وحدت در هنر (2)

عوامل و انگیزه هایی که برای هماهنگی و وحدت انسان ها و احساس جدی آن مطرح کردم، می توانند مقدماتی مناسب برای برداشتن گام های نخستین در مسیر درک انسان و لزوم شناخت معانی ابتداییِ هماهنگی و وحدت انسان ها و
پنجشنبه، 12 ارديبهشت 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
وحدت در هنر (2)
وحدت در هنر(2)

نویسنده: علامه محمد تقی جعفری




 
عوامل و انگیزه هایی که برای هماهنگی و وحدت انسان ها و احساس جدی آن مطرح کردم، می توانند مقدماتی مناسب برای برداشتن گام های نخستین در مسیر درک انسان و لزوم شناخت معانی ابتداییِ هماهنگی و وحدت انسان ها و احساس جدی آن بوده باشند. پس از آن می پردازم به عوامل و انگیزه های عالی تری که می توانند انسان ها را به احساس یگانگی در «حیات معقول» نایل بسازند:
1 عامل عقلی وصول به وحدت انسان ها و احساس آن
اگر بخواهیم از عقل در این مورد، عقل نظریِ جزئی را منظور نماییم که آلت دست مدیریت من در درون آدمی است، باید ببینیم آن «من» در چه موقعیّتی است؟ اگر در موقعیّت حیوانیِ «من هدف و دیگران وسیله» قرار دارد، تردیدی نیست در این که چنین عقلی نه وحدتی مستقل و با ارزش خاص می فهمد و نه تحریکی برای احساس آن نمی نماید. لذا، حتماً مقصود، عقل سلیم وارسته از سودجویی و جزئی نگری و خود محوری است که اگر هم فرض کنیم این عقل هم تابع مدیریت من درونی است، حتمی است که آن من درونی اگر در مسیر کمال والا حرکت نکند، نمی تواند عقلی را که تابع اوست، از سودجویی و جزئی نگری و خود محوری بالاتر ببرد. مسلم است عقلی که توانسته است به مقام وارستگی برسد، در مسیر کمال به پیروی از من حرکت می کند و می تواند معنای وحدت ارزشی و برادری و و برابریِ انسان ها را از دیدگاه والاتر درک و دریافت نماید.
2 عامل اخلاقی وصول به وحدت انسان ها و احساس آن
همه ی مکتب ها و متفکرانی که درباره ی اخلاق به قدر لازم و کافی اندیشیده اند، به وحدت مزبور و لزوم احساس آن معتقد شده اند. حتی آن مکتب ها و متفکرانی که معتقد به مبدأ و معاد نبوده اند، دم از وحدت مورد بحث و لزوم احساس آن زده اند و عمده دلیل آن را اخلاق فاضله ی انسانی معرفی کرده اند. زیرا همه ی آنان که به مبدأ و معاد معتقد نیستند، انسانیت و ارزش های آنان را نادیده نمی گیرند، اگر چه استدلالی که برای اثبات وحدت ارزشی و لزوم احساس آن می نمایند، به قدرت و استحکام استدلال الهیّون نمی باشد.
گرت زدست برآید به خلق نافع باش
چو آفتاب به هر کوه و دشت طالع باش

قمر مباش که از شمس نور وام کنی
چو نور شمس به اجرام خویش ساطع باش

به جای آن که بلایی به جان خلق شوی
هر آن بلا که توانی زخلق دافع باش

«محسن شمس ملک آرا»
***
توجه به این نکته ی بسیار با اهمیت ضرورت دارد که حتی آن نوع حرکت ها و تحولات اجتماعی که سران آنان تکیه بر وحدت ارزشی انسان ها نداشتند،[زیرا منکر مبدأ و معادی بودند که معتقدان حرفه ای مانند برخی از ارباب کلیسا و دیگر معابد برای مردم دیکته می کردند] با این حال، بر داد و فریاد وحدت و برابری و برادریِ انسان ها تکیه نموده و کار خود را از پیش بردند، و اگر وحدت گرایی اخلاقی در نهاد مردم جوامع بشری اصالت نداشت، آنان با مطالب خودشان در همان روزگار خود فراموش می شدند. مثل این که همه داد می زنند:
چون قبله نما خضر ره اهل جهان باش
سرگشته ی خود راهنمای دگران باش

«غنی کشمیری»
***
3 احساسی ظریف مافوق وظیفه ی اخلاقی
یک احساس بسیار ظریف و لطیف مافوق عوامل اخلاقی، در درون انسان های آگاه و مهذّب از ماده گرایی و خودخواهی ها وجود دارد که با دریافت ارزش و عظمت جان، منطقه ی آن را محترم ترین منطقه می داند، و تعدی به آن را بی شرمانه ترین تعدی، و احترام به آن را ضروری ترین و با ارزش ترین احترام در می یابد. جان گرایان این احساس را شریف ترین احساس و فاقد آن را هر کس که باشد، ساقط ترین موجود تلقی می کنند. این احساس در ادبیات جوامع اسلامی با نظر به منابع این دین مقدس که ارزش و احترام جان راه به جهت وابستگی به خدا گوشزد می نماید تجلّی فراوانی دارد، تا آن جا که همه ی عالم وجود را در برابر آزردن یک دل بی ارزش تلقی می کند.
به جان زنده دلان سعدیا که ملک وجود
نیارزد آن که دلی را زخود بیازاری

«سعدی»
* * *
میازار موری که دانش کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
* * *
سیاه اندرون باشد و سنگدل
که خواهد که موری شود تنگدل

می لعلگون خوش تر است ای سلیم
ز خونابه ی اندرون یتیم

«ابوالقاسم فردوسی»
* * *
نه آدمی است که بیگانه ای برنجد از او
چه جای آن که برنجاند آشنایی را

«عبرت نائینی»
* * *
نیست آسان خاطر جمعی پریشان داشتن
می گدازد برق خود را چون به خرمن می زند

«میرزا جلال اسیر»
***
گر کسی از تو حاجتی طلبد
حاجتش را برآر و نیش مزن

وز کمان ملامتش زنهار
زخم دیگر به قلب ریش مزن

«عضدالتولیه»
***
زنهار میازار زخود هیچ دلی را
کز هیچ دلی نیست که راهی به خدا نیست

«وصال شیرازی»

***
دلی را غنچه کن گر می توانی
پریشان کردن دل ها هنر نیست

«میرزا ملک»
* * *
شکرانه ی بازوی توانا
بگرفتن دست ناتوان است

«میرزا ملک»

***
بیاموز خوی بلند آفتاب
به هر جا که ویرانه دیدی بتاب

«ادیب پیشاوری»
***
جهان شود لب پر خنده ای اگر مردم
کنند دست یکی در گره گشایی هم

«صائب تبریزی»
***
دائم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی

«حافظ»
* * *
با خُلق به خَلق زندگانی می کن
نیکی همه وقت تا توانی می کن

کار همه کس بر آر، از دست و زبان
وانگه بنشین و کامرانی می کن (10)
«بابا افضل کاشی»
4 عامل وحدت اختیاری و احساس اختیاری، فقط از طریق دین قابل وصول می باشد.
در آغاز این مبحث بسیار با اهمیت، این جمله را به طور حتم باید جدی تلقی کرده و به خاطر بسپاریم:
هماهنگی و وحدت حقیقی انسان ها از گردیدن تکاملیِ الهی به وجود می آید، و احساس جدی این وحدت از نتایج اعتلای مغز و روان آدمی می باشد.
این عامل از یک جهان بینیِ عالی به وجود می آید که اعتقاد به معنی دار بودن جهان هستی را نتیجه بدهد. این معنی عبارت است از وابستگی هستی به خداوند فیاض مطلق حدوثاً و بقاءً و نیز اعتقاد به این که انسان در این جهان معنی دار از آنِ کمال مطلق و به سوی همان کمال مطلق رهسپار است:
إنَّا لِلَِّه و إنَّا إلَیه رَاجِعُونَ (11)
«ما از آنِ خداییم و ما به سوی او بر می گردیم.»
اگر چه بذرهای اولیه ی این معنی در درون همه ی انسان ها با دست مشیت بالغه ی خداوندی کاشته شده است، ولی روییدن و به فعلیت رسیدن آن، مربوط به معرفت و تکاپوی خالصانه و اختیاری آدمی است که بتواند به وسیله ی آن با دیگر انسان های معنی دار، به وحدت عالی خود برسد. به عبارت مختصر تر، که ضمناً دلیل مدعای فوق را هم دربرداشته باشد، باید گفت: انسانی که با معرفت و تکاپوی عملی به مقام معنی رسیده، می تواند با انسانی دیگر که به همان معنی رسیده است، به وحدت عالی نایل گردند و فقط این دو انسان معنی دار هستند که می توانند حقیقت وحدت عالی و ضرورت و ارزش آن را احساس کنند. در آن موقع که رسول خدا (صلی الله علیه و اله) اهل کتاب را به وحدت با مسلمانان دعوت فرمودند، آن دعوت چنین بود:
قُل یَا أهلَ الکِتابِ تَعَالَوا الی کَلِمَة سواءٍ بَینَنَا وَ بَینَکُم ألا نَعبُدُ إلا اللهَ وَ لا نُشرِکَ بِهِ شَیئًا وَ لا یَتَّخذ بَعضُنا بَعضاً أرباباً مِن دوُنِ الله فإن تَولَّوا فَقُولُوا اشهَدُوا بأنَّا مُسلِمُون (12)
«بگو ای اهل کتاب، بیایید کلمه ای را که میان ما و شما مشترک است بپذیریم، این که جز خدا را نپرستیم و برای او شرک نورزیم و جز خدا، بعضی از ما بعض دیگر را ارباب قرار ندهد و اگر آنان رویگردان شدند، بگویید: گواه باشید که ما اسلام را پذیرفته ایم.»
تردیدی نیست که هر سه اصل مشترک «اعتقاد به خداوند یگانه و منزه دانستن او از شریک و عبادت حقیقیِ آن ذات اقدس و آزادی همه ی مردم از زنجیر بردگیِ یکدیگر» نیاز به تحصیل درک و معرفت و کوشش های اختیاری دارد که شخصیّت آدمی اعتلا پیدا کند و به درجه ی معنی دار بودن بر مبنای اعتقادات مزبور برسد و با انسان معنی دار دیگر، وحدت خود را دریابد.
آیات مربوط به این وحدت عالی در قرآن مجید آمده است، از آن جمله:
وَ اعتَصِمُوا بِحَبلِ اللهِ جَمیعاً وَ لا تَفَّرقُوا و اذکُرُوا نِعمةَ اللهِ عَلیکُم اذ کُنتُم اعدَاءً فَألَّف بَینَ قُلُوبِکُم فَأصبَحتُم بِنعمَتِهِ إخوَاناً وَ کُنتُم عَلَی شَفَا حُفرَةٍ مِن النَّار فَأنقَذَکُم مِنهَا کَذَلک یُبَّیِن اللهُ لَکُم آیاتِهِ لَعلَّکم تَهتَدُون (13)
«و همگی به طناب (بالا برنده ی) خداوندی چنگ بزنید و پراکنده نشوید و به یاد بیاورید که خداوند به شما عنایت فرمود در آن زمان به جهت این که شما دشمنان یکدیگر بودید و خداوند دل های شمال را تألیف فرمود و صبح کردید به وسیله ی نعمت خداوندی، برادران یکدیگر شدید و شما بر لبه ی گودالی از آتش قرار داشتید که خداوند شما را از آن نجات داد. بدین ترتیب، خداوند آیات خود را برای شما بیان می کند، باشد که هدایت شوید.»
عظمت الهیِ وحدتی را که در این آیه مطرح شده، از چند موضوع روشن می شود:
موضوع یکم، کلمه ی «بِحَبلِ الله» است که به معنای دستاویز الهی است، نه طبیعی و نژادی و حقوقی و فرهنگی و احساساتی و غیر ذلک. به نظر می رسد، معنای بِحَبلِ الله در این آیه ی شریفه، همان عقاید و دستورات الهی است که با داشتن و عمل کردن به آن ها، گردیدن تکاملی اختیاری به وجود می آید و احساس وحدت عالی میان انسان ها به دنبال آن گردیدن به جریان می افتد، چنان که نتیجه به دنبال مقدمات خود می افتد.
موضوع دوم، جمله ی «فالف بین قلوبکم» است پیوستن دل ها به هم و به وجود آمدن تألیف حقیقی میان آن ها، بدون تردید نیازمند همان گردیدن است که در بالا متذکر شدیم.
موضوع سوم، جمله ی «فاصبحتم بنعمته اخوانا» است. در این جمله، عامل آن هماهنگی و اخوّت میان مردم دوران پیامبر اکرم(صلی الله علیه و اله)، نعمت خداوندی معرفی شده و قطعی است که نعمت خداوندی نمی تواند وسیله ی خودخواهی و مال پرستی و جاه و مقام خواهی بوده باشد، بلکه این نعمت همان عامل الهی است که خصومت ها را به برادری تبدیل نموده است.
مِن أجلِ ذَلِکَ کَتَبنَا عَلَی بَنِی إسرَائِیلَ أنَّه مَن قَتَلَ نَفساً بِغَیرِ نَفسٍ أو فَسَادٍ فِی الأرضِ فَکَأنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً وَ مَن أحیَاهَا فَکَأنبَّما أحیَا النَّاسَ جَمِیعاً (14)
«از این جهت است که به بنی اسرائیل مقرر داشتیم که حقیقت این است که اگر کسی، یک انسان را بدون عنوان قصاص یا ایجاد فساد روی زمین بکشد، مانند این است که همه ی انسان ها را کشته است و اگر کسی را احیاء کند، مانند این است که همه ی انسان ها را احیاء نموده است.»
مضمون این آیه ی مبارکه را که همه را مساوی (1)و(1) را مساوی همه، معرفی می نماید، می توان با این فرمول بسیار ساده ولی دارنده ی عالی ترین حقیقت، نمودار ساخت: همه مساوی یک و یک مساوی همه (همه = 1 و 1= همه).
این ما و من نتیجه بیگانگی بود
صد دل به یکدگر چو شود آشنا، یکیست

«صائب تبریزی»
***
علت این وحدت و تساوی، مربوط به ابعاد مادی آدمیان نیست، زیرا ابعاد مادی آن ها خواه در شکل اعضای کالبد مادی که دارد و خواه درک و فهم های حیوانی معمولی که «موج خاکی فکر و وهم و فهم ماست»، اندک علیتی برای هماهنگی و وحدت از خود نشان نمی دهند، بلکه با توجه دقیق به خودخواهی حیوانی که از صیانت ذات شروع و در هدف دیدن خود و وسیله دیدن همه ی جهان هستی پایان می یابد، آن ابعاد همه و همه در جدا کردن انسان از انسان و تحکیم تضاد کشنده بین آن ها، فعالیّت می کنند. بنابراین، علت این تساوی و وحدت را باید در بُعد روحی انسان ها جستجو کرد که اگر چه از یک طرف مجاور سطوح طبیعت است، ولی از طرف دیگر رو به ماورای طبیعت و مبدأ کمال و جمال مطلق خدا می باشد. طرف های رو به ماورای طبیعتِ ارواح آدمیان، اشعه ی خورشید الهی را از یک منبع اصلی در می یابند و سپس هر یک مانند روزنه های کوچک و بزرگ و رنگارنگ، آن اشعه را در عالم وجود منعکس می کنند. در نتیجه، برادری و هماهنگی و تساوی و بالاتر از همه ی این ارتباطات، رابطه ی وحدت به منبع خورشید عظمت الهی متصل است، چنان که در طریق حدیثی مشاهده خواهیم نمود:
هُوَ الَّذی خَلَقَکُم مِن نَفسٍ وَاحِِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنهَا زَوجَهَا (15)
«او، آن خدایی است که همه ی شما را از یک نفس آفریده و همسر آن را از خود آن نفس به وجود آورده یا قرار داده است.»
این آیه ی مبارکه صراحت دارد در این که نسل بزرگ آدمیان از یک آدم شروع شده است و خداوند سبحان در آفرینش فرزندان آدم، یکی را بر دیگری ترجیح ارزشی نداده است، پس همه ی آنان در پیشگاه خداوندی یکی بوده و چنان که در آیه ی بعدی خواهد آمد، ملاک ارزش و فضیلت آنان را در نزد خدا، تقوا معرفی می فرماید. با این که انبیاء و اوصیاء مانند ائمه معصومین (علیهم السلام) دارای سرمایه ی خاصی هستند که خداوند به آنان عنایت فرموده است، با این حال ارزش و عظمت حیات آنان نیز از بهره برداریِ صحیح از آن سرمایه خدادادی ناشی می شود، زیرا این قاعده ی عقلی که «مسؤولیت ها و ارزش ها بر مبنای اختیار است»، به هیچ وجه قابل استثناء نیست.
تذکر دادن مردم به این که انسان ها همگی از یک منشأ به وجود آمده اند، در روایات متعددی آمده است، مانند روایت معروف از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله) که فرمود:
أیُّهَا النَّاسُ کُلُّکُم مِن آدَمَ وَ آدَمَ مِن تُرَابٍ
«همه ی شما از آدم هستید و آدم از خاک است.»
یَا أیُّهَا النَّاسُ إنَّا خَلَقناکُم مِن ذَکَرٍ وَ أُنثَی وَ جَعَلنَاکُم شُعُوباً وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إنَّ أَکرَمَکُم عِندَ اللهِ أتقَاکُم (16)
«ای مردم، ما شما را از یک مرد و زن آفریده و شما را شعبه ها و قبیله هایی قرار دادیم تا با یکدیگر آشنا و هماهنگ شوید. با فضیلت ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست.»
دلالت این آیه ی مبارک بر هماهنگی و وحدت و لزوم احساس آن، صریح تر از آن است که نیازی به بیان داشته باشد. این دلالت از سه جهت است:
جهت یکم اصل خلقت اولاد آدم و حوا (علیهم السلام) که یک مرد و یک زن می باشند. این جهت همان است که سعدی در اشعار بسیار معروفش به آن اشاره کرده است:
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند

جهت دوم از جمله ی «لتعارفوا» استفاده می شود که درک انسان ها یکدیگر را و هماهنگی آنان در حرکت در مسیر زندگی، منظور خداوندی بوده است.
جهت سوم اتحاد انسان ها در وصول به ارزش نهایی است که از جمله: إنَّ أکرَمَکُم عِندَاللهِ أتقَاکُم استفاده می شود. این جهت سوم در مبحث آینده مورد بحثی مبسوط قرار خواهد گرفت.
موضوع چهارم آیاتی که همه انسان ها را مجموعاً مود توجه قرار داده، موجودیت یا مختصات آنان را به طور کلی و مجموعی بیان می فرماید. مانند:
إنَّ الإنسَانَ لَفِی خُسرٍ * إلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمَلُوا الصَّالِحَاتِ (17)
«قطعاً انسان در خسارت است، مگر کسانی که ایمان آورده و اعمال صالحه به جای آورند.»
وَ لَقَد کَرَّمنَا بَنیِ آدَمَ وَ حَمَلنَاهُم فِی البرِّ وَ البَحرِ وَ رَزَقنَاهُم مِن الطَّیَّبَاتِ وَ فَضَّلنَاهُم عَلَی کَثیِرٍ مِمَّن خَلَقنَا تَفضِیلاً (18)
«ما قطعاً فرزندان آدم را اکرام نموده وآنان را در خشکی و دریا (برای کار و کوشش) قرار دادیم و از مواد پاکیزه به آنان روزی کردیم و آنان را بر عدّه ی فراوانی از آن چه خلق نمودیم برتری دادیم.»
وَ أمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمکُثُ فِی الأرضِ...(19)
«و اما آن چه که برای مردم سودمند است در روی زمین می ماند.»
هم چنین، در مواردی که خداوند متعال تکالیف اولاد آدم (علیه السلام) را بیان می فرماید، مانند:
وَ وَصَّینَا الإنسَانَ بِوَالِدَیهِ إِحسَاناً...(20)
«و ما انسان ها را سفارش کردیم که به پدر و مادرش نیکویی کند.»
یاَ أیُّهَا النَّاسُ اعبُدُوا رَبَّکُم الَّذیِ خَلَقَکُم...(21)
«ای مردم، بپرستید پروردگارتان را که شما را آفریده است...»
موضوع پنجم، به نظر می رسد، صریح ترین و قاطعانه ترین آیات از نظردلالت به هماهنگی و وحدت انسان ها و لزوم احساس آن، عبارت است از آیاتی که رابطه ی خداوند سبحان را با انسان بیان می فرماید. مانند:
وَ هُوَ مَعَکُم أینَ مَا کُنتُم (22)
«و او با شماست هر جا که باشید.»
وَ نَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرِیدَ (23)
«و ما از رگ گردن به انسان نزدیکتریم.»
درست است که خداوند عزوجل به یک معنی با همه ی موجودات است، چنان که امیر المؤمنین (علیه السلام) فرموده است:
مَعَ کُلِّ شَیءٍ لا بِمُقارَنَةٍ، وَ غَیرُ کُلِّ شَی ءٍ لا بِمُزایَلَة (24)
«خداوند با همه ی اشیاء است بدون نزدیکی و اتصال به آن ها، و غیر از همه ی اشیاء است نه به طور جدایی دارای مرز و حدّ.»
ولی ما می بینیم خداوند متعال درباره هیچ موجودی نمی فرماید: ولقد کرمنا و نمی فرماید:
یَا أیَّتُها النَّفسُ المُطمَئنَّة * ارجِعِی إلَی رَبَّک راضِیَةً مرضیَّةً (25)
«ای نفس و اصل به مقام اطمینان، برگرد به سوی پروردگارت در حالی که تو از او خشنود و او از تو راضی است.»
خداوند متعال به هیچ موجودی وعده ی لقاء (دیدار) خود را به جز انسان نداده است. البته این نکته را نباید فراموش کرد که آن معیت که خداوند متعال با انسان های رشد یافته و سبقت گرفته در میدان مسابقه در خیرات داراست، با مردم پلید و ساقط در لجن های پستی و رذالت که خود را از خدا دور کرده اند دارا نمی باشد، و هم چنین قربی که خداوند متعال بیش از رگ گردن انسان به انسان دارد، با مردم پست تر از حیوانات ندارد، و به طور کلی خداوند با انسانی است که انسانیتش را از دست نداده است. مضمون این آیات با آن آیات و احادیث معتبر، قابل تفسیر است که می گوید:
مَن ذَاالَّذِی یُقرِضُ اللهَ قَرضاً حَسَناً (26)
«کیست که به خداوند قرض حسنه بدهد؟»
در صورتی که کسی که قرض را می گیرد بنده ی خداست نه خدا. این مطلب چیزی جز همان معنی که دو آیه ی مورد استشهاد فرموده است، نمی باشد. در احادیث معتبر آمده است که خداوند سبحان در روز قیامت خطاب به بعضی از بندگانش می فرماید: «من در آن دنیا مریض شدم، چرا به دیدار من نیامدی؟ آنان می گویند: بار خدایا، تو با عظمت تر از آن هستی که مریض شوی. خداوند می فرماید: بنده ی مؤمن من مریض شد و تو به عیادت او نرفتی.»
روایات معتبری که هماهنگی و وحدت انسان ها را اثبات می کند نیز فراوان است. دلالت آیات مذکور که به طور مختصر آنها را تفسیر کردیم، به وحدت انسان ها و هماهنگی آنان، روشن است و نیازی به توضیح بیش تر ندارد. در روایت زیر دقت بیشتری کنیم که از امام جعفر صادق (علیه السلام) نقل شده است که می فرماید:
المُومِنَ أخُو المُومِنِ کَالجَسَدِ الوَاحِدِ انِ اشتَکَی شَیئاً مِنهُ وَجَدَ ألَمَ ذالِکَ فِی سَایِرِ جَسَدِهِ وِ أروَاحُهُمَا مِن رُوح وَاحِدَة وَ أنَّ رُوحِ المُؤمِنِ لأشدُّ اتصَالاً بِروُحِ الله مِنَ اتصَالِ شُعَاعِ الشَّمسِ بِهَا.(27)
«مؤمن، برادر مؤمن است مانند اعضای جسد واحد. اگر عضوی ناله کند، درد آن عضو را در سایر اعضای جسدش در می یابد و ارواح مؤمنان از یک روح هستند و روح مؤمن به روح خداوند، متصل تر است از اتصال شعاع خورشید به خورشید.»
بدیهی است که اتصال روح مؤمن به روح خداوندی، از آغاز معرفت و تکاپوی اختیاری در میدان مسابقه در خیرات شروع می شود. احساس این وحدت چنان که تاکنون تأکید کردیم ناشی از ایمان به آن چه که عقل سلیم و وجدان پاک از درون، و پیامبران الهی از بیرون حکم می کنند می باشد.
زمینه برای تحصیل چنین وحدتی در میان انسان ها، همان اصول و دریافت های مشترک از دو قلمرو انسان و جهان است که به حد لازم و کافی وجود دارد و چنان که در مصابحه با برخی از دانشمندان بزرگ غربی گفتم: ما انسان ها آن قدر اصول و دریافت های مشترک درباره ی انسان و جهان (هم در قلمرو آن چنان که هست و هم در قلمرو و آن چنان که باید باشد) داریم که می توانیم دست از تضادهای نابود کننده برداریم و به رقابت های سازنده و مسابقه های کمال زا بپردازیم. نظیر همین مبحث را با دانشمندان آلمانی که با متفکر معروف آقای هانس کونگ به ایران آمده و در انجمن حکمت و فلسفه بحث و گفتگو داشتیم، مطرح کردم. به آنان گفتم: همه ی ما حضرت ابراهیم خلیل الله (علیه السلام) را پذیرفته ایم که او را به عنوان پدر ادیان سه گانه مطرح کنیم. سپس آن چه را نسبتش به این پیامبر بزرگ خدا صحیح است، بپذیریم و طریق شناخت صحت و بطلان نسبت را عقل و منطق قرار بدهیم. ما با پذیرش ملت ابراهیم (علیه السلام) خواهیم دید همه ی طرق و وسایل وحدت میان انسان هایی سه دین بزرگ روی زمین، اموری اختیاری هستند، زیرا همه ی آن ها صفات حمیده و کمالات محموده می باشند.(28)
این وحدت عالی از این احساس شریف سرچشمه می گیرد که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در انسان ها بیدار فرموده و بیان نموده است که:
اَلخَلقُ کُلُّهُم عِیالَ اللهِ فَأحَبَّ الخَلقِ اِلیَ اللهِ مِن نَفَعَ عِیَالَهُ (29)
«مردم مانند عیال خداوند هستند و محبوب ترین آنان نزد خدا کسی است که برای عیال خداوند سودمند باشد.»
برای توضیح و بیان هنری این وحدت هر کوشش و تلاشی انجام بگیرد، مناسب، بلکه ضرورتی است که تردید در آن نمی توان نمود. این احساس شریف که مردم همه مانند دودمان خداوندی هستند، با پدید آمدن امتیازات معقول در انسان ها که به وسیله ی اتصاف به اخلاق والای انسانی به وجود می آیند، به دریافت واحد عالی روح انسان ها تصعید می گردد و به عبارت دیگر، می توان گفت: احساس عاطفی و معقول اولیِ اتحاد انسان ها در عضویت دودمان خداوندی تصعید و مبدل به احساس والا و معقول اعلای اتحاد روحیِ انسان ها می شود.
چون از ایشان مجتمع بینی دو یار
هم یکی باشند و هم ششصد هزار

بر مثال موج ها اعدادشان
در عدد آورده باشد بادشان

مفترق شد آفتاب جان ها
در درون روزن ابدان ها

چون نظر بر قرص داری خود یکیست
آن که شد محجوب ابدان در شکیست

تفرقه در روح حیوانی بُوَد
نفس واحد روح انسانی بُوَد

چون که حق رَشّ عَلَیهِم نُورَهُ
مفترق هرگز نگردد نور او

روح انسانی کنفس واحده است
روح حیوانی سفال جامده است

این همه عربده و مستی و ناسازی چیست
نه همه همره و هم قافله و همزادند

«مولوی»
خلاصه ی مطالب این که، برای رسانیدن انسان ها به این مقام والا از تکامل، سه مسأله ی بسیار مهم مطرح است:
مسأله ی یکم این که رشد معلومات مردم را باید به حدی بالا برد که بتواند معنای بسیار شریف این وحدت را بفهمند که به عقیده ی اینجانب، در این راه، گذشتگان جز یک عده گام های عاطفیِ ابتدایی بر نداشته اند، در صورتی که منابع اسلامی با کمال صراحت از وحدت عالیِ ارواح انسان ها خبر داده است.
مسأله ی دوم تعلیم مردم این حقیقت را که وحدت عالی مزبور اگر چه در نهاد انسان ها قرار دارد، ولی به فعلیت رسیدن آن، نیاز به تجاوز از پدیده های حیوانی و عبور از محسوسات گذرا و ورود به «حیات معقول» دارد که با صعود در معقولات والا و والاتر و تخلق به اخلاق الله و تأدب به آداب الله، زمینه برای وصول به چنان وحدت عظمی آماده احساس شریف، وظیفه ی بسیار مهمی به عهده دارد، به طوری که می توان گفت: اگر هنر شعری نتواند این وظیفه را انجام بدهد در حقیقت اساسی ترین امتیاز خود را از دست داده است، و نمی توان در این حقیقت تردیدی کرد که هنر شعری تا حدودی قابل توجه در انجام وظیفه ی مزبور حرکت کرده است، ولی انتظار و توقع انسان ها از هنر شعری در آن چه که تاکنون انجام داده، تمام نشده است.
مسأله ی سوم می دانیم که بیان هنری این وحدت که مورد بحث ماست، کاری است دشوار و به فعالیّت های فکری و تحرک احساسات متنوعی نیازمند می باشد، ولی با این حال، چنان که هنر شعری درر توضیح و تفسیر این وحدت عالی و بیان شایستگی و ضرورت آن، گام های بسیار عالی برداشته است، هم چنان دیگر انواع هنرها نیز می توانند گام های مؤثری در این مسیر انسانی الهی بردارند. به نظر می رسد، اگر هنرمندان سازنده و متعهد به طور جدی وارد این میدان وسیع شوند و با در نظر گرفتن اهمیت حیاتیِ این مسأله تکاپو و تلاش کنند، نه تنها خود پدیده ی هنر، جهشی بسیار با ارزش به طرف تکامل خواهد داشت، بلکه مسائل اجتماعی و سیاسی و علوم انسانی را تکاملی خواهد بخشید که تصور آن برای مردم دوران کنونی بسیار دشوار است. شاید بتوان گفت: یکی از کارهای بسیار حیاتی که دریافت وحدت مزبور انجام خواهد داد، نابودی روش ماکیاولی گری در زندگی اجتماعی و سیاسی و علمی انسانی خواهد بود، زیرا در آن موقع همه خواهند فهمید که همه ی اندیشه ها و گفتارها و اعمال و لذایذ و آلام از انسان ها به وسیله ی انسان ها، برای انسان هاست.
یکی از بهترین دلایل توانایی ما انسان ها به تخصیل اتحاد و هماهنگی و هم قافله بودن در مسیر «حیات معقول»، کاری بود که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله) در هماهنگ و متحد ساختن مردمِ از هم پاشیده و متخاصم دائمیِ آن دوران انجام داد که آن دشمنان آشتی ناپذیر چنان با هم پیوستند که حیرت انگیز است. نمونه ای از آن، مبدل شدن خصومت بسیار شدید و کشنده ی اوس و خزرج به مهر و وداد بوده است که همگان از آن اطلاع دارند:
دو قبیله ی کاوس و خزرج نام داشت
یک زدیگر جان خون آشام داشت

کینه های کهنه شان از مصطفی
محو شد در نور اسلام و صفا

اولاً اخوان شدند آن دشمنان
هم چو اعداد عنب در بوستان

وز دم ألمؤمِنُون إخوَه به پند
در شکستند و تن واحد شدند

صورت انگورها اخوان بود
چون فشرده شیره ی واحد شود

غوره و انگور ضدانند لیک
چون که غوره پخته شد، شد یار نیک

غوره ای کاو سنگ بست و خام ماند
در ازل حق کافر اصلیش خواند

نی اخی، نی نفس واحد باشد او
در شقاوت نحس و ملحد باشد او

گر بگویم آن چه او دارد نهان
فتنه ی افهام خیزد در جهان

چشم کاو آن رو نبیند کور به
دود دوزخ از ارم مهجور به

غوره های نیک کایشان قابلند
از دم اهل دل آخر یکدلند

سوی انگوری همی رانند تیز
تا دوئی برخیزد و کین و ستیز

پس در انگوری همی درّند پوست
تا یکی گردند وحدت وصف اوست

رسولان الهی محبت ربانی را در انسان ها به وجود می آورند واین محبت است که دریافت هماهنگی و وحدت را نتیجه می دهد:
آن چنان کز نور روی مصطفی
صد هزاران نوع ظلمت شد ضیا

از جهود و مشرک و ترسا و مغ
جملگی یکرنگ شد زان الب الغ

صد هزاران سایه کوتاه و دراز
شد یکی در نور آن خورشید راز

نی درازی ماندنی کوته نه پهن
گونه گونه سایه در خورشید رهن

آفرین بر عشق کل اوستاد
صد هزاران ذره را داد اتحاد

هم چو خاک مفترق در رهگذر
یکسبوشان کرد دست کوزه گر

کاتحاد جسم های ماء و طین
هست ناقص، جان نمی ماند بدین

باز مولوی می گوید:
کرده ی او کرده ی توست ای حکیم
مؤمنان را اتصالی دان قدیم

مؤمنان معدود لیک ایمان یکی
جسمشان معدود لیکن جان یکی

غیر فهم جان که در گاو و خر است
آدمی را عقل و جان دیگر است

باز غیر عقل و جان آدمی
هست جانی در نبی و در ولی

جان حیوانی ندارد اتحاد
تو مجو این اتحاد از روح باد

زین چراغ حس حیوان المراد
گفتمت هان تا نجویی اتحاد

گر خورَد این نان نگردد سیر آن
ور کشد بار این نگردد آن گران

بلکه این شادی کند از مرگ او
از حسد میرد چو بیند برگ او

جان گرگان و سگان هر یک جداست
متحد جان های شیران خداست

جمع گفتم جانهاشان من به اسم
کان یکی جان صد بود نسبت به جسم

هم چو آن یک نور خورشید سما
صد بود نسبت به صحن خانه ها

لیک یک باشد همه انوارشان
چون که برگیری تو دیوار از میان

در صفات حق صفات جمله شان
هم چو اختر پیش آن خور بی نشان

روح خود را متصل کن ای فلان
زود با ارواح قدس سالکان

زان همه جنگند این اصحاب ما
جنگ کس نشنید اندر انبیا

زان که نور انبیا خورشید بود
نور حسّ ما چراغ و شمع و دود

یک بمیرد یک بماند تا به روز
یک بود پژمرده دیگر با فروز

گر بمیرد این چراغ و طیّ شود
خانه ی همسایه مظلم کی شود

نورآن خانه چو بی این هم به پاست
پس چراغ حسّ هر خانه جداست

این مثال جان حیوانی بود
نی مثال جان ربانی بود

باز از هندوی شب چون ماه زاد
بر سر هر روزنی نوری فتاد

نور آن صد خانه را تو یک شمُر
که نماند نور آن بی این دگر

تا بود خورشید تابان بر افق
هست در هر خانه نور او قنق

باز چون خورشید جان آفل (30©) شود
نور جمله ی خانه ها زایل شود

از عالی ترین هنر شعری که درباره ی وحدت عالی میان انسان ها و احساس آن از گذشتگان به یادگار داریم، اشعار زیر از محقق و محدث و عارف بسیار معروف مرحوم ملامحسن فیض کاشانی است که می آوریم:
اهل معنی همه جان هم و جانان همند
عین هم قبله ی هم دین هم ایمان همند

در ره حق همگی همسفر و همراهند
زاد هم مرکب هم آب هم و نان همند

همه بگذشته زدنیا به خدا رو کرده
هم عنان در ره فردوس رفیقان همند

هر یکی در دگری روی خدا می بیند
هم چو آیینه همه واله و حیران همند

حسن و احسان یکی از دگری بتوان دید
مظهر حُسنِ هم و مشهد احسان همند

همه در روی هم آیات الهی خوانند
همه قرآن هم و قاری قرآن همند
طرب افزای هم و چاره ی هم در هرگاه
مایه ی شادی هم کلبه ی احزان همند

همه از ظاهر و از باطن هم آگاهند
آشکارای هم و واقف پنهان همند

عقل کلشان پدر و مادرشان نفس کلست
همه ماننده و پیوسته و اخوان همند
همه آیینه ی هم صورت هم معنی هم
همه هم آینه هم آینه داران همند

مرهم زخم همند و غم هم را غمخوار
چاره ی درد هم و مایه ی درمان همند

یکدگر را همه آگاهی و نیکو خواهی
در ره صدق و صفا قوّت و ایمان همند

همه چون حلقه ی زنجیر به هم پیوسته
دمبدم در ره حق سلسله جنبان همند

بر کسی بار نه و بارکش یکدگرند
خار جان و دل خویشند و گلستان همند

یکدگر را سپرند و جگر خود را تیر
به دل خوش همه دشوار خود آسان همند

همه بر خویش سنادند و سناد اخوان را
ماتم خویشتن و خرّمی جان همند

دل هم دلبر هم یاری وفا پیشه ی هم
چشم و گوش هم و دلدار و نگهبان همند

گربه صورت نگری بی سر وبی سامانند
وز به معنی نظر آری سر و سامان همند
همه ی عظمت ها و امتیازات و الطاف عالیه را که جلال الدین مولوی و مرحوم فیض کاشانی در ابیات خودشان برای اهل معنی و وحدت آنان آورده اند، همه و همه از مختصات گردیدن تکاملیِ الهی است و بدون نیل انسان ها به این درجه ی عظمی هیچ گونه هماهنگی و وحدت اساسی امکان پذیر نیست، اگر چه ممکن است برای رفع احتیاج مادی در اَشکال گوناگونش هماهنگی و انسجامی را به وجود بیاورند، ولی هیهات! تفاوت میان هماهنگی مستند به سود و زیان مادی با هماهنگی و وحدتی که در ابیات دو شخصیّت گذشته دیدیم، تفاوت میان جبر ناشی از ناتوانی و اختیار مستند به عظمت شخصیّت است، هم چنین مانند تفاوت میان حیوان و انسان رشد یافته است. ببینید چقدر فاصله است میان این وحدت، که امیر المؤمنین (علیه السلام) می فرماید:
أنَا أُریدُ کُم لِلّه (31)
«من شما را برای خدا می خواهم.»
یعنی همه ی شما را موجوداتی وابسته به خدا می دانم و وحدت شما در وابستگی به خداست و از همین جهت است که در آن داستان منقوله ی مولوی از زبان آن حضرت به دشمن خونی اش که مغلوب وی شده است و او به جهت اهانتی که دشمن بر او روا می دارد، دست از کشتن او در آن زمان بر می دارد، چنین می گوید:
تو نگاریده ی کف مولیستی
آنِ حقی کرده ی من نیستی

خون نپوشد جوهر تیغ مرا
باد از جا کی کند میغ مرا

وحدت معلول سودپرستی! و وحدت به انگیزگی گردیدنِ تکاملیِ الهی و احساس جدی آن، در ابیات مولوی در موارد فراوانی آمده است، چنان که در اوایل همین مبحث آوردیم و از آن جمله است:
گفت خود خالی نبوده است امتی
از خلیفه ی حق و صاحب همتی

مشفقان گردند هم چون والده
مسلمون را گفت نفس واحده

اتحادی خالی از شرک و دوئی
باشد از توحید بی ما و توئی

مرغ جان ها را چنان یکدل کند
کز صفاشان بی غش و بی غل کند

نفس واحد از رسول حق شدند
ورنه هر یک دشمن مطلق بُدند

بالاخره، به قول حافظ:
مراعهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
هیچ سنخیتی برای به وجود آمدن هماهنگی و وحدت میان انسان ها در اصالت، مانند گردیدن تکامل الهی نیست. عواملی که بر این مبنا نیستند، نوعی هماهنگیِ سطحی و موقت و معلول علت های پست را به وجود می آورند.

پی نوشت ها :

(1)مباحث این عنوان درکتاب ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، محمدتقی جعفری، ج 17، صص257 294مطرح شده است و چون ممکن است تفسیر نهج البلاغه برای مطالعه کننده ی محترم در دسترس نباشد، لذا مباحث این عنوان را در این جا آوردیم.
(2)معنی هنر، هربرت رید، ترجمه ی نجف دریابندری، ص2.
(3) این ابیات را ادیب دانشور و محقق متتبع حسین آهی برای اینجانب فرستاده اند. بدین وسیله از زحمات ایشان تشکر می کنم.
(4)سوره ی مائده، آیه ی 2.
(5)سوره ی انفال، آیه ی 46.
(6)ر.ک:گلچین جهانبانی.
(7)نهج البلاغه، نامه ی شماره 47.
(8) سوره ی انفال، آیه ی 1.
(9)نام شاعران این ابیات را به خاطر ندارم.
(10)ر.ک: گلچین جهانبانی.
(11)سوره ی بقره، آیه ی 156.
(12)سوره ی آل عمران، آیه ی 64.
(13)سوره ی آل عمران، آیه ی 103.
(14)سوره ی مائده، آیه ی 32.
(15)سوره ی اعراف، آیه ی 189؛ سوره ی نساء، آیه ی 1؛ سوره ی انعام ،آیه ی 98.
(16)سوره ی حجرات، آیه ی 13.
(17)سوره ی عصر، آیات2و3.
(18)سوره ی اسراء، آیه ی 70.
(19)سوره ی احقاف، آیه ی 15.
(20)سوره ی حدید، آیه ی 4.
(21)سوره ی بقره، آیه ی 21.
(22)سوره ی حدید، آیه ی 4.
(23)سوره ی ق، آیه ی 16.
(24)نهج البلاغه، خطبه ی 1.
(25)سوره ی فجر، آیات 27 و 28.
(26)سوره ی بقره، آیه ی 245.
(27)اصول کافی، محمد بن یعقوب کلینی ،ج 2، ص 166.
(28)ر.ک: تکاپوی اندیشه ها (مجموعه مصاحبه ها)، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، صص205 و 206.
(29)همان، ص 164.
(30)غروب کننده.
(31)نهج البلاغه، خطبه ی 136.

منبع: جعفری، محمد تقی، (1389)، زیبایی و هنر از دیدگاه اسلام، تهران، انتشارات مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.