علم باستانی (2)

هیچ علمی که خاصه رومی باشد، وجود ندارد. مشهور است که رومی‌ها مهندسان بزرگی بوده‌اند، کما اینکه از آبراهه‌ها و جاده‌هایی که احداث کرده‌اند و امروزه هنوز مورد استفاده است، مشهود است. رومی‌ها بیشترینه علوم و پیشرفت‌های
شنبه، 28 ارديبهشت 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
علم باستانی (2)
علم باستانی(2)

نویسنده: نیکلاس کاپالدی
مترجم: علی حقی



 

علم رومی

هیچ علمی که خاصه رومی باشد، وجود ندارد. مشهور است که رومی‌ها مهندسان بزرگی بوده‌اند، کما اینکه از آبراهه‌ها و جاده‌هایی که احداث کرده‌اند و امروزه هنوز مورد استفاده است، مشهود است. رومی‌ها بیشترینه علوم و پیشرفت‌های یونانیان را مصروف کاربرد عملی کردند، از این رو، رومی را هیچ حظّی در تاریخ فلسفه علم نیست.
علم باستانی (2)
شکل 11- عالم بطلمیوسی

قرون وسطی

تعبیر« قرون وسطی»[=Middle Ages]به دوره‌ای از تاریخ مغرب زمین اشاره دارد که از 400 تا 1500 ب م به درازا کشیده است. این دوره‌ای است که در پی انحطاط و زوال امپراطوری روم می‌آید و مقدم بر دوره‌ای است که مورخان به آن به عنوان رنسانس(1) یا نوزایی(2)گرایش به مواریث کهن یونان و روم اشارت می‌ورزند. بزرگ‌ترین خطر کاربرد تعبیر«قرون وسطی» در این است که ما بدان بگراییم تا دست به تعمیم‌هایی بزنیم که کثیری از استثناهایی را که محقق باریک بین می‌تواند از آن‌ها پرده برگیرد، نادیده بگیریم. برای مقصدی که در این تحلیل پیش روی داریم، تنها وحدتی که می‌توانیم به قرون وسطی نسبت دهیم، وحدتی است که حاکمیت کلیسای کاتولیک از لحاظ سیاسی، عقلانی، اقتصادی و فرهنگی بر این دوره تحمیل کرده است. در چارچوب این وحدت، حجم عظیمی از منازعه، پیشرفت، عقب نشینی و حتی یا به خصوص بدعت(3) را بازخواهیم یافت.
قرون وسطی را می‌توانیم به گونه‌ای درخور، به سه پاره تقسیم کنیم؛ سده‌های تاریک(4)(1200-400)، پیدایش علم اسلامی(5)(1200-900)و عصر تأثیر اسلامی(6)(1500-1200).

سده‌های تاریک

سده‌های تاریک، نخستین بار به نظر اندیشمندان رنسانس تاریک آمدند. کسانی که در اثنای سده‌های تاریک زیسته بودند، غالباً خودشان را آن قدرها تاریک نمی‌دانستند. فی الواقع، یکی از مفاهیم برجسته عقلانی در سده‌های تاریک، مفهوم نور(7)بود.
مشرب فکری سده‌های تاریک، تا جایی که می‌توانیم تعمیم بدهیم، عمدتاً از سه عامل تأثیر پذیرفته است: نگرشهای دینی قدیس اوگوستین(8)، فلسفه افلاطونی(9)، آن گونه که در تیمائوس افلاطون نموده شده است، و آموزه(10)های منطقی ارسطو.
نکته مهمی که در خصوص نگرشهای اوگوستین درخور یادآوری است این است که برحسب این نگرش‌ها، غایت حیات بشری در خودش ملحوظ نشده است. حیات بشری صرفاً پرده‌ای است از نمایشنامه بزرگ هستی برای نیل به رستگاری. در این نمایشنامه،عمده نجات یافتن و رفتن به سوی آسمان[ = بهشت]است. بشریت نمی‌تواند به کامیابی زیاد در این زندگی یا بر روی این زمین امید داشته باشد.

یادآوری:

سده‌های تاریک به واسطه انقراض و نابودی دستگاههای ارتباطی که توسط رومی‌ها ساخته شده بودند، مشخص و متمایز می‌شود. بسیاری از وسایل آسایش و تسهیلات تکنولوژیکی که در نزد رومی‌ها از ضروریات انگاشته می‌شدند، برای این دوره ناشناخته بوده‌اند. بی کفایتی و ناتوانی مفرط آدمی در پرداختن به محیط پیرامونش،‌ موجد تأکید او بر رستگاری بود که تازه آن هم موضوعی بود برای نظرپردازی(11).
تأثیر افلاطون از دو سو احساس می‌شد. مستقیماً، چون تنها اثر افلاطونی دسترس پذیر برای خواننده سده‌های میانه، تیمائوس بود، چشم اندازی از عالم که در این اثر به تصویر کشیده شده بود، بر تداوم انسان و سرشت انسان و سرشت عالم تأکید داشت. نامستقیم، سنتی افلاطونی که از افلاطون تا افلوطین(12) و آگوستین کشیده شده است، بر عناصر عرفانی در افلاطون تأکید داشت. برحسب این سنت، حقیقت نه در طبیعت یافت می‌شد و نه در تجربه حسی، بلکه با الهام گرفتن از طبیعتی لاهوتی(13) به دست می‌آمد. حقیقت معمولاً به صورت نور حاصل می‌شد. استعاره نور بارها در نقاشی‌های قرون وسطی به تصویر کشیده شده است.

یادآوری:

درخور توجه است که علم نورشناخت(14) پیشینه‌ای دراز در سرتاسر قرون وسطی داشته است. آیا آن می‌توانست به این سبب باشد که انسانها می‌خواستند به سرّ نور پی ببرند به گونه‌ای که بتوانند راز معرفت و قدرتی را که ملازم آن است به چنگ آورند؟ اگر مطلب از همین قرار باشد، تکاپو برای گونه‌ای چیرگی بر طبیعت حتی در سده‌های تاریک نیز وجود داشته است.
تأثیر ارسطو در درجه نخست به این واقعیت بستگی داشت که تنها آثار منطقی‌اش در سده‌های تاریک دسترس پذیر بودند. دانشمندان قرون وسطایی(15)با خواندن منطق او توانستند دستگاهی کلان از حقایق را از طریق استنتاج، به مدد قیاس صوری، از حقایق اساسی‌ای که از راه الهام الهی تأمین شده بودند، برپا دارند. اگر شخصی صدق مبادی اساسی منطق را تصدیق کند، و منطق قیاسی را در عمل به کار ببرد، می‌تواند هر چیزی را اثبات کند.

جهان بینی قرون وسطی

جهان بینی قرون وسطی را، که آمیزه‌ای بود از اوگوستین و علم یونانی، به صورتی که ارسطو عرضه داشته بود، می‌توان بدین گونه تلخیص کرد: مبادی اساسی از راه وحی الهی معلوم و مشخص شده‌اند یا مستقیماً یا نامستقیم، از طریق مراجعه به کتاب مقدس،‌ که خود منبع غیرمستقیم وحی یا نورالهی بود. تنها زمانی که اندیشمندی به عالم مشاهده پذیر رجوع می‌کرد، هنگامی بود که می‌خواست باوری از پیش بوده(16)را که از راه حجیت و وثاقت الهی(17)تأمین و تدارک شده بود، تأیید کند.

یادآوری:

اگر شخص از پیش به چیزی باور داشته باشد، آن گاه سهل‌ترین کار برای او این است که نمونه‌ها و مصادیقی از آن را با مدد گرفتن از مشاهده پیدا کند، مثلاً، اگر شخص باور کند که عمل معینی بد است، همیشه می‌تواند نمونه‌هایی از آن را که عواقب وخیمی دارند، پیدا کند. خوردن غذا، چون در آن افراط شود، بد است زیرا منتهی به سوءهاضمه می‌شود.
در همین جا دست کم، تفاوت مهمی به وجود می‌آید بین مشاهده قرون وسطایی و شگردهای مشاهده در علم نوین. در محدوده علم نوین مشاهده دو غرض دارد که هر کدام آن‌ها با غرض اثبات چیزی، تفاوت دارند، یکم، از مشاهده استفاده می‌شود برای آنکه ما را به اطلاعات تازه رهنمون کند. دوم، از مشاهده برای ابطال یک نظریه(18)، یعنی اثبات نادرستی آن در موارد قطعی و فیصله بخش(19) استفاده می‌شود.
اندیشمند قرون وسطایی برای تحلیل یک شیء،‌ رویداد، یا مسأله، از چهار علت ارسطو(علت مادی، علت صوری، علت فاعلی و علت غایی) بهره می‌گرفت. در اندیشه قرون وسطایی، به این علل«صورت»، «ماده»، و «غایت» یا غرض می‌گفتند. چنانکه انتظار می‌رفت، غایت یک چیز آن چنان تفسیر می‌شد که الهیات کاتولیک(20)بر آن تأکید می‌ورزید. البته معلوم است که این همان معنایی نبود که ارسطو از علل غایی در نظر داشت. معنایی که ارسطو در نظر داشت این بود که هر چیزی را می‌باید برحسب غایتش و جایگاهی که در عالم دارد، تحلیل کرد.
در خصوص ماده، اندیشمندان قرون وسطایی چاشنی‌ای از نوافلاطونی گری(21)، یا فلسفه‌ای که توسط افلوطین فیلسوف ساخته و پرداخته شده بود، بدان افزودند. ماده ذاتاً فاسد(22)[=تباهی پذیر] و فهم ناپذیر(23)است. هنگامی که چیزی را نمی‌توانستند بفهمند، از جمله سرپیچی بعضی از ابناءِ بشر از پیروی رهنمودهای کلیسا، آن را به ماده منسوب می‌کردند. هنگامی که چیزی را می‌توانستند بفهمند، آن را نتیجه صورت می‌دانستند. صورت آن بود که باعث می‌شد چیزی فهم پذیر(24)بشود. هرچه حظّ چیزی از صورت بیشتر و از ماده کمتر بود، فهم پذیری و کمال آن بیشتر بود. بدین سان، می‌توانستند کل عالم را در سلسله مراتبی(25)بگنجانند که از خدا که کامل‌ترین موجود بود تا اشیاءِ بی جان را که از کمترین کمال بهره مند بودند، دربرمی گرفت. انسان در جایی بینابین، درست اندکی پایین‌تر از فرشتگان بود.

آسمان و زمین

جهان قرون وسطایی، جهانی از اجرام آسمانیِ ذاتاً کامل انگاشته می‌شد که در انگاره‌هایی(26)[=مدارهایی] مستدیر در حرکت اند و از ماده‌ای ساخته شده‌اند که با اشیاء و مواد زمینی متفاوت اند. چون اشیاءِ زمینی متضمن مقادیر معتنابهی ماده‌اند، طبعاً اشیائی نامنظم و پیش بینی ناپذیر(27)اند که از آسمان یک راست به زمین فروافتاده اند.

یادآوری:

اندیشه تبیین رفتار اجرام آسمانی و اشیاءِ روی زمین، برحسب مقولات واحد، تا زمان گالیله ونیوتون معمول نشد. دو نکته را باید راجع به این اندیشه بعدی تذکر دهیم: یکم، برخلاف رأی برخی از مورخان علم مانند برت، این گونه تبیین یگانگی بیشتری به انسان و جهان می‌دهد. دوم، یکی از ویژگی‌های تبیین امور با ارجاع به خداوند این است که هرچند علت تمامیت(28)را توضیح می‌دهد، اما معمولاً جزئیات واقعی را مبهم و تبیین ناشده باقی می‌گذارد.
دستاوردهای اندیشه قرون وسطاییْ نظامهای بزرگ رده بندی(29)بود. اندیشمند هرچقدر خلاق‌تر و مبتکرتر بود، مواد و مصالح بیشتری را می‌توانست رده بندی کند و در یک نظامْ انتظام بخشد. غرض از این نظام تمجید خداوند و تبیین عالم بود. برای بسیاری این نظام عقلاً خرسندکننده بود. این نظام تبیینی از گونه‌های مختلف موجودات بود. هیچ پیش بینی‌ای بر پایه این رده بندی انجام نمی‌شد، ولکن از ناحیه دیگر نیز پیش بینی‌ها، تبیینی را برای جهان قرون وسطایی تعبیه نمی‌کردند.

علم اسلامی

دوره از 900 تا 1200 ب م نه فقط شاهد اوج چیرگی سیاسی اسلام بود، بلکه نظاره گر پیدایش فرهنگ‌های اسلامی نیز بود. از آسیای میانه تا اسپانیا، مسلمانان هلالی فرهنگی را تشکیل دادند که بر هر چیزی در اروپای غربی برتری داشت. هرچند آنان خود مبدعان بزرگی نبودند، اما اکتشافات ریاضی را از هندی‌ها وام کردند، اندوخته علمی اسکندریه را حفظ و پاسداری کردند و از ارسطو و دیگر فیلسوفان یونان باستان تفسیرهای تازه به دست دادند. پرآوازه‌ترین شارح ارسطویی، ابن رشد(98-1126)بود. اشغال اسپانیا به دست مسلمانان و برخوردهایی که بر اثر جنگ‌های صلیبی پیش آمد، منتهی به ورود این دانش به دنیای غرب شد.
بعضی از کارهای برجسته در ریاضیات اسلامی به نام خوارزمی، مؤلف علم حساب(30)، به دست ما رسیده است. او از آنچه ما اعداد عربی می‌نامیم، 1، 2، 3 و غیره استفاده کرد و ارزش هر عدد را با رتبه هر عدد نشان داد. همچنین خوارزمی الجبر(31)[=جبر] را نوشت که در عربی به معنی «بازگرداندن»(32)است و مشعر به انتقال یک متغیر منفی(33) از یک طرف به طرف دیگر معادله است.

کیمیاگری(34):

مسلمانان به ترویج کیمیا هم مدد کردند. مبادی کیمیا براستی هیجان انگیز و غیرعادی است. کیمیاگران، نخست بر این باور بودند که همه مواد آمیزه‌ای از چهار عنصر بنیادی‌اند که یونانیان باستان آن‌ها را شناسایی کرده‌اند: آب، خاک، هوا و آتش. دوم، بر این باور بودند که چون طلا آمیزه‌ای از چهار عنصر بنیادی است، می‌توان آن را از فلزات«پست» دیگر یا کم ارزش‌تر، صرفاً از راه دگرگونی آمیزه این عناصر، به دست آورد. آنان می‌انگاشتند این دگرگونی معلول حضور ماده‌ای دیگر به نام اکسیر(35) است. در پرتو شیمی نوین و نظریه اتمی،‌ به نظر نمی‌آید رؤیای کیمیاگران چندان نامعقول باشد.

عصر تأثیر اسلامی

دوره از 1200 تا 1500 ب م در اروپای غربی، از حیث تأثیر علوم اسلامی در آن، متمایز می‌شود. گاهی این دوره بدین گونه توصیف می‌شود که در اثنای آن آثار علمی ارسطو بازیافته یا بازشناخته شدند. هرچند درست است که در این زمان دانشمندان غربی متون علمی ارسطو را در اختیار داشتند، اما این فی نفسه باعث ایجاد هیچ تغییر ارزشمندی در راهی که ارسطو خود بر اندیشه تأثیر گذاشته بود، نشد. تأثیر مهم در کل پیکره دانش علمی است که با مسلمانان آغاز گردید.
منازعه بر سر مدخل دانش علمی و اطلاعات نادرست در این خصوص چندان بالا گرفت که یک تاریخ نگار تفکر عقلانی، جی.ه. رندل[پسر(36)] کل تاریخ تفکر غربی را از قرون وسطی تاکنون به مثابه تکاپو برای سازگار گردانیدن ارزشهای انسانیِ سنتی با اطلاعات نوین علمی تفسیر کرده است. در قرون وسطای متأخر، این سازگاری بین اندیشه‌ای اوگوستینی(37)بود که بر ایمان و اشراق الهی(38)انگشت می‌نهاد و علم نوین که در آن نوشته‌های ارسطو مقامی آن چنان محتشم داشته‌اند. و البته این سازگارکننده نامور، قدیس توماس آکویناس(39)بود.
سازگاری ایمان اوگوستینی و خرد ارسطویی(40)برای یک خرد کاملاً خاص، حائز اهمیت بود. این سازگاری به خرد سپهری(41) را اختصاص داد که در آن دست به عمل بگشاید. اینکه خرد انسان می‌تواند دست کم برخی حقایق را بدون اشراق الهی بفهمد، به صورت مطلبی پیش پا افتاده درآمد. با وجود این، محدودیت‌هایی در این زمینه وجود دارد. اولاً، خرد و علم برای برملا کردن حقیقت الهی[=دینی]، فاقد صلاحیت اند. ثانیاً، هیچ حقیقت علمی نمی‌تواند با هیچ حقیقت الهی[دینی] در تعارض باشد.
قرون وسطی هرگز از این گسستگی ایمان و خرد نیاسود. درست همان گونه که برای یک متکلم هوشمند همواره مقدور بود که الهیاتش را با هرگونه آموزه علمی سازگار کند، به همین منوال برای یک دانشمند هوشمند همیشه میسر است که به هرگونه نظرپردازی مبادرت ورزد مادام که آن را به گونه‌ای بنمایاند که باعث هیچ نزاعی بین علمش و الهیات کلیسا نشود. بعضی‌ها، مانند دکارت، در راه رفتن بر روی این طنابِ بندبازی کاملاً وارد بودند. بعضی دیگر، مانند گالیله، کمتر چنین بودند. اینکه تا چه حد این وسیله دفاعی[ برای حفاظت از دین]، در برابر منازعات محتمل خود آگاهانه بود، خود موضوعی نزاع برانگیز است. لکن از این آتش بس موقت، حقایق چندی پدیدار می‌گردد. اولاً، کلیسا در مشی خودش نسبت به آزادی عقلانی، بیش از آنچه معمولاً گمان می‌رود، آزادمنشانه تر عمل می‌کرد. ثانیاً، دانشمندان می‌توانستند به نظرپردازی و حتی کمی آزمایشگری، که در نهایت به زوال قدرت کلیسا و به تغییری شگرف در نگرش انسان به عالم انجامید، بپردازند. کمترین منفعتی که از این آتش بس موقت بین ایمان و خرد عاید شد،‌ پیدایش علم نوین بود.

چیرگی بر طبیعت:

به سان یک قاعده کلی و به دلایل متعدد، اندیشمندان قرون وسطایی در پی تأکیدِ فلسفه چیرگی بر طبیعت نبوده اند. نخست به این دلیل که جهان قرون وسطایی در هیچ زمینه‌ای بی بهره از شناخت نبود مگر در شناخت چیرگی‌ای بسیار ناقص و ابتدایی بر طبیعت. حتی یونانیان باستان در بسیاری زمینه‌ها،‌ شناختشان بیشتر بود. دوم، برای جهان قرون وسطایی عمده، زندگی بازپسین و رستگاری بود. با وصف این، همیشه گرایشی نامعمول برای گونه‌ای چیرگی بر طبیعت در قرون وسطی وجود داشته است. حتی می‌توان به تأکید گفت که طلب مغفرت(42) از ایزدان یا خداوند، خود گونه‌ای بدوی از چیرگی بر طبیعت بوده است. بارزترین مصادیق این گرایش نامعمول، پرداختن به کیمیا، اخترگویی(43)و فنون جادوی سیاه(44)است.

یادآوری:

انگاره ادبی فاوست(45)، که انسانی است در پی چیرگی بر طبیعت، نشان دهنده این گرایش نامعمول است. بسی پیش از فرانسیس بیکن،‌ کسانی رویای سیطره بر نیروهای اسرارآمیز طبیعت را در سر پرورانده‌اند.
اخترگوییْ علم تأثیر اجرام آسمانی بر سرنوشت آدمی است. اگر عنان جزر و مد به دست ماه باشد، چرا عنان تقدیر آدمی به دست آن نباشد؟ اخترگویی هنوز به صورت ضمیمه کردن سوابق فرد به تقدیر او، عامه پسند و رایج است. حتی کسانی هستند که معتقدند اخترگویی بر بورس اوراق بهادار تأثیر می‌کند.
تأثیر اسلامی در ترغیب و رشد اخترگویی عاملی بسیار مؤثر بود. فی المثل، اعتقاد ارسطو به اینکه اجرام آسمانی والاتر از اشیاءِ زمینی‌اند، کاملاً فراخور اعتقاد مسیحی به سلسله مراتب طبیعت بود. هر چند مرگ و بهشت یا دوزخ باورهایی مطلقاً یقینی بودند، لکن معرفتی اندک درباره سرنوشت آدمی بر روی زمینْ نامطلوب نبود. مسلماً زندگی راحت و آسوده خواهد بود، اگر می‌توانستیم آینده را پیش بینی کنیم.

یادآوری:

فرانسیس بیکن نخستین نویسنده‌ای بود که مجدّانه به وعظ و تبلیغ در خصوص آموزه چیرگی بر طبیعت پرداخت. اما پیشینه این مفهوم به قبل از بیکن باز می‌گردد. حتی اگر این آموزه به بیکن بازگردد، چیرگی‌ای که بشر در پی آن بود حد بسنده‌اش تا قرن هفدهم به دست نیامد. در ارتباط با این چیرگی، ذکر این نکته اهمیت دارد که بیکن مدام علیه اخترگویان و کیمیاگران، نه به دلیل اهدافشان، بلکه به دلیل روششان، احتجاج ورزیده است.
اگر کسی نیک بنگرد، نمونه‌هایی از گرایش به چیرگی را بسی پیش‌تر هم خواهد یافت. مثلاً، اوگوستین از اخترگویی به مثابه یک شگرد طبّی حمایت می‌کند:« حتی اگر علل حرکات اجسام بر ما معلوم باشند، هیچ یک اهمیتی نخواهند داشت، مگر از حیث تأثیری که بر تندرستی ما دارند. و چون ما از این گونه علل محجوب هستیم، به طلب طبیبان برمی آییم. ولکن روشن نیست که آیا ما باید به دلیل محجوب ماندن از اسرار آسمان‌ها و زمین آرامش و آسودگی پیدا کنیم.» (درباره ایمان[ De Fide] به نقل از سینگر، ص 169). منقولاتی از این دست نشان می‌دهند که چقدر به سهولت هر اندیشه‌ای در تاریخ راه پیدا می‌کند و چقدر برانداختن هرگونه تعمیم ساده انگارانه درباره رشد اندیشه بشری، آسان است.

سازگاری و بازآفرینی(46)

همان گونه که خاطرنشان کرده‌ایم، تأثیر علم اسلامی به جنبش‌هایی برای سازگار گردانیدن اعتقاد مسیحی با اطلاعات تازه انجامید. اگر ترکیب فکری یونان، به خصوص اندیشه ارسطویی و آموزه‌های اوگوستینی را، چونان قالب اصلی فکر در قرون وسطی تلقی کنیم،این قالب فکری از سوی دسته‌ای از اندیشمندان نامور و پیشقراولان علم نوین، اگر نگوییم که درهم شکسته شد، به چالش فراخوانده شد. این اندیشمندان عبارت بودند از: گروستست(47)، راجر بیکن(48)، ویلیامِ آکمی(49) و نیکلاس کوزایی(50).

گروستست

گروستست(1253-1175)، به سان بیشتر فرهیختگان قرون وسطی در کسوت روحانیت بود. در واقع، او اسقف لینکلن بود. گروستست با مفهوم ارسطویی سلسله مراتب طبیعت در پیچید و مفهوم افلاطونی‌ترِ عالمِ متصل را جایگزین آن کرد. کل عالم و هر جزء کوچکی در درون آن را می‌توان با یک علم کلی(51)تبیین کرد. این علم، برای گروستست، نورشناخت بود. روش مطالعه نورشناخت، روش ریاضی یا تحلیل هندسی اوصاف نور بود. از جنبه‌های متعدد، گروستست بر این بینش علم نوین، که در آن همه طبیعت بدین گونه تفسیر می‌شود که در آن قانونهای ثابت ترتب ریاضی نمودار می‌شود، پیشی جسته است. اما به خاطر داشته باشید که گروستست هیچ تصور روشنی از روش آزمایشی نداشته است.

راجر بیکن

با اینکه اشتباه گرفتن راجر بیکن(94-1214)با وارث عقلانی‌اش فرانسیس بیکن معمول است، اما این اشتباه گرفتن آموزنده و روشنگر نیز هست. از جهات متعدد، از حیث آراء و نگرش‌ها، بیکن قبلی بر بیکن بعدی تقدم داشته است. چیزی که گروستست نداشت و راجر بیکن داشت، گرایش به آزمایشگری و مشاهده بوده است. بیکن همانند گروستست روحانی بود. او راهبی فرانسیسی(52)بود که در دانشگاههای پاریس و آکسفورد تدریس کرد و حظّی از گرایش به ریاضیات و نورشناخت داشت.
بیکن بر اهمیت آزمایشگری و مشاهده به عنوان شیوه ارائه براهین واضح بر دستاوردهایی که او از طریق منطق به آن‌ها رسیده بود، انگشت نهاد. به علاوه، آزمایشگری، معرفت نوینی را که به دست آوردن آن از راه دیگری غیر از این میسر نبود، در دسترس قرار داد. سرانجام و از همه مهم‌تر، آزمایشگری سودمند بود. این مضمون بحث بیکن بعدی است.
ذهن راجر بیکن نیز سراپا آغشته به اندیشه ارزش ریاضیات و مقام مهم آن در علم بود. اما در مورد وی این احتمال نیز وجود داشت که گرایشش به آزمایشگری و مشاهده او را شیدا و از خود بی خود کند. می‌دانیم که او کوشید تا ابعاد کشتی نوح را اندازه بگیرد. گرایشش به آزمایشگری نیز موجب شد که آزمایش‌هایی را در مورد موجودات روحانی پیشنهاد کند.

ویلیام آکمی

ویلیامِ آکمی(1349-1290) یکی از نخستین اندیشمندانی است که در پیامدهای معرفت نو کندوکاو کرد. به دلایل متعدد، او پایه گذار سنت تجربه گرایی بریتانیا(53)، که درباره آن بعداً بیشتر خواهیم دانست، بود. نفوذ او به طور کامل، تانیوتون امتداد پیدا می‌کند. در حالی که بسیاری از اندیشمندان قرون وسطایی خودشان را دلمشغول ساختار جهان یا جهان آن گونه که در تجربه انسان آشکار شده است کرده بودند، ویلیام آکمی خودش را دلمشغول ساختار زبان انسان و ساختار جهان تجربه انسان کرده بود. رهاورد این دلمشغولی نظریه واژه گرای(54) علم و سرآغاز مسأله رابطه دانش علمی با ساختار جهان بود.
واژه گرایی ویلیام آکمی یا نام گرایی(55)، چنانکه گاهی وقت‌ها خوانده شده است، مبتنی بر این فرض است که تجربه انسان، جهانی از اشیاء جزئی متوالی(56) را آشکار می‌سازد. زبان ما، یا معرفتی که در زبان اظهار شده است، یا نمادها(57) از هر نوعی که باشند، مشتمل بر مفاهیم کلی‌اند. چون در تجربه ما کلیّات وجود ندارد، زبان لاجرم به ساختی روانشناختی(58)بدل می‌شود که به اشیاءِ واقعی راجع نمی‌شود. در نتیجه، همه نظریه‌هایی را که راجع به عالم اند، می‌توان همچون شیوه‌های گوناگون سخن گفتن راجع به تجربه مان و نه همچون پرده برداشتن از واقعیتی نهانی، تلقی کرد. پیامد کلامی این واژه گرایی این است که دین مبتنی بر ایمان می‌شود نه خرد.

یادآوری:

پاسخ‌های ویلیامِ آکمی به مسائل فلسفه علم بر نظریات تجربه گرایان بعدی نظیر هیوم تقدم دارد. همه واژه‌های نظری و مفاهیم، صرفاً ساختهایی زبانی هستند که اگر منتهی به پیش بینی‌های نتیجه بخش و مهار جزئیات تجربه شوند، ما آن‌ها را به عنوان تبیین می‌پذیریم. مسأله رابطه کلّیات یا واژه‌های نظری با واقعیت، دستاویزی شده است که از راه نظریه نشانه‌ها(59)یش درباره آن بحث کند. کلی نشانه‌ای از جزئیات بسیار است. کلّی از تکرار جزئیات بسیار به وجود می‌آید، در نتیجه کلّی قائم مقام یا نشانه این جزئیات است. دو بینش درخور توجه ویلیام آکمی برای اندیشمندان بعدی حائز اهمیت اند: یکم، او این اندیشه را مطرح کرد که علت را می‌توان به عنوان تعاقبی زمانی ملحوظ کرد. یعنی، علت صرفاً چیزی است که منظماً بر معلول تقدم دارد و برعکس معلول نیز منظماً از علت تأخر دارد. پیش از او، علت به یکی از معانی چهارگانه ارسطویی فهمیده می‌شد. صورت بندی کنونی و نفوذ و تأثیر نظریه علیت ویلیام آکمی مرهون هیوم است. ما چنان به سخن گفتن از علیت به این معنی خو کرده‌ایم، که برای ما دشوار است درک کنیم قرن‌های متمادی بینش‌های دیگری از علیت سیطره داشته‌اند. دوم، وی برای صورت بندی اصلی معروف به تیغ آکم(60)، شهره آفاق است.
به بیان ساده، تیغ آکم اصلی روش شناختی(61)است مشعر به اینکه باید تبیینی را بپذیریم که کمترین پیچیدگی را دارد و از همه تبیین‌ها ساده تر است. نیز باید، هنگامی که چیزی را می‌توانیم بدون جعل یا فرض موجودات اضافی تبیین کنیم، موجوداتی را برای تبیین کردن جعل نکنیم. مثلاً، خود ویلیام آکمی کلیّات یا واژه‌های نظری را صرفاً تکرار جزئیات می‌دانست. سایر اندیشمندان قرون وسطایی کلیّات را جزئی از ساختار جهان می‌دانستند که انسان‌ها از طریق یک عقل فعال(62)به آن‌ها پی می‌بردند. این عقل فعال اسرارآمیز از نظر آکم، ساخته‌ای دروغین برای تأویل نظریه‌ای بدردنخور بود. تیغ آکم در فلسفه علمِ دورانهای بعدی به صورت اصل سادگی(63)از نو ظاهر می‌شود.

نیکلاسِ کوزایی

کاردینال کوزا(64)(64-1401)یکی از شگفت انگیزترین شخصیت‌ها در تاریخ اندیشه است. پیش زمینه فکری او علمی، و گرایش‌هایش کلامی بودند. دلمشغولی نخستین اش اثبات محدودیت‌های عقل آدمی و نیاز به قسم دیگری از فهم بود. عقل آدمی نابسنده است، زیرا عالم بیکران است. از این رو، کوزانوس(65)، چنانکه گاهی اوقات نامیده شده است، نخستین اندیشمند بزرگی بود که مجدانه در مفهوم عالم بیکران کندوکاو کرد. پیامدهای این بیکرانگی عبارتند از(1)نسبیت حرکت، از جمله حرکت اجرام آسمانی؛ (2) اثبات این واقعیت که عالم مرکزی«واقعی» یا ثابت ندارد(در نتیجه، این بحث که آیا زمین مرکز عالم است یا خورشید، بحثی نامربوط است)؛ و(3) امکان حرکت زمین.
سهم دیگر کوزا در پیدایش علم نوین این مفهوم است که طبیعت دستگاهی واحد است(66). یعنی، اصولی که موجودات روی زمین را تبیین می‌کنند، کلیه چیزها را در همه اجزاء عالم تبیین می‌کنند. او همچنین در تراز کردن(67)آزمایش‌ها استفاده از وزن اشیاء را و در امکان محاسبه اجسام در حال سقوط استفاده از ساعت آبی را، پیشنهاد کرد. او از بابت این مفهوم دوم، بر گالیله تقدم دارد. با همه این‌ها، نباید در ارج نهادن به کوزانوس، راه افراط بپیماییم. او خود دانشمند نبود و دلبستگی به ازدیاد شناخت آدمی نیز نداشت. اندیشه‌های نوین خیره کننده‌اش، رهاورد آزمایشگری علمی یا نظریه پردازی(68)های او نبودند، بلکه رهاورد نظرورزی(69)های کلامی او بودند. بسیاری از نویسندگان، به ویژه در سنت آلمانی، خواسته‌اند بهای زیادی برای کوزانوس قائل شوند. برخلاف آن‌ها، کوایره(70)گفته است، کوزانوس به کره آسمانی، که در گذشته از آن یاد کرده‌ایم، نیز باور داشته است و گاهی از مرکزی برای عالم سخن گفته است و صریحاً اصل(71) کانونی علم نوین- کاربرد ریاضیات در توصیف طبیعت را- نفی کرده است. اهمیت کوزانوس در این است که اندیشه‌های ریشه‌ای و بنیادی را مردم پسند کرد و بدین سان آن‌ها را به خزانه دانش افزود، چنانکه اندیشمندان بعدی توانستند از آن برای اندیشیدن خوراک برگیرند.

رنسانس

معمولاً به آن دوره تاریخی که در پی سده‌های میانه می‌آید،« رنسانس»می‌گویند. مشخصه این دوران گرایشی نوین به مواریث یونان و روم است. حقیقت امر این است که رنسانس، به هیچ بازنگری جدی در نگرش آدمی به عالم نینجامید. اگر قرار به کلّی گویی باشد، باید بگوییم رنسانس در وهله اول دلنگران مسأله ارزش‌ها بوده است- چگونه انسان به رابطه‌اش با دیگر انسان‌ها و با خدا می‌نگرد.

انسان گرایان(72)

چهره‌های سرشناس رنسانس، انسان گرایان بودند. دلمشغولی نخست آن‌ها، هنر و ادبیات بود. بنابراین، آن بخش از فرهنگ کلاسیک که در رنسانس آن را تأکید می‌کردند، ادبیات و هنر دوران باستان بود. اندیشه علمی دوران باستان اگر ادامه می‌یافت اهمیت و نفوذ پیدا می‌کرد،‌ لکن قبلاً توسط مسلمانان جذب و انتقال داده شده بود.

نمایش تاریخی

بسیاری از کسانی که به مطالعه رنسانس می‌پردازند، زمانی این احساس را داشته‌اند که این دوره تغییرات گسترده‌ای را در نگرش انسان به جهان پدید آورده است. این معلول استعداد و ابتکار عمل در امور هیجان انگیزی است که آنچنان سیطره‌ای داشته که به صورت جزئی از انسان رنسانس درآمده است. بسیاری از مفاهیم کاملاً منسوخ و متروک چنان مطرح شدند که گویی مفاهیمی کاملاً نو و انقلابی‌اند. چند نمونه از این کارهای هیجان انگیز را طبیب اندیشمند پاراسلسوس(73)(1541-1473)کرده است که سخنرانی‌هایش را در بازل(بال)(74)با نمایش سمبلیک سوزاندن درسنامه‌های جالینوس(75) و ابن سینا افتتاح کرد. اندیشمندان بسیاری پیش از این با نظرهای این دو تن در پیچیده بودند.
اهمیت رنسانس در نگرشی است که در ترویج آن کوشیده است. تأکید رنسانس بر اهمیت انسان در این زندگی، به تأکید بر آسایش کنونی انسان انجامید. منظور از آسایش کنونی، ترغیب انسان به تکنولوژی است و تکنولوژی چیزی نیست جز گامی کوتاه تا نظرپردازی علمی.

پیشرفت‌ها

با همه این‌ها، بسیاری از اندیشه‌های علمی چشمگیر، در اثنای رنسانس شکل گرفتند، بوریدان(76) (متوفی 1358) فیزیک ارسطو را در دانشگاه پاریس تدریس می‌کرد. پژوهش‌هایی او را به وررفتن با مفهوم لختی(77) و گرانش به مثابه حرکت شتابدار یکنواخت(78)، رهنمون کردند. آلبرت ساکسونی(79)(متوفی 1390) جهد کرد قوانینی را درباره اجسام در حال سقوط، صورت بندی کند. گالیله و دکارت دنباله رو پیشقراولانشان بودند. استاد دیگر در دانشگاه پاریس، نیکلاس اورسمی(80)(متوفی 1382)بود و نخستین کسی که قانون حرکت شتابدار یکنواخت را صورت بندی کرد و مجدانه امکان گردش زمین را مطرح کرد. امکان هندسه تحلیلی(81) نیز به ذهن او خطور کرده بود.

نتیجه

در این مقاله تاریخچه‌ای از اندیشه‌های علمی، از عهد باستان تا رنسانس، ارائه شد. ما شرح و گزارش دستگاهمندی از تاریخ اندیشه‌های علمی ارائه نکرده ایم. تنها چیزی که پیشکش کرده‌ایم احکامی کاملاً مشروط در خصوص این تبیین کرده است که چرا اندیشه‌ها یا نظریه‌های علمی به گونه خاصی رشد کرده‌اند. نیز هیچ نظریه‌ای ارائه نکرده ایم که چه نیروهای تاریخی مسبب روند واقعی رویدادها بوده‌اند. در واقع، پیش فرض ما این بوده است که در رشد درونی اندیشه‌ها هیچ ضرورتی وجود ندارد. به نظر می‌آید تاریخ چشم اندازی پهناور را به نمایش می‌گذارد که در آن هر اندیشه‌ای در هر مقطعی از تاریخ به گونه‌ای یا به گونه‌هایی حضور دارد. در نتیجه، به همه ادعاهایی که برخی از اندیشمندان راجع به انقلاب در اندیشه کرده‌اند باید به دیده شکاکیت نگریست.
مهم نیست که اندیشمندی باور کند زمین کره و عالم نامتناهی است، فرد همیشه می‌تواند، یا تقریباً همیشه می‌تواند، سلفی را پیدا کند که در یک اندیشه خاص پیشدستی کرده باشد. وانگهی،‌ فرضیه‌های اعجاب آور امروز، مطایبات عقلانی فردا هستند.«مُد»های علم و تبیین‌ها درست همانند مُد کلاه خانم‌هاست، هرچند مدهای علمی معمولاً اندکی دیرتر می‌پایند. قهرمانان جدید نیاز به کندوکاوهای جدید در پیشقراولان و مبدعان بازیافته دارند. نکته مهم این است که چرا و به چه دلیل انسان اندیشه‌ای خاص و پیامدهای آن اندیشه را باور کرده است.
هر شخص فرهیخته‌ای در قرون وسطی، به رغم چیزی که به ما در دوره متوسطه گفته‌اند، باور داشت که زمین کره است. اما این اندیشه پیش پا افتاده و کم اهمیت بود تا هنگامی که دریانوردانی مانند کلمب و دیاز(82)آن را آزمودند. گرایش به مهار طبیعت، چنانکه از گرایش به جادو، اخترگویی، و کیمیا مشهود است، همیشه وجود داشته است. اما این گرایش مشکوک و بی حاصل بود تا مردانی نظیر لیوون هوک(83) و سیدنم(84) دست به پژوهش‌هایی عملی در مورد موجودات زنده(85) زدند. بسیاری به دلایل کاملاً مضحک باور کرده بودند که ریاضیات زبان طبیعت است. لکن طرح و تدوین این نظریه باقی ماند تا گالیله ونیوتون عملاً فرمولهایی برای آن تهیه کردند. کسانی همانند گروستست و بیکن به وضوح احساس کرده بودند مشغله علمی چه چیزهایی را ایجاب می‌کند، منتهی در پرداختن به پیامدهای فلسفی این مشغله کوتاهی ورزیدند. به طور خلاصه، چیزی که دنیا کم داشت، تصوری از علم بود، به عنوان روال نهادین شده مشاهده پدیده‌های طبیعی، حفظ دقیق اسناد علمی و اشاعه آن‌ها، استنتاج نتایج از فرضیه‌ها و آزمایشگری. تا دنیای نو، عقب نشینی از نگرشهای متغیری که در رنسانس مطرح شده بودند، ممکن نشد؛ دنیایی که محصول تکنولوژی نوی بود و عمل واقعی و بالفعل را تشجیع کرد و ما در آن صورت بندی فلسفی‌ای را در این خصوص می‌یابیم.

خزانه اندیشه‌ها

اهمیت تاریخ اندیشه در این نیست که تبیین‌هایی را تعبیه می‌کند، بلکه در این است که تبیین‌هایی را پیشنهاد می‌کند. آنچه تاکنون تا دوره رنسانس ملاحظه کرده‌ایم، نه علم است و نه فلسفه علم؛ بلکه گنجینه‌ای بزرگ از اندیشه‌هایی است که اندیشمندان بعدی توانستند بر پایه آن‌ها کار خود را انجام دهند. برای راحتی شما، اندیشه‌های عمده و اسامی کسانی که آن‌ها را پیشنهاد کرده‌اند، فهرست کرده‌ایم.

الف. اندیشه‌های ریاضی:

1. ریاضیات کلید فهم طبیعت است( فیثاغورس، افلاطون، گروستست و مانند این‌ها).
2. ترکیب مشاهده و اندیشه ریاضی(اندیشمندان اسکندرانی).
3. هندسه اقلیدسی(یونانیان).
4. علم حساب و جبر(مسلمانان).
5. هندسه تحلیلی(نیکلاس اورسمی).

ب. اخترشناسی

1. اجرام آسمانی، از جمله زمین، کروی‌اند( فیثاغورسیان، ارسطو و مانند این‌ها).
2. حرکت زمین(فیلالائوس، نیکلاس اورسمی).
3. نفی کره آسمانی(هراکلیدس).
4. مدارهای سیاره‌ای به گرد خورشید(هراکلیدس).
5. عالم خورشید مرکزی( آریستارخوس).
6. زمین به گرد خورشید می‌چرخد( آریستارخوس).
7. اجرام آسمانی بزرگ‌تر از زمین(آریستارخوس).
8. بیکرانگی عالم( آریستارخوس).
9. دوایر حامل برای مدارهای سیارات( بطلیموس).

پ. اندیشه‌های علمی همگانی

1. نظریه اتمی(دموکریتوس).
2. تفاوت حرکت واقعی و ظاهری(ارسطو).
3. گرایش به مهارکردن طبیعت( جادو، کیمیا، اخترگویی، راجر بیکن و مانند او).
4. سادگی تبیین‌ها(تیغ آکم).
5. فروکاستن[=تحویل] همه علل به علل مادی و تصور علیت به عنوان توالی زمانی (ویلیام آکمی).
6. یگانگی طبیعت در سرتاسر طبیعت(کوزانوس).
7. عالم نامتناهی(کوزانوس).
8. لختی، گرانش(بوریدان).
9. قوانین اجسام در حال سقوط( آلبرت ساکسونی).
اندیشه های- پیش گفته از نو در اندیشه چهره‌های سرشناس‌تر در تاریخ علم، ظاهر می‌شوند. قصد ما این نیست که گمان بزنیم کی بر چه کسی تأثیر گذاشته است. نکته مهم این است که اندیشه‌های پیش گفته، برای اندیشمندان بعدی که به آن‌ها دسترس پیدا کرده بودند و دغدغه خاطر بررسی آن‌ها را داشته بودند، به قوت خود باقی بوده‌اند. باید به خاطر داشته باشیم همه ما از چیزی که می‌خوانیم گزینش می‌کنیم، نیز از چیزی که می‌خوانیم تأثیر می‌پذیریم.

مسائل آینده

اگر قرار بود همه مسائلی را که اندیشمندان بعدی با آن‌ها رویاروی شدند، اندیشمندانی که اندیشه‌های پیش گفته را با فلسفه علم تمام عیاری پیوند زدند، تلخیص کنیم، باید بگوییم مسأله حائز اهمیت در بین همه مسائلْ روش[=متد] بوده است. چگونه در طبیعت کندوکاو کنیم که به راه و رسم مهارکردنِ آن پی ببریم؟ در تدوین چنین روشی، اندیشمندان بعدی نیز با هفت مشکل روبرو شدند. از جمله آن‌ها، مفاهیم نظری، تبیین و پیش بینی بود. تاکنون فقط ویلیام آکمی را دیده‌ایم که چگونه با این مسائل فلسفی‌تر علم دست و پنجه نرم می‌کرد.
کتابنامه:
Blake,Rahph M.Ducasse,Curt.,and Madden,Edward H.,Theories of Scientific Method:The Renaissance through the Nineteenth Century.Seattle:University of Washington Press,1960.See Chapters 1and 2.
Dekay,James T.,Stargazers.New York:Macfadden,1963.See Chapters 1 through 4 for an excellent and simple introduction to the history of astronomy.
Hope,Richard(ed.and trans),Aristotle`s Physics.Lincoln:University of Nebraska Press,1961.
Koyr&,Alexandre,From the Closed World to the Infinite Univers.NewYork:Harper Torchbooks,1958.See Chapter 1 for a discussion of Nicholas of Cusa.
Ramsperger,Albert G.,Philosophies of Science.NewYork:Appleton-Century-Crofts,1942.Chapter 1.
Randall,John Herman,Jr.Aristole.NewYork:Columbia University Press,1960.See Chapters 3 and 7 through 10 for a discussion of Aristole`s theory of science and his scientific theories.
___,The Career of Philosophy:From the Middle Ages to the Englishtenment.NewYork:Columbia University Press.See pp.23-307.
Singer,Charles,A Short History of Scientific Ideas to 1900.NewYork and London:Oxford University Press,1959.See Sections I through VI.

پی نوشت ها :

1.Renaissance
2.rebirth
3.heresy
4.Dark Ages
5.Islamic Science
6.Islamic inflience
7.light
8.St.Augustine
9.Platonic philosophy
10.doctrine
11.speculation
12.Plotinus
13.divine nature
14.optics
15.medieval
16.pre-existing belief
17.divine authority
18.falsify a theory
19.crucial cases
20.Catholic theology
21.neo-Platonism
22.corrupt
23.unintelligible
24.intelligible
25.hierarchy
26.patterns
27.unpredictable
28.totality
29.classification
30.Arithmetic
31.Algebra
32.restoration
33.negative variable
34.alchemy
35.elixir
36.J.H.Randall,Jr.
37.Augustinian
38.divine illumination
39.St.Thomas Aquinas
40.Aristotelian reason
41.sphere
42.propitiation
43.astrology
44.black magic
45.Faust
46.reformation
47.Grosseteste
48.Roger Bacon
49.William of Ockham
50.Nicholas of Cusa
51.a universal science
52.a Franciscan
53.British empiricism
54.terminist
55.nominalism
56.successive
57.symbols
58.a psychological construct
59.theory of signs
60.Ockham`s razor
61.methodological
62.active intellect
63.the principle of simplicity
64.Cardinal Cusa
65.Cusanus
66.nature is a unified system
67.balance
68.theorising
69.speculation
70.tenet
71.Koyr&
72.Humanists
73.Paracelsus
74.Basel(B^le)
75.Galen
76.Buridan
77.inertia
78.uniformly accelerated motion
79.Albert of saxony
80.Nicholas of Oresme
81.analytic geometry
82.Diaz
83.Leeuwenhoek
84.Sydenham
85.organisms

منبع: کاپالدی، نیکلاس (1377)، فلسفه علم، علی حقی، تهران: سروش (انتشارات صدا و سیما)، چاپ سوم: 1390.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط