اسطوره‌های سنت نورزوی (8)

زردی من از تو، سرخی تو از من!

یکی از کارهای مرسوم ایام عید و بلکه پیش از آن، سبزه سبزه کردن است؛ آن هم با بذرهای گوناگون و در شکل و شمایل متفاوت. در توجیه این رسم نیز باید به گذشته دور برگردیم. پیشتر دیدیم که چگونه بر اثر مشاهده دور مکرر
يکشنبه، 15 ارديبهشت 1392
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
زردی من از تو، سرخی تو از من!
اسطوره های سنت نورزوی(8)
 
نویسنده: حمید یزدان پرست




 
 

نگاهی به اساطیر آسیای غربی و ریشه های تاریخی - اسطوره‌ای آیین نوروز

سبزه سبز کردن

یکی از کارهای مرسوم ایام عید و بلکه پیش از آن، سبزه سبزه کردن است؛ آن هم با بذرهای گوناگون و در شکل و شمایل متفاوت. در توجیه این رسم نیز باید به گذشته دور برگردیم. پیشتر دیدیم که چگونه بر اثر مشاهده دور مکرر خشک شده گیاه در پاییز و زمستان و رویش مجدد آن از زمین، در ذهن اسطوره ای مردمان اعصار کهن این باور ریشه دوانید که ایزد جهان گیاهی همه ساله یک بار با شروع خزان و سرما می میرد و به زیر زمین می رود و بار دیگر با فرارسیدن بهار و آغاز گرما جان می گیرد و سر از خاک در می آورد، و دیدیم که برای همین موضوع چه داستانها که نساختند. اگر دموزی به شکل تاک یا زرت سبز می شود، از خون آدونیس هم گل سرخ، از خون سیاوش هم «پر سیاوش»(تلفظ عامیانه: پر سیاوشون) می روید و سیتا (به جای رامایانه) هم به صورت سبزه پس از خیش از خاک سر بر می کند. پس بین قهرمان اصلی و سبزه ارتباط محکمی وجود دارد. ضمن اینکه در نواحی کشاورزی، کشتگران با این کار، به نوعی تفال می زنند و پیش بینی به عمل می آورند؛ چنانچه ابوریحان در آثار الباقیه شرح می دهد که چگونه «اصحاب تجارت برای از پیش دانستن حالات سال، اقسام زراعتها را بر لوحی بکارند...» و بعد توضیح می دهد که: «لوح را زیر آسمان بگذارند، هر زراعتی که در آن سال خوب خواهد شد، زرد می گردد و هر زراعتی که برکت و فراوانی نخواهد یافت، سبز باقی می ماند.» جمله ای که آخر سر به کار می برد، بسیار جالب است که: «مصریان نیز عمل مذکور را انجام می دادند!» (1) به این ترتیب هم نمادی از رویش مجدد سیاوش به دست می آید، هم تفالی در مورد نوع کشت زده می شود و هم نوعی جادو صورت می گیرد؛ به این معنی که با سبز شدن سبزه در محیط گرم درون خانه، محیط بیرونی و جهان طبیعت تشویق و تحریک می شود که هرچه زودتر به خود بیاید و گیاهان را برویاند!
نکته ای که مرحوم دکتربهار در این میان تذکر می دهد و یادآوری اش چه بسا راهگشای پژوهندگان باشد، این است که به احتمال زیاد «حاجی فیروز» که فقط در چند روز اول و آخر سال پیدایش می شود و شادی و سرور را به ارمغان می آورد، نمادی از بازگشت سیاوش به جهان پرجنب و جوش مادی است؛ به این ترتیب صورت سیاهش نشانه توقف او در جهان تیره و تار مردگان است و جامه سرخش نیز علامت خون و زندگی مجدد است. (2)
اینجاست که اسم خود او نیز به یاری همین برداشت می آید: سیاوش، سیاارشن: «مرد سیاه»! مرد سیاه روی سیاه بختی (سیاوخش!» که سالی یک بار زنده می شود و از جهان مردگان به جهان زندگان بر می گردد و شور زندگی را با خود به همراه می آورد!

چهارشنبه سوری

در چهارشنبه سوری، مراسم مختلفی برگزار می شود که عبارتند از: آتشبازی، پریدن از آتش، قاشق زنی، فالگوش ایستادن و... که همه اینها معنی دار و قابل توجیه است: آتشبازی و پریدن از آتش همچون سبزه سبز کردن نوعی جادوست. منظور ما از جادو در اینجا این است که مردم با یک سلسله اعمال و رفتار عمومی و پذیرفته شده سعی در جلو انداختن یک حرکت طبیعی و یاری رساندن به او را دارند. همان طور که سبزه سبز کردن نوعی تشویق و برانگیختن طبیعت به از سر گرفتن زندگی و رشد و روی گیاهان است، از آتش پریدن و آتشبازی هم به نوعی تشویق خورشید به گرم شدن و تافتن است. در این مورد بخصوص حتی می توانیم بسیار پیش برویم و از زمانی جلوتر موضوع را بررسی کنیم و به مواردی نظر بیندازیم که ارتباط مستقیم با خورشید و گرما دارد.

یلدا

یلدا کلمه ای است سُریانی به معنی «تولد» و از دیرباز این روز (یعنی اول دی برابر با 25 دسامبر) را به عنوان سالروز تولد حضرت مسیح علیه السلام در نظر گرفته اند، چنان که سنایی می گوید:
به صاحب دولتی پیوند اگر نامی همی جویی
که از یک چاکری عیسی، چنان معروف شد یلدا (3)
و سیف افرنگی می گوید:
سخنم بلند نام از سخن تو گشت و شاید
که دراز نامی از نام مسیح یافت یلدا
اما واقعش این است که 25 دسامبر سالروز تولد «میتره» (میترا) یا «مهر) است که در روم پیش از به رسمیت شناخته شدن مسیحیت جشن گرفته می شد و بزرگ شمرده می شد و مسیحیان قدیمی تر - همچون ارامنه ایران - 6 ژانویه را میلاد حضرت مسیح علیه السلام به شمار می آورند و از آنجا که بین مهر و خورشید ارتباطی قوی و نوعی همبستگی وجود دارد، این روز را که بیشتر به خورشید تعلق دارد، به «مهر و میتره» نسبت داده اند. مهر و خورشید چندان با یکدیگر آمیخته و مرتبط هستند که حتی بر روایات ایرانی مربوط به مسیح نیز (که جانشین تاریخی و از لحاظی نمادین مهراست) تاثیر گذارد؛ به گونه ای که مطابق این روایات مسیح اکنون در آسمان چهارم (فلک خورشید) به سر می برد و خورشید به عنوان قبله ترسایان معرفی شده و از یاد نباید برد که روز مقدس مسیحیان جهان نیز یکشنبه (sunday روز خورشید) است. پس با این حساب اگر «یلدا» که شب تولد خورشید است، به عنوان تولد مسیح نیز معرفی شود، جای هیچ شگفتی نباید داشته باشد؛ هر دو یکی هستند و همچنان که مسیح پس از مرگ دوباره زنده می شود، خورشید نیز پس از گذراندن درازترین شب سال، دوباره متولد می شود.
به همین جهت مردم این شب را بیدار می مانند (با شعر خواندن، آجیل خوردن، فال حافظ گرفتن و قصه گفتن و...) تا با مادر جهان در زادن خورشید همراهی و همدردی کنند. جالب اینجاست که در این مراسم معمولاً میوه هایی نیز خورده می شود که به گونه ای نمادی از خورشید است: هندوانه سرخ، انار سرخ، سیب سرخ و لیموی زرد! در قدیم چون ده روز از یلدا می گذشت، جشنی بر پا می گشت و آتش افروخته می شد، همچنان که ده روز پس از تولد کودک هنوز نیز مراسمی به نام «حمام ده» وجود دارد که نوزاد و مادرش را به گرمابه می برند؛ اما مهمتر از آن مراسمی است که در چهلمین روز تولد خورشید برپا می شود.

جشن سده

اینک بیامده است به پنجاه روز پیش
جشن سده، طلایه نوروز و نوبهار
(منوچهری)
چهل روز پس از شب یلدا، یعنی در روز 10 بهمن جشن سده برگزار می شود. حکیم ابوالقاسم فردوسی درباره پیدایش و بنیاد جشن سده چنین می گوید که: روزی هوشنگ پیشدادی - شاه افسانه ای ایران - در هنگام عبور از جایی، به ناگاه چشمش به ماری می افتد و چون سنگی به سوی او پرتاب می کند، به جای مار به سنگ بزرگتری می خورد و جرقه ای می جهد:
فروغی پدید آمد از هر دو سنگ
دل سنگ گشت از فروغ، آذرنگ
... بگفتا: فروغی است این ایزدی
پرستید باید اگر بخردی
... یکی جشن کرد آن شب و باده خورد
سه نام آن جشن فرخنده کرد
ز هوشنگ ماند این سده یادگار
بسی باد چون او دگر شهریار
مرحوم بهار احتمال می دهد که سده از ریشه sand اوستایی به معنی «ظاهر شدن» باشد؛ همچنان که نوزاد را تا چهل روزگی کمتر نشان می دهند و در روز چهلم نزد همه ظاهرشان می کنند، خورشید نیز در روز سده کاملاً آشکار می شود.(4)
در این روز در گذشته ها به دم پرنده ها جاروی کوچکی می بستند و سپس آتش می زدند و به هوا پرواز می دادند. گویی هزارها خورشید در شب در آسمان می پرید. یا کوهه آتش درست می کردند و به گردش می رقصیدند (5) کاری که تا اوایل انقلاب در روستاهای «نوا»ی لاریجان البته در شب مهرگان رواج داشت. یکی از قدیمی ترین گزارشهایی که در این مورد شده، خبری است که بیهقی در مجلد هشتم تاریخش نقل می کند: «و سده فراز آمد. نخست شب، امیر [مسعود غزنوی] بر آن لب جوی آب که شراعی [= سایبان] زده بودند، بنشست و ندیمان و مطربان بیامدند و آتش به هیزم زدند و پس از آن شنیدم که قریب ده فرسنگ فروغ آن آتش بدیده بودند و کبوتران نفت اندود بگذاشتند [= رها کردند] و ددگان برف اندود [به حدس دکتر فیاض: قاراندود = قیرمال] و آتش زده، دویدن گرفتند و چنان سده ای بود که دیگر آن چنان ندیدم.»
از این گونه گزارشها موارد دیگری هم در دست است و جالب اینکه هنوز هم در برخی جاهای ایران (مثلاً کرمان) جشن سده باشکوه بسیار برگزار می شود و کشاورزان خاکستر هیمه سوخته این آیین را برای تقویت و برکت زمینشان با خود می برند و بر آن می پاشند! در خراسان جوانان تصنیف خوان بوته های مشتعل را که به طناب بسته اند، به دور سر خود می چرخانند و گاهی نیز گویهای ساخته شده از پنبه و پارچه را به نفت آغشته می کنند و آتش می زنند و با قوت تمام به سوی آسمان پرتاب می کنند و همین که به زمین آمد، مجدداً به هوا می فرستند و با شادی توده هیزم را آتش می زنند و دورش می چرخند و می رقصند و می خوانند: «آی سده سده سده / صد به غله، پنجه به نوروز / زنون بی شو، چله بدرشو/ زنون شودار، به غم گرفتار/ صد به غله، پنجه به نوروز/ دختر دخنه دفکر جئمه، نوروز بی یمه/ دخترن دخنه برشو منله...» (سد روز به غله مانده، پنجاه روز به نوروز... دختران در خانه در فکر جامه عید هستند و برای شوهر می نالند...) برخی مردم عقیده دارند که پس از برگزاری مراسم جشن سده «خُره به زمین می افتد» یعنی ذرات آتش سده در زمستان اثر می کند و سرما را مغلوب می سازد و در نتیجه زمین نفس می کشد و زندگی را از نو آغاز می کند.(6)
همه اینها در عین اینکه نمادی از خورشید هستند، همچنان که گفتیم، نوعی جادوی گرم شدن خورشید نیز هست؛ کاری که چندی بعد به نحوی دیگر و البته عمومی تر و با شادی بیشتر تکرارش می کنند؛ آن هم در روز چهارشنبه سوری.

