می گرفت، در حالی که آزماینده اتاقک دیگری را اشغال می کرد. بدین گونه، آزماینده می توانست محرکهای شرطی مختلفی را به کار ببرد، بزاق را جمع کند و غذا بدهد، بدون اینکه حیوان او را ببیند. حتی این احتیاط کاریها هم پاولف را راضی نکرد. محرکهای برونی هنوز هم قادر بودند تا به حیوانات برسند. از این رو، یک ساختمان پژوهشی سه طبقه را طرح ریزی کرد که به «برج سکوت» (58) شهرت یافت. (59) پنجره ها با ورقه های شیشه ای ضخیم پوشانده شدند. هر اتاق درهای پولادین دو جداره داشت که بی هیچ منفذی بسته می شد و پایه های پولادین نگهدارنده طبقات، در شن فرورفته بود. خندقی ژرف و پر از کاه، گرداگرد ساختمان را فرامی گرفت. بدین ترتیب، ارتعاش، صوت، درجات بسیار کم یا زیاد حرارت، بوها و حتی جریان و وزش هوا هم حذف شده بود. هیچ چیز نمی توانست بر حیوانات تأثیر بگذارد مگر محرکهای شرطی که در معرض آنها قرار می گرفتند.
برای شرطی کردن، آزمایشی به این شرح انجام می گرفت: یک چراغ به عنوان محرک شرطی روشن می گردید. بلادرنگ، غذا (محرک غیر شرطی) عرضه می شد. پس از چند بار ارائه ی غذا به دنبال روشن کردن چراغ، بزاق حیوان به محض مشاهده ی چراغ ترشح می شد. بدینسان، حیوان شرطی شده، به محرک شرطی پاسخ می داد. در اینجا یک رابطه یا پیوند بین چراغ و غذا به وجود آمده است و یادگیری یا شرطی شدن روی نخواهد داد مگر اینکه چندین بار غذا به دنبال روشن شدن چراغ ارائه شود. به این ترتیب، تقویت (تغذیه) برای وقوع یادگیری لازم است.
علاوه بر مطالعه ی شکل گیری پاسخهای شرطی، پاولف و همکارانش به تحقیق پدیدارهای دیگری نیز پرداختند؛ از قبیل تقویت، خاموشی (60)، بازگشت خود به خودی (61)، تعمیم (62)، تمیز (63) و شرطی شدن مرتبه ی بالاتر (64) که امروزه برای روانشناسی واژه های شناخته شده ای هستند. آزمایشهای پاولف در طی دوره ای بسیار طولانی انجام گرفت. حدود 200 نفر با وی همکاری داشتند و همکاری این تعداد افراد، در یک برنامه پژوهشی از زمان وونت بی سابقه است. هر چند فرایند شرطی کردن خود به خود کاملاً ساده بود، لیکن شمار پرسشهای خاص درباره ی ماهیت آن به قدری زیاد بود که پاسخ به همه ی آنها تنها از رهگذر سالها پژوهش بردبارانه و کامل، حاصل می گردید.
پاولف گزارشی مقدماتی از یافته هایش را در سال 1923، پس از 20 سال پژوهش عرضه کرد. در سال 1926، در سن 77 سالگی، شرح اصولی تری از کار خود را انتشار داد. این فاصله ی طولانی بین آغاز تحقیق و ارائه ی دو گزارش فوق از یافته هایش، نه تنها برگستره ی بسیار وسیع این مسأله گواه است، بلکه همچنین به راستی و درستی پاولف شهادت می دهد. وی می خواست از صحت و اعتبار یافته های خویش، پیش از انتشار آنها، مطمئن باشد.
اظهارنظر
پاولف سنجشها و اصطلاحات دقیقتر و عینی تری را در مطالعه ی تداعی یا یادگیری وارد کرد. وی همچنین نشان داد که فرایندهای ذهنی عالیتر را می توان با اثربخشی در قالب اصطلاحات فیزیولوژیکی و با استفاده از آزمودنیهای حیوانی مطالعه کرد. بدینسان، وی با انتقال روانشناسی به سوی عینیت بیشتر، در موضوع و روش شناسی تأثیر بسیار بخشید. آثار این انتقال و دگرگونی به برجسته ترین وجه در پیدایش رفتارگرایی - که در آن بازتاب شرطی بخش اصلی و مرکزی را تشکیل می دهد - ملاحظه می شود. این مفهوم برای دانش روانشناسی عنصر (65) اساسی یا اتم رفتار را فراهم کرد؛ یعنی، یک واحد عینی که رفتار پیچیده ی آدمی می تواند به آن تقلیل یابد و تحت موقعیت آزمایشگاهی آزمایش شود. همانطور که خواهیم دید، واتسون به این واحد رفتار تمسک جست و آن را هسته ی مرکزی پژوهشهای خود ساخت. این نکته که بیشترین نفوذ پاولف در روانشناسی است، کاملاً طنزآمیز می نماید؛ زیرا روانشناسی رشته ای است که او نظر مطلوبی نسبت به آن نداشت؛ اما این امر مانع استفاده ی مؤثر روانشناسی از کار او نشد. ابتدا، روانشناسان پاسخ شرطی را برای سنجش تمیز حسی در حیوانات به کار بردند (هنوز هم برای چنین مقصودی به کار می رود). طی دهه ی 1920، استعمال پاسخ شرطی، ابتدا در امریکا به عنوان شالوده ی نظریه های یادگیری شروع شد. از آن زمان به بعد پاسخ شرطی، آزمایشها و نظریه های بسیاری را باعث شده و مجادله و بحث فراوانی برانگیخته است.سهم عظیم پاولف در کمک به علم در سطحی گسترده پذیرفته شده و مورد احترام است؛ لیکن مضامین اجتماعی و فلسفی پژوهشهای وی و آثار آنها بر تصور ما از ماهیت آدمی، اغلب مورد حمله ی شدید قرار گرفته اند. بسیاری، اندیشه ی شرطی شدن افراد آدمی را در پاسخگویی به محرکهای مختلف، توهینی بزرگ نسبت به باورهای خویش از انسان می دانند، انسانی که از حیوانات فاصله ای بسیار دارد و دارای اراده ای آزاد است.
ولادیمیر ام. بخترف (66) (1857-1927)
شخصیت مهم دیگری که در انتقال تداعی گرایی از اندیشه های ذهنی به رفتار عینی نقش مشهود و آشکاری دارد، ولادیمیر ام. بخترف است. این فیزیولوژیست، عصب شناس و روانپزشک روسی با اینکه کمتر از «پاولف» شهرت دارد، اما در شماری از زمینه های مهم پژوهشی پیشتاز بوده است. او در عین حال که معاصر و رقیب «پاولف» در سالهای آغاز سده ی حاضر بود ولی به طور مستقل به شرطی شدن علاقه مند شده است.«بخترف» در سال 1881 مدرک علمی خود را از آکادمی پزشکی نظامی در «سن پترزبورگ» دریافت کرد. وی در خارج از کشور خویش در شهرهای «لیپزیک»، «برلین» و «پاریس» به تحصیل پرداخت و آنگاه به شوروی بازگشت تا کرسی بیماریهای روانی را در دانشگاه کازان (67) به عهده بگیرد. در سال 1893 به آکادمی پزشکی نظامی در سن پترزبورگ مراجعت کرد تا کرسی بیماریهای روانی و اعصاب را عهده دار شود و بیمارستانی روانی هم تأسیس کرد. در 1907، مؤسسه ی روان و عصب شناسی را بنیان گذاشت و در آنجا پژوهشهای عصب شناختی زیادی انجام داد.
با اینکه پژوهش شرطی شدن پاولف تقریباً به زمینه ی ترشحات غده ای منحصر بود، بخترف به شرطی شدن پاسخ حرکتی علاقه داشت، علاقه ای که موجب گسترش شرطی شدن پاولفی به ماهیچه های مخطط شد. آنگونه که از رهگذر مطالعه ی پاسخهای حرکتی آشکار می شود، مفهوم اساسی او «بازتاب متداعی» (68) بود. وی کشف کرد که حرکات بازتابی، از قبیل عقب کشیدن انگشت از ضربه ی الکتریکی، نه تنها می توانند به وسیله ی محرک غیر شرطی (ضربه ی الکتریکی) روی دهند، بلکه توسط محرکهایی هم که با محرک اولیه ی پاسخ زا ارتباط یافته اند، بروز می کنند؛ مثلاً، نشانه های سمعی و بصری حاضر به هنگام وقوع بازتاب، بزودی خود پاسخ را ایجاد می کنند.
تداعی گرایان این پیوندها را برحسب عمل گونه ای فرایند ذهنی تبیین کرده اند. با این وجود «بخترف» این واکنشها را کلاً دارای ماهیتی بازتابی تلقی کرد. وی احساس کرد که رفتارهای بالاتر و پیچیده تر، می توانند همانند مجموعه ای از بازتابهای حرکتی تر از سطح پایین توضیح داده شوند. از نظر بخترف، خود فرایندهای فکری هم از همان نوعند؛ بدین معنا که به فعالیتهای درونی ماهیچه های گفتاری مربوط و منوط هستند. وی در موافقت با شیوه ای کاملاً عینی برای پدیدارهای روانشناختی و علیه استعمال اصطلاحات و مفاهیم ذهن گرایانه استدلال کرده است. موضع وی در کتاب روانشناسی عینی بیان شده است. این کتاب در 1907 به زبان اصلی به چاپ رسید و در 1913 به زبانهای آلمانی و فرانسه انتشار یافت. در 1932 چاپ دیگری از آن به زبان انگلیسی در اختیار علاقه مندان قرار گرفت که به نام اصول کلی بازتاب شناسی انسانی (69) موسوم گردید.
اظهارنظر کلی درباره ی روانشناسی حیوانی
از آغاز روانشناسی حیوانی در کار «رومانس» و «مرگان» می توان روندی مداوم و شتابان را در جهت عینیت بیشتر، هم در موضوع و هم در روش شناسی ملاحظه کرد. کار اولیه در این رشته، مفاهیم آگاهی و فرایندهای ذهنی را پدید آورد و نیز روش پژوهشی آن به همان نسبت ذهنی بود. هر چند، در آغاز سده ی بیستم، روانشناسی حیوانی در موضوع و روش شناسی کاملاً عینی شده بود؛ اصطلاحاتی نظیر: ترشحات غده ای، بازتابهای شرطی، پاسخها، اعمال و رفتار تردیدی باقی نمی گذاشتند که روانشناسی حیوانی مرحله ی ذهنی خود را پشت سرگذاشته است. بزودی روانشناسی حیوانی، به عنوان الگویی برای رفتارگرایی به کار رفت و رهبر آن به منظور انجام دادن پژوهش، آزمودنیهای حیوانی را بر آزمودنیهای انسانی بسیار ترجیح می داد. «واتسون» یافته ها و روشهای روانشناسان حیوانی را به عنوان شالوده ای برای ایجاد یک علم رفتاری که هم برای انسان و هم برای حیوان کاربرد داشته باشد، مورد استفاده قرار داد.کنش گرایی
سومین روند مهم که به پیدایش رفتارگرایی منجر شد، کنش گرایی است. با اینکه روانشناسی کنشی کلاً عینی نبود، در روزگار واتسون نمایانگر عینیت بیشتری از اسلاف و گذشتگان خود بود. کاتل و دیگر کنش گرایان که در راستای تأکید بر رفتار و روشهای عینی تر حرکت می کردند، از «درون نگری» اظهار ناخرسندی کرده بودند.زمینه های کاربردی گونه گونی که مورد علاقه ی کنش گرایان بود، فایده ی اندکی برای آگاهی و درون نگری داشت و اساساً یک روانشناسی کنشی عینی را تشکیل می داد.
بدینسان، پیش از ظهور واتسون در صحنه، روانشناسان کنشی تا اندازه ی زیادی از روانشناسی محتوایی وونت و تیچنر، دور شده بودند. گروه ویژه ای از روانشناسان کنش گرا در نوشته ها و سخنرانیهای خود، بی هیچ پرده پوشی و به طرزی آشکار، از یک روانشناسی عینی که به جای آگاهی می باید بر رفتار متمرکز باشد، سخن می گفتند. کاتل، در یکی از این سخنرانیها، هنگامی که در سال 1904 در نمایشگاه جهانی در سنت لویس (70) میسوری، سخن می گفت، چنین اظهارنظر کرد:
من متقاعد نشده ام که روانشناسی باید اینگونه محدود به مطالعه ی آگاهی باشد... این مفهوم نسبتاً گسترده که جدا از درون نگری هیچگونه روانشناسی وجود ندارد، بنا به دلایل روشنی که از واقعیات ناشی است، رد می شود. به نظر می آید که اکثر کارهای پژوهشی که توسط من یا در آزمایشگاه من انجام گرفته، به همان اندازه از درون نگری مستقل هستند که کارهای مربوط به علم فیزیک یا جانور شناسی... من دلیلی نمی بینم که کاربرد دانش منظم در جهت مهار سرشت آدمی در طی قرن حاضر نتایجی همسنگ با کاربردهای قرن نوزدهم علم فیزیک در دنیای مادی، به بار نیاورد. (71)
برن هام (1968) گزارش کرده است که واتسون این خطابه را در آن نمایشگاه جهانی می شنید. شباهت میان نظر بعدی وی و این بیان کاتل چنان چشمگیر بوده است که کاتل را می توان «پدربزرگ» رفتارگرایی واتسونی نامید. (72)
«هرن اشتاین» (73) استدلال می کند که نظر «ثورندایک» از جهاتی (مثلاً در خصوص نقش یادگیری و تقویت) شبیه تر از نظر خود «واتسون» نسبت به نو رفتارگرایان است. (74) مخالف قدیمی «واتسون»، یعنی «ویلیام مک دوگال»، حتی روانشناسی را به عنوان علم مثبت کردار تعریف کرده بود. وی در سال 1901 مشاهداتی آزمایشی درباره ی تمیز رنگ در نوزادان به عمل آورد و کتابهای وی (1905، 1912) داده های عینی را دربردارد. حتی کتاب بعدی او با نام روانشناسی: مطالعه ی رفتار (75) نامگذاری شد. با وجود این، مک دوگال هدف گرایی صریح و بی پرده بود، شعور و آگاهی را می پذیرفت و داده های درون نگرانه را به کار می برد. خلاصه، وی در اساسی ترین مسائلی که می توان تصور کرد، نقطه ی مقابل «واتسون» بود؛ به این ترتیب نمی توان او را رقیبی جدی برای واتسون در صورتبندی یک روانشناسی منحصراً عینی به شمار آورد.
«ماکس می یر» (1873-1967)، در این مورد نامزدی جدی تر است. وی در سال 1911 کتاب قوانین بنیادین رفتار انسان (76) را منتشر کرد، کتابی که بازتابی از عینیت گرایی تمام عیار اوست. در سال 1921، گرایش رفتارگرایانه ی خود را با کتاب روانشناسی شخصی دیگر (77) آشکارتر نمایان ساخت. لیکن «می یر» از شهرت گریزان بود و هرگز مانند «واتسون» مشهور نشد. «می یر» بدون بلند پروازیهایی منظم و اصولی به پیگیری پژوهش و نگارش خود راضی و خرسند بود.
مکتب بازتاب شناسی روسیه نیز که توسط «آی. ام سچنف» آغاز گردید و به وسیله ی پاولف و بخترف گسترش یافت، در ظهور رفتارگرایی اثر داشته است. «سچنف» نوشتار بازتابهای مغز (78) خود را در سال 1863 به صورت جزوه و در سال 1873 به شکل کتاب منتشر کرد. هنگامی که به نظریه های اساسی فلسفی و روش شناختی سچنف توجه کنیم، از یکسانی آن در عینیت با موضع «واتسون»، واقعاً دچار حیرت می شویم.
پیشگوترین روانشناس در زمینه ی رفتارگرایی «جیمز انجل» است که واتسون پیش از سال 1908 در شیکاگو با او ارتباط داشت. «انجل» بنیانگذار کنش گرایی است. وی ظاهراً تشخیص داده بود که روانشناسی ای که در آن هنگام خصلتی کنش گرا داشت، آماده گامی به پیش در راستای عینیت است. سخنرانیهای او در جلسه های انجمن روانشناسان امریکا (79) در سال 1910 در «می نیاپولیس» (80) و در سال 1912 در «کلیولند» (81)، پیش از نخستین اعلام رسمی رفتارگرایی از سوی واتسون مؤید این مطلب است. «انجل» در اجلاس 1910 انجمن روانشناسی امریکا گفت:
به نظر من کاملاً امکانپذیر است که «آگاهی» به عنوان یک اصطلاح برای مقاصد روزمره در روانشناسی بسان اصطلاح «روان» به دست فراموشی سپرده شود. این امر به معنای ناپدید شدن پدیدارهایی که به آگاهی موسومند، نیست، بلکه صرفاً به معنی تحول و انتقال علایق و رغبتهای روانشناختی به مرحله ای است که اصطلاحی مانند رفتار برایش مفیدتر است.
دو سال بعد، در جلسه های انجمن روانشناسی در کلیولند، مقاله ای در این مبحث ارائه داد که درست پیش از نخستین مقاله ی اصولی واتسون نگاشته شده بود. انجل در این مقاله با تفصیل بیشتری سخن می گوید:
روانشناسان تطبیقی از آغاز، از دشواری اسناد هرگونه فرایند آگاهانه و رفتار هوشمندانه به حیوانات در عذاب بوده اند... بدیهی است برای دانشمندان دست اندرکار در این رشته از تحقیقات، از بسیاری جهات و دست کم از لحاظ راحتی کار، به فراموشی سپردن امکان وجود آگاهی و تشریح تمام رفتارهای حیوانی به گونه ای عینی، دستاورد مهمی است. تا آنجا که من اطلاع دارم، اعتراضی هم به این پیشنهاد نشده است... افزون بر این، از آنجا که چشم پوشی از هرگونه تمسک به آگاهی در ارتباط با رفتار حیوانی، عملی و راحت است، بروز این تمایل در سر و کار با سلوک انسانی هم غیر طبیعی نیست. (82)
در سال 1911 «والترپیلزبوری»، در کتاب درسی خود به نام اصول روانشناسی (83)، روانشناسی را به عنوان علم رفتار انسان تعریف کرد و گفت که امکان دارد با انسان همانند هر جنبه از جهان فیزیکی معامله شود.
در دهه ی پیش از آغاز رسمی رفتارگرایی توسط «واتسون»، می توان ملاحظه کرد که اوضاع زمانه آشکار را با اندیشه ی یک روانشناسی کلاً عینی همسو بوده و تقویت کننده ی آن است.
«بورینگ» در سال 1950، ارزیابی خود را از روانشناسی امریکا درست پیش از بنیانگذاری رفتارگرایی توسط «واتسون» چنین خلاصه کرده است:
امریکا در مقابل قیمومیت آلمانی خود واکنش نشان داده و کنش گرا شده است... رفتارگرایی صرفاً بخشی و نه تمامی سنت اجدادی را از کنش گرایی گرفت... زمانه مستعد عینیت بیشتری در روانشناسی بود و «واتسون» عامل زمانه. (84)
پی نوشت ها :
1. Diserens
2. Objectivism
3. Weiss, A.; A Theoretical Basis of Human Behavior; Columbia, Ohio; Adams, 1925, p.121.
4. Descartes
5. La Mettrie
6. Cabanis
7. Auguste Comte
8. positivism
9. Comte, A.; The Positive Philosophy of Comte; London: G.Bell, 1896, p.11.
10. Antoine Cowrnot
11. G. H. Lewes
12. Henry Maudsley
13. mechanism
14. materialism
15. Darwin, C.; The Expression of the Emotions in Man and Animals.
16. George John Romanes
17. Animal Intelligence
18. anecdotal method
19. anthropomorphize
20. C. Lloyd Morgan
21. Parsimony
22. Morgan, C.L.; Introduction to Comparative Psychology; London: W.Scott, 1891 (2nd ed. 1899), p.59.
23. Marx, M. and Hillix; Systems and Theories in Psychology; (2nd ed) New York: McGraw-Hill, 1973, p.168.
24. trial and error
25. Thorndike
26. tropism
27. protozoa
28. Tomas Beer
29. Albrecht Bethe
30. Jacob J. Von Uexküll
31. H.S. Jenninger
32. paramecium protozoan
33. Hans Driesch
34. مراد از موضع حیات گرایانه این است که مثلاً در مورد موجودات زنده چیزی وجود دارد که از لحاظ کیفی متفاوت است و قابل تلخیص به واکنشهای فیزیکی و شیمیایی نیست.
35. Sir John Lubbock
36. Fabre
37. Forel
38. Robert, M. Yerkes
39. W. S. Small
40. Clark
41. maze
42. Journal of Animal Behavior
43. Margaret Floy Washburn
44. Principles
45. Wesleyan
46. Thorndile, E. I.; Human Learning; New York: Appleton, 1931, p.122.
47. puzzle box
48. response tendency
49. trial and accidental success
50. Joncich, G. E. L.; «Thorndike: The Psychologist As a Professional Man of Science», American Psychologist; 1968, 23, p.266.
51. Law of Effect
52. The Elements of Psychology; New York: Seiler, 1905, p.266.
53. «Thorndike: The Psychologist As a Professional Man of Science.» pp. 415-416.
54. Ivan Petrovich Pavlov
55. Miller
56. conditioned reflexes
57. Cuny, H. ; Ivan Pavlov: The Man and His Theories; New York: Paul S. Eriksson, 1965, p. 65.
58. tower of silence
59. Ivan Pavlov: The Man and His Theories; 1965.
60. extinction
61. spontaneous recovery
62. generalization
63. discrimination
64. higher order conditioning
65. همانطور که اتم کوچکترین واحد ماده در علم فیزیک است، بازتاب شرطی هم کوچکترین واحد رفتار در دانش روانشناسی است.
66. Vladimir M. Bekhterev
67. Kazan
68. associated reflex
69. Bekhterev, V. M.; Objective Psychology; Leipzig, B. G. Teubner, 1907, Published in English as General Priniciples of Human Reflexology, New York: International Publishers, 1932.
70. St. Louis
71. Cattell, J. Mck.; «The Conceptions and Methods of Psychology», Popular Science Monthly; 1904, 46.
72. Burnham, J.; "On the Origins of Behaviorism", Journal of the History of the Behaviorial Sciences; 1968, 4, 149.
73. Hernstein
74. «Psychology: A Prescriptive Science», American Psychologist; pp. 18-20.
75. McDougall, W.; Psychology: The Study of Behavior; London: Williams & Norgate, 1912.
76. Meyer, M.; The Fundamental Laws of Human Behavior; Boston: R. G. Badger, 1911.
77. The Psychology of the Other One; Columbia: Missouri Book Store, 1921.
78. Reflexes of the Brain
79. American Psychological Association
80. Minneapolis
81. Cleveland
82. Angell, J. R.; «Behavior As a Category of Psychology», Psychological Review; 1913, p.256.
83. Pillsbury, Walter; Essential of Psychology; 1911.
84. Boring, E. G.; A History of Experimental Psychology; (2nd ed) New York: Appleton, 1950, p.642.