اعتقاد به دکتر مصدق
در اندیشهی نهضت آزادی، مصدق از جایگاه ویژهای برخوردار است. رهبران این گروه سیاسی، افزون بر وابستگی فکری و سیاسی به مصدق، از نام وی برای طرح نهضت آزادی در محافل مردمی و دانشگاهی و دستیابی به هویت مستقل سیاسی سود میجستند. چنین بود که نهضت آزادی خود را مسلمان، ایرانی، تابع قانون اساسی و مصدقی معرفی کرد و این موارد را در اصول مرامنامه آورد: «مصدقی هستیم و مصدق را از خادمین بزرگ افتخارات ایران و شرق میدانیم...»(1)حضرت امام نیز، با فراست تمام و آگاهی از اینکه جریانها و گروههایی با اهداف و مقاصد مختلف همواره سعی دارند نام و تفکر مصدق را در عرصهی سیاست زنده نگه دارند، به نقش مصدق در تاریخ پرداخت و او را شخصی خورنده از اسلام معرفی نمود که اگر زنده بود، به اسلام سیلی میزد.(2) لذا از گروههای سیاسی، که مصدق را پدر معنوی خویش میدانستند، خواست تا حساب خود را از جبههی ملی و آرا و افکار دکتر مصدق جدا نمایند. این موضعگیری امام نیز موضع نهضت آزادی را در الگوسازی از مصدق تغییر نداد، چرا که نهضت آزادی خود را فرزند جبههی ملی میدانست.
عدم اعتقاد به اصل ولایت فقیه
نهضت آزادی، پس از انقلاب، بارها و به مناسبتهای مختلفی اعلام نموده است که به اصل ولایت فقیه هیچ گونه اعتقادی ندارد. از این رو، تمام کوشش خود را بر این گذاشته است که این نهاد اساسی را از میان بردارد. لذا اعضای نهضت، از طریق دولت بازرگان، در ابتدا قصد انحلال مجلس خبرگان بدون هیچ گونه پشتوانهی قانونی را داشتند تا بتوانند جلوی تصویب اصل ولایت فقیه را بگیرند که این توطئه با هوشیاری امام ناکام ماند.حقیقت آن است که رهبران نهضت آزادی، از زمان تأسیس و حتی پیش از آن، نه تنها به ولایت فقیه هیچ علاقهای نداشتند؛ بلکه معتقد بودند که در عرصهی سیاسی نباید روحانیون، رهبری را در دست بگیرند؛ چرا که ترکیب شدن قدرت سیاسی و دیانت روحانی، بدعت و مصیبت کلیسای قرون وسطا را بر سراسر شئون امت سایه میاندازد و باید در چنین شرایطی فاتحهی هر چه را اندیشه، حرکت، آزادی، حق، کمال، ترقی، سلامت و سعادت نام دارد خواند. (3)
نهضت آزادی در جزوهای مفصل، با عنوان «تفصیل و تحلیل ولایت فقیه»، در فروردین ماه 1376، نظرات حقیقی خود را دربارهی ولایت فقیه اعلام کرد. در بخشی از این جزوه آمده است: «ولایت فقیه از دید قرآن بیاساس و در حکم شرک است... ولایت فقیه یک اصل یا نظریهی فقهی سیاسی بدیعی میباشد که از اصالت و اعتبار کافی برخوردار نبوده.... از نظر سیاسی و اجتماعی ولایت فقیه چیزی جز خودکامگی یا استبداد دینی و دولتی نبوده و موجب محو آزادی و شخصیت و استقلال میگردد.»(4)
امام خمینی این گونه مخالفتهای علنی با ولایت فقیه را ناشی از ناآشنایی افراد به احکام اسلامی میداند و چنین خطاب میکند مخالفت با ولایت فقیه تکذیب ائمه و اسلام است... نترسید از حکومت اسلامی از ولایت فقیه... شما این قدر اشکال به برنامهی اسلامی نکنید. شمایی که از اسلام هستید، لکن از اسلام درست اطلاعی ندارید؛ مسلم هستید، لکن از احکام درست مطلع نیستید؛ شیعه هستید، لکن از احکام ائمه درست مطلع نیستید؛ این قدر کارشکنی نکنید.(5) آن حضرت، در نقد اینکه ولایت فقیه باعث ایجاد دیکتاتوری و استبداد میشود، میفرمود: «اشخاصی که از برنامههای اسلام اطلاع ندارند، گمان میکنند که ولایت فقیه اسباب دیکتاتوری میشود؛ در صورتی که ولایت فقیه جلوی دیکتاتوری را میگیرد و اگر ولایت فقیه نباشد، دیکتاتوری میشود.»(6)
از بهترین معیارها، برای دست یافتن به چهرهی حقیقی نهضت آزادی و علت مخالفت با نظریهی ولایت فقیه و حکومت اسلامی، بررسی دیدگاه این گروه سیاسی دربارهی سلطنت است. با نگاهی به اصول مندرج در مرامنامهی نهضت آزادی، این نهضت خود را پایبند به قانون اساسی دوران پهلوی میداند و بر آن تأکید میکند که: «تابع قانون اساسی هستیم، ولی منافی "نومن ببعض و نکفر ببعض" نیستیم. از قانون اساسی، به صورت واحد جامع طرفداری میکنیم. با نگاهی به قانون اساسی دورهی پهلوی، که اصلاحشدهی قانون اساسی دورهی مشروطیت است، مشخص میگردد که نهضت آزادی، در مرامنامه خود، به تأیید نظام سلطنتی شاه دست زده است، نه مبارزه با آن.
اعتقاد اصیل اعضای درجهی یک نهضت به مقولهی سلطنت و واداشتن شاه به اجرای قانون اساسی بوده است و این نهضت با اصل رژیم کاری نداشتند. لذا سیاست «حرکت گام به گام» به سمت احیای سلطنت مشروطه، که مخالف با حرکت انقلابی مردم مسلمان ایران بود، در دستور کار اعضای نهضت آزادی قرار داشت تا بتوانند قداست شاه و سلطنت را حفظ و از سقوط پهلوی جلوگیری نمایند. این دیدگاه مخالف با دیدگاه امام خمینی، دیدگاه انقلابی مردم مسلمان ایران، محسوب میشد و بیانگر فاصلهی تفکر نهضت آزادی با امام خمینی به عنوان رهبر انقلاب اسلامی بود؛ چنانکه ایشان در سال41 فرمودند: «اسلام با اساس شاهنشاهی مخالف است... شاهنشاهی از ننگینترین مظاهر ارتجاع است. از اول تاریخ بشر، همهی انبیا و علما مأمور بودند در برابر سلاطین و حکومتهای جابر قیام کنند و مبارزه نمایند. قرآن جدیت دارد که ضد سلاطین قیام شود. روایات بسیاری در مورد مبارزه با سلاطین و ظلم و کسانی که در دین تصرف میکنند وارد شده است.»(7) همچنین ایشان در سال1320 در کتاب کشفالاسرار آوردهاند: «جز سلطنت خدایی، همهی سلطنتها بر خلاف مصلحت مردم و جز قانون خدایی، همهی قوانین باطل و بیهوده است.»(8)
برداشت التقاطی از اسلام
التقاط از «لقط» به معنای برچیدن و برداشتن چیزی از زمین و گرفتن بخشی از گفتار کسی است. کسی که التقاط فکری دارد، از هر مکتبی، بخشی را که مورد پسند اوست بر میگیرد و با مواردی از مکتب دیگر میآمیزد؛ بدینسان، به مجموعهای از افکار ناهمگون معتقد میشود. در دوران مبارزه ضد رژیم پهلوی، دو جریان التقاط در ایران قابل بازشناسی است: یک جریان التقاط اصلاحطلب، که نهضت آزادی سخنگوی آن است و یک جریان التقاط رادیکال، که سازمان مجاهدین خلق نماد آن تلقی میشود. اشتراک این دو جریان بر بهرهگیری از عنصر اسلام است، اما در نهضت آزادی تلفیق اسلام با ناسیونالیسم و لیبرالیسم و در مجاهدین خلق، تلفیق اسلام با مارکسیسم است.(9)نهضت آزادی برای توانمند کردن اسلام در مقابل مسائل جدید قائل به تلفیق و ترکیب اسلام با آموزهها و ایدئولوژیهای جدید بود که به طور عمده میتوان از تلفیق دین و علم و دین و ناسیونالیسم، که در شعار «مسلمان، ایرانی، مصدقی» نهفته است، نام برد. همچنین مبنای لیبرال بودن نهضت را در کوشش برای تطبیق اسلام با علم جدید و سازگاری دین اسلام با آزادی و دموکراسی در مفهوم غربی میتوان دید؛ چرا که از اصول پذیرفتهشدهی غرب و نظام سرمایهداری، اعتقاد به دموکراسی و آزادی در مفهوم غربی است. به همین دلیل به التقاط روی آوردند.
آنها برای رسیدن به این هدف، در صدد تطبیق اسلام با علم تجربی، آن هم، با مبانی لیبرالیسم درآمدند و سعی نمودند برای همهی موضوعهای مذهبی وجه علمی با نگاه تجربی بتراشند. از این رو، نهضت آزادی پوسته را از اسلام و هسته را از غرب میگیرد و با دلایل گوناگون سعی در اثبات این نکته دارد که خواست قرآن و مقاصد انبیا با آرمانهای بشر غربی یکسان است. لذا برای اثبات التقاط خویش به توجیهات و مغالطههایی دامن میزند؛ از جملهی این توجیهات و مغالطات را میتوان در کتاب «بازیابی ارزشها» نوشتهی بازرگان در باب رابطهی دین و آزادی دید، آنجا که میگوید: «آن طور که از داستانهای انبیا و شعار لا اله الا الله میفهمیم، مأموریت پیغمبران آزادی و آزاد کردن انسانها بوده است، نه به بند کشیدن آنها. لذا ولایت فقیه باید طوری اعمال شود، که اصالت و آزادی انسان تحتالشعاع قرار نگیرد.» در حالی که این تفکر ریشه در اصالت آزادی و انسان در فرهنگ غرب و اومانیسم دارد؛ چرا که در این بینش، انسان باید آزاد از همهی قیود و بندهای اجتماعی، طبیعی، دینی و... زندگی کند و هیچ کس و هیچ نیرویی نباید آزادی انسانی را از او بگیرد و تنها حد و مرز این آزادی در اجتماع و آزادی انسانهای دیگر است.
شهید مطهری، در رد آزادی غربی و مخالفت اسلام با چنین تفاسیری از آزادی در اسلام، میگوید: ریشهی آزادی در غرب، تمایلات و خواستههای انسانی است که او را به حیوانیت صرف هدایت میکند تا جایی که همجنسبازی قانونی میشود، ولی اسلام آزادی واقعی که همانا در بند کردن حیوانیت و رها ساختن انسانیت را به انسان میدهد و این دو با یکدیگر تفاوت اصلی دارند.(10)
این التقاطها، که ناشی از احساس حقارت در برابر غرب و عدم مراجعه به مرجعیت حقیقی اسلام صورت میگرفت، سبب شد تا افراد با سادهانگاری، ظاهربینی و مغالطهگری به نقطهای برسند که از فهم سادهی اسلام نیز عاجز شوند و تفسیر به رأی خویش را اسلام حقیقی و عاری از خرافات نام برند؛ از جملهی این سادهنگریها را میتوان در عدم شناخت تفاوت ماهوی و منشأ نظام اسلامی و نظام غربی در افکار و آرای اعضای نهضت آزادی مشاهده نمود؛ در حالی که نظامی که مبتنی بر اللهمحوری در عالم تشریع و تکوین است، مخالف با نظامی است که الله در عالم تشریع حضور ندارد و انسان، محور همه چیز است.
با این وجود، اعضای نهضت آزادی به دنبال التقاط دموکراسی در مفهوم غربی، که از اصول لیبرالیسم است، با اسلام بودند؛ به گونهای که اصالت را به انتخاب مردم میدهد و سرانجام نیز به حکم ضرورت، دخالت خدا و رسول و امام را در حکومت نفی مینمایند: «برای ادارهی جامعه، قرآن به دفاع از حقوق و آزادی افراد پرداخته... حکومت و مدیریت یا ادارهی امور را واگذار به جمهور جامعه و به خود مردم از طریق مشورت و توافق اکثریت نموده و دستور به امرهم شوری بینهم داده است.»(11)
همین تفکرها باعث شد تا از نظریهی جمهوری دموکراتیک اسلامی حمایت کنند؛ طوری که امام در رد این نظریه، نظریهی جمهوری اسلامی را که اصالت با اسلام و مبتنی بر ساختار جمهوریت است، به عنوان صراط مستقیم انقلاب اسلامی ترسم نمودند.(*)
پینوشتها:
1- اسناد نهضت آزادی، ج 1، چاپ اول، تابستان 1362، نشر نهضت آزادی، ص 18.
2- صحیفهی نور، ج 15، مرکز مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، بهمن 1362، ص 15.
3- مهندس مهدی بازرگان، بازیابی ارزشها، ج 1، تهران، نشر نهضت آزادی، چاپ سوم، زمستان 1364، صص 78 و 79.
4- تفصیل و تحلیل ولایت مطلقهی فقیه، نهضت آزادی، فروردین 1376.
5- صحیفهی نور، ج 9، صص170 و 171.
6- صحیفهی نور، ج 10، ص 174.
7- سید حمید روحانی، بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، ج 1، تهران، نشر افست، 1361، ص 200.
8- امام خمینی، کشفالاسرار، قم، نشر پیام اسلام، بیتا، ص 186.
9- دارابی، جریانشناسی سیاسی در ایران، ص 92.
10- مرتضی مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی، تهران، نشر دفتر فرهنگ اسلامی، 1362، ص 102 تا 106.
11- بازرگان، بازیابی ارزشها، ص 408 و 409.
/ج