چهارشنبه سوری

سور هر چند به معنی «شادی و جشن» است، اما به معنی «سرخ» نیز آمده و اگر بخواهیم به روالی که پیش آمده ایم ادامه دهیم، باید بگوییم کارهایی که در این روز انجام می شود، به صورت چشمگیری با خورشید و جادوی گرم کردن آن ارتباط دارد. از آتشبازی و ترقه بازی گرفته تا فانوس هوا کردن و پریدن از آتش و فشفشه و موشک فرستادن و کوزه هفت رنگ روشن کردن و... همه و همه به جادوی گرم کردن خورشید بر می گردد. ضمن اینکه افراد با پریدن از آتش و گفتن: «زردی من از تو، سرخی تو از من» سرما و نحوست و زمستان را از خود دور می کنند و گرمی و حرارت و روشنی را از آتش وام می گیرند. اما چرا این مراسم در روز چهارشنبه برگزار می شود؟ در این مورد چند احتمال مطرح است: یکی اینکه پس از اسلام، تحت تاثیر آداب و سنن تازیان که چهارشنبه را نحس می دانستند، مراسم به این روز افتاد؛ زیرا این موضوع معلوم است که ایرانیان شنبه و یک شنبه و دو شنبه... نداشتند، بلکه هر روز به نام یکی از ایزدان خوانده می شد. اما عربها این روز را شوم و بدیُمن می دانستند، همان طور که منوچهری می گوید:
چهارشنبه که روز بلاست، باده بخور
به ساتکین می خور تا به عافیت گذرد
البته در دوران پس از پذیرش اسلام، عده ای برای این کار توجیهی دینی نیز مطرح کردند و اکنون چه بسا برخی بدان معتقد باشند. و آن اینکه پس از بروز فاجعه کربلا، هنگامی که مختار ثقفی علم طغیان برافراشت و گروهی گردش جمع شدند، شبی را برای قیام تعیین کرد، آنگاه با آتش افروختن بر فراز بامها، به یارانش پیغام داد که خروج کنند. این واقعه چون در روز چهارشنبه آخر سال بود، سایر مردم نیز با تقلید این کار، یاد و خاطره او را زنده نگه می دارند و همنوایی خود را با ایشان نشان می دهند! نظر دیگر این است که چهارشنبه را می توان نمادی از چهار فصل دانست که تمام بلاها و نحوستهای سال گذشته را در آن می ریزیم و از خود دور می کنیم (7) از جمله این نحوستها، در خانه ماندن دختران دم بخت است که برای رفع آن در این روز در شهرهای مختلف کارهای گوناگونی صورت می گیرد؛ مثلاً در آذربایجان دخترها از روی آب جاری می پرند و می گویند:
بخت من بخت سعید بختیم بارک الله
آغ اللره قرمز حنا یاخدیم بارک الله
آتیل ماتیل چرشنبه - بختیم آچیل چرشنبه
استاد شهریار همین مضمون را در منظومه حیدربابا آورده است:
... چرشنبه نین گردکانی، مویزی
قیزلاردییه ر: آتیل ماتیل چرشنبه
آینا تکی بختیم آچیل چرشنبه
(... کشمش و گردوی چهارشنبه سوری؛ دخترها می گویند: بپر مپر چهارشنبه، بختم مثل آینه روشن بشود چهارشنبه).
در بعضی شهرها در این شب هنگام غروب، پس از پریدن از روی آتش، کوزه ای را پر از آب می کنند و از مام به کوچه می اندازند و معتقدند که پس از انداختن کوزه نباید به پشت سر نگاه کرد تا مبادا تیره روزی دوباره روی آورد. در جندق نخست تیراندازی می کنند و سپس یک کوزه آب می آورند و بوته روشن می کنند و همه را پشت بام می آورند و می گویند: «بلا دور، قضا دور، الهی از خانه ما دور» و بعد آتش و کوزه آب را به کوچه می اندازند. در بعضی جاها هر یک از اهل خانه سنگ و گاهی پول خرد در کوزه ای می اندازند و سپس آن را از بام به کوچه می اندازند و می گویند: «درد و بلام بره تو کوزه، بره تو کوچه!»
در اصفهان در این شب کوزه ای آب ندیده را از بالای خانه پایین می اندازند و می شکنند تا بلاها و آفات را از خود دور کنند. اصطلاح «کوزه دو ساله در خانه دارد» در بعضی نواحی به معنی شدت تهیدستی است. (8) بعضی جاها بنیان این کار را به حضرت زهرا (س) نسبت می دهند که برای رفع فقر مرد کوزه گر، پیشنهاد کرد در این شب مردم کوزه کهنه ها را بشکنند تا کوزه نو بخرند. (توجیه مذهبی برای یک رسم بومی!)
در دهات اطراف خراسان در موقع پریدن از روی آتش می گویند:
آلا (آلها) به در، بلا به در
دزد و حیز از دها (دهها) به در
بعد می گذارند آتش تا آخر بسوزد. سپس خاکسترش را بیرون می برند و سر چهارراه می ریزند تا باد ببرد. بعضی ها عقیده دارند باید دختری نابالغ ببرد و چون به در خانه آمد، در بزند. آنگاه گفتگویی میان او و اهل خانه در می گیرد که شنیدنی است و من خود خوب به خاطر دارم: دختر در می زند،
اهل خانه: کیه؟
- منم.
- از کجا می آیی؟
- از عروسی.
- چه آورده ای؟
- تندرستی.
آن وقت در را به رویش باز می کنند. بعد برای دفع قضا و بلا، مقداری زغال (به علامت سیاه بختی) و اندکی نمک (به علامت شور چشمی) و یک سکه دهشاهی (به علامت تنگدستی) در کوزه سفالین می گذارند و دور سر افراد خانواده می چرخانند و از بام پرت کرده می گویند: «درد و بلای خنه ره رختم [= ریختم] به تو کوچه!» (9) البته ناگفته نماند که همه کارهای این شب برای رفع نحوست نیست، پاره ای نیز برای کسب خبر از آینده و تفال خیر است، این کار را با فالگوش ایستادن انجام می دهند.

فالگوش ایستادن

اگر یادتان باشد، در آیین ُسرور بابلی دیدیم که شاه (به عنوان مظهر تموز) وقتی به دیدار کاهنه معبد بزرگ شهر (به عنوان مظهر ایشتر) می رفت و ازدواج مقدس انجام می گرفت، یکی از کارهای مهم و اساسی، تعیین سرنوشت شاه برای سال بعد بود که اهمیت ویژه ای داشت. این کار همچنان دوام یافت، به گونه ای که تا سالیان سال منجمان درباری و رسمی انجام وظیفه می کردند و از گردش ستارگان اوضاع جوی و نجومی سلامت و سعادت شاه و خوشی و رضایت و فرمانبری رعایا را استخراج می کردند. جالب اینجاست که هنوز هم درتقویمهای سنتی امثال نجم الممالک و منجم باشی و مصباح و... که در روزهای آخر سال کهنه وارد بازار می شود، پیش بینی دقیق اوضاع صورت می گیرد و از قرائن مختلف استنباط می کنند که: «اوضاع نجوم و کواکب در این ماه دلالت دارد بر صحت وجود مبارک و پربرکت حضرت امام زمان مهدی آل محمد (ص) و تغییرات جوی و گرمی آن و رونق بازار سبزیجات و فواکه و کثرت عقد و نکاح و کثرت بیع و شری و...»(10)
سایر مردم نیز برای پیش بینی اوضاع شخصی خویش به روشهای ساده تر و کم خرج تری روی می آورند که یکی از آنها فالگوش ایستادن است. به این ترتیب که کلیدی زیر پا می گذارند و گوش می ایستند. توجه داشته باشید که کلید به طور سنتی به معنی فتح باب و گشایش و حل معماست. هرچند که در روانکاوی امروز به عنوان نمادی از سردرگمی و حیرت در انتخاب راهی از میان راهها و به تعبیری تولد معماست. پس در حالی که فرد کلیدی زیر پا گذاشته و نیت کرده، به حرف مردم گوش می سپارد که بی توجه به او سخن می گویند؛ مثلاً کسی نیست می کند که: «آیا امسال دخترم به خانه بخت می رود یا نه» اگر یکی رد شود و در حین سخن گفتن با دوستش بگوید: «... بابا من که گفتم درست می شود...» او خوشحال می شود که حتماً گره از کارش گشاده می شود و بخت دخترش باز می شود. و اتفاقاً یکی دیگر از مراسم این شب پرماجرا گره گشایی است که تا چندی پیش رایج بود و شاید هم هنوز در گوشه و کنار کشور پهناورمان وجود داشته باشد.
به این صورت که فرد به نیت حل مشکلاتش و گره گشادن از کار فرو بسته اش، قفل یا بندی به کمر یا گردن می انداخت و سر راه مردم قرار می گرفت و از یکی می خواست که آن را باز کند.

قاشق زنی

یکی از کارهای شاد و پرنشاط این شب که البته سالهای اخیر رونق چندانی ندارد، «قاشق زنی» است. به این ترتیب که چند کودک یا نوجوان شوخ و شنگ کاسه و قاشقی در دست می گیرند و برای اینکه شناخته نشوند، چادر یا پارچه ای هم به سر می افکنند و دم در خانه ها می روند و با کوفتن قاشق به بدنه کاسه، صاحب خانه را خبر می کنند. صاحب خانه هم شاد و خندان مقداری نقل، شیرینی، آجیل و یا پول در کاسه او می ریزد. در برخی نقاط دیگر مثل کردستان و آذربایجان بچه ها شالی بلند در دست می گیرند و از فراز بام خانه ها پایین می فرستند، صاحب خانه هم چیزی به عنوان هدیه به آن می بندند و در شادی شان شریک می شود. مرحوم استاد شهریار این ماجرا را به شعر درآورده که شنیدنش خالی از لطف نیست. او در منظومه «حیدربابا» به نقل خاطره ای از کودکی اش در هنگام نوروز می پردازد؛ آن هم در سالی که مادربزرگ مهربانش فوت کرده و طبیعی است که خانواده اش عید نداشته باشند؛ اما او خردسال است و اندوه را هرچند عمیق باشد؛ گاه گدار از یاد می برد. این است که چون می بیند بچه های همسالش شال به دست گرفته اند و بالای بامها می روند و با دست پر بر می گردند، طاقت نمی آورد و با پافشاری و اصرار، شالی از مادر می گیرد:
بایر امیدی، گئجه قوشی او خوردی
آداخلی قیز بیگ جورابین تو خوردی
هرکس شالین بیر باجادان سوخوردی
آی نه گؤزل قایدادی شال ساللاماق
بیگ شالینا بایراملغین باغلاماق
(عید بود، مرغ شب می خواند؛ دختری که نامزد داشت، برای داماد جوراب می بافت؛ هرکسی داشت شالش را از روزنه ای می آویخت. آی چه رسم خوبی است این شال آویختن، عیدی داماد را به شالش بستن!)
نوروز بود و مرغ شباویز در سرود
جوراب یار بافته در دست یار بود
آویخته ز روزنه ها شالها فرود
این رسم شال و روزنه ی خود رسم محشری است
عیدی به شال نامزدان چیز دیگری است
با گریه خواستم که همان شب روم به بام
شالی گرفته، بستم و رفتم به وقت شام
آویختم ز روزنه ی خانه غلام

جوراب بست و دیدمش آن را ز روزنه
بگریست خاله فاطمه با یاد خان ننه
معنی این کارها چیست و بیانگر چه چیزی ممکن است باشد؟ چرا خواهنده ای که دم خانه می آید، خود را می پوشاند و یا اصلاً نشان نمی دهد و چرا هیچ کس کار او را همسان خواهش گدایان به شمار نمی آورد؟! یادتان هست که گفتیم ایرانیان باستان عقیده داشتند در گاهنبار همسپت مدم که همزمان با آغاز سال جدید بود، فروشی ها (ارواح) نیاکان به زمین و به نزد خانه و خانواده خود باز می گردند و ده شب می مانند و می گویند: «کیست که ما را بستاید و خشنودمان کند و با شیر و پوشاک از ما پذیرایی کند...»؟ و به همین دلیل نیز ماه نخست سال را فروردین (یعنی فروشیها) می نامند! با این حساب آیا می توان قاشق زنی را نمادی از این اعتقاد به شمار آورد؟ پوشیدگی قاشق زنان یا پنهان بودن شال فرستندگان، شادمانی آنان در هنگام خواهندگی و متقابلا شادی صاحبخانه ها (چیزی که چندان معمول نیست)، احساس شرم نکردن از این تقاضا و عدم تکرار آن در طول سال و... همه و همه این برداشت را تایید می کند. از دیگر مراسمی که در ایام نوروز قرنها دوام داشت و مرحوم علامه قزوینی موردی از آن را تا سال 1302 گزارش کرده، میر نوروزی است که به نظر می آید کلاً ور افتاده باشد.

میر نوروزی

حتماً بارها این شعر حافظ را خوانده اید که:
سخن در پرده می گویم، چو گل از غنچه بیرون آی
که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی
آیا از خود نپرسیده اید این چه شاه و امیری است که حکمش بیش از پنج روز روا نیست؟ اگر به شروح مختلف دیوان حافظ مراجعه کنیم، می خوانیم که در قدیم، رسم بود که در پنج روز پتک (پنجه دزدیده) به ریشخند شخصی را به عنوان حاکم انتخاب می کردند و او با دادن دستورهای نمکین و خنده دار موجبات شادمانی مردم را فراهم می آورد. در عوض مردم نیز ظاهراً با او همچون شاه واقعی رفتار می کردند و تعظیم و تکریمش می کردند. واقعاً جریان چیست و این موضوع از کجا آب می خورد؟
اسطوره دموزی یادتان می آید که چگونه قهرمان محبوب و زیبا به خشم همسرش ایزدبانوی عشق و باروری گرفتار آمد و به جهان زیرین برده شد؟ و یادتان هست که گفتیم در پی پشیمانی همسرش دوباره به زندگی دنیوی برگشت، همچون گیاهی که می میرد و به زیر خاک می رود و باز در بهار سر بر می آورد و می روید و می بالد؟ به خاطر دارید که گفتیم اعمال و رفتار پهلوانان و بزرگان می بایست مطابق سرمشق خدایی صورت پذیرد و حتی به عقیده انسان بدوی، زندگی او تکرار وضعی است که در آغاز خدایان انجام داده اند؟ به همین روی بود که گفیتم برای پر بار کردن گیاهان، همه ساله ملکه با پهلوان شهر ازدواج می کرد و در پایان سال شوهر بیچاره به تقلید از دموزی کشته می شد و خونش بر گیاهان پاشیده می شد تا مبادا خللی در باروری جهان نباتی روی دهد. این طرز فکر- البته با مقداری تفاوت- هنوز در برخی قبایل آفریقایی وجود دارد و آنان با ریختن خون انسان حیات گیاهان را تضمین می کنند؛ اما این را هم دیدیم که با روی کار آمدن بابلیها و آشوریها که مرد سالار بودند و نیز تمرکز یافتن خدایان در یک خدای مقتدر یعنی مردوک، دیکر شاه راضی نمی شد به این راحتی کشته شود و با جهان پر رزق و برق خداحافظی کند؛ پس چاره ای اندیشیدند که شاه را برای مدتی کوتاه از کار بر کنار کنند و حتی او را مجبور نمایند که در برابر کاهنه بزرگ شهر فروتنانه سر فرود آورد و گوشمالی و سیلی جانانه او را بابت کوتاهیهایش در سال گذشته پذیرا شود و با سوگند اعلام کند که در حق مردم گناهی مرتکب شده است! کار دیگر، انتخاب شاهی بدلی برای صد روز به جای شاه اصلی بود تا پیشگویی شومی را که در مورد مرگ شاه به عمل می آید، بر طرف کنند. به این ترتیب که آن بیچاره را پس از آن مدت می کشتند و مطابق آیین به خاک می سپردند تا هم پیشگویی درست از آب در آمده باشد و هم شاه زنده مانده باشد.(11) نمونه ای از این ماجرا را طی سالهای اخیر در سریال تلویزیونی «سلطان و شبان» مشاهده کرده ایم که چگونه برای حفظ جان شاه، شبانی را بر تخت می نشانند و امور حکومتی را ظاهراً به او می سپارند تا به گمان خود خطری را که متوجه شاه شده، از او دور سازند و به جانب شبان بیچاره هدایت نمایند و الی آخر...
باری، با گذشت ایام در سرنوشت شاه بدلی هم تغییراتی به وجود آمد، از جمله اینکه حکمرانی یکی دو ماه او به پنج روز در «پنجه دزدیده» و حکم قتلش به کتک خوردن محدود می شد؛ هر چند که اکنون به نظر نمی رسد دیگر چنین رسمی در جایی از ایران اجرا شود. البته همه ساله اواخر اردیبهشت ماه آیینی در «اَسک لاریجان» در حدود هفتاد کیلومتری تهران به پا می شود که شاهی را برای یک روز، آن هم از میان زنان بر می گزینند. اَسکی ها برای مراسم این روز جنبه کاملاً مذهبی و روحانی قایلند و آن را (یا دست کم بخشی از آن را) به یکی ار اولیا یعنی سید حسن ولی که مقبره اش زیارتگاه مردم است، نسبت می دهند. در این روز همه مردها، جز بیماران و پیران ناتوان از روستا بیرون می روند و زنان تمام امور را به عهده می گیرند و شخصی را از میان خود به شاهی انتخاب می کنند و فرامینش را اجرا می نمایند و هیچ مردی را به دو راه نمی دهند و چنان که مردی حتی ندانسته پا به روستا بگذارد، دستگیر و به شدت تنبیه می شود. این مراسم هنوز با رونق و شکوه بسیار در «اسک» بر پا می شود و رویدادهای بزرگ اجتماعی چند دهه اخیر که بسیاری از رسومات را تحت الشعاع خود قرار داده، هنوز تاثیر ژرفی بر این آیین به جا ننهاده، جز آنکه ممکن است مواردی جزئی را دگرگون ساخته باشد؛ مثلاً ملتزمین رکاب ملکه به جای آنکه از تیر و کمان استفاده کنند، تفنگ به دست می گیرند و یا به احترام شهیدان محل، خود را ملزم به رعایت نکاتی می نمایند. آیا ممکن است این مراسم که «وَرف چال» (گودال برف) نامیده می شود، ارتباطی با میر نوروزی داشته باشد؟
در سالهای دورتر از این، سوای میر نوروزی که شاید تنها کهنسالان این دیار به خاطر داشته باشند، مراسم دیگری نیز در فصل سرما یعنی اول آذر ماه که دروران قدیم برابر با اول بهار بود، برپا می شد که ارتباطی بسیار نزدیک با جادوی گرم کردن خوشید داشت و آن عبارت بود از «کوسه بر نشستن» که کوسه ای را وارونه بر خر می نشاندند و مردم به او آب می پاشیدند یا برف می زدند و...

کوسه برنشستن

ابوریحان بیرونی در کتاب ارزشمند «التفهیم» می نویسد: «بر نشستن کوسه چیست؟» و آنگاه توضیح می دهد که : «آذر ماه به روزگار خسروان اول بهار بوده است و به نخستین روز از وی بهر فال، مردی بیامد کوسه، بر نشسته بر خری، و به دست کلاغی گرفته، و به بادبیزن خویشتن باد همی زدی و زمستان را وداع همی کردی، وز مردمان بدان چیزی یافتی [= پولی می گرفت] و.... و هرچ ستاند از بامداد تا نیمروز به ضریبت[=مالیات] دهد و تا نماز دیگر [= عصر] از بهر خویشتن را بستاند. و اگر از پس نماز دیگر بیابندش، سیلی خورد از هر کسی!»(12)
چرا کوسه! چرا وارونه نشستن؟ و چرا تظاهر به گرما کردن و عرق ریختن و باد زدن؟ و چرا آب پاشیدن؟ از دیدگاه اسطوره ای همچنان که گفتیم، همه این مراسم با گرم شدن خورشید و تشویق او به گرمی و دور کردن زمستان و سرما مربوط می شود. کوسه را می توان نمادی از خشکی و عدم باروری به حساب آورد؛ همچون زمستان که میرا و مرگ آور و عقیم است و چون وقتش گذشته است اما هنوز به زندگی ادامه می دهد، شایسته تمسخر است، پس وارونه بر خرش می نشانند و با حرکات خنده آوری که می کند، موجبات ریشخند مردم را فراهم می آورد. در سرما نیز تظاهر بر گرمات و عرق ریختن می کند تا به قول معروف خورشید را سر غیرت بیاورد و کلاغ را که مظهر شومی، خبر چینی، اکراه و فرتوتی است، به دست می گیرد تا نشان دهد زمستان شوم و دیرپا می گذرد، گرچه به گونه ای دیگر می دانند که او باز می گردد. و آب بر او می پاشند تا ضمت تظاهر به گرما، آسمان را تشویق به باریدن کنند و این خود نوعی جادوی باران است. و ناگفته نماند که از دیرباز رسم آب پاشی در نوروز نیز رایج بود.

پی نوشت ها :

1- آثار الباقیه، ابوریحان بیرونی، ترجمه اکبر دانا سرشت، ص 418
2- از اسطوره تا تاریخ، ص 246
3- منظور از «چاکری» اختصاص یافتن زمان مزبور به ولادت حضرت عیسی (ع) است. (ر.ک لغت نامه دهخدا)
4- از اسطوره تا تاریخ، ص 354
5- همان، ص 305
6- اناهیتا، پورداوود، ص 74 (به نقل از عقاید و رسوم مردم خراسان، ص 80)
7- از اسطوره تا تاریخ، ص 305
8- معتقدات و آداب ایرانی، هانری ماسه، ترجمه مهدی روشن ضمیر، ص 251 و 261
9- عقاید و رسوم مردم خراسان، دکتر ابراهیم شکورزاده، ص 81
10- سالنمای فارسی، سنه 1378، استخراج دکتر اسماعیل مصباح، ص 12
11- پژوهشی در اساطیر ایران، ص 440
12- التفهیم، ابوریحان بیرونی، ص 257

منبع مقاله: محمد حمید، یزدان پرست لاریجانی؛ (1385)، نامه ایران (مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی) جلد سوم، تهران: اطلاعات، چاپ اول.

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط