زبان و ادبیات یک شهر تابعی از زبان و ادبیات دولت و قوم غالب و مسلط است:
لغات مردم شهرها عبارت است از زبان ملت یا قومی که بر شهرها غلبه می یابند یا آن ها را بنیان می نهند و به همین سبب لغات کلیه شهرهای اسلامی در مشرق و مغرب در این روزگار عربی است.(1)
قوم غالب پس از تسلط نظامی و سیطره سیاسی، سلطه فرهنگی خویش را بر قوم مغلوب و مقهور و مستعمره، اعمال می کند و زبان و ادبیاتش را در آن جامعه حاکم می نماید و به همین جهت امروزه ما شاهد رواج زبان فرانسه و انگلیسی در بسیاری از کشورهای آفریقایی و امریکایی می باشیم.
- شهرنشینی در سایه دولت ها پیدا می شود، دولت ها برای اشباع تنوع طلبی و آسایش جویی و رفاه خود عمارات مهم و بناهای فراوانی می سازند و بر وسعت و آبادانی آن می افزایند و بنابراین رونق و کسادی وسعت و کوچکی آن بر حسب احوال دولت ها متفاوت است.
«پس برای ساختن قصبان و بنیان نهادن شهرهای بزرگ هیچ راهی نیست جز اینکه به نیروی دولت و پادشاهی انجام یابد»(2).
«اصول شهرنشینی و حضارت در سایه ی پدید آمدن دولت است و این اصول به سبب پیوستگی و پایداری دولت ها رسوخ می یابد، زیرا شهرنشینی از حالات عادی و @ رائد بر احوال ضروری اجتماعی و عمران است و زاید بودن آن بر حسب اختلاف رفاه و تفاوت ملت ها از لحاظ کمی و فزونی عده نفوس آن ها فرق می کند و این اختلاف بی حد و حصر است.(3)
در شهر تجمل خواهی، رفاه طلبی، سستی و ترس، انواع خوشگذرانی ها و فساد اخلاقی و انحراف از فطرت اولیه وجود دارد، بنابراین شهرنشینی عبارت از فساد و انحراف در عادات و آداب و رسوم مردم است.
«شهرنشینان بر بستر آسایش و آرامش آرمیده و غرق ناز و نعمت و تجمل پرستی شده و امر دفاع از جان و مال خویش را به عهده ی فرمانروا و حاکمی واگذار کرده اند که تدبیر امور و سیاست ایشان را برعهده گرفته است و به نگهبانان و لشگریانی اتکاء کرده اند که ایشان را از هر گونه دستبردی حمایت می کنند و @ درباره هائی که بر گرد شهر، آنان را احاطه کرده و دژهای تسخیرناپذر که حائل و مانعی در برابر هجوم دیگرانست غنوده اند و از آن ها هیچ گونه بانگ و خروش سهمناکی آنان را بر نمی انگیزاند و هیچ کس شکار ایشان را هم نمی ماند، به همین سبب در نهایت غرور و آسودگی سلاح را به دور افکنده اند و نسل های ایشان بر این وضع تربیت شده اند و در نتیجه خوی زنان و کودکان در آنان رسوخ یافته که باید خداوند خانه متکفل امور آنان باشد و به خود هیچ گونه اعتمادی ندارند و این خوی رفته رفته، چنان در آن ها جایگیر گردیده که به مثابه سرشت و طبیعت ایشان درآمده است.(4)
«شهرنشین ها از این رو که پیوسته در انواع لذت ها و عادات تجمل پرستی ناز و نعمت غوطه ورند و به دنیا روی می آورند و شهوات دنیوی را پیشه می گیرند نهاد آنان به بسیاری از خوی های نکوهیده و بدی ها آلوده شده است و به همان اندازه که خوی های ناپسند و عادات زشت در نهاد آنان رسوخ یافته است از شیوه ها و رفتارهای نیک و نیکوی دور شده اند».(5)
«ممارست دائمی شهریان در پیروی از فرمان ها موجب تباهی سرسختی و دلاوری شان می شود و حس سربلندی را از ایشان می زداید و این بدان جهت است که در شهر همه کس فرمانروا و صاحب اختیار کار خود نیست، چه رئیسان و امیرانی که عهده دار امور مردم و مسلط بر آنان می باشند، نسبت به دیگر گروه اند و بنابراین اکثریت مردم ناگزیرند فرمانبر دیگری باشند و در زیر تسلط و فرمانروایی او به سر برند.»(6)
«شهرنشینی مساوی با مرحله سکون از سیر جوامع است. از این رو هرگاه قومی شاهد ملک را در آغوش گیرند دیگر از متاعب و دشواری هایی که در راه به دست آوردن آن تحمل می کردند، دست می کشیدند و آسایش و تن آسایی و سکون را برمی گزینند».
و سرانجام پدیده شهرنشینی آخرین مرحله از سیر جوامع انسانی و پایان طبیعی عمر ملت ها و تمدن ها و عمران می باشد. «شهرنشینی و حضارت نهایت عمران و پایان دوران آنست و همین حضارت، فساد و تباهی آن را اعلام می دارد».(7)
و در تعلیل آن چنین می گوید: «چه در این مرحله (نیرومندی دولت ها) مخارج دولت فزونی می یابد و نتیجه وضع باج ها این است که فروشندگان کالاها، اجناس خود را گران می کنند زیرا کلیه بازاریان و بازرگانان باج ها را حساب می کنند و آن ها را روی بهای کالاها، و اجناس خود می افزایند و کلیه مخارجی را که برای به دست آوردن اجناس متحمل می شوند و حتی مخارج خودشان را به بهای کالا اضافه می کنند و بدین سبب باج ها داخل قیمت اجناس می شود و بالنتیجه مخارج شهرنشینان افزایش می یابد و از مرحله میانه روی به اسراف منتهی می شود و هیچ راهی برای بیرون شدن از این وضع ندارند زیرا عادت تجمل خواهی و شهرنشینی بر آنان چیره می شود و از آن ها فرمانبری می کنند و کلیه وجوهی را که از راه پیشه ها و حرفه ها به دست می آورند، باید صرف این گونه تجملات کنند و از این رو یک به یک گرفتار بینوایی و فقر می شوند و در ورطه مسکنت و ناداری غوطه ور می گردند و خریداران کالاها تقلیل می یابند و در نتیجه بازارها کساد می شود و وضع شهر رو به تباهی می گذارد و موجب همه این ها در شهرنشینی و تجمل خواهی و ناز و نعمت است و این ها مفاسدی است که به طور عموم در بازارها و عمران شهر روی می دهد.(8)
ازدواج در شهر حالت بسته خود را از دست می دهد و خانواده ها تنها در محدوده اقوام و فامیل خود تزویج نمی کنند، بلکه ازدواج ها به حالت باز درمی آید و نسب های خالص از بین می رود. و گاهی برخی از خانواده ها در آغاز امر دارای عصبیت و خصال بزرگی و شرافتند ولی بعدها در نتیجه شهرنشینی این خصال را از دست می دهند و با جمعیت دیگر در می آمیزند.(9)
بنابراین از ویژگی های جامعه شهری پدید آمدن نژادهای متوسط است زیرا نژاد سفید یا سیاه و سرخ و زرد آمیزش کرده و نسل های جدید و دورگه پدید می آید.
نظم سیاسی در شهر اگرچه حالت موروثی دارد، برخلاف شیوه ی حکومتی بادیه حالت مطلقه یا خودکامه پیدا می کند و استبداد خودکامه یا مطلق توسط گروه غالب در شهر به وجود می آید تا بتواند عصبیت های متعدد را رام نموده و تحت سیطره ی خود درآورد. طبیعت اقتضاء می کند که دولت به سوی خودکامگی گراید تا هنگامی که بزرگی و سیادت در میان دسته ای از یک قبیله مشترک است و همه یکسان در راه آن می کوشند، همت های آنان در غلبه بر بیگانه و دفاع از مرز و بوم خویش به منزله یگانه راهنمای ایشان در سربلندی و نیروی حمایت آنان خواهد بود و هدف و مقصد همه آنان عزت و ارجمندی می باشد. لیکن هرگاه یکی از آنان فرمانروای مطلق گردد عصبیت دیگران را سرکوب می سازد و تمام عصبیت ها را رام خود می کند و همه ثروت ها را به خود اختصاص می دهد.(10)
«برخی اوقات ممکن است خودکامگی(حکومت مطلق) برای نخستین پادشاه یک دولت دست دهد و گاهی هم جز برای دومین یا سومین سلطان یک سلسله حاصل نمی شود و این بر حسب ممانعت و نیروی عصبیت های دیگر پدید می آیند، ولی به طور کلی، موضوع خودکامگی در دولت ها الزامی و اجتناب ناپذیر است».
نسل دوم به سبب کشورداری و ناز و نعمت تغییر خوی می دهند و از بادیه نشینی به شهرنشینی می گرایند و از تنگی روزی به فراخی معیشت و ناز و نعمت و از اشتراک در فرمانروایی به خودکامگی (حکومت مطلق) گام می گذارند که تنها یک فرمانروایی را به خود اختصاص می دهد.(11)
«برخی اوقات ممکن است خودکامگی (حکومت مطلق) برای نخستین پادشاه یک دولت دست دهد و گاهی هم جز برای دومین یا سومین سلطان یک سلسله حاصل نمی شود و این برحسب ممانعت و نیروی عصبیت های دیگر پدید می آیند، ولی به طور کلی، موضوع خودکامگی، در دولت ها الزامی و اجتناب ناپذیر است».
پس از نظر سیاسی شهر کانون پیدایش حکومت استبدادی و پادشاهی است.
شیوه های معاش در شهر متنوع تر از شیوه های معیشتی در بادیه است. زیرا شهرنشینان از تأمین حداقل ضروریات زندگی فراتر رفته و به تأمین وسایل رفاه و خوش گذرانی و انواع غذاها و البسه، پوشاک، توسعه مسکن و تزیین آن می پردازند. ولی هنگامی که وضع زندگی همین طوایف که بدین شیوه می زیند توسعه یابد و در توانگری و رفاه به مرحله ای برتر از میزان نیازمندی برسند، آن وقت وضع نوین آنان را به آرامش طلبی و سکونت گزیدن وا می دارد و برای به دست آوردن میزان بیشتر از حد ضرورت و نیاز با یکدیگر همکاری می کنند و در راه افزایش خوراکی ها و پوشیدنی های گوناگون می کوشند و به بهتر کردن و ظرافت آن ها توجه می کنند و درصدد توسعه خانه ها و بنیان گذاری شهرهای کوچک و بزرگ برمی آیند و سپس رسوم و عادات توانگری و آرامش زندگی آنان فزونی می یابد و آنگاه شیوه های تجمل خواهی در همه چیز به حد ترقی و کمال می رسد، مانند تهیه کردن خوراکی های متنوع و لذت بخش و نیکوکردن آشپزخانه ها و برگزیدن پوشیدنی های فاخر رنگارنگ از ابریشم و دیبا و جز این ها و برآوردن خانه ها و قصرهای بلند و باشکوه که با بنیانی استوار و منظره ای زیبا آن ها را پی می افکنند و در صنایع راه کمال را می پیمایند. چنان که کاخ ها و خانه را بدان بنیان می نهند که دارای آب روان باشد و دیوارهای آن ها را بلند می سازند و در زیبایی و ظرافت آن ها مبالغه می کنند و در بهتر کردن کلیه وسایل معاش و زندگی از پوشیدنی گرفته تا رختخواب و ظروف و اثاثیه های خانه می کوشند. این گروه شهرنشینانند آنان که در شهرها و پایتخت ها به سر می برند.(12)
و در شهر است که تقسیم کار اجتماعی پیدا می شود و از این شهرنشینان دسته ای برای به دست آوردن معاش خویش به کار صنایع می پردازند و گروهی بازرگانی را پیشه می کنند. حرفه ها و مشاغل شهرنشینان نسبت به مشاغل چادرنشینان بارورتر و مقرون تر به رفاه است زیرا عادات و رسوم زندگی آنان از حد ضروریات در می گذرد و امور معاش ایشان به تناسب وسایلی که در دسترس آنان هست ترقی می کند.(13)
از ویژگی های جامعه شهری پیدایش پدیده صنعت است زیرا هنگامی که اجتماع شهرنشینی و تمدن آن شهر به مرحله کمال نرسد، مردم تنها به کسب ضروریات معاش همت می گمارند که عبارت از وسایل خوراکی چون گندم و جز این است ولی هرگاه شهر به مرحله تمدن برسد و بهره کارهای مردم فزونی یابد و برای ضروریات آن کافی باشد و بلکه زاید بر آن گردد آن وقت آن مقدار اضافه را صرف امور تجملی امور معاش می کنند.(14)
و هنگامی که تمدن اهالی آنها فزونی یابد و توسعه ثروت و امور تجملی آنان را به صنایع گوناگون نیازمند کند، آن وقت صنایع از مرحله قوه به فعل می رسند.(15)
شهرنشینی ملازم با آلودگی هوا و محیط می باشد. در نتیجه توسعه اجتماع و افزایش جمعیت هوا فاسد می شود، زیرا هوای شهرهای پرجمعیت با مواد گندیده و رطوبات فاسد درمی آمیزد.(16)
تحولات دولت (جامعه شناسی سیاسی)
به طور قطع ابن خلدون خاستگاه دولت را صحرانشینی و بداوت می داند و سپس دولت از حالت صحرانشینی به «حضارت» تبدیل می شود. آن هم به دلیل آن است که تحولات شهرنشینی بر اثر تحول و دگرگونی صحرانشینی (بداوت) و تغییر و تحول «عصبیت» همبستگی گروهی یا «روح گروهی» می باشد، زیرا رفاه عامل تغییر قدرت است.(17)به نظر ابن خلدون هر دولتی مانند اشخاص یک دوره «عمر طبیعی» دارد و آن بیشتر در عمر سه نسل (چهل سال) خلاصه می شود. عمر متوسط یک نسل 40 سال می باشد (به این معنی که انسان از کودکی تا 40 سالگی در حال رشد و قوت و نیرو است ولی از چهل به بالا رو به افول و نقصان می رود).
چرا ابن خلدون عمر هر دولتی را در سه نسل (40 سال) خلاصه می کند؟ زیرا نسل اول به عقیده ابن خلدون، هنوز در آن رفتار و خلق صحرانشینی از ساده زندگی کردن، خشونت و صلابت، شجاعت و غرور قومی «اشتراک در مجد» باقی است، و به آن نحو زندگی می کند و به اصطلاح هنوز شمشیرشان بران و رفتارشان قاطع و ترسناک و به دیگر مردم چیره اند.(18)
نسل دوم: اخلاق و رفتارشان به سبب قدرت و رفاه از سادگی صحرانشینی به طراوت شهرنشینی تغییر می یابد و از زندگی خشک ناداری به رفاه و فراوانی دگرگون می شود و افتخار غرور قومی و گروهی به حاکمیت مستبدانه فرد و تنبلی و سستی دیگران، منتهی می گردد و از اوج عزت سطوت و تهاجم به حضیض و ذلت خود و بی حرکتی، می افتد (حرکت تبدیل به سازمان می شود). در این مرحله است که از صولت عصبیت و همبستگی گروهی، کاسته می شود و کم کم با سستی و خمودی انس می گیرند، با وجود این هنوز بسیاری از اوصاف عصبیت و همبستگی گروهی در نسل اول باقی مانده و هنوز در راه آرمان و غرور قومی خود همواره تلاش کرده و فعالیت می نماید.
اما نسل سوم: اساساً دوران صحرانشینی و روح آن را فراموش می کنند انگار که اساساً چنین دوره ای هرگز وجود نداشته است و آن حلاوت و عزت «روح گروهی» (عصبیت) و حماسه آن را کاملاً از دست می دهند و آنچنان رفاه و زندگی زدگی و عیش و لذّت در آن ها اثر می گذارد که بالکل، موجودی بی مصرف، عاطل، سربار، به دیگری و کل بر اجتماع می شوند، مانند کودکان و احیاناً زنانی که خالص مصرفی هستند یا مستقل.
در این مرحله دیگر آن روح حماسی و غرور ملی را از دست داده و روح دفاع از ارزش های گروهی و رسیدن به اهداف و آرمان های خود را از دست می دهند. اگر به (تصادف) یک عامل خارجی مانند هجوم قوم بیگانه به دولت روی آورد، دیگر نمی تواند از خود دفاع نماید در نتیجه دولتمردان مجبور می شوند که از دیگران (از صاحبان نخوت یا موالی) کمک بگیرند و خود را نگه دارند و حتماً با آن پشتیبانان نیز کنار بیاید و جانب آنان را رعایت نمایند تا سرانجام اجل دولت فرا رسد و سوقط آنان حتمی گردد.
اینست همان سه دوره طبیعی که عمر دولت به پایان می رسد و زمان فرسودگی (پیری) و سقوط آن حتمی می شود.(19)
این سه نسل، عمر طبیعی شان صد و بیست سال است (نظریه دوره ای تاریخ) و بیشتر دولت ها از سه نسل تجاوز نمی کنند. در نهایت نسل سوم (چهل ساله آخر) دوران فرسودگی و پیری و زوال دولت است، اگر هم عامل خارجی مانند جنگ یا هجوم قوم بیگانه، وجود نداشته باشد به طور طبیعی پیری و فرسودگی نظام حاکم (دولت) وجود دارد، اما عاملی نیست که آن را تسریع کرده و پایان دهد، چنان که اگر چنین عاملی مثلاً جنگ صورت گیرد، هرگز مدافعی (مانع) در برابر خود نخواهد دید.(20)
ابن خلدون دوره (پیری و فرسودگی دولت) را چنین توصیف می کند که این پیری و فرسودگی یک مرض مزمن و علاج ناپذیری است که دامنگیر دولت شده و جزء خصلت و طبیعت آنست و قطعاً «امور طبیعی تغییرناپذیر می باشند»(والامور الطبیعیه لاتتبدل).
گه گاهی اتفاق می افتد که بعضی از سیاستمداران تیزهوش دولت به آن فرسودگی و زوال دولت خود پی می برند و گمان می کنند که این فرسودگی قابل علاج بوده و به زودی مانع دفع خواهد شد و لذا تلاش می کنند که مانع را برطرف ساخته و دولت را اصلاح نمایند و خیال می کنند که این فرسودگی نظام (دولت) به جهت قصور یا تقصیر دولتمردان است. غافل از اینکه این قانون حتمی تاریخ بوده، و در نسل چهارم دوره پیری و زوال دولت فرا رسیده است و سرانجام دولت سقوط می کند و به زباله دان تاریخ می افتد.(21)
اشعار نصر بن سیار در سقوط دولت بنی امیه شاهد گویای این تجربه تاریخی است.
ابن خلدون نظریه خود را درباره «عمر دولت» به بیان دیگری نیز توصیف می کند، دولت تقریباً در مدت عمر خود، حالات گوناگون و اطوار جدیدی به خود می گیرند که با خلق و رفتار دوره های پیشین، تفاوت آشکاری دارد زیرا خلق و رفتار تابع اوضاع و شرایطی است که انسان در آن زندگی می کنند.
به طور خلاصه اطوار دولت به نظر ابن خلدون غالباً در پنج دوره محدود می شود:
1-دوره پیروزی و دفع مانع و به دست آوردن قدرت و بیرون راندن رقیب از صحنه سیاسی در این مرحله صاحب دولت (قدرت)(Athourity)به عنوان «اسوء جامعه» خود، در کسب پیروزی و عظمت و جمع ثروت و یا نیروهای مالی و اجتماعی و دفاع از خود و حریم «عصبیت» (روح گروهی) مطرح می شود و اگر کاری انجام می دهد، به عنوان ملت (قوم) خود، صورت می گیرد نه اینکه خود به تنهایی بی آنکه دیگران را دخالت دهد، انحصارطلب باشد، زیرا مقتضای طبیعت (عصبیت) روح گروهی، در این مرحله) اینست که پیروزی را به دست آورده و مجد و عظمت و حماسه تجدید شود.
(در این مرحله، صاحب قدرت به نام ملت سخن می گوید.)
2- مرحله دوم-ظهور استبداد حاکم بر سرنوشت قوم خود و انحصارطلبی در قدرت و حکومت است. در این مرحله صاحب دولت و قدرت، تلاش می کند که هرچه می تواند اطرافیان خود را نگه دارد و پیروان و موالی را تربیت نماید. و طرفدار جمع کند تا بتواند که رقیبان سیاسی هم عصبیتی خود را از صحنه خارج سازد و غرور استکباری و عدم تسلیم کاملاً بر قدرت مسلط شود و خود یا خاندان خود را تثبیت کند.
3- مرحله سوم-دوره فراغت و آسایش است که از ثمرات قدرت و حکومت از قبیل تحصیل ثروت و جایگزینی آثار و شهرت طلبی جاودان بهره مند شود. در این مرحله صاحب قدرت تلاش می کند که ثروت جمع کند و دخل و خرج خود را مضبوط نماید و جلوی اسراف و ولخرجی را بگیرد و در تشبید بناهای بزرگ و صنایع عظیم، شهرهای وسیع بکوشد و باز در این مرحله از اهداء هدایا و تقدیم تحفه به سران قبایل و اشراف ملت ها و میهمانان خارجی هرگز دریغ ندارد و بر اطرافیان خود هرچه بیشتر بذل و بخشش می کند و بر حواشی و پیروان و ارتشیان به خوبی می پردازد و خلاصه هر چه در اختیار دارد در اختیار اطرافیان می گذارد، این مرحله، آخرین دور از ادوار استبداد است که دولتمردان صاحب قدرت، به آن می رسند. اینجاست که آن ها کاملاً مستبد بوده و در خودمحوری، تک رأیی و تحمیل عقیده غوطه ور می شوند. و حتی راه و روش استبدادی خود را نیز به دیگران و بعدی ها، به عنوان «یک فلسه زندگی» توضیح می دهند.
4- مرحله چهارم-دوره همزیستی، مسالمت و خمول است.
دولتمردان و صاحبان قدرت، در این مرحله از (سیر طبیعی دولت) تنها به آنچه گذشتگان اجدادی آنها، به دست آورده اند، قانع می شوند و تلاش می کنند که میراث گذشتگان را حفظ نمایند و لذا برای (تشریفات خودی هم که باشد) با هم مسلکان و امراء و پادشاهان نظیر خود مانند سلف(صالح) خود، باب مراوده را باز می کنند و روابط سیاسی و دیپلماسی و تشریفاتی برقرار می سازند و دقیقاً قدم به قدم مانند دولتمردان بی تفاوت و تشریفاتی، مشی سیاسی خود را ادامه می دهند، عجیب اینکه این روش آن ها، به عنوان یک «سنت متداول» مورد تقلید پیروان و اطرافیان قرار می گیرد و اساساً خروج و بیرون رفتن از این طرز مشی زندگی (سیاسی) یک نوع انحراف سیاسی و کج دهنی به روش پیشینیان به حساب می آید، به دلیل اینکه سلف و گذشتگان، بهتر از معاصران، آگاه بوده و بصیر می باشند.
5- مرحله پنجم-دوره اسراف و تبذیر و ولخرجی است.
قدرتمندان در این مرحله به هر گونه اسراف و اتلاف مال دست می زنند و در راه شهوترانی و هوس های حیوانی و پست از هر گونه لذت بردن و مطامع و بذل و بخشش و عیاشی مضایقه نمی کنند، اما در عوض به زیردستان، ارتشیان، هرچه می توانند تنگ می گیرند، طبیعی است که همنشینان فاسد و مفسد و تسلط دادن نورچشمی ها و اعضای خاندان و نزدیکان قدرتمند به مایملک ملت، روش طبیعی و عادی قدرتمندان می شود.
اینجا است که دیگر پایه های قدرت متزلزل شده و آثار و نشانه های سقوط و انحطاط دیده می شود، زیرا دیگر «عصبیت و روح گروهی» از هم فروپاشیده و قلب ملت و زیردستان از خصومت و دشمنی زورمندان مشحون بوده و در نتیجه دست از حمایت دولت باز می دارند و گذشته پرافتخار خود را خراب می سازند، در این مرحله دوره فرسودگی و سقوط دولت فرا می رسد و سرانجام سقوط کرده و آثارش نابود می گردد.(22)
موانع قدرت و عوامل فروپاشی آن
نتیجه و هدفی که بر عصبیت مترتب است همان قدرت و حکومت می باشد، در نتیجه اگر قدرت پی آمد عصبیت باشد، قطعاً پی آمد آثار و متممات آن نیز خواهد بود. آثار قدرت، یک دسته صفات و ویژگی های خاصی است که ملازم شخص مقتدر و صاحب سلطه می باشد. وجود قدرت بدون آثار و ویژگی های آن مانند کسی است که اعضایش قطع شده باشد یا او به صورت برهنه و عریان میان مردم ظاهر شود.اگر بودن عصبیت «نیروی محرک جامعه» بدون وجود ویژگی های آن نقصان و منقصتی در خاندان ها و احساب به شمار آید پس قدرت و حکومت که نتیجه و پی آمد عصبیت است، چطور متصور است که بی ویژگی ها، و لوازم و خواص حکومت، وجود داشته باشد.
قطعاً قبیله که خاستگاه عصبیت است روند و حرکتش همواره به دست آوردن نعمت ها و تسلط بر قدرت می باشد و می خواهد که دیگران را مطیع خود سازد و با قدرت و غرور تام حکومت نماید، پس هر مقدار که مدت قدرت کاسته شود و از صورت و شوکت آن بشکند قطعاً طراوت قدرت را نابود کرده و سرانجام آن را از میان خواهد برد.(23)
ویژگی های سلطنت
1- انحصارطلبی و استبداد
می دانیم که از ویژگی های قدرت، انفراد و انحصار در مجد و سلطه است. طبیعی است که قدرت پی آمد عصبیت است و عصبیت و گروه گرایی، تألیف و ترکیبی است از عصبیتهای متعدد که یکی قوی تر و نیرومندتر از دیگر عصبیت ها است و به همین دلیل بر آن ها غلبه یافته و می خواهد که سلطه و زمام آن ها را به دست گیرد در نتیجه اجتماع و پیروزی را به دست آورد و قدرت و سلطه خود را استحکام بخشد.قطعی است که این عصبیت در میان قومی و خاندانی تمرکز دارد که ریاست قدرت ها و عصبیت ها را به عهده دارند، طبیعی است که یکی از اعضای خاندان (آن که قدرتمندتر، شجاع تر است) ریاست را به دست گرفته و دیگران را مطیع خود ساخته است و در نتیجه این انحصار قدرت و سلطه بر دیگران، خصلت تکبر و غرور به نفس، در این فرد مسلط بیدار می شود و از شرکت دادن و سهیم کردن دیگران در اداره کارها، سرباز می زند. و شاید این خصلت بر اثر تملق گویی و مدح های بی مورد اطرافیان در ذهنیت و نفس فرد مقتدر ایجاد شود و در نتیجه یک شخصیت کاذب «خودباوری» به جای واقع بینی بر او مسلط گردد. کم کم این خود بزرگ بینی و خصلت انحصارطلبی در او، خصلت خود مطلق بینی و الوهیت را به وجود می آورد که دم از قدسیت می زند و فریاد «انا الغالب الحاکم» برمی آورد.
این حالت که مستبد رقبای خود را به شدت می کوبد و به عنوان «یکه تاز میدان» تحکم کرده و حکومت می راند و بر احدی اجازت نمی دهد که نفس بکشد و حرفی بزند. «کانه لیس هناک شیئاً، لاثاقه و لا جَمَلِ»
این برداشت ابن خلدون از نظام های سیاسی انحصار در رژیم استبدادی است وگرنه دیگر انواع سیستم های سیاسی مانند مشروطه یا جمهوری دموکراتیک، خالی از این ویژگی است.
2- اسراف کاری و ولخرجی
از پی درآمدهای قدرت، اسراف کاری و ولخرجی است-زیرا در جامعه وقتی قدرت به دست آمد و به وسیله قدرت مایملک ملت را @حیازت کردند، در نتیجه درآمد و دارایی اش فراوان تر و بیشتر می شوند و درآمد و سود فراوان به دست می آورند، در این وقت دیگر به ضرورت های بخور نمیر زندگی قانع نگشته و به خشونت و سختی معیشت که در طبیعت صحراگردی بود نمی سازند، بلکه به فکر اضافات تزیین و ظرافت و دقت کاری در لباس و غذا و ظروف و مسکن می افتند و هرچه بیشتر از اسراف و ولخرجی و رفاه و اضافات زندگی بپردازند به همان مقدار خودش را بالاتر، برتر، مستبدتر می بیند و تصور می کند و به اصطلاح «کیش شخصیت» پیدا می کند.(24)3- کسالت و رخوت
از آثار و پیامدهای قدرت و یا بهتر بگوییم (رسیدن به قدرت) بی حال و رخوت و سکون است. زیرا امت عصبی، گروه گرا، قدرت را از طریق تلاش به دست می آورد و نتیجه آن غلبه و پیروزی و تسلط بر قدرت است، و پس از آنکه به هدف رسیدند، و به قدرت نائل آمدند دیگر از تلاش و مجاهده و سعی و کوشش آن ها کاسته می شود و کم کم به خمودی و کسالت منجر می گردد، شاعر می گوید:عجبت لسعی الدهر بیتی و بیتها
فلما انقضی مابینا سَکَنَ الدهر
آری وقتی گروه ها که دارای عصبیت بودند، به هدف خودشان یعنی قدرت دست پیدا کردند دیگر از تلاش و کوشش آن ها کاسته می شود و راحت طلبی و آرامش بخور بخوابی را بر تلاش و مجاهده، ترجیح می دهند آن وقت به راحتی می نشینند تا از زحمات و تلاش های گذشته شان بهره مند شوند و از ثمرات قدرت و حکومت کامروا باشند، ساختمان ها می سازند و لباس های فاخر می پوشند و از قصرها و باغ ها و بستان ها، درختان و اسباب عیش و نوشی آن ها بهره مند می شوند و از نعمت های دنیا کام می گیرند و لذت می برند و در انواع ناز و نعمت ها غوطه می خورند و ناز می فروشند و غرور و اشرافیت سر می دهند. آن وقت است که خصلت نازپروردگی و راحت طلبی چیره می شود و در دنیای بوالهوسی و لذت جویی از فرش ها، ظرف ها، غذاها و لباس های رنگارنگ به سر می برند، یعنی رفاه زدگی و عیاشی و هرچه بیشتر در این مسیر پیش می روند تا اینکه دوره پرخوری به پایان رسیده و با یک انقلاب اجتماعی دولت فرسوده رفاه طلب نابود می شوند.(25)
به هر ترتیب ابن خلدون از خصلت های حکومتی، دو گونه حکومت و قدرت را استثناء می کنند که آن ها به جهت ویژگی های خود، آلوده به خصلت های فرومایه استبداد، تنوع طلبی و رفاه زدگی نمی شوند.
1- حکومت دینی که مبتنی بر ایدئولوژی و مذهب باشد که صاحبان قدرت به جهت اعتقاد دینی و حاکمیت ایدئولوژی از وارستگان و پرهیزگاران امت اسلامی می شوند که حکومت را فرعی وظیفه و خدمت می دانند، نه هدف و مطلوب ذاتی.
نمونه ی این نحوه زمامداری در دوره صدر اسلام حکومت امیرالمؤمنین، زمامدار صالح مسلمانان بوده است که حکومت را «وسیله تحقق عدالت و انجام وظیفه خدمت به انسان ها دانسته اند» و به قول صعصعه بن صوحان هنگام خلافت امام علی(ع):
«والله، یا امیرالمؤمنین، لقد زینت الخلافه و ما ذا زائتک و رَفَعتَها و ما رفعتک و لهی الیک احوج منک الیها.»(26)
به خدا علی تو خلافت را آرایش دادی نه اینکه آن تو را بیاراید و ترفیع دهد و خلافت به تصدی تو نیازمندتر است تا تو گرفتن آن.
طبیعی است زمامداری که مانند علی زمام امور را به دست گیرد و علاوه بر لیاقت و شایستگی و تقوای سیاسی از پرهیزگاران و صالحان هم بهره مند شود قطعاً نظام اجتماع به نحو احسن اداره می شود و عدالت اجتماعی تحقق می یابد. دیگر در این چنین حکومتی هرگز «استبداد (دینی و سیاسی)» رفاه زدگی و بی مسئولیتی رخ نخواهد داد و مسئله قدرت به حق در اختیار شایستگان آن قرار خواهد گرفت.
2- حکومت مردان خود ساخته.
اگر قدرت و حکومت در سایه غلبه و پیروزی قهرمانانی برخاسته از توده مردم و زندگی خودساخته ای باشد، پس بداوت و زندگی صحرایی ساده که خاستگاه عصبیت و گروه گرایی است و غلبه و پیروزی به وسیله آن تحقق می پذیرد. در این فرض هم، حکومت از عوارض خود استبداد-رفاه زدگی و عدم مسئولیت خالی خواهد ماند و هرگز آلوده به آسیب های عارضی اش نخواهد بود. زیرا آنجا که بداوت و ساده زیستن خاستگاه قدرت و سلطه است، پس صاحب قدرت به همان حال طبیعی، (سادگی خود باقی مانده و سادگی خود را از دست نمی دهد و همواره با مردم بوده و در اختیار آنان قرار می گیرد).(27)
اما اگر پایگاهش محکم باشد، به خودستایی و انحصار گرایش یابد و بخواهد که با اطرافیان خود خلوت کرده و درباره ی امورات کشور مذاکره نماید، نیازمند می شود که قطعاً دربان داشته باشد و از مردم کناره گیرد و شخص امین و مطمئنی را حاجب خود قرار دهد تا او را از خطرات نگه دارد و میهمانان و دیدارکنندگان را ارزیابی نماید.
سپس ابن خلدون چگونگی روند استبدادی خلافت بنی امیه و بنی عباس را یادآرو می شود که چگونه خلفای آن ها، مستبدانه حکومت می کردند و انواع فساد و رفاه و میخوارگی به دربار آنها تسلط یافته بود و خلیفه به وسیله همین موانع قدرت، دربان، حاجب عیاشی از دسترس مردم دورمانده و سرگرم زندگی در حرمسراهایش بوده است.
پی نوشت ها :
1. ترجمه، مقدمه، ج2، ص 750.
2. ترجمه، مقدمه، ج2، ص 674.
3. ترجمه، مقدمه، ص 729.
4. ترجمه مقدمه، ج1، ص 234-265.
5. ترجمه مقدمه، ج1، ص 231.
6. ترجمه مقدمه، ج1، ص 236.
7. ترجمه مقدمه، ج1، ص 735.
8. ترجمه مقدمه، ج1، ص 735.
9. ترجمه مقدمه، ج1، ص 255.
10. ترجمه مقدمه، ج1، ص 320.
11. ترجمه مقدمه، ج1، ص 320.
12. ترجمه مقدمه، ج1، ص 226.
13. ترجمه مقدمه، ج1، ص 227.
14. ترجمه مقدمه، ج1، ص739.
15. ترجمه مقدمه، ج1، ص 729.
16. ترجمه مقدمه، ج1، ص 795.
17. مقدمه، ج1، ص 408-414.
18. مقدمه، 486.
19. مقدمه، ص 486-487.
20. مقدمه، ص 487.
21. مقدمه، ص 693-694.
22. مقدمه، ص 493-496.
23. مقدمه، صفحه 439، 441، 448.
24. مقدمه، ص 479-480.
25. مقدمه، صفحات 481-482.
26. ابن واضح-یعقوبی، تاریخ یعقوبی، جلد2، چاپ دار صادر بیروت، 1379، ص 1179.
27. مقدمه، 678.