پژوهشگر: علی ابوالحسنی (مُنْذِر)
پس از انحلال مجلس دوم (3 محرم 1330) مشیرالدوله، زنجانی را برای ریاست دیوان عالی تمیز یا مدعیالعمومی آن، به ناصرالملک نایب السلطنه پیشنهاد کرد، که پذیرفته نشد. 1 زنجانی در خانه نشست و به کار ترجمه و تألیف روی آورد. ترجمه رمانهای کاپیتان پانزده ساله، برادر خائن، یهودی سرگردان، و تألیف رسالههای شهریار هوشمند و راه زندگانی، حاصل کار او در این دوران است. تألیف شهریار هوشمند را وی در ربیعالثانی 1331 به پایان برد. 2
به نوشته آقای شهبازی: در این زمان، زنجانی در آستانه 60 سالگی قرار دارد. در پایتخت که از گرانی آن مینالد، در زیر فشار شدید مالی است و از اوضاع زمانه سخت بیزار. در نوشتههای این زمان او، از خوش بینی و آرمان گرایی دوران مبارزه با محمدعلی شاه خبری نیست و بعکس یأسی تیره موج میزند: «هیچ وقت ایران و ایرانیان این حال اسف انگیز را که الآن داریم نداشتهاند. نه در حال غلبه تازیان و ضحاکیان و نه در حال هجوم اسکندر به ایران و نه در حال سلطنت اشکانیان بیگانه در این سامان، و نه در حال اواخر اختلال امور ساسانیان و هجوم اعراب و اسلامیان و انقراض قومیت نژاد پاک فارسیان، و نه در حال هجوم مغول و چنگیزیان و تیموریان و اختلال امور به واسطه افغان و سایر اختلالات و انقراضات، این حال در ایران رخ نداده و مثل وضع حاضر را کسی ندیده».
مهمترین اثر زنجانی در این دوران، شهریار هوشمند است که هجویهای بزرگ علیه ناصرالملک به شمار میرود. اهمیت این رساله بویژه از آن رو است که سیر تحوّل فکری تجدد گرایان افراطی عصر مشروطه و تحوّل نظری ایشان را از دلبستگی به «آزادی و پارلمنت» تا نضج تدریجی آرمان «دیکتاتوری مصلح» به روشنی بیان میدارد. زنجانی تألیف این رساله را در 26 ربیعالثانی 1331، یعنی در زمان حکومت ناصرالملک، به پایان برد. 3
شخصیتهای اصلی در رمان گونه «شهریار هوشمند»
شخصیت منفی در این رمان، «مارکیز مارتین» رئیس درباریان است، که در همدستی با «مارکیز لوتر»، رئیسالوزرا، و «کشیش دلفورتیس»، رئیس روحانیون، شهریاری جوان را فریب میدهند و کشور را تاراج میکنند. به نوشته استاد شهبازی: «مارکیز مارتین» نمادی است از ناصرالملک، «مارکیز لوتر» با سپهسالار تنکابنی تطابق دارد و خواننده میتواند «کشیش دلفورتیس» را سید عبدالله بهبهانی بداند که دو سال پیش به قتل رسیده بود. این شهریار جوان نیز نمادی آرمانی از احمد شاه است که باید چند ماه دیگر تاجگذاری کند و زمام قدرت را به دست گیرد.
زنجانی «کشیش دلفورتیس» را مردی «حریص و طماع» توصیف میکند که «در زیر این لباس سیاه دراز خون فاسدی در رگهایش گردش میکند» و «جزای کسی که مردم را فکر و اجتهاد یاد میدهد و از تقلید چشم بسته منع میکند» مرگ میداند. او مردی است آزمند که دین را وسیله کسب منافع دنیوی قرار داده است.
شهریار هوشمند مشاوری دلسوز دارد به نام سِر راجر و «استاد» و «محرم خاصی» به نام دکتر هنری فون کلاوبن که او را هدایت میکند و چشم و گوشش را بر حقایق میگشاید. شخصیت دکتر هنری، طبیب مخصوص شاه، شباهتهای بنیادینی به شخصیت «مسیو کارنجی» در رمان شراره استبداد دارد. آمیزهای از عقل گرایی جان استوارت میل و اقتدار گرایی بیسمارک گونه؛ و چون «مسیو کارنجی» به «استادان غیبی» در طریقت تئوسوفی میماند که بر اندیشه سیاسی اعضای لژ بیداری ایران تأثیرات عمیق نهاده بود. دکتر هنری حتی «در صورت و بدن شبیه بیسمارک مشهور» است. زنجانی در پرداخت این شخصیت نیز از شخصیت واقعی "مسیو اردشیر [جی]" الهام گرفته است. دکتر هنری، چون اردشیر، مردی آرام است و از شنیدن هیچ خبری، هرقدر تکان دهنده، متأثر نمیشود و مانند مسیو کارنجی در شراره استبداد، دیگران را به مردن در راه آرمان ترغیب میکند: «انسانیت را نباید فدای عمر کرد، بلکه عمر را درراه انسانیت باید صرف کرد. عمر بیانسانیت مثل درخت بیثمر، جز سوختن به کار نیاید».
همسر شهریار زنی است دانا و فرشتهخو که بسیاری از اندرزها از زبان او جاری میشود. اصولاً در رمان گونههای زنجانی، زن شخصیتی نمادین است نه واقعی؛ و هماره مثبت است نه منفی. در حقیقت، در نوشتار زنجانی، زن نماد آرمان گرایی است. در «جمعیت آزادی خواه» نیز که با آن آشنا خواهیم شد، تنها یک زن عضویت دارد (بلقیس) که او نیز، چون قوهالقلوب در شراره استبداد و همسر شهریار هوشمند، نماد آرمان گرایی است. 4
سرج، نماد پوپولیسم جدید
شخصیت مهم دیگر رمان، فردی است به نام سرج که رهبری «جمعیت آزادی خواه» را به عهده دارد. سرج، که به تقیزاده در دوران ریاست انجمن آذربایجان و نمایندگی ادوار اول و دوم مجلس شورای ملی شبیه است، انقلابی پوپولیستی است که شعارهای سوسیالیستی و چپ گرایانه میدهد، مأوایش در «جنوب شهر» و در میان «فقرا و ضعفا» است که خود را «فدایی» او میدانند، به اشاره او «به همه کار اقدام» میکنند و اگر سرج میخواست، «به شهر آتش میزدند». حکومت، سرج را زیر نظر دارد و روزنامهها او را «سوسیالیست شورشطلب» میخوانند که «وجودش برای مملکت خطرناک است [ و] مخالف راحت عمومی است». شخصیت سرج را، به احتمال قریب به یقین، باید نخستین نماد پوپولیسم جدید در رمان گونههای فارسی دانست.
شهریار هوشمند پس از اینکه از طریق دکتر هنری و سر راجر با واقعیات تلخ جامعه آشنا میشود و فساد مارکیز مارتین و کشیش دلفورتیس را میشناسد، به راهنمایی این دو مشاور به طور ناشناخته و با نام مستعار باکن لروا با سرج ملاقات میکند. زنجانی در توصیفی که سرج از خود و آرمانهای خود برای باکن لروا (شهریار) بیان میدارد، وضع او را مشابه با وضع تقیزاده در زمان تفسیق سیاسی او توسط آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی و خروجش از ایران به تصویر میکشد: «بدان که این مقصد مهم حمایت عدل و طلب آزادی کار پرخطری است، زیرا دو فرقه صاحب نفوذِ مقتدرِ صاحب ثروتِ مکارِ مفت خوارِ بیرحمِ مردم آزار که بنیان ظلم در عالم از ایشان است، اینان دشمن حق و علم و عدل و آزادیاند، یکی وزرا و امرای جابر و خائن و یکی کشیشان بیدیانت مکار. آنان جان و مال و عرض حق گویان را پامال میکنند به نام اینکه اینان مفسد و انقلابی و آنارشیست و مخلّ راحت عموم هستند [ و]در واقع جلوگیری [ از] ظلم خودشان را افساد مینامند. اینان هم طالبان علم و عدل و حق را تکفیر میکنند و در واقع، خلل بر ریاست و رشوهگیری و مفتخوری خود را کفر مینامند. دیدی که مرا در روزنامه مفسد و آنارشیست نوشته بودند».5
مناسک ماسونی در «جمعیت آزادی خواه»
سرانجام سرج، باکن لروا و دو همراهش را به عضویت «جمعیت آزادیخواه» در میآورد. تشریفات این عضویت مشابه مراسم عضویت در لژهای ماسونی است:
«سرج ایشان را از دالان تاریکی برده، از پلههای تنگ و تاریک که با دست مالیدن بالا میرفتند بلند میکرد [ کذا]... در آخر به در بزرگی رسیدند. سرج آن را باز کرده، با رفیقان وارد شدند به تالار بزرگی که با دو چراغ بزرگ که از سقف آویخته بود روشن گردیده و به قدر بیست نفر روی صندلیها دور میز بزرگی نشستهاند... . به محض ورود سرج همه برخاستند6 و با یکدیگر با اشاره مخصوصی به دست چپ سلام کردند... چون همه در روی صندلیها قرار گرفتند، سرج گفت: برادران! اینک سه نفر رفیق تازه به شما تقدیم میکنم که من ایشان را نخواندهام بلکه ایشان خود طالب شدهاند که عضو جمعیت ما شوند. پس باید در حق ایشان نظامات مقرره را جاری کنیم و خودشان نام و استعداد خود را میگویند. ژان گفت: هرکس که ما را بپذیرد با کمال خوشحالی میپذیریم به شرط اخلاص و امانت...
این جمعیت مخفی دارای اساسنامه و مقرراتی است که اعضا باید اکیداً مراعات کنند:
اول اینکه، با کمال اخلاص به مقصد جمعیت خدمت کرده، حافظ اسرار باشید. دویم اینکه، باید اعضا در هرماه یک دفعه جمع شده در مکانی که رئیس مقرر میکند در امور لازمه مذاکره کرده، به حسب قرعه بعضی اجرائات لازمه را تعیین کنند. سیم اینکه، اعضا در اقامت و سفر آزادند و مکلف نیستند عنوان منزل خود را معلوم کنند. چهارم اینکه، باید در هر اجتماعی معلومات لازمه بدهند و هرکس در اجتماعات معیّنه حاضر نشود یا سبب غیبت خود را شفاهاً یا کتباً توضیح نکند خائن محسوب شده مجازات خواهد دید. پنجم، هرگاه برای یکی از خیرخواهان خطری پیش آید از رفیقان کسانی که به مساعدت و اعانت او قدرت دارند باید اقدام نموده اعتذار نجویند»، و اعضا پیمان میبندند که «تا دم مرگ و تا دادن جان در سر عهد» باشند.
یکی از اصول مرامنامه جمعیت که در این جلسه، به باکن لروا تفهیم میشود، مبارزه با اکثریت اعتدالی مجلس دوم و تلاش برای انحلال این مجلس است و دیگری مبارزه با ناصرالملک قراگزلو و سپهسالار تنکابنی: «ششم، عهد میکنیم که این مجلس شورای حالیه [ را] که اصلاً لیاقت ندارد و اکثر اعضا خائن و ظالمند، تغییر داده، در جای آن مجلس ملی جدیدی که اعضای آن از تمام ملت به آزادی بدون شیطنت انتخاب شوند تشکیل دهیم؛ به شرط اینکه انتخاب به حق و عدل جاری گردد. هفتم، با صدای رسا در تمام مملکت نطقها کرده، به عموم ملت بفهمانیم که این مرد مزوّر شقی خائن که با مکر، ریاست مملکت و ریاست وزرا را به دست آورده، او مرد مفسد و مکار و طماع و جبون و خائن است و صفات رذیله7 و طمع او و همدستان او مملکت را به باد میدهد».8
سرج و ترور «مهرههای درشت»
باکن لروا (شهریار) از سرج میپرسد که چرا به رغم حمایت مردم از او برای خلع پادشاه شورش نمیکند؟ سرج پاسخ میدهد: «شورش عموم خطرش بیشتر از هیجان شیران گرسنه است». سرج ادعا میکند که جمعیت او با تروریسم نیز مخالف است و آن را اتهامی از سوی روحانیون و «خائنان دربار» علیه خود عنوان میکند. فرقه، هوادار اشاعه آگاهی سیاسی در میان مردم است و از این رو فعالیت مطبوعاتی را برای نیل به هدف خود برگزیده است:
«مبادا تهمتهای این اشرار، یعنی خائنان دربار و کشیشان مکار، را در خصوص وطن خواهان و آزادی جویان باور کنی. ما اهل صلح و آرامی و محبت و مهربانی و شفقت به بشریت هستیم. مقصد ما این است که خلاص کنیم نه قتل، زندگی بدهیم نه مرگ، معالجه کنیم نه مرض، تریاق بدهیم نه زهر، مردم را با هم دوست کنیم نه مثل آن بدکاران، نفاق انداخته دشمن کنیم. ما طالبان آرامی و راحت هستیم نه اهل شورش و انقلاب». ولی اندکی بعد، زمانی که سرج به اثبات حقانیت ترور «مهرههای درشت» میپردازد این ادعا رنگ میبازد و چهره یک جمعیت مخوف تروریستی جلوهگر میشود: «ولکن هرگاه ببینیم خلاصی هزاران نفس از ملت موقوف بر مرگ یک خائن، یعنی یک گرگ خونخوار یا یک عقرب و مار و یک سگ هار است، در آن وقت از این کار لابد میشویم. لکن باز اقدام به قتل چنین ماده فساد نمیکنیم تا مکرّر او را تحذیر نکرده و توبه و ترک نخواسته باشیم. ما خادمان عدلیم نه آدمکش».9
تکوین اندیشه دیکتاتوری مصلح
تقیزاده در مجلس اول (15 ربیعالثانی 1326 ق) گفته بود: «این مجلس از راههای عادی نمیتواند داخل کار شود، بلکه به یک قوّه فوق العاده و پنجه آهنینی باید مملکت را اصلاح نماید... چطور که محمدعلی پاشا در مصر و ناپلئون در فرانسه کردند». او بعدها، در سخنرانی خود در لندن (30 مه 1934) حکومت رضاشاه را تحقق این آرمان دانست و گفت: «پروردگار ایران را یاری کرد... رهبر بزرگی ظهور نمود و سرنوشت ملت را در کف خویش گرفت... رهبری و ارشاد او بسیاری از آرمانهای ملّیون دوره اول مجلس را» تحقق بخشید.
این اندیشه «پنجه آهنین» در شهریار هوشمند به عریانترین شکل رخ مینمایاند. شهریار، که دکتر هنری و سر راجر و سرانجام سرج او را هوشیار کردهاند، هدف خود را اجرای عدالت بیان میدارد و میگوید: «من باید با قدم آهنین در جلو ظلم بایستم». و سرج، رهبر «فرقه آزادی خواه»، در مکالمه با بلقیس میگوید: «تسلط و نفوذ میخواهم، نه تسلطی که مردم طمع میکنند، بلکه نفوذی که با آن مجرای سلطنت حاضره را تغییر داده، ماده فساد مملکت را برکنم و به روی این روحانیان بیرحم ایستاده مظلومان را برهانم و عدالت را در مجرای خود برانم».
در زمان محمدعلی شاه، زنجانی در شراره استبداد، حذف نقش جدّی شاه در امور کشور و تفویض اختیار مطلقه به مجلس و کابینه را میخواست و اینک، نومید از این دو نهاد، تفویض اقتدار مطلقه به شاه یا دیکتاتوری دیگر را برای اصلاح جامعه میطلبد. به عبارت دیگر، اینک او از احمدشاه جوان میخواهد که علیه نهادهای اصلی مشروطه ـ هیئت دولت، مجلس شورای ملی و مطبوعات ـ قیام کند، «رعیت این خائنان نباشد»، بلکه بکوشد تا شاه قَدَر قدرت و مصلح باشد. اینک، زنجانی به دنبال پادشاهی مقتدر است که با «پنجه آهنین» خود دست به اصلاح زند. توجه کنیم که ماهیت این خواست دگرگون نشده، در زمان محمدعلی شاه شعار اقتدار پارلمنت یا ملت به معنی اقتدار تجددگرایان افراطی، یعنی دوستان زنجانی، بود و در زمان احمدشاه مطرح کردن خواست «پنجه آهنین» باز همین معنا را میداد. حدود دو سال پیش از نگارش شهریار هوشمند، در 9 ربیعالاول 1329 سپهسالار تنکابنی ـ رئیسالوزرا ـ در نطق خود در مجلس دوم به پدیده تروریسم، ضعف وزیران و هرج و مرج ولایات اشاره کرد و خواستار قدرت بیشتر شد، ولی وحیدالملک شیبانی، دوست زنجانی، به او پاسخی سخت داد. او وجود تروریسم را منکر شد و گفت: «مشروطیت در ایران نوپا است و این بازیها خطرناک است».
زنجانی در شهریار هوشمند به مجلس ملی، که آن را بکلّی فاسد میداند، بیاعتنا است و پدیدهای مبهم به نام «خواست ملت» را برتر از رأی مجلس میداند و پیوند مستقیم میان شاه و ملت را، با حذف واسطههایی چون مجلس، هیئت وزیران و حتی مطبوعات، خواستار میشود.
در رمان زنجانی شخصیت منفی دیگری نیز حضور دارد. فردی به نام داود یوست که «سلطان مطبوعات» پایتخت است و از طریق روزنامههای خود بر افکار عمومی تأثیر فراوان دارد. او در نشریاتش مدافع «کشیشان» است و مخالف اقتدار شاه. تلقی زنجانی از نقش مطبوعات چنین است: «این خائنان روزنامهها را با پول با خود موافق کردهاند و اکثر وکلا را که رشته امر در دست ایشان است، با رشوه با خود همراه گردانیدهاند. دیدید با یک تسامح و پولهایی که به روزنامه نگاران داده شد افکار مردم را در انتخاب تصرف کردند [ و] چگونه اشرار و شارلاتانها به سر کار آمده، بالاخره مملکت را اکثریت یک مجلس و ریاست یک خائن مملکت به باد فنا میدهد... به چندین روزنامه پول میدهند که اعمال آنان را تمجید میکنند و ایشان با جمعی از خائنان بازاریان و کشیشان آدم فریب درساخته، مملکت را به حال بدی انداختهاند».
در رمان زنجانی، شهریار هوشمند در کسوت ناجی مردم از چنگال سلطه جابرانه روحانیون ظاهر میشود؛ نقشی که زنجانی و دوستانش سرانجام به رضا خان میرپنج واگذار کردند. سرج نیز چنین آرمانی دارد و دشمن اصلی را «روحانیون» میداند. او، که خطیبی توانا است، در برابر کلیسا میایستد و خطابهای غرّا و مطوّل بر ضدّ کشیشان بیان میکند:
«مثل واعظان ظاهری ریاکار آدم فریب، شما را از خرافات و افسانههای بیاصل پر نمیکنم و برای نفع شخصی خود به دین دروغ نمیبافم. بر زهد و تقوا و کرامات بیحقیقت نمیلافم. حقیقت را بیپرده میگویم، خلاصی ملت را میجویم».
مخاطب سرج، به طور دقیق، ایرانیان آن عصر است:
آیا میدانید سی میلیون نفس در دست سی هزار نفر، بلکه سیصد نفر، بلکه سی نفر، بلکه سه نفر، چگونه مظلوم و اسیر مانده؟ بدانید تقصیر از مظلومان است، زیرا با هم اتحاد ندارند، زیرا علم ندارند. نادانی انسان را ذلیل ابدی میکند. هنوز معنی استقلال ذاتی و حرّیت شخصی را نمیدانید. جهد کنید تا بدانید! سعی کنید چشم خود را که بستهاید باز کرده، حقیقت را دیده، به آن بچسبید. بلی! اگر چه بعد از قربان دادن جوانان و بخشیدن هزاران جان و خانمان به نام آزادی و مشروطیت نائل شدهاید. لکن به لفظ قناعت نکنید، معنی را بجویید، در طلب حق خود سیر و خسته نشوید. هَل مِن مَزید بگویید تا واقعاً به حق خود برسید. مشروطیت حقیقی را به دست آورده، سعادت خود را دریابید. 10
به نوشته آقای شهبازی: در این زمان، زنجانی در آستانه 60 سالگی قرار دارد. در پایتخت که از گرانی آن مینالد، در زیر فشار شدید مالی است و از اوضاع زمانه سخت بیزار. در نوشتههای این زمان او، از خوش بینی و آرمان گرایی دوران مبارزه با محمدعلی شاه خبری نیست و بعکس یأسی تیره موج میزند: «هیچ وقت ایران و ایرانیان این حال اسف انگیز را که الآن داریم نداشتهاند. نه در حال غلبه تازیان و ضحاکیان و نه در حال هجوم اسکندر به ایران و نه در حال سلطنت اشکانیان بیگانه در این سامان، و نه در حال اواخر اختلال امور ساسانیان و هجوم اعراب و اسلامیان و انقراض قومیت نژاد پاک فارسیان، و نه در حال هجوم مغول و چنگیزیان و تیموریان و اختلال امور به واسطه افغان و سایر اختلالات و انقراضات، این حال در ایران رخ نداده و مثل وضع حاضر را کسی ندیده».
مهمترین اثر زنجانی در این دوران، شهریار هوشمند است که هجویهای بزرگ علیه ناصرالملک به شمار میرود. اهمیت این رساله بویژه از آن رو است که سیر تحوّل فکری تجدد گرایان افراطی عصر مشروطه و تحوّل نظری ایشان را از دلبستگی به «آزادی و پارلمنت» تا نضج تدریجی آرمان «دیکتاتوری مصلح» به روشنی بیان میدارد. زنجانی تألیف این رساله را در 26 ربیعالثانی 1331، یعنی در زمان حکومت ناصرالملک، به پایان برد. 3
شخصیتهای اصلی در رمان گونه «شهریار هوشمند»
شخصیت منفی در این رمان، «مارکیز مارتین» رئیس درباریان است، که در همدستی با «مارکیز لوتر»، رئیسالوزرا، و «کشیش دلفورتیس»، رئیس روحانیون، شهریاری جوان را فریب میدهند و کشور را تاراج میکنند. به نوشته استاد شهبازی: «مارکیز مارتین» نمادی است از ناصرالملک، «مارکیز لوتر» با سپهسالار تنکابنی تطابق دارد و خواننده میتواند «کشیش دلفورتیس» را سید عبدالله بهبهانی بداند که دو سال پیش به قتل رسیده بود. این شهریار جوان نیز نمادی آرمانی از احمد شاه است که باید چند ماه دیگر تاجگذاری کند و زمام قدرت را به دست گیرد.
زنجانی «کشیش دلفورتیس» را مردی «حریص و طماع» توصیف میکند که «در زیر این لباس سیاه دراز خون فاسدی در رگهایش گردش میکند» و «جزای کسی که مردم را فکر و اجتهاد یاد میدهد و از تقلید چشم بسته منع میکند» مرگ میداند. او مردی است آزمند که دین را وسیله کسب منافع دنیوی قرار داده است.
شهریار هوشمند مشاوری دلسوز دارد به نام سِر راجر و «استاد» و «محرم خاصی» به نام دکتر هنری فون کلاوبن که او را هدایت میکند و چشم و گوشش را بر حقایق میگشاید. شخصیت دکتر هنری، طبیب مخصوص شاه، شباهتهای بنیادینی به شخصیت «مسیو کارنجی» در رمان شراره استبداد دارد. آمیزهای از عقل گرایی جان استوارت میل و اقتدار گرایی بیسمارک گونه؛ و چون «مسیو کارنجی» به «استادان غیبی» در طریقت تئوسوفی میماند که بر اندیشه سیاسی اعضای لژ بیداری ایران تأثیرات عمیق نهاده بود. دکتر هنری حتی «در صورت و بدن شبیه بیسمارک مشهور» است. زنجانی در پرداخت این شخصیت نیز از شخصیت واقعی "مسیو اردشیر [جی]" الهام گرفته است. دکتر هنری، چون اردشیر، مردی آرام است و از شنیدن هیچ خبری، هرقدر تکان دهنده، متأثر نمیشود و مانند مسیو کارنجی در شراره استبداد، دیگران را به مردن در راه آرمان ترغیب میکند: «انسانیت را نباید فدای عمر کرد، بلکه عمر را درراه انسانیت باید صرف کرد. عمر بیانسانیت مثل درخت بیثمر، جز سوختن به کار نیاید».
همسر شهریار زنی است دانا و فرشتهخو که بسیاری از اندرزها از زبان او جاری میشود. اصولاً در رمان گونههای زنجانی، زن شخصیتی نمادین است نه واقعی؛ و هماره مثبت است نه منفی. در حقیقت، در نوشتار زنجانی، زن نماد آرمان گرایی است. در «جمعیت آزادی خواه» نیز که با آن آشنا خواهیم شد، تنها یک زن عضویت دارد (بلقیس) که او نیز، چون قوهالقلوب در شراره استبداد و همسر شهریار هوشمند، نماد آرمان گرایی است. 4
سرج، نماد پوپولیسم جدید
شخصیت مهم دیگر رمان، فردی است به نام سرج که رهبری «جمعیت آزادی خواه» را به عهده دارد. سرج، که به تقیزاده در دوران ریاست انجمن آذربایجان و نمایندگی ادوار اول و دوم مجلس شورای ملی شبیه است، انقلابی پوپولیستی است که شعارهای سوسیالیستی و چپ گرایانه میدهد، مأوایش در «جنوب شهر» و در میان «فقرا و ضعفا» است که خود را «فدایی» او میدانند، به اشاره او «به همه کار اقدام» میکنند و اگر سرج میخواست، «به شهر آتش میزدند». حکومت، سرج را زیر نظر دارد و روزنامهها او را «سوسیالیست شورشطلب» میخوانند که «وجودش برای مملکت خطرناک است [ و] مخالف راحت عمومی است». شخصیت سرج را، به احتمال قریب به یقین، باید نخستین نماد پوپولیسم جدید در رمان گونههای فارسی دانست.
شهریار هوشمند پس از اینکه از طریق دکتر هنری و سر راجر با واقعیات تلخ جامعه آشنا میشود و فساد مارکیز مارتین و کشیش دلفورتیس را میشناسد، به راهنمایی این دو مشاور به طور ناشناخته و با نام مستعار باکن لروا با سرج ملاقات میکند. زنجانی در توصیفی که سرج از خود و آرمانهای خود برای باکن لروا (شهریار) بیان میدارد، وضع او را مشابه با وضع تقیزاده در زمان تفسیق سیاسی او توسط آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی و خروجش از ایران به تصویر میکشد: «بدان که این مقصد مهم حمایت عدل و طلب آزادی کار پرخطری است، زیرا دو فرقه صاحب نفوذِ مقتدرِ صاحب ثروتِ مکارِ مفت خوارِ بیرحمِ مردم آزار که بنیان ظلم در عالم از ایشان است، اینان دشمن حق و علم و عدل و آزادیاند، یکی وزرا و امرای جابر و خائن و یکی کشیشان بیدیانت مکار. آنان جان و مال و عرض حق گویان را پامال میکنند به نام اینکه اینان مفسد و انقلابی و آنارشیست و مخلّ راحت عموم هستند [ و]در واقع جلوگیری [ از] ظلم خودشان را افساد مینامند. اینان هم طالبان علم و عدل و حق را تکفیر میکنند و در واقع، خلل بر ریاست و رشوهگیری و مفتخوری خود را کفر مینامند. دیدی که مرا در روزنامه مفسد و آنارشیست نوشته بودند».5
مناسک ماسونی در «جمعیت آزادی خواه»
سرانجام سرج، باکن لروا و دو همراهش را به عضویت «جمعیت آزادیخواه» در میآورد. تشریفات این عضویت مشابه مراسم عضویت در لژهای ماسونی است:
«سرج ایشان را از دالان تاریکی برده، از پلههای تنگ و تاریک که با دست مالیدن بالا میرفتند بلند میکرد [ کذا]... در آخر به در بزرگی رسیدند. سرج آن را باز کرده، با رفیقان وارد شدند به تالار بزرگی که با دو چراغ بزرگ که از سقف آویخته بود روشن گردیده و به قدر بیست نفر روی صندلیها دور میز بزرگی نشستهاند... . به محض ورود سرج همه برخاستند6 و با یکدیگر با اشاره مخصوصی به دست چپ سلام کردند... چون همه در روی صندلیها قرار گرفتند، سرج گفت: برادران! اینک سه نفر رفیق تازه به شما تقدیم میکنم که من ایشان را نخواندهام بلکه ایشان خود طالب شدهاند که عضو جمعیت ما شوند. پس باید در حق ایشان نظامات مقرره را جاری کنیم و خودشان نام و استعداد خود را میگویند. ژان گفت: هرکس که ما را بپذیرد با کمال خوشحالی میپذیریم به شرط اخلاص و امانت...
این جمعیت مخفی دارای اساسنامه و مقرراتی است که اعضا باید اکیداً مراعات کنند:
اول اینکه، با کمال اخلاص به مقصد جمعیت خدمت کرده، حافظ اسرار باشید. دویم اینکه، باید اعضا در هرماه یک دفعه جمع شده در مکانی که رئیس مقرر میکند در امور لازمه مذاکره کرده، به حسب قرعه بعضی اجرائات لازمه را تعیین کنند. سیم اینکه، اعضا در اقامت و سفر آزادند و مکلف نیستند عنوان منزل خود را معلوم کنند. چهارم اینکه، باید در هر اجتماعی معلومات لازمه بدهند و هرکس در اجتماعات معیّنه حاضر نشود یا سبب غیبت خود را شفاهاً یا کتباً توضیح نکند خائن محسوب شده مجازات خواهد دید. پنجم، هرگاه برای یکی از خیرخواهان خطری پیش آید از رفیقان کسانی که به مساعدت و اعانت او قدرت دارند باید اقدام نموده اعتذار نجویند»، و اعضا پیمان میبندند که «تا دم مرگ و تا دادن جان در سر عهد» باشند.
یکی از اصول مرامنامه جمعیت که در این جلسه، به باکن لروا تفهیم میشود، مبارزه با اکثریت اعتدالی مجلس دوم و تلاش برای انحلال این مجلس است و دیگری مبارزه با ناصرالملک قراگزلو و سپهسالار تنکابنی: «ششم، عهد میکنیم که این مجلس شورای حالیه [ را] که اصلاً لیاقت ندارد و اکثر اعضا خائن و ظالمند، تغییر داده، در جای آن مجلس ملی جدیدی که اعضای آن از تمام ملت به آزادی بدون شیطنت انتخاب شوند تشکیل دهیم؛ به شرط اینکه انتخاب به حق و عدل جاری گردد. هفتم، با صدای رسا در تمام مملکت نطقها کرده، به عموم ملت بفهمانیم که این مرد مزوّر شقی خائن که با مکر، ریاست مملکت و ریاست وزرا را به دست آورده، او مرد مفسد و مکار و طماع و جبون و خائن است و صفات رذیله7 و طمع او و همدستان او مملکت را به باد میدهد».8
سرج و ترور «مهرههای درشت»
باکن لروا (شهریار) از سرج میپرسد که چرا به رغم حمایت مردم از او برای خلع پادشاه شورش نمیکند؟ سرج پاسخ میدهد: «شورش عموم خطرش بیشتر از هیجان شیران گرسنه است». سرج ادعا میکند که جمعیت او با تروریسم نیز مخالف است و آن را اتهامی از سوی روحانیون و «خائنان دربار» علیه خود عنوان میکند. فرقه، هوادار اشاعه آگاهی سیاسی در میان مردم است و از این رو فعالیت مطبوعاتی را برای نیل به هدف خود برگزیده است:
«مبادا تهمتهای این اشرار، یعنی خائنان دربار و کشیشان مکار، را در خصوص وطن خواهان و آزادی جویان باور کنی. ما اهل صلح و آرامی و محبت و مهربانی و شفقت به بشریت هستیم. مقصد ما این است که خلاص کنیم نه قتل، زندگی بدهیم نه مرگ، معالجه کنیم نه مرض، تریاق بدهیم نه زهر، مردم را با هم دوست کنیم نه مثل آن بدکاران، نفاق انداخته دشمن کنیم. ما طالبان آرامی و راحت هستیم نه اهل شورش و انقلاب». ولی اندکی بعد، زمانی که سرج به اثبات حقانیت ترور «مهرههای درشت» میپردازد این ادعا رنگ میبازد و چهره یک جمعیت مخوف تروریستی جلوهگر میشود: «ولکن هرگاه ببینیم خلاصی هزاران نفس از ملت موقوف بر مرگ یک خائن، یعنی یک گرگ خونخوار یا یک عقرب و مار و یک سگ هار است، در آن وقت از این کار لابد میشویم. لکن باز اقدام به قتل چنین ماده فساد نمیکنیم تا مکرّر او را تحذیر نکرده و توبه و ترک نخواسته باشیم. ما خادمان عدلیم نه آدمکش».9
تکوین اندیشه دیکتاتوری مصلح
تقیزاده در مجلس اول (15 ربیعالثانی 1326 ق) گفته بود: «این مجلس از راههای عادی نمیتواند داخل کار شود، بلکه به یک قوّه فوق العاده و پنجه آهنینی باید مملکت را اصلاح نماید... چطور که محمدعلی پاشا در مصر و ناپلئون در فرانسه کردند». او بعدها، در سخنرانی خود در لندن (30 مه 1934) حکومت رضاشاه را تحقق این آرمان دانست و گفت: «پروردگار ایران را یاری کرد... رهبر بزرگی ظهور نمود و سرنوشت ملت را در کف خویش گرفت... رهبری و ارشاد او بسیاری از آرمانهای ملّیون دوره اول مجلس را» تحقق بخشید.
این اندیشه «پنجه آهنین» در شهریار هوشمند به عریانترین شکل رخ مینمایاند. شهریار، که دکتر هنری و سر راجر و سرانجام سرج او را هوشیار کردهاند، هدف خود را اجرای عدالت بیان میدارد و میگوید: «من باید با قدم آهنین در جلو ظلم بایستم». و سرج، رهبر «فرقه آزادی خواه»، در مکالمه با بلقیس میگوید: «تسلط و نفوذ میخواهم، نه تسلطی که مردم طمع میکنند، بلکه نفوذی که با آن مجرای سلطنت حاضره را تغییر داده، ماده فساد مملکت را برکنم و به روی این روحانیان بیرحم ایستاده مظلومان را برهانم و عدالت را در مجرای خود برانم».
در زمان محمدعلی شاه، زنجانی در شراره استبداد، حذف نقش جدّی شاه در امور کشور و تفویض اختیار مطلقه به مجلس و کابینه را میخواست و اینک، نومید از این دو نهاد، تفویض اقتدار مطلقه به شاه یا دیکتاتوری دیگر را برای اصلاح جامعه میطلبد. به عبارت دیگر، اینک او از احمدشاه جوان میخواهد که علیه نهادهای اصلی مشروطه ـ هیئت دولت، مجلس شورای ملی و مطبوعات ـ قیام کند، «رعیت این خائنان نباشد»، بلکه بکوشد تا شاه قَدَر قدرت و مصلح باشد. اینک، زنجانی به دنبال پادشاهی مقتدر است که با «پنجه آهنین» خود دست به اصلاح زند. توجه کنیم که ماهیت این خواست دگرگون نشده، در زمان محمدعلی شاه شعار اقتدار پارلمنت یا ملت به معنی اقتدار تجددگرایان افراطی، یعنی دوستان زنجانی، بود و در زمان احمدشاه مطرح کردن خواست «پنجه آهنین» باز همین معنا را میداد. حدود دو سال پیش از نگارش شهریار هوشمند، در 9 ربیعالاول 1329 سپهسالار تنکابنی ـ رئیسالوزرا ـ در نطق خود در مجلس دوم به پدیده تروریسم، ضعف وزیران و هرج و مرج ولایات اشاره کرد و خواستار قدرت بیشتر شد، ولی وحیدالملک شیبانی، دوست زنجانی، به او پاسخی سخت داد. او وجود تروریسم را منکر شد و گفت: «مشروطیت در ایران نوپا است و این بازیها خطرناک است».
زنجانی در شهریار هوشمند به مجلس ملی، که آن را بکلّی فاسد میداند، بیاعتنا است و پدیدهای مبهم به نام «خواست ملت» را برتر از رأی مجلس میداند و پیوند مستقیم میان شاه و ملت را، با حذف واسطههایی چون مجلس، هیئت وزیران و حتی مطبوعات، خواستار میشود.
در رمان زنجانی شخصیت منفی دیگری نیز حضور دارد. فردی به نام داود یوست که «سلطان مطبوعات» پایتخت است و از طریق روزنامههای خود بر افکار عمومی تأثیر فراوان دارد. او در نشریاتش مدافع «کشیشان» است و مخالف اقتدار شاه. تلقی زنجانی از نقش مطبوعات چنین است: «این خائنان روزنامهها را با پول با خود موافق کردهاند و اکثر وکلا را که رشته امر در دست ایشان است، با رشوه با خود همراه گردانیدهاند. دیدید با یک تسامح و پولهایی که به روزنامه نگاران داده شد افکار مردم را در انتخاب تصرف کردند [ و] چگونه اشرار و شارلاتانها به سر کار آمده، بالاخره مملکت را اکثریت یک مجلس و ریاست یک خائن مملکت به باد فنا میدهد... به چندین روزنامه پول میدهند که اعمال آنان را تمجید میکنند و ایشان با جمعی از خائنان بازاریان و کشیشان آدم فریب درساخته، مملکت را به حال بدی انداختهاند».
در رمان زنجانی، شهریار هوشمند در کسوت ناجی مردم از چنگال سلطه جابرانه روحانیون ظاهر میشود؛ نقشی که زنجانی و دوستانش سرانجام به رضا خان میرپنج واگذار کردند. سرج نیز چنین آرمانی دارد و دشمن اصلی را «روحانیون» میداند. او، که خطیبی توانا است، در برابر کلیسا میایستد و خطابهای غرّا و مطوّل بر ضدّ کشیشان بیان میکند:
«مثل واعظان ظاهری ریاکار آدم فریب، شما را از خرافات و افسانههای بیاصل پر نمیکنم و برای نفع شخصی خود به دین دروغ نمیبافم. بر زهد و تقوا و کرامات بیحقیقت نمیلافم. حقیقت را بیپرده میگویم، خلاصی ملت را میجویم».
مخاطب سرج، به طور دقیق، ایرانیان آن عصر است:
آیا میدانید سی میلیون نفس در دست سی هزار نفر، بلکه سیصد نفر، بلکه سی نفر، بلکه سه نفر، چگونه مظلوم و اسیر مانده؟ بدانید تقصیر از مظلومان است، زیرا با هم اتحاد ندارند، زیرا علم ندارند. نادانی انسان را ذلیل ابدی میکند. هنوز معنی استقلال ذاتی و حرّیت شخصی را نمیدانید. جهد کنید تا بدانید! سعی کنید چشم خود را که بستهاید باز کرده، حقیقت را دیده، به آن بچسبید. بلی! اگر چه بعد از قربان دادن جوانان و بخشیدن هزاران جان و خانمان به نام آزادی و مشروطیت نائل شدهاید. لکن به لفظ قناعت نکنید، معنی را بجویید، در طلب حق خود سیر و خسته نشوید. هَل مِن مَزید بگویید تا واقعاً به حق خود برسید. مشروطیت حقیقی را به دست آورده، سعادت خود را دریابید. 10
پی نوشت ها :
1 . زندگی و زمانه شیخ ابراهیم زنجانی...، شهبازی، مندرج در: زمانه، ش 12، ص 16. در نقل عبارت فوق توسط زمانه، اشتباهی راه یافته بود که با مراجعه به اصل مطلب در سایت اینترنتی آقای شهبازی، اصلاح شد.
2 . زندگی و زمانه شیخ ابراهیم زنجانی...، همان، ص 16 .
3 . همان: ص 16 .
4 . همان: صص 16ـ17 .
5 . همان: ص 17 .
6 . اصل: برخواستند.
7 . اصل: رزیله.
8 . همان: صص 17- 18 .
9 . همان: ص 18 .
10 . همان: ص 18.