پزشکان جندی شاپور

ایجاد شهر جندی شاپور و دانشگاه آن؛ در سال 241 میلادی والریانوس(1) در صدد حمله به ایران برآمد و کپدو کیه را تصرف کرد، نتیجهً ایرانیان عقب نشینی کردند، سپس طاعون در لشگریان روم افتاد و جنگ طولانی شد. والریانوس
چهارشنبه، 25 ارديبهشت 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پزشکان جندی شاپور
پزشکان جندی شاپور

نویسنده: دکتر محمود نجم آبادی




 

دانشگاه و بیمارستان جندی شاپور میراث دانش اسکندریه و انطاکیه و یونان و ایران و روم است.
ایجاد شهر جندی شاپور و دانشگاه آن؛ در سال 241 میلادی والریانوس(1) در صدد حمله به ایران برآمد و کپدو کیه را تصرف کرد، نتیجهً ایرانیان عقب نشینی کردند، سپس طاعون در لشگریان روم افتاد و جنگ طولانی شد. والریانوس در سال 260 (یا 459) میلادی در رها اسیر ایرانیان شد. سپاهیان ایران به سوریه تاخته و شهر انطاکیه را متصرف و غارت و پس از آن والریانوس و عده زیادی از مردم شهر را اسیر نمودند که در میان آن ها عده ای از رومیان همراه والریانوس را برای کار درسد شادروان که بر روی دجیل زیر شوشتر هم چنین برای ساختن شهری در داخل ایران گماشتند. این شهر که به نام جندشاپور یا جندی شاپور یا جندیساپور (معرب جندی شاپور یا گندی شاپور) نام گذارده توسط اسرای رومی و یونانی در خوزستان در نزدیکی شوش بین دزفول و شوشتر که محل کنونی شاه آباد است، به امرشاپور اول که در میان اسراء عده ای معمار و مهندس و طبیب بودند ساخته شد.
در باب وجه تسمیه آن چنین آمده است: «به از اندیوشاپور»(2) یعنی شاپور بهتر از انطاکیه است. نظیر این کلمه در سلسله ساسانی دیده می شود مثل شهری که خسرو اول انوشیروان ساخته «به نام «وازاندوخسرو(3) و امثال آن ها.
بعضی گفته اند که جندی شاپور از ساخته های شاپور دوم است ولی به نظر نمی رسد این رأی صحیح باشد.
جمال الدین قفطی صاحب تاریخ الحکماء درباره جندی شاپور چنین گوید:
«مردم جندی شاپور از اطباء که در فن پزشکی بسیار حاذق می باشند و از عهد ساسانیان این علم در آن سرزمین مقامی بلند داشته و ایجاد شهر را به فرزند اردشیر پس از فتح انطاکیه و غلبه بر امپراطور روم که دختر قیصر را خواست و او دخترش را به زوجیت شاپور داد منسوب می دانند. شاپور برای دختر قیصر شهری به مانند قسطنطنیه (4) ساخت که جندی شاپور است».
باز قفطی گوید: که در تاریخ ساسانیان چنین آمده است: که این شهر قریه ای بود که ملک مردی به نام «جندا» بوده و پس از آن که شاپور این محل را برای بنای شهر انتخاب کرد دستور داد پول و مال فراوان به صاحبش بدهند، اما مالک ده آن را قبول نکرد و گفت شخصاً آن را خواهم ساخت. شاپور نیز پذیرفت، به این شرط که شاپور نیز در ساختن شهر شرکت نکند. مردم قریه گفتند که این شهر را جنداوشاپور می سازند، بدین جهت آن را جندی شاپور گفتند.
هم چنین قفطی گوید: وقتی دختر قیصر به آنجا رفت عده ای از اصناف مختلفه که به آنان احتیاج داشت و از اهل شهر او بودند با وی همراه گشتند، منجمله اطبائی دانشمند بدان شهر رهسپار گردیده و به تعلیم پزشکی پرداختند (تاریخ الحکماء قفطی چاپ مصر 1326 هجری قمری).
در کتاب مجمل التواریخ و القصص در باب گندیشاپور آمده است که این شهر از بناهای شاپور می باشد و متذکر گردیده که «به ازاندیوشاپور» بدین معنی که اندیو اسم انطاکیه در زبان پهلوی و به از آندیو یعنی بهتر از انطاکیه و آن را شاپور بمانند نطع شطرنج نهاد، هشت راه در هشت راه و در آن موقع شطرنج نبود، اما شکل شهر به مانند شطرنج بود. اکنون خرابست و دهی بر جامانده است (قریب سال 520 هجری قمری - خلاصه ی از مجمل التواریخ و القصص).
پاره ای گفته اند که جندی شاپور از ساخته های شاپور دوم (جلوس 310م) است، ولی به نظر نمی رسد این قول صحیح باشد، بلکه صحیح آن است که این پادشاه در رونق و تکمیل جندی شاپور خدماتی انجام داده است.
در باب وجه تسمیه جندی شاپور گفته اند: که این شهر مرکز سوق الجیشی سپاهیان عرب بوده است به مانند جندالکوفه و جند بصره.
بعضی گفته اند که مقصود از جندی شاپور شهرستان شاپور می باشد. عده ای نیز معتقدند که واژه (جند) معرف (گند) است.
پس از ساخته شدن شهر عده ای از قسمت های مختلف کشور به ناچار بدانجا کوچ داده شد. به علاوه اسرای یونانی و رومی نیز در آن جا مستقر گردیدند که در میان آن ها علاوه بر کارگران یونانی عده زیادی هنرمند و صاحبان صنعت نیز وجود داشتند.
بعد از شاپور اول (جلوس 238م.) شاپور دوم آن را محل اقامت خود قرار داد، یعنی اقامتگاه سلطنتی شد.
جندی شاپور همان شهری است که مانی را پوست کنده و پوستش را با کاه آکنده بدروازه شهر آویخته اند که به دروازه مانی معروف گردیده است.
بعدها بر اثر تعصبات مذهبی و اختلافات مذهبی که بین امپراطوران روم و نسطوریها پیش آمد، عده زیادی از این دانشمندان به ایران پناهنده شده و جمعی از آنان به این شهر روی آوردند. از طرف دیگر شاپور دوم و انوشیروان هر دو درباره تمرکز علمی این شهر منتهای جدرا کردند.
بر اثر مجاهدات شاپور دوم جندی شاپور یکی از مراکز مهم نساجی و عطرسازی گردید و پادشاهان ساسانی نفوذ و قدرت خود را در این شهر اجرا می داشتند.
من شخصاً قریه ای که به نام شاه آباد و محل سابق جندی شاپور است دیده ام. اما اثر یا آثاری از دانشگاه و بیمارستان آن مشاهده نکردم، بلکه زمین و تلی در آن محل دیدم که معروف است جندی شاپور سابقاً در آن جا بوده است. شاید روزی کاوشهائی در این قریه به عمل آید و آثار جندی شاپور مکشوف گردد.
به هر حال جندی شاپور در خوزستان قرار داشت و همان بیت لاپات می باشد. ایالت خوزستان در سال 19 هجری قمری (640 میلادی) به دست اعراب افتاد. شهر جندی شاپور طبق نوشته جغرافی دانان اسلامی به فراوانی نعمت و خرما و زراعت معروف بوده است.
از آن گذشته درباره محصولات این سرزمین از خرما و زیتون و انگور و ترنج و گندم و نیشکر نام برده شده و از این بابت سرزمین خوزستان که جندی شاپور هم جزئی از آن است به فراوانی نعمت و میوه مشهور و معروف دوران قبل از اسلام و پس از آن بوده است.
شرح مختصر بالا از نظر معرفی این سرزمین بود که اگر بخواهیم مشروح تر نظر جهان گردان و تذکره نویسان و جغرافی دانان را بنگاریم مطلب به درازا کشد.
اما زبان این سرزمین در دوران سلطنت ساسانی پهلوی و عادت و سنن آن به آئین زردشتی بوده و بقایای آثار آنان نیز اکنون در شهرهای مختلفه خوزستان و لرستان دیده می شود.
از خاندان های بزرگ سرزمین خوزستان «نوبختی ها» می باشند که خدمات ارزنده ای به تمدن اسلامی و به شرح ایضاً به خلفای عباسی نموده و سهم بزرگی در تمدن اسلامی دارند.
ب) اطباء جندی شاپور - در بیمارستان جندی شاپور عده زیادی طبیب به خدمت اشتغال داشتند، که مهم ترین آن ها خاندان بختیشوع یا آل بختیشوع (5) می باشند.
گر چه عده زیادی از اطباء این خاندان دوران اسلام را درک کرده و خدمت خلفاء عباسی را نیز کرده، بدین معنی که طبیب مخصوص خلفا بوده اند، اما از آن جا که پدران و چند نفر از آنان منحصراً در بیمارستان جندی شاپور یا آن که معلومات آنان از استادان جندی شاپور بوده و نسبت به مکتب جندی شاپور با وفا بودند، لذا اصولاً به نام جندی شاپوری (منسوب به جندی شاپور) می باشند. از این جهت لازم دانستیم همه آن ها را در این مبحث ذکر کنیم.
با آن که بیمارستان جندی شاپور نقش بسیار مهمی در پزشکی اسلامی ایفا کرده و دنباله آن تا اواخر قرن سوم هجری نیز کشیده است و مورخین مخصوصاً مورخین اسلامی این بیمارستان را عموماً ضمن بیمارستان های دوره اسلامی متذکر گردیده اند و با توجه آن که قسمت اعظم پزشکی اسلامی از جندی شاپور است، حق آن است که تمام اطباء این بیمارستان را چه قبل از دوران پزشکی اسلامی و چه پس از آن در این مبحث بنگاریم. بدین جهت در این مبحث اطباء مکتب جندی شاپور را متذکر می گردیم که در درجه اول خاندان بختیشوع می باشند.
این خاندان عده ای طبیب داشتند که عبارتند از :
1. بختیشوع بزرگ سر سلسله خاندان مزبور؛
2. جورجیس (6) - (جرجیس) فرزند بختیشوع جندی شاپوری رئیس بیمارستان جندی شاپور (طبیب منصور خلیفه 769 میلادی 152 هجری قمری)؛
این شخص همان طبیبی است که وقتی منصور خلیفه عباسی بیمار شد و اطباء بغداد در معالجه وی عاجز ماندند منصور وی را از جندی شاپور به بغداد خواست.
3. بختیشوع دوم فرزند جورجیس (7) (وفات 801) میلادی 185 هجری قمری) -وی نیز از اطباء جندی شاپور و طبیب معالج مهدی (دوران خلافت 169-158هجری قمری مطابق 785-774 میلادی) و هادی (دوران خلافت 170-169 هجری قمری مطابق 786-785 میلادی) و هارون الرشید (دوران خلافت 193-170 هجری قمری مطابق 808-786 میلادی) خلفاء عباسی بود.
وی هارون الرشید خلیفه عباسی را که از سردرد شدیدی که سخت او را درد و رنج می داد رهائی بخشید.
4. جبرئیل فرزند بختیشوع دوم، (8) از اطبای بزرگ جندی شاپور بود که در این بیمارستان به پزشکی اشتغال داشت علاوه بر آن پزشکی هارون الرشید و امین و مأمون خلفای عباسی را نیز کرده و در خدمت آنان گرامی می زیسته است. وی اولین طبیبی است که نخستین کتاب پزشکی را از زبان یونانی به عربی ترجمه کرده است. (213 هجری قمری - 828 میلادی).
5. جورجیس دوم فرزند بختیشوع دوم و برادر جبرئیل.
6. بختیشوع سوم پسر جبرئیل پسر بختیشوع پسر جورجیس (9) (وفات 256 هجری قمری مطابق 870 میلادی) - وی نیز از اطباء مشهور جندی شاپور بود و پزشکی معتز خلیفه عباسی (253 هجری قمری = 867 میلادی) را داشته است.
7 و 8- عبیدالله اول فرزند دیگر جبرئیل که طبیب المتقی خلیفه و میکائیل فرزند دیگر جبرئیل است.
9. یحیی یا یوحنا فرزند بختیشوع سوم.
10. جبرئیل دوم (10) (وفات 397 هجری قمری = 1005 میلادی) - وی فرزند عبیدالله اول که طبیب عضدالدوله دیلمی بوده است.
11. بختیشوع چهارم فرزند یحیی (با یوحنا) - وی طبیبی بسیار حاذق و به خدمت و پزشکی المقتدر بالله خلیفه اشتغال داشته است و با سنان بن ثابت بن قره الصابی پدر ثابت بن سنان معاصر بود. وفاتش به سال 329 هجری قمری مطابق 904 میلادی است.
12. ابوسعید عبیدالله دوم فرزند جبرئیل دوم - وفاتش به سال 450 هجری قمری مطابق 1058 میلادی است.
عده ای از اطباء غیر از خاندان بختیشوع پزشکی و خدمت خلفای عباسی را کرده اند و همه ی آنان در حقیقت شاگردان و پرورده شدگان جندی شاپور می باشند، زیرا که منبع دانش آنان جندی شاپور بوده است، به مانند خاندان ماسویه و حنین که اولی ها مستقیماً و دومی ها غیر مستقیم با این دستگاه بزرگ علمی سرو کار داشتند.
حنین این اسحق عبادی که طبیب نصرانی سریانی بوده و کنیه ی او ابازید است، در خدمت ابن ماسویه کار می کرده است.
چنان که در شرح حال جورجیس طبیب جندی شاپوری آمد عده ای از اولاد و احفا وی که در مکتب جندی شاپور به پزشکی و استادی اشتغال می ورزیدند به بغداد رفته و به پزشکی خاص خلفا نائل گردیده و بعضی از آن ها ریاست پزشکان بغداد را داشته اند.
بعضی از مورخان آنان را به نام «خاندان بختیشوع» یا «آل بختیشوع» به مناسبت نام اولین بختیشوع و برخی به نام «جورجیس» به « آل جورجیس» یا «بنوجورجیس» نام گزاری کرده اند، که شرح آنان در صحائف پیشین مذکور افتاد.
13 عیسی بن شهلافا(11) - وی از فارغ التحصیلان جندی شاپور و از پرورده های جورجیس اول است. که به سمت پزشکی مخصوص منصور خلیفه برگزیده شده بود و نزد منصور تقرب زیادی داشت.
14. شاپور فرزند سهل(12) - از اطباء مقیم بیمارستان جندی شاپور که در کار داروسازی بسیاری قوی بود. وی پزشکی متوکل عباسی (222-248 هجری قمری 848-762) را داشت. وفاتش به سال 255 هجری قمری (868 میلادی) اتفاق افتاد.
15. دهشتک - از پزشکان بیمارستان جندی شاپور و برادر ماسویه و رئیس بیمارستان جندی شاپور بود.
16. میخائیل برادر دهشتک - وی نیز با دهشتک در بیمارستان جندی شاپور به خدمت اشتغال داشته است.
17. سرجیس - وی نیز از شاگردان جورجیس معروف بود و در غیبت استاد ریاست بیمارستان را به عهده داشت.
18. ماسویه (13) - ماسویه یکی از استادان بزرگ جندی شاپور بود. وی قریب سی سال در این بیمارستان به خدمت و تدریس داروسازی (صیدله) اشتغال داشت و داروساز (صیدلانی) این مرکز بزرگ بود. غیر از تخصص در داروسازی در چشم پزشکی نیز بهره کافی داشت.
19. جورجیس فرزند میکائیل طبیب - وی فرزند میکائیل (میخائیل) فرزند ماسویه است و سال ها در بیمارستان جندی شاپور نزد پدرش تحصیل می کرد، اما به مقام پدر در پزشکی و داروسازی نرسید. مادرش دختر بختیشوع بن جورجیس بود. از وی تألیفی دیده نشد. سال وفاتش معلوم نیست.
20. عیسی بن صهاربخت (یا عیسی بن چهار بخت) از شاگردان جورجیس - وی از اطباء سریانی است که در ابتدای ظهور دولت عباسیان بود. نامش عیسی و از جندی شاپور است.
از وی کتابی به نام «فی قوی الادویه المفرده» باقی است. تاریخ وفات وی در کتاب های مورخان دیده نشد.
دسته دیگر از پزشکان جندی شاپور که در شاهنشاهی ساسانی خدمت کرده اند.
21. تئودوروس (14) - چنانکه آمد شاپور دوم طبیب یونانی داشته به نام تئودوروس (تیادروس) که نام وی در کتاب الفهرست ابن الندیم یادداشت شده است.
کتاب تألیفی او از کتب پزشکی بوده که بعدها به عربی ترجمه گردیده و تا قرن دهم میلادی وجود داشته است.
این طبیب یونانی بود و کیش عیسوی داشت. معروف است که وی از کناشی (مجموعه و یا فرمولر پزشکی) به نام «کناش تیادوروس» بوده است.
نا گفته نماند یکی از علل رونق دانشکده و بیمارستان جندی شاپور همین محبت های پادشاهان ساسانی به اطباء خارجی بود.
از اطبای خارجی یا بهتر بیان داریم اطباء درمان کننده دوران ساسانیان ماروثا(15) را باید نام برد. وی چنان که می دانیم اسقف بین النهرین بود که با نمایندگان روم به دربار ایران آمد و جلوس امپراطور روم را تبریک گفت. این اسقف یزد گرداثیم (420-399 میلادی) را از بیماری شفا داد.
از اطبای غیر ایرانی که در دوران انوشیروان می زیسته سرجیس راس العینی سریانی (16) سابق الذکر است که بسیاری از آثار بقراط و جالینوس را به سریانی ترجمه کرده است. ترجمه های پزشکی یونانی به عربی در قرن هشتم و نهم میلادی به نظر می رسد، عموماً از همین ترجمه های سریانی شد. پس از آن که برزویه به امر نوشیروان به هندوستان رفت و شطرنج و کلیله و دمنه و کتب پزشکی را نیز با خود همراه آورد، محتمل است چند طبیب هندی را نیز به ایران آورده باشد. از اطبای خارجی که در دوران سلسله ساسانی باید از آنان نامبرد اصطفان ادسی(17) معروف است که وی پدر خسرو را درمان کرده و خود خسرو نیز تحت تربیت او بوده است.
22. جورجیس - وی از اطباء سریانی و از نژاد جبرئیل (گابرین) طبیب انوشیروان می باشد.
23. تریبونوس - طبیب دیگری را نیز انوشیروان به نام تریبونوس (18) برای پزشکی خود انتخاب کرد. این همان طبیبی است که خسرو در موقع ترک مخاصمه با امپراطور روم شرط کرد که به خدمت خسرو بماند. تریبونوس برای بار دوم خدمت خسرو رسید و پادشاه ایرانی از وی بسیار راضی بود و هر چه این پزشک خواست، مورد تصویب شاه ایران قرار گرفت. منجمله به جای مال و مقام خلاصی 3000 اسیر رومی را خواست، و خسرو آن را اجابت کرد.
25. جبرئیل - دیگر از اطبای غیر ایرانی جبرئیل (گابریل)(19) است، که در حقیقت رئیس پزشکان (درستبذ) خسرو پرویز می باشد. وی طرفدار اریعقوبیان بود و چون شیرین عیال خسرو پرویز طالب فرزند بود و معالجات گابریل در وی مؤثر واقع شد، نتیجه ی شیرین صاحب فرزندی گردید که وی را مردان شاه لقب دادند. لذا مقام گابریل محتشم شد. وقتی شیرین تابع عقیده یعقوبیه شد، بالنتیجه کار یعقوبیان نیز بالا گرفت.
خسرو انوشیروان پادشاه ساسانی در سال بیستم سلطنت خویش دستور داد تا اطباء جندی شاپور هم آیند و چون انجمن نمودند آنان را با اطباء سیار کشورها بمباحثه وادار کرد. سرانجام جبرئیل بر همه تفوق یافت.
26. برزویه طبیب - وی از اطباء مائه اول هجری قمری است، که در دربار انوشیروان مقامی رفیع داشت. برزویه با جبرئیل طبیب و بیادق صاحب کتاب «الماکول و المشروب» و سرجیوس رأس العینی (20) طبیب و فیلسوف مشهور معاصر بود.
این چهار طبیب در دوران سلطنت انوشیروان خسرو در شعب مختلفه پزشکی خدماتی ارزنده کرده اند.
سمت ریاست پزشکان دربار انوشیروان یا حکیم باشیکری با جبرئیل بود. سرجیوس به ترجمه کتب فلسفی از یونانی به سریانی می پردازد.
بیادق به تألیف کتب پزشکی اشتغال داشت. برزویه به ترجمه کتاب های فلاسفه هند می پرداخت.
معروف است که وی کلیله و دمنه را از هند به ایران ارمغان آورد. در این کتاب بابی به نام وی می باشد و آن را از زبان هندی به پهلوی بر گرداند و در ازای این خدمت انعام گزافی از شاه دریافت کرد.
ترجمه کتاب کلیله و دمنه بعدها توسط عبدالله بن مقفع به عربی و سپس به فارسی برگردانده شد. بعدها عده ای دیگر این کتاب را به نحوی ترجمه و تلخیص کرده اند که ذکر همه آن ها از حوصله این کتاب خارج است.
اصل کتاب کلیله و دمنه از بیدپای فیلسوف هندی است، که در اصلاح اخلاق و تهذیب مردم از زبان پرندگان و حیوانات می باشد.
بروزیه طبیب در باب مسافرت به هندوستان گوید:
«... در جمله کار من بدان درجه رسید که به قضای آسمانی رضا دادم و آن قدر که در امکان گنجید از کارهای آخرت راست کردم و بدین امید روزگاری می گذاشتم، که مگر روزی به روزگاری رسم، که بدان دلیلی یابم و یاری و معینی به دست آرم، تا سفر هندوستان پیش آمد. برفتم و در آن دیار هم شرایط بحث و استقصا (کوشش) هرچه تمامتر به جای آوردم و تقدیم نمودم و به وقت بازگشتن کتب آوردم و یکی از آن کلیله و دمنه است» (نقل از کتاب کلیله و دمنه بهرامشاهی).
برزویه پس از آن که مدتی در هند توقف نمود کتاب کلیله و دمنه را به دست آورد و آن را به انوشیروان داد.
اما شرح حال برزویه بدین شکل در کتاب کلیله و دمنه آمده است:
«چنین می گوید برزویه طبیب مقدم رئیس اطبای پارس که پدر من از لشکریان بود و مادر از خاندان علماء دین زردشت و اول نعمتی که خدای تعالی بر من تازه گردانید دوستی پدر و مادر بود و شفقت ایشان بر حال من. چنان که از فرزندان دیگر مستثنی بودم و به مزیت تربیت و ترشیح (پرورش و شیر دادن) مخصوص شدم چون سال عمر به هفت رسید مرا بر خواندن علم پزشکی تحریض (تشویق و تحریک) نمودند و چندان که اندک مایه وقوف افتاد و فضیلت آن را بشناختم برغبتی صادق و حرص غالب در تعلم آن می کوشیدم. تا بدان صنعت شهرتی تمام یافتم و در معالجه بیماران متهدی (راهنمائی شده) شدم. آن گاه نفس خویش را میان چهار کار که تکاپوی اهل دنیا از آن نتواند گذشت مخیر گردانیدم : وفور مال و لذات حال و ذکر سائر و ثواب باقی. و پوشیده نماند که علم پزشکی به نزدیک همه خردمندان و در همه دنیا ستوده است و در کتب پزشکی آورده اند، که فاضل ترین اطباء آنست که بر علاج از جهت ثواب آخرت مواظبت نماید که به ملازمت آن سیرت نصیب دنیا هر چه کامل تر بیاید و رستگار عقب مدخر گردد، چنان که غرض کشاورز در پراکندن تخم دانه باشد، که قوت او است. اما کاه که علف ستور است خود بتبع (به نتیجه) حاصل آید. در جمله بر این کار اقبال تمام کردم و هر کجا بیماری نشان یافتم، که در وی امید صحت بود، معالجه او بروجه حسبت (برای خدا و بدون طمع و اجر) کردم، و چون یک چندی بگذشت و طایفه از امثال خود را در مال و جاه بر خویشتن سابق دیدم، نفس بدان مایل گشت و تمنی مراتب این جهانی بر خاطر گذشتن گرفت و نزدیک آمد، که پای از جای برود. با خود گفتم که ای نفس میان منافع و مضار خویش فرق نمی توانی کردن و اگر در عاقبت کارها و هجرت سوی گورفکرتی شافی واجب داری، حصر و شره این عالم فانی بر تو بسراید و قویتر سببی ترک دنیا را مشارکت مشتی دون عاجز است که بدان مغرور گشته اند. از این اندیشه ناصواب در گذر و همت بر اکتساب ثواب آخرت مقصور گردان، که راه مخوفست و رفیقان ناموافق و رحلت و هنگام حرکت نامعلوم. زینها تا در ساختن توشه آخرت تأخیر جایز نشمری که بنیت آدمی چون آوندی (ظرف) ضعیف است پر اخلاط فاسد از چهار نوع متضاد و زندگانی آن را به منزلت عمادی، چنان که بتی زرین که به یک میخ ترکیب پذیرفته باشد و اعضاء به هم پیوسته. هرگاه که بیرون کشند در حال از هم باز شود. چندان که شایانی قبول حیات از این جثه زائل گشت، برفور متلاشی گردد و به صحبت دوستان و برادران هم مناز و بر وصل ایشان حریص مباش، که سور (عیش) آن از شیون (ناله و فریاد) قاصر است و اندوه آن بر شادی راجح (برتر). و با این همه درد فراق بر اثر و سوز هجران منتظر و نیز شاید بود، که کسی را برای فراغ اهل و فرزندان و تمهید اسباب معیشت ایشان به جمع مال حاجت افتد و ذات خویش را فدای آن داشته آید. و راست آن را ماند که عود بر آتش نهند و فوائد نسیم آن به دیگران برسد و جرم آن سوخته شود. و به صواب آن لایقتر که بر معالجت مواظبت کنی و بدان التفات ننماتی، که مردمان قدر طبیب ندانند. لیکن در آن نگر که اگر توفیق باشد و یک نفس را از چنگال مشقت خلاص طلبیده آید، آمرزش بر اطلاق مستحکم شود. آن جا که جهانیان از تمتع (بهره و لذت یافتن) نان و آب و معاشرت جفت و فرزند محروم مانده باشند و به علت های مزمن و دردهای مهلک گرفتار گشته. اگر در معالجت ایشان برای حسبت سعی پیوسته آید و صحت و خفت ایشان تحری (طلب) افتد، اندازه خیرات و مثوبات آن که تواند شناخت. و اگر دون همتی چنین سعی به سبب حطام دنیا باطل گرداند، هم چنان باشد که مردی یک خانه عود داشت. اندیشید که اگر کشیده بفروشم و در تعیین قیمت احتیاط کنم، روزگار دراز شود. بر وجه گزاف (به طور تخمین و بر آورد) به نیمه بها به فروخت. چون بر این سیاقت در مخاصمت نفس مبالغت نمودم، به راه راست باز آمد و به رغبتی صادق و حسینی بی ریا روی به علاج بیماران آوردم. و روزگار دراز در آن مستغرن گردانیدم، تا به میامن آن درهای روزی بر من گشاده گشت و صلات و مواهب پادشاهان برمن متواتر (پیاپی) شد. و پیش از سفر هندوستان و پس از آن انواع دوست کامی و نعمت دیدم و به جاه و مال از امثال و اقران بگذشتم. و آن گاه در آثار و نتایج علم پزشکی تأملی کردم و ثمرات و فوائد آن را بر صحیفه دل بنگاشتم ...». (نقل از کتاب کلیله و دمنه بهرام شاهی).
وفات برزویه به طور قطع معلوم نیست که در چه تاریخ اتفاق افتاده است، ولی آن چه از قرائن استنباط می گردد آن که وی تا سال 532 میلادی که قریب نود سال قبل از هجرت است در قید حیات بوده است.
اکنون شرح حال و مقامی از پزشکان هندی مؤثر در پزشکی جندی شاپور را می نگارم:
27. کنکه یا منکه هندی(21) - وی از هند به ایران آمده و کتبی از زبان هندی به پهلوی برگرداند، که بعداً به عربی ترجمه شده است. وی در اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم می زیسته و معروف است که توسط هارون الرشید خلیفه عباسی به توصیه برمکیان به بغداد خوانده شده است. کنکه کتابی به نام «کتاب السموم» تألیف شاناق طبیب دانشمند و قدیمی هندی را از زبان هندی به پهلوی برگردانده است. این کتاب چنانکه از اسم آن مستفاد می گردد، درباره سموم و در جندی شاپور جزو کتاب های درسی آن دوران بوده است.
کتاب سموم در پنج قسمت یا پنج مقاله می باشد. این کتاب چنان که گفته شد توسط منکه با کمک ابوحاتم بلخی به پهلوی جهت یحیی برمکی ترجمه و سپس توسط عباس بن سعید الجوهری در زمان مأمون به عربی بر گردانده شده، و شامل موضوعات داروشناسی و سم شناسی است.
در سال 1943 میلادی، در برلن کتابی تحت عنوان «کتاب الشاناق فی السموم و التریاق» با ترجمه آلمانی چاپ شده است، که در دو قسمت می باشد. قسمت اول آن که همان کتاب شاناق «کتاب السموم» قسمت دوم آن اضافاتی از مآخذ یونانی در باب سموم و تریاق ها می باشد. کنکه را ترجمه دیگری از کتاب جراح بزرگ هندی به نام سسترد(22) (سوچروته) است، که آن را نیز برای خالد برمکی ترجمه کرده و در بیمارستان از آن استفاده به عمل می آید.
ترجمه هایی چند در دوران خسرو انوشیروان از مؤلفین یونانی و هندی مخصوصاً افلاطون و ارسطو بیدپای هندی است.
28. بیادق - وی از اطباء عصر انوشیروان می باشد، که در فلسفه و پزشکی دستی به سزا داشته است. کتابی در باب «اکل و شرب» دارد، که به نام انوشیروان تألیف کرده است. اندرز و پندهائی که ابن سینا به نظم در آورده از این کتاب مأخوذ می باشد.
وی نود سال قبل از هجرت نبوی می زیسته است.
از دانشمندانی که غیر مستقیم در دستگاه علم جندی شاپور مؤثر بوده بیدپای هندی است.
29. بیدپای هندی - وی از فلاسفه و حکمای قدیم هندوستان و در دوران «دایشلم» شاه هندوستان می زیسته است.
وی مؤلف کتاب «کلیله و دمنه» می باشد. ملا کاتب چلبی صاحب کشف الظنون گوید:
«وقتی که بیدپا کتاب کلیله و دمنه را تألیف و به خدمت دایشلم آورد، مورد لطف آن پادشاه گردید. پادشاه در برابر خدمت تاجی از طلای خالص بر سر حکیم گذارد و وی را در سلک وزرای خویش منسلک گردانید.
می گویند بعدها در دوران انوشیروان برزویه طبیب به لطائف الحیل این کتاب را تحصیل کرد و به خدمت پادشاه ایران آورد. سپس به دستور این پادشاه به زبان پهلوی برگردانیده شد. که بعدها چندین بار به زبان های عربی و پارسی (یعنی از این ترجمه ها با تلفیقات و اضافات است) برگردانده شده است.
دیگراز پزشکان جندی شاپور غیر از آن ها که نام بردیم، عده ای نیز جندی شاپوری بوده اند به مانند:
ما سرجیس و سلمویه و عیسی بن ماسه و یعقوب ماهان.
از رؤسای جندی شاپور آن عده که بر این دستگاه بزرگ علمی ریاست داشته اند عبارتند از:
1) جورجیس فرزند بختیشوع،
2) بختیشوع دوم فرزند جورجیس،
3) جبرئیل پسر بختیشوع دوم،
4) شاپور فرزند سهل

پی نوشت ها :

1. Valerinos
2. Veh-az-Aadev- i-Shapur
3. Veh - az - Andev - i - Khosraw
4. Constantinople
5. بختیشوع مرکب از بخت (به ضم اول) یعنی رها کرده، نجات داده و یشوع به معنای مسیح که جمعاً یعنی نجات داده مسیح می باشد. به مانند کلمه صهار بخت (یا چهار بخت).
6. توضیح آن که منصور خلیفه عباسی مبتلی به بیماری معده و سوء هاضمه و ضعف قوای جنسی گردید که اطباء بغداد (آن دسته که در بغداد پزشکی می کردند و در برابر اطباء جندی شاپور در حقیقت شاگرد هم محسوب نمی گردند) از معالجه خلیفه عاجز شدند.
خلیفه دستور داد، که حاجبش به نام «ربیع الخادم» مجلس مشاوره تشکیل دهد. پس از تشکیل مجلس مشاوره همه بالاتفاق گفتند جورجیس طبیب و رئیس بیمارستان جندی شاپور در صنعت پزشکی منحصر به فرد و یگانه روزگار است. وی به بغداد احضار گردید تا درمان خلیفه کند.
خلیفه دستور به احضار جورجیس داد و به حاکم جندی شاپور ابلاغ کرد که امر خلیفه را اجرا کند. حاکم چنان کرد. ابتدا جورجیس از رفتن به بغداد امتناع کرد، ولی حاکم وی را مجبور کرد که به بغداد برود.
جورجیس امور بیمارستان را به پسر خود بختیشوع واگذار کرد و با دو نفر از شاگردان به نام های ابراهیم و عیسی بن شهلافا به بغداد رفت. وقتی به این شهر رسید منصور را از تمام بیماری ها بهبود داد.
آن گاه خلیفه دو تن از کنیرکان را به خانه جورجیس فرستاد، جورجیس در خانه نبود و برای عبادت به کنیسه رفته بود. چون باز آمد و وضع چنان دید خشمگین شد و کنیزکان را به قصر خلیفه باز گرداند.
خلیفه علت را از جورجیس سؤال کرد؟ وی در جواب گفت:
ما عیسویان بیش از یک زن نمی توانیم به عقد دائم خود در آوریم و تا آن زن زنده است، از گرفتن زن دوم محروم می باشیم.
خلیفه چون چنین سخنی شنید، اجازه داد جورجیس برای درمان زن های حرمسرا برود و بدین ترتیب مقام جورجیس نزد خلیفه بسیار ارجمند گردید.
جورجیس چهار سال در بغداد بود و پزشکی مخصوص خلیفه را داشت. پس از آن بیمار گشت. خلیفه به عیادتش رفت. جورجیس بی اختیار گریه کرد ... گفت اگر خلیفه مرخصم کند به وطن بر خواهم گشت، تا به دیدار اهل و اولاد نایل گردم و بار دیگر روی آنان را ببینم.
آن گاه خلیفه وی را خطاب کرد و گفت: مسلمان شو. جورجیس در پاسخ خلیفه گفت: من مایلم به کیش اجدادم باشم، خواه به بهشت یا به دوزخ بروم. خلیفه خندید و گفت: با آن که دوری تو بر من ناگوار است، چرا که طی مدتی که در بغداد بودی بیماری هایم را درمان کردی که ابداً بوی بیماری به مشامم نرسیده است، اجازه مراجعت می دهم.
جورجیس گفت: برای سلامت خلیفه یکی از شاگردانم «عیسی بن شهلافا» را در خدمت خواهم گذارد.
خلیفه دستور داد که جورجیس را با ده هزار دینار همراه یکی از مستخدمین مخصوص خود و زاد و توشه به جندی شاپور برسانند و امر داد اگر وی در راه فوت کرد و به جندی شاپور نرسید، جنازه اش را نزد پدرانش به خاک سپارند.
جورجیس به جندی شاپور آمد و مجدداً در بیمارستان این شهر به خدمت سابقش اشتغال ورزید. آن گاه دستور داد عیسی بن شهلافا به بغداد رفته، به مراقبت خلیفه و به سمت طبیب مخصوص وی در این شهر بماند.
مجدداً خلیفه بیمار شد و دستور داد که جورجیس به بغداد بیاید، اما جورجیس به علت افتادن از پشت بام در بستر بیماری افتاده بود و قدرت حرکت و مسافرت نداشت. لذا طبیب دیگری به نام ابراهیم را برای پزشکی خاص خلیفه فرستاد. وی (ابراهیم) تا آخر عمر در دربار منصور بود.
جورجیس کتب چندی به امر منصور از یونانی به عربی برگردانیده است.
وی در بیمارستان جندی شاپور خدمت می کرد و ریاست دانشکده پزشکی جندی شاپور را داشت.
هادی پسر و ولیعهد مهدی (وفات مهدی به سال 164 هجری قمری مطابق 780 میلادی است) به سختی بیمار گردید. خلیفه امر کرد بختشیوع به بغداد رود. وی به بغداد رفت و هادی را معالجه کرد اما بر اثر اختلاف با اطباء خلیفه و دربار وی نتوانست در این شهر بماند، لذا به امر هادی به جندی شاپور مراجعت کرد.
7. وی بمانند پدرش جورجیس طبیبی حاذق و متبحر در پزشکی بود.
به سال 171 هجری قمری (مطابق 787 میلادی) که خلافت به هارون الرشید رسید. اتفاقاً به بیماری سختی مبتلی شد. خلیفه به یحیی فرزند خالد برمکی دستور داد طبیبی حاذق احضار کند.
یحیی گفت طبیب خاص پدر و مادرت «ابوقریش» است و اجازه خواست وی برای معالجت به خدمت خلیفه برسد. (این ابوقریش طبیبی است که پس از احضار بختیشوع به بغداد برای هادی با توطئه خیرران عیال هادی سبب شد که از بغداد به جندی شاپور روانه گردد).
بختیشوع مجدداً به بغداد رفت و در حضور خلیفه با زبان های پارسی و عربی درود بر خلیفه فرستاد.
می گویند یحیی برمکی برای آن که اعتماد خلیفه را به بختیشوع جلب کند دستور داد هیئتی از اطباء بغداد جمع کرده تا میزان دانش بختیشوع معلوم گردد. هیئت مزبور عبارت بودند از ابوقریش و عیسی بن شهلافا و عبداله طیفوری و داودبن سرافیون و سرجیس.
پس از آن که هیئت مذکور جلسه در حضور خلیفه تشکیل دادند. هرون دستور داد ادرار حیوانی را به بختیشوع نشان دهند و از او سؤال کرد، که دستور دهد صاحب این ادرار چه غذائی باید بخورد. بختیشوع در پاسخ گفت صاحب این ادرار باید جو تازه بخورد. هرون بخندید. سپس تمام حضار از فضائل بختیشوع سخن راندند. هرون وی را صله داد و خلعتی فاخر بخشید و دستور داد تا وی رئیس پزشکان کشور گردد.
می گویند وقتی جورجیس پدرش عزم رفتن بغداد نمود، بختیشوع به پدر گفت: چرا مرا با خود به بغداد نمی بری؟
جورجیس در جواب گفت: شتاب مکن تو نیز در استخدام پادشاهان در خواهی آمد و مقامی ارجمند خواهی یافت.
وی را مؤلفات چندی در پزشکی می باشد که مهم ترین آن ها عبارتند از:
«کناش مختصر» و «کتاب تذکره» که برای فرزندش جبرئیل به رشته تحریر در آورده است.
وی را دو پسر بود یکی به نام جبرئیل و دیگری جورجیس.
8. وی با پدرش چنان که آمد در بغداد بود. این امر بر حسب درخواست جعفر برمکی وزیر هارون طبیب مخصوص هارون شد.
در ابتدای اقامت جبرئیل در دربار هارون الرشید واقعه ای اتفاق افتاد که مقام وی بسیار ارجمند گردید و آن این که یکی از کنیران حرامسرای هرون بر اثر میگساری شبانه مبتلی به بیماری فالج گردید و هر دو پایش بی حرکت ماند (از کار افتاد).
جبرئیل به وسائل روانی فی المجلس وی را درمان و کنیزک بهبود یافت. هرون بسیار خوشحال شد و علت این نوع درمان را از جبرئیل سؤال کرد؟ جبرئیل در پاسخ گفت: در بعضی بیماری ها آن گاه که طبیب حاذق از داروهای درمان کننده علاج نمی بیند، به وسایل نفسانی متوسل می گردد.
بدین ترتیب جبرئیل بیش از بیش در دربار هارون الرشید مقام و منزلتی ارجمند یافت و چون پزشکی حاذق و کم نظیر بود تحف و هدایای زیادی از طرف وزراء و امرا و بزرگان دولت عباسی علاوه بر حقوق گزافی که از هارون الرشید دریافت می کرد سیل وار به طرف او سرازیر گردید، به نحوی که شکوه و جلال زندگی وی در بغداد زبان زد خاص و عام بود.
حقوق و درآمد سالانه جبرئیل از هارون الرشید زیاد بود. می گویند که ثروت فوق العاده و جلال و شکوه کم نظیری در بغداد برای خود فراهم ساخت، که از بعضی نظرات و جهات بر جلال و شکوه دربار خلیفه داشت.
با تمام این احوال جبرئیل هیچ گاه تعصبی نسبت به عرب نداشت و به مذهب خود و این که از جندی شاپور است فخر می کرد. از آن گذشته تا ممکن بود به پارسی سخن می گفت.
جبرئیل برای ترجمه کتب بقراط و جالینوس از زبان یونانی به عربی و سریانی از عده ای از دانشمند صابئین استفاده کرد و آنان را به ترجمه کتب دو استاد بزرگ وا داشت که این مطلب یکی از عوامل مهم و اساسی و بنیان پزشکی اسلامی می باشد.
جبرئیل نسبت به حنین فرزند اسحق عبادی احترام فوق العاده می کرد.
حنین برای جبرئیل کتابی در تشریح بدن از یونانی به عربی ترجمه کرد.
با آن که حنین جوان بود و جبرئیل مسن، آن قدر جبرئیل به حنین احترام می گذاشت که همه در عجب بودند. روزی از وی سؤال شد علت چیست که این همه درباره ی حنین احترام قائل؟ در پاسخ گفت اگر این جوان (یعنی حنین) عمرش دراز گردد، سرجیس رأس العینی را رسوا خواهد کرد.
توضیح آن که سرجیس رأس العینی کتب چندی در فلسفه و حکمت از یونانی به سریانی برگردانده است.
وی (جبرئیل) معتقد بود که مترجمین کتاب های بقراط و جالینوس را برای ما اطباء ابزار کار تهیه می کنند و این امر به مانند آن است که آنان سازندگان شمشیر و ما شمشیر زنان می باشیم. چون شمشیرگر شمشیر را از فولاد می سازد نمی تواند از آن استفاده کند، این شمشیر زن است که از آن استفاده می نماید.
مدت اقامت جبرئیل در بغداد جمعاً بیست و سه سال بود. پس از مرگ هارون الرشید طبیب مخصوص امین و سپس به خدمت مأمون مشغول بود. در سقوط بغداد به دست لشکریان خراسان و قتل امین مردم عوام به خانه جبرئیل ریخته و اموالش را بغارت بردند، بدین معنی پس از قتل امین چون مأمون (198 هجری قمری = 813میلادی) به علت ترک خدمت از جبرئیل دلگیر بود، به حسن بن سهل دستور داد اموال جبرئیل را گرفته و محبوسش کنند جبرئیل مدتی در حبس بود. در این هنگام حسن بیمار شد و اطباء از معالجت وی عاجز ماندند. اجباراً جبرئیل را از حبس آزاد ساخت و در مدت کمی طبق درمان وی حسن بهبود یافت (202 هجری قمری مطابق 817میلادی).
به سال 210 هجری قمری (مطابق 825میلادی) مأمون را بیماری سختی عارض شد. میکائیل (میخائیل) و سایر اطباء از معالجت وی عاجز ماندند و با تمام تلاش ها کاری از بیش برده نشد.
دوستان جبرئیل مأمون را به احضار جبرئیل ترغیب کردند. جبرئیل در مدت پنج روز خلیفه را با شدت بیماری که داشت درمان کرد. مأمون دستور داد یک میلیون درهم (هزار هزار) به طبیب بدهند و هر چه از اموال به غارت برده بودند به وی بازگردانند، تا آن جا که همان مقام دوران هارون الرشید را یافت.
وی مردی خلیق و مهربان و بسیار مردم دار و از هر جهت صفات یک طبیب را دارا بود.
جبرئیل و پدرش بختیشوع و پدر بزرگش جورجیس از اطباء بزرگ جندی شاپور می باشند که در میان پزشکان جندی شاپور آثاری فوق العاده به پزشکی بغداد (که بعدا مرکز مهم پزشکی اسلامی گردید) و بالنتیجه به پزشکی اسلامی نموده اند.
جبرئیل به سال 213 هجری قمری (828 میلادی) در بغداد در گذشت. از جنازه اش تجلیل زیاد به عمل آمد و به موجب وصیتی که به دامادش میخائیل کرده بود و برادر شهر مدائن در دیری به خاک سپردند.
معروف است که جبرئیل در دربار هرون (193-170 هجری قمری = 807-786 میلادی) چنان قدر و منزلتی داشته که هرون به امنای دولت خود نوشته: «کل من کان له الی حاجه فلیخا الطب بهاجبرئیل لانی افعل کل مایسئلنی فیه ویطلبه منی». یعنی هر کس حاجتی از من دارد جبرئیل را بخواهد بدلیل آن که هر چه جبرئیل طلب کند من آن را عمل می کنم.
وی سه بار زبیده مادر جعفر (حرم هرون) را درمان کرد و سیصد هزار دینا زرمسکوک انعام گرفت.
از مؤلفات وی رساله «مطعم و مشرب» است که به نام مأمون تألیف کرده ایضاً کتابی «در مدخل طب» و «باه» «بخور» و همچنین «کناشی» در پزشکی می باشد.
9. بختیشوع پس از مرگ جبرئیل به جای پدر ریاست بیمارستان جندی شاپور را داشت. وی به بغداد فراخوانده شد و به سمت طبیب خاص خلیفه و رئیس پزشکان درباری منصوب گردید.
وی زمان خلافت مأمون و معتصم و وائق و متوکل و منتصر و مستعین و معتز و مهتدی را درک کرده است.
اما دوران حشمت و جلال فوق العاده اش در دوران معتصم و متوکل (232 ر227 هجری قمری = 848ر811 میلادی).
می گویند متوکل عباسی آن همه سفاکی و ستمگری که هیچ کس را یارای خلاف گوئی با وی نبود در برابر بختیشوع ساکت می ماند.
وی در خدمت خلیفه بسیار محترم و معزز بود.
روزی بختیشوع در مجلس خلیفه پهلویش نشسته بود. صحبت از بیماریهای سوداوی بود. سخن بدینجا رسید، وقتی سواد به مزاج بیمار غلبه کند طبیب حکم به جنون وی کند و قاضی شرع دست و پای او را به زنجیر ببندد و قیم بر او گمارد. متوکل عباسی ضمن صحبت بادارعه بختیشوع (دراعه جامه ای پنبه ای با پشمین که جلوی آن باز باشد) آن را می کشید تا به محل بندازار رسید و آن را پاره کرد و خود نمی دانست چه می کند. بختیشوع را نیز شرم بود که مطلبی گوید. متوکل از بختیشوع سؤال کرد شما اطباء چه وقت و با چه علامتی حکم بر جنون بیماری سودائی می کنید؟ بختیشوع در جواب گفت که یک بیمار سودائی دراعه طبیب خود را تا بندازار پاره کند. در این هنگام حکم به دیوانگی او کرد. که باید دست و پایش را بیست و قیم بر او گمارد.
بختیشوع در شهر بغداد خانه ای گشاده داشت. همه کس از بزرگ و کوچک از مال او متمتع بودند و هر کس بر او وارد می گشته یک قوطی بخور همراه یک قوطی ذغال به وی هدیه می داد.
این قوطی بخور و ذغال مأخوذ از عادت در جندیشاور بود، که بدان وسیله فضای اطاق ها و خانه را معطر می کردند.
روزی متوکل به خانه بختیشوع با پنج هزار نفر از ملتزمین رکاب و خدام و فراش رفت. بختیشوع از خلیفه خوب پذیرایی کرد و بعداً برای ملتزمین رکاب پنج هزار سفره خوراک مرتب کرد. این امر سبب رشک متوکل به کثرت تجمل و حشمت و ثروت وی گردید. به بهانه ای دستور داد اموال او را گرفته و ضبط کند.
10. وی پزشکی را نزد پدر آموخت و در بغداد مانند اجدادش شهرت به سزایی داشت.
معروف است که صاحب بن عباد در ری بیمار شد، بحاکم بغداد دستور داد از پزشکان این شهر طبیبی برای درمان وی گسیل دارد.
جبرئیل مجلش مشاوره ای از پزشکان شهر تشکیل داد، همه متفقاً به جبرئیل برای پزشکی صاحب رأی دادند.
او با شکوه فراوان به ری رفت و صاحب را درمان کرد و به درخواست صاحب کناشی (مجموعه) پزشکی نوشت که در باب بهداشت بدن آدمی از سرتا پا بود.
پس از آن جبرئیل برای درمان یکی از شاهزادگان دیلمی «خسرو شاه دیلمی» به دیلمان رفت و بیماری او را نیز درمان کرد وچون فارسی می دانست رساله ای درباره بیماری وی به پارسی به رشته ی تحریر آورد. این رسانه یا کتاب که به نام خسرو شاه دیلمی است موسوم به «فی الم الدماغ به مشارکه المعده ی و الحجاب یعنی الحجاب الفاصل بین آلات الغذا و الات التنفسن المسمی ذیافر غما» می باشد.
در مراجعت از خدمت صاحب یک هزار دینار در برابر تألیف کناش به وی صله عطا کرد.
جبرئیل درباره ی صله گفت: صد برگ تألیف کردم و هزار دینار گرفتم.
جبرئیل در مراجعت از دیلمان مجدداً خدمت صاحب بن عباد رفت.
صاحب از وی سؤال کرد بزرگ ترین ارکان و رطوبات بدن چیست؟ وی در پاسخ گفت خون.
صاحب از او خواست رساله ای در بیان و استدلال این مطلب بنگارد.
جبرئیل در مراجعت به بغداد رساله ای در این زمینه نگاشت و آن را به نام «الکافی» نام گذارد.
وی از پزشکانی است که در بیمارستان عضدی که به همت پادشاه دیلمی در بغداد تأسیس یافت خدمت می کرد.
معروف است که او علاوه بر پزشکی در بیمارستان عضدی طبیب مخصوص عضدالدوله نیز بود و دو حقوق دریافت می کرده است، بدین معنی که سیصد درهم از بیمارستان و به همین مقدار نیز از عضدالدوله دیلمی. به علاوه خرج خوراک و پوشاک و منزل را نیز از خزانه ی عضدی دریافت می داشته است.
وی از جمله پزشکانی بود که در بیمارستان عضدی به خدمت اشتغال داشت.
وی را تألیف دیگری است به نام «کتاب المطابقه بین قول الانبیاء و الفلاسفه».
11. این عیسی همان طبیبی است که به جای جورجیس در بغداد ماند.
بر اثر طمع به جمع آوری مال و منال پرداخت و از روش استاد دور افتاد و چنین وانمود کرد که سلامت خلیفه در دست اوست. وی نامه ای جهت مطرح نصیبین نوشت و از وی مال و پول خواست و وی را تهدید کرد.
نامه بدین مضمون بود: مگر نمی دانی که سلامت خلیفه در دست من است، اگر بخواهم وی را بیمار و اگر اراده کنم وی را سالم کنم.
مطران نامه را توسط «ربیع حاجب» که با عیسی کدورت داشت به خلیفه داد. چون خلیفه از کار او خبردار شد وی را از پزشکی مخصوص خود منفصل کرد و به ربیع الخادم (پیشکار و منشی و محرم خلیفه) دستور داد که عیسی را به جندی شاپور بفرستد و مجدداً جورجیس را به بغداد احضار کند. اما جورجیس بر اثر سقوط از پشت بام از رفتن به بغداد عذر خواست و ابراهیم سرافیون را که از استادان بزرگ جندی شاپور بود به بغداد فرستاد.
12. شاپور فرزند سهل رئیس رئیس بیمارستان و دانشکده جندی شاپور بود. وی برخلاف عده ای از اطباء و رؤسای بیمارستان جندی شاپور اصولاً به رفتن بغداد و تهیه مال و متاع و به دست آوردن جاه و جلال توجهی نداشت و پیوسته در جندی شاپور به مطالعه و خدمت روزگار می گذرانید.
وی ابتدا طبیب مقیم بیمارستان و سپس ریاست آن را داشت و در زمینه داروسازی تبحر یافت. مؤلفاتی چند دارد. منجمله: الف) کتاب قرابادین بزرگ «الاقرا باذین الکبیر» در شناسائی گیاه ها و نباتات پزشکی که در داروخانه های اغلب بیمارستان ها مورد استفاده بوده است، ب) کتابی در نیروهای غذا و منافع و مضار آن به نام «کتاب قوی الاطعمه و مضارها و منافعها»، ج) کتابی در ابداع ادویه «کتاب الابدال الادویه» که در باب معادل ها و جانشین های داروهاست، د) مقاله ای در خواب و بیداری به نام «مقاله فی القول فی النوم و الیغظه». هـ) کتابی بر رد نظر حنین بن اسحق بین غذا و داروی مسهل به نام «کتاب الردعلی حنین فی کتابه فی الفرق بین الغذا و الدواء و المسهل».
13. اروپاییان وی را Mesue می نامند. وی بر حسب پیشنهاد جبرئیل به بغداد آمد و ریاست بیمارستان بغداد را عهده دار شد. بعضی گویند روزی ماسویه در جندی شاپور مطالبی گفت که به نفع اعراب و ضرر بیمارستان جندی شاپور بود. رئیس دانشکده و بیمارستان وی را از مقامش منفضل و حقوق او را قطع کرد. بدین جهت وی به بغداد عزیمت نمود.
ماسویه دو پسر داشت یکی میخائیل و دیگری یوحنا یا یحیی (ابوزکریا) (متولد به سال 160 هجری قمری در خوزستان مطابق 776 میلادی متوفی به سال 241 هجری قمری مطابق 855 میلادی در بغداد). یوحنا در مقام علم و فضل بر میخائیل برتر بود. وی به عده ای از خلفای عباسی به مانند معتصم (227-218 هجری قمری = 841-828 میلادی) و واثق 232-227 هجری قمری = 848-841 میلادی) و متوکل (248-232 هجری قمری = 861-848 میلادی) خدمت کرده است.
اما میخائیل فرزند دیگرش در موقع اقامت جورجیس در بغداد به این شهر خوانده و به ریاست بیمارستان جدیدالتأسیس بغداد گمارده شد. وی پس از مدتی کوتاه از ریاست بیمارستان بغداد استعفاء و به جندی شاپور مراجعت کرد. سپس ماسویه به دستور جبرئیل به بغداد آمد و ریاست بیمارستان بغداد را عهده دار گردید.
چنان که آمد عده ای از مورخان گفته اند ماسویه از بیمارستان جندی شاپور اخراج گردید، لذا به بغداد آمد و چون در برابر خاندان بختیشوع قرار گرفت، به وسائلی خود را به فضل بن ربیع که دشمن برمکیان بود، نزدیک کرد و نتیجه به دربار خلافت راه یافت و طبیب مخصوص دربار گردید.
چنان که در قبلاً گفتیم ماسویه را دو پسر بود. یکی یوحنا و دیگری میخائیل. یوحنا طبیب و داروسازی دانشمند و در کار خود تبحری به سزا داشت در خدمت خلیفه عزیز و گرامی بود و هرگاه خلیفه و خاندانش بر سر سفره می نشستند وی بر بالای آنان می ایستاد و شیشه هائی از شربت ها و معجون های پزشکی و مرباها برای تقویت هضم و اشتها و حرارت طبیعی به آنان می خورانید، تا بهتر بتوانند از سفره های رنگین و غذاهای آن بهره مند گردند.
باید دانست از مدرسین علم پزشکی در بغداد که از پزشکان جندی شاپور بودند چند تن به نام یوحنا بود. در میان آنان دو تن بسیار مشهور می باشند. اولی یوحنا پسر سهل که رئیس بیمارستان جندی شاپور بود و سپس در بغداد پزشکی کرد. دومی یوحنا فرزند ماسویه که ذکر آن آمد.
یوحنا فرزند ماسویه از مؤلفات زیادی به زبان عربی بوده که اغلب مورخان از آن ها نام برده اند. تعداد آن ها قریب سی عدد می باشد که در رشته های مختلف علوم پزشکی و بیماری ها و چشم پزشکی و بیماری های زنان و معده و قولنج و امثال آن ها است. از تألیفات مهم وی مجموعه پزشکی (کناش، Pandecte de la Medecine) و فارماگویه عمومی (Pharmacopee generale) است. ترجمه های تعدادی از مؤلفات وی در ونیز (1471م.) ولیون (1478م.) چاپ شده است.
وی اولین طبیبی است که در باب جذام (Lepre) کتابی تألیف کرده است.
نباید این ماسویه (ابوزکریا) را با یحیی فرزند ماسویه که به اسم ماسویه جوان معروف می باشد اشتباه کرد. ماسویه جوان شاگرد ابن سیناست که در بین النهرین متولد گردیده و به سال 409 هجری قمری مطابق 1018 میلادی در مصر فوت کرده است. وی کتابی برای گچ گرفتن و روغن ها (مرهم ها) و شربت ها نوشته است.
14. Theodosus = Thiadorus
وی از اطباء مسیحی قرن چهارم میلادی و معاصر شاپور ذوالا کتاف (سال جلوس 310 میلادی) و طبیب مخصوص وی بود. وی در خدمت شاپور مقام بلندی داشت.
به خواهش وی شاپور کلیسائی برایش بنا نمود.
ابن ابی اصیغه گوید: پادشاهی که برای وی کلیسا ساخت بهرام گور (جلوس 220 میلادی) بود. ویرا کناشی در پزشکی است که به عربی برگردانده شده است.
15. Marutha
16. Sergius
17. Stephan de Edessa
18. Tribunus
19. Gabriel
20. Sergius de Rechaina = Sergius de Theodosipolis
21. Kanga
22. Susruta

منبع :نجم آبادی، محمود؛ تاریخ طب در ایران پس از اسلام (از ظهور اسلام تا دوران مغول)، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ سوم 1375.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط