نویسنده: محمدرضا بهشتی
آتنی ها سقراط را کسی می شناختند که در کوچه و بازار و آگورا(1) یا میدان مرکزی شهر می گردد، به بهانه ای سرگفت و گو را با دیگران باز می کند و با پرسش ساده تی اس تی؟ (2) یا این چیست؟ خود، با مهربانی و فروتنی، اما با سماجتی خرمگس وار، کسانی را که در رأی و کار خود مصمم بوده اند به حیرت می افکند. افلاطون در محاورات خود از زبان سقراط بارها پرسش این چیست؟ را متوجه موضوعات گوناگونی کرده است. یکی از جالب ترین این موضوعات که در رساله آپولوگیا یا دفاعیه- و این بار از زبان سقراط، اما به نقل از محاکمه کنندگان وی- مورد سؤال قرار گرفته، کار خود سقراط است:
شاید اکنون کسی از میان شما بگوید: سقراط، پس کار تو چیست(3) و چگونه و از کجا این اتهام علیه تو پدید آمده؟ تو اگر کاری نمی کردی که به خاطر آن پیش چشم دیگران متفاوت نمی نمودی و پیشه ای غیر از آن چه مردم دیگر به آن اشتغال دارند در پیش نگرفته بودی، چنین شهرت بدی پیدا نمی کردی و این همه حرف و نقل در اطراف تو به وجود نمی آمد. پس به ما بگو کار تو چیست تا ما نیز درباره تو ندانسته داوری نکنیم.(4)
واژه پراگما(5) در زبان یونانی به معانی مختلفی آمده است که ترجمه آن را به زبان های دیگر دشوار می سازد. این دشواری مختص به ترجمه زبان فارسی که بر پایه ترجمه شلایرماخر صورت گرفته نیست. خود شلایرماخر پراگما را در زبان آلمانی به Geschaft یعنی کار و صناعت ترجمه کرده است.(6) برخی دیگر از مترجمان آلمانی برای این واژه، برابر نهاده چند پهلوی Sache(چیز، موضوع، کار، پیشه) را برگزیده اند تا به معنای آن در زبان یونانی نزدیک تر باشد. افلاطون در تمثیل غار پراگما را برای شیء یا چیز نیز به کار برده و هایدگر تحلیل معروف خود از پراگما (برگرفته از پراکسیس) را بر ترجمه اش در تمثیل غار از پراگما، به همین معنا استوار ساخته است. (7)
از آپولوگیا چنین بر می آید که موضوع کار سقراط محور بحث در دادگاه آتن بوده است. سقراط به واسطه پرسش مکرر از این چیست؟ به این شهرت یافته بود که سوفیستی روشنگر و خطرناک برای جوانان و اندیشمندی ضد باورهای اسطوره ای دینی است. خود او کارش را دعوت به خودشناسی و دریافتن نادانی خویش می دانست و حکمت راستین بشری را در این می دید.
از زمان محاکمه و اعدام سقراط تاکنون موضوع کار او بارها و بارها مورد توجه فلسفه قرار گرفته و تفسیرهای گوناگونی را برانگیخته است. به نظر می رسد هر کسی که با سقراط و کار او سر و کار پیدا می کند ناخواسته پای به میدان جاذبه ای می گذارد که برون رفتن از آن کار چندان آسانی نیست.
در آپولوگیا سقراط با پرسش درباره کار خودش، شنوندگان معاصر خویش و آیندگان را وامی دارد تا به جست و جوی آنچه حقیقتاً کار اوست بیندیشند و همچون سایر موارد به جای قانع شدن به ظواهر و نمودها به خود موضوع روی بیاورند. سقراط این پرسش را پیش از این درباره همه چیز و به ویژه درباره آرته (8) یعنی بهترین بودن یا فضیلت، یا درحقیقت درباره زندگی خوب (9) مطرح ساخته بود. اما سقراط تنها به این بسنده نکرده بود، بلکه خواسته بود تا دیگران نه تنها رأی، بلکه زندگی خویش را نیز به محک پاسخ این پرسش بزنند و با آن همساز کنند، چنانکه نیکیاس (10) در محاوره لاخس به هشدار به طرف گفت و گوی خود لیسیماخوس (11) می گوید:
«معلوم می شود این را نمی دانی که هر کس به سخن سقراط نزدیک شود و با او گفت و گویی آغاز کند، موضوع بحث هرچه باشد سقراط با سؤال و جواب او را چندان به این سو و آن سو می برد تا به جایی می رساند که ناچار می گردد درباره زندگی کنونی و گذشته اش حساب پس بدهد. (12)
پس داوری درباره کار سقراط تنها به مقام نظر محدود نمی شد، بلکه فراتر از آن دامنه عمل را نیز فرا می گرفت. آتنی های معاصر سقراط نیز در داوری نسبت به کار او دچار سردرگمی بودند. ابتدا او را محاکمه و با اکثریت ضعیف آرای داوران (30 رأی اضافه) (13) به مرگ محکوم کردند. سپس بی میل نبودند که او از زندان بگریزد و سرانجام اندک زمانی پس از مرگش به نشانه پشیمانی برای او مجسمه ای برپا نمودند. دیوگنس لائرتیوس (14) در قرن سوم میلادی در این باره می نویسد:
«آتنی ها اندک زمانی پس از اعدام سقراط از کار خود پشیمان شدند، به گونه ای که دستور دادند کاخ ها و ورزشگاه ها را ببندند مقصران گریختند و ملیتوس (15) (یکی از شاکیان سقراط) به مرگ محکوم شد. اما آتنی ها با مجسمه ای مسین، که آن را در پومپیون (16) برپا کردند و لوسیپوس (17) آن را ساخته بود، او را پاس داشتند. (18)
به رغم این که گذران زندگی سقراط به نقل کسنوفون «پیش چشم همگان بود (19)، اما دست یافتن به این که او دقیقاً چه می آموخته است، کار چندان آسانی به نظر می رسد. با توجه به این که سقراط نوشته ای از خود به جای نگذاشته است، ناچاریم به گزارش های دیگران درباره اش تکیه کنیم. ما برای آگاه شدن از زندگی و آموزه سقراط چهار منبع مهم در اختیار داریم که هر یک از منظری متفاوت به او نگریسته اند.
1. نمایش های آریستوفانس (20) (386- 445 ق.م.) وی به عنوان شاعر و کمدی نویسی نقاد و معاصر سقراط و حتی طرف گفت و گوی وی (21)، او را زیر نظر داشته و در کمدی ابرها به کار سقراط پرداخته و آن را به ریشخند گرفته است.
2. کسنوفون (22) (/355- 425. 43 ق.م.): وی در دوره میانه زندگی سقراط با او همدم بوده، اما به دلیل همراهی با کوروش جوان در لشکرکشی هایش و دوری از آتن سال های پایانی عمر او را درک نکرده و تنها پس از مرگ وی با تأثیر از این واقعه در کتاب خاطرات سقراطی (23) به دفاع از سقراط برخاسته است.
3. افلاطون (24) (347- 427 ق.م.): وی بیش از همه با سقراط محشور بوده، چرا که در هنگام مرگ سقراط 28 سال داشته و به نقل از دیوگنس لائرتیوس در سن 12 یا 14 سالگی اول بار با او برخورد کرده (25)، هر چند از سن بیست سالگی بی وقفه شنونده او بوده است. (26)
اما به رغم این نزدیکی، این احتمال درباره افلاطون هست که چون اندیشمندی مستقل بود، لزوماً نوشته هایش بازگوکننده گزارش عین سخنان و وقایع پیرامون سقراط نباشد.
4. ارسطو (27) (322- 384 ق.م.): وی هر چند شاگرد بی واسطه افلاطون در آکادمی و از این نظر به زمان سقراط نزدیک است و احتمالاً با افرادی که سقراط را دیده بودند هم سخن شده، اما خودش سقراط را ندیده و صرفاً آنچه را در دوران تحصیلش در آکادمی از دیگران شنیده بازگو می کند.
این واقعیت ما را به وضعیت غریبی روبه رو می سازد، چرا که تکیه گاه ما در داوری پیرامون سقراط بر نگاه یک شاعر کمدی نویس، یک شهروند محافظه کار آتنی و دو فیلسوف با دیدگاه های متفاوت است.
با این حال و به رغم این تفاوت در منابع و دیدگاه ها می توان وجه مشترک داوری های اینان را در محوری بودن پرسش "این چیست"؟ در کار سقراط دانست، هر چند تفسیر آنان از این پرسش یکسان نباشد. در برخورد با پرسش این چیست؟ هر یک از اینان با تلقی پیشین خود با موضوع مواجه شده اند و ما ناچار هستیم تا با وارسی متن ها این تلقی پیشین را برای خود آشکار سازیم تا از این طریق به نوبه خود به دریافتی از کار سقراط برسیم که با گزارش این معاصران و نزدیکان تاریخی سقراط سازگار باشد.
آریستوفانس در نمایشنامه ابرها (28)(29) از زبان جمع هم خوان ابرها کار سقراط را با کار تعلیمی سوفیست ها برابر شمرده است.
«اما تو ای کاهن لفظ پیچیده، اینک خواست خود را به ما بازگو! چرا که ما با هیچ یک از لاف زنان والا همانند پرودیکوس (30) با علاقه همراهی نمی کنیم. پرودیکوس، زاده جزیره کئوس (31) مکرر به عنوان فرستاده زادگاهش به آتن می آمد و در آنجا با موفقیت چشمگیری به تدریس عمومی می پرداخت. افلاطون در محاوره کراتیلوس (32) در کتاب اویریپیدس (33) و ایزوکراتس (34)، از سقراط نیز به عنوان شنونده سخن پرودیکوس نام برده است. (35) به نظر می رسد سقراط چندان نظر مساعدی نسبت به پرودیکوس و فن تمییز مترادف های او (36) نداشته است. او هر چند به اویتیفرون توصیه می کند که این فن را به عنوان سرلوحه مقدسات سوفیستی فرا بگیرد، چرا که همان گونه که پرودیکوس می گوید باید نخست کاربری درست کلمات را فرا گرفت، اما این فن از نظر او صرفاً یک بازی است. توجیه سقراط اینست که در این فن به شرح الاسم بسنده می شود و به این ترتیب درباره خود اشیا (37) و این که چگونه رفتار می کند چیز بیشتری دانسته نمی شود.
«فرد با کمک این فن» صرفاً مهارت می یابد تا دیگران را به بازی بگیرد، به این ترتیب که بتواند به واسطه چند پهلو بودن معانی کلمات، پشت یابی به آنها بزند و آنها را مغلوب کند، همانند آن که صندلی از زیر پای کسی که می خواهد بنشیند می کشد و از افتادن او خوشحال می شود و می خندد». (38)
در ابرها این بازی با کلمات نه فقط به عنوان کاری که سقراط عامدانه انجام می دهد مورد ریشخند قرار گرفته، بلکه علاوه بر آن به عنوان قلب خطرناک کلمات مورد نقد واقع شده است. به کمک این کار می توان در مجمع مردم آتن در برابر دادگاه به نفع خود استدلال ضعیف تر را قوی تر ساخت. (39) در این کمدی، دهقانی بی خرد به نام سترپسیادس (40) فرزندش را به شهر و به سراغ سقراط می فرستد تا بتواند با یاد گرفتن فن سقراط در برابر طلبکارانش به مغالطه برخیزد. دهقان پس از بازگشت فرزند با امیدی فراوان از او چنین استقبال می کند:
«چقدر حتی دیدن رنگ صورتت مرا خوشحال می کند. تازه حالا می توان تو را به عنوان یک منکر و حریف در سخن بازشناخت و در جبین تو پرسش جسورانه ی «چه می گویی» (41) شکوفاست و ظاهر ستمدیدگی در جایی که ستم کرده ای، هویدا» (42)
سترپسیادس دیر متوجه می شود که آموختن خطابه سوفیستی فرزندش را به کل تباه کرده و در برابر هر مرجع بالاتر، از جمله در برابر خودش، طاغی و نافرمان. به همین دلیل او همراه به چند آتنی دیگر، خشمگینانه دکه متفکران سقراط را به آتش می کشند.
از دیدگاه آریستوفانس، سقراط کسی است که همانند سوفیست ها مفاهیم ارزشی جامعه را مخدوش و باور نسبت به آنها را متزلزل می کند. اما با داوری آریستوفانس، که سقراط را سوفیستی می داند که معانی کلمات را قلب می کند، نمی توان هم رأی شد.
درست است که سقراط، همچنان که از برخی محاورات بر می آید، در هماوردی با حریفان سوفیست خود ناتوان نیست و حتی در برخی محاورات- همچون محاوره سوفیستس (43) و محاوره اویتیدم (44) و اویتیفرون (45)- نشان می دهد که می تواند در فنون بحث و جدل و حتی در مغالطه از مخاطبان خود پیشی بگیرد، اما در تصویری که کسنوفون، افلاطون و ارسطو از وی ترسیم می کنند کوشش شده است تا خط فاصلی میان او و سوفیست ها کشیده شود و سخنان سقراط در آپولوگیا نیز گواه بر همین است.
علاوه بر این، مطالعه تاریخ نگاری معاصر آن روزگار همچون تاریخ نبرد پلوپونزی (46) اثر توسیدید (47) نشان می دهد که این تزلزل در ارزش ها از مدت ها پیش و با آمد و شد تجاری یونانیان با سایر اقوام و ملل مدیترانه و همچنین با تشکیل مهاجرنشین های یونانی در ایونی و جنوب ایتالیا آغاز شده بود (48) و در این زمینه نه تنها سقراط بلکه حتی سوفیست ها را نیز نمی توان به عنوان گناهنکار قلمداد کرد.
و در نهایت، ما با این داوری کسنوفون در کتاب خاطرات نیز روبه رو هستیم، که می گوید:
«او همواره درباره چیزی گفت و گو می کرد که به انسان مربوط می شد و در پی آن بود که دینداری چیست، بی دینی چیست، شریف چیست و ناشریف چیست، عدل چیست و ظلم چیست، خویشتنداری چیست و لگام گسیختگی چیست، شجاعت چیست و ترسویی چیست و همچنین این که حکومت چیست، مرد سیاسی چیست، دولت چیست و حاکم چیست». (49)
البته کسنوفون پرسش از این که «هر شیئی چیست؟» (50) را برخلاف آتنی های محافظه کار در کمدی ابرهای آریستوفانس در جهت ایجاد بی اعتمادی نسبت به مفاهیم راهنمای عمل و تخریب آنها نمی دید، بلکه این پرسش را در جهت تقویت و تأیید مفاهیم ارزشی جاری در دولت شهر می دانست. (51) او در برابر مدعیان، کار سقراط را رایزنی با جوانان و راهنمایی آنان به جانب فضیلت ها و مراعات قوانین دولت شهر می دانست.
پس همان گونه که ملاحظه می کنیم، در تلقی کسنوفون از کار سقراط، بر تمرکز او بر پرسش «این چیست؟» به همان اندازه تکیه شده است که در کمدی ابرهای آریستوفانس.
پاسخ افلاطون به سوال درباره کار سقراط نیز همین است. افلاطون نیز کار سقراط را همان پرسش از «این چیست؟» می داند. اما تأکید افلاطون در محاورات بر درک درست معنای این پرسش است.
در پاسخ به پرسش «الف چیست؟» می توان به سراغ لفظ «الف» رفت و کوشید با آوردن معادل های لفظی واژه «الف» به این پرسش پاسخ داد. البته این کار بیهوده نیست و می تواند در بستر گفت و گویی معنای خود را پیدا کند. به عنوان مثال می توان گفت و گویی را تصور کرد که در آن زبان مادری طرف های گفت و گو متفاوت باشد. در اینجا ممکن است در اثنای گفت و گو معنای واژه ای از جانب یکی از اطراف آن فهمیده نشود و پاسخ این پرسش واژه معادل «الف» در زبان مادری او باشد. پدید آمدن این پرسش حتی در گفت و گوی میان دو هم زبان نیز قابل تصور است. به این معنی که یکی از طرف های گفت و گو واژه ای را به کار می برد که برای طرف دیگر به هر دلیلی ناآشنا و بیرون از گنجینه لغت مأنوس اوست. در این صورت طرف دیگر می کوشد تا با آوردن مترادف هایی برای این واژه مقصود خود را به او منتقل کند و اگر اساس در زبان قائل به وجود مترادف های کاملاً منطبق بر هم باشیم- که به نظر می رسد این رأی جز برای کسانی که «واضع»ی را برای زبان ها فرض کرده اند، چندان هم نامقبول نباشد- در کار خود موفق هم می شود.
اما پرسش مورد نظر سقراط یقیناً این نیست. هنگامی که سقراط در محاورات افلاطون پرسش معروف خود را متوجه «الف» می کند، فرض بر این است که طرفین گفت و گو معنای واژه الف را می فهمند و مقصود از این پرسش نیز نه تعلیم زبان است، نه «بازی» با کلمات برای تفریح و مزاح و نه «از راه به در کردن» حریف برای رسیدن به اهدافی سلطه جویانه.
پس پرسش سقراطی متوجه چیست؟ پاسخ افلاطون اینست که این پرسش توجه چیستی اشیا است. سقراط در آپولوگیا از چیستی کار خود می پرسد و چیستی کارش همان پرسش از چیستی هاست. در این نوع از پرسش ما در آن هنگام که می پرسیم «الف چیست؟»
در جست و جو بلکه در تلاش برای به یاد آوردن (52) چیستی یا همان ایده (53) یا مثال و الگو (54) یا حقیقت (55) الف بودن هستیم. این پرسش، کوششی است برای رسیدن به این چیستی، هر چند کوششی بیش نیست و برخلاف پرسش سوفیستی پاسخی قطعی و از پیش مهیا برای گفتن، یاد دادن و یادگرفتن برای آن نداریم. سقراط در محاوره جمهوری یا پلی تئا (56) درباره «خوب» یا «نیک» (57) می گوید:
«.... بلکه هر کسی در جست و جوی آن چیزی است که حقیقتاً خوب است... در حالی که حدس می زند چنین چیزی وجود دارد، اما تنها لغزان و بدون آن که بتواند به درستی مورد اصابت قرار دهد که آن چیست (58)». (59)
البته این پرسش معنای خود را تنها در گفت و گو به دست می آورد، یعنی در رخداد عینی سخن گفتن و سخن شنیدن و در حالت عملی طرف های گفت و گو و چگونگی کوشش آنها برای یافتن پاسخ. این نوع از پرسش و پاسخ، با قاعده پرسش و قاعده دانی سوفیستی و حتی با شناخت از پیش شهودی مطمئن از تمامی حقیقت فاصله بسیار دارد. هر چند در برخی از آثار افلاطون (60) به نظر می رسد که در پی کوششی پر زحمت سرانجام به گونه ای ناگهانی به شناختی دست می یابیم که نهایی و قطعی است، اما در محاورات اولیه و به ویژه در اویتیفرون امکان رسیدن به چنین شناخت نهایی و قطعی مورد تردید قرار گرفته است. پس افلاطون کار سقراط را همان پرسش از چیستی ها یا مثال ها می داند و به این ترتیب او را پیش قراول خود در نظریه مثل قلمداد می کند.
در اینجاست که به نظر می رسد داوری ارسطو درباره کار سقراط قابل تأمل باشد. ارسطو در نقد نظریه مثل افلاطون، پس از آن که پرسش از «این چیست؟» را به عنوان کار اصلی سقراط معرفی می کند (61)، می گوید که وی در پرداختن به فضیلت های اخلاقی (62) نخستین کسی بود که کوشید برای آنها مفاهیمی کلی تعریف کند (63). پیش از وی فیثاغوریان نیز، هر چند در مواردی معدود، به فضیلت های اخلاقی پرداخته بودند، اما کوشش آنان بود که این مفاهیم را به اعداد بازگردانند. در عوض، طبیعت شناسانی (64) همچون دمکریتوس هر چند «از سرد و گرم نوعی تعریف به دست داده بودند»، اما به موضوعات اخلاقی نپرداخته بودند. ارسطو دلیل پرسش سقراط از «این چیست؟» را این می داند که او می خواسته است استنتاج یا قیاس برهانی کند (65) و برای مقدم های این قیاس ها نیاز به تعاریف داشته است.
البته ارسطو در جایی دیگر درباره سقراط گفته است که به حق (66) در کنار مفاهیم کلی، استنتاج استقرایی (67) را نیز به او نسبت داده اند. مقصود ارسطو از این نوع استنتاج «مسیر از فرد به کلی» است (68) خواه از راه تعمیم و یا از راه تمثیل. در اینجا نیز ادعای ارسطو این نیست که سقراط این نوع استنتاج را کشف کرده، بلکه او مدعی است که سقراط این استنتاج را صرفاً در مورد موضوعات مربوط به اخلاق به کار برده است.
ذکر این مطالب از جانب ارسطو به این منظور صورت می گیرد که نشان بدهد «سقراط کلیات (69) و حدود (70) را به عنوان موجوداتی جداگانه (71) قرار نمی داد، اما پیروان نظریه مثل آنها را جدا کردند و مثل اشیاء (72) نامیدند.» (73) در حالی که ارسطو هر چند معتقد است که بدون شناخت یا کاربرد مفاهیم کلی نمی تواند سخن از علم به میان آورد، اما لازمه این واقعیت این نیست که قائل به وجود مفاهیم کلی به عنوان اشیایی که وجودی مستقل از افراد دارند بشویم. (74)
تحلیل ارسطو از موضوع و روش پرسش سقراطی از «این چیست؟» با سایر منابع هم خوان است و داوری او درباره تلقی سقراط از مثل را نیز می توان با تکیه بر محاورات دوره نخستین تأیید کرد. اما در تحلیل ارسطو چند چیز پرسش برانگیز است.
نخست تفسیر او از نظریه مثل افلاطونی است. با مراجعه به محاوره پارمنیدس و نقدی که خود افلاطون از زبان پارمنیدس بر این برداشت ساده انگارانه از مثل دارد، به نظر بعید می رسد که این نقد ارسطو بر افلاطون وارد باشد و شاید اشاره ارسطو به پیروان نظریه مثل، به تلقی افراد خاصی در آکادمی از مثل باشد و نه به خود افلاطون.
دومین مسئله، منحصر ساختن کار سقراط در دایره ی منطق مفاهیم است. از دیدگاه ارسطو علاقه سقراط متوجه «دانستن فضیلت» و به خصوص روشن ساختن مفاهیم اخلاقی بوده و معتقد بوده است که علم به تعاریف اینها، شرط لازم و کافی برای «عمل نیک» یا «زندگی خوب» است.
«اما سقراط، آن مرد شریف، بر این بود که غایت زندگی شناخت فضیلت است، او می پرسید عدالت چیست؟ (75) و شجاعت چیست و همچنین در مورد هر بخش دیگر فضیلت. و دلیل این پرسش به خوبی معلوم بود، چرا که او معتقد بود تمامی فضیلت ها دانستنی (76) هستند، به گونه ای که هم زمان با دانستن عدالت، عادل بودن نیز حاصل می شود. زیرا ما ریاضیات و معماری را یاد گرفته ایم. و در همان حال معمار و ریاضیدان هستیم. بنابراین، او می پرسید فضیلت چیست؟ و نه این که فضیلت چگونه و به وسیله چه چیز پدید می آید». (77)
ارسطو در کتاب مابعدالطبیعه (78) در برابر دانش نظری (79)، دو نوع دانش دیگر، یعنی دانش عملی (80) و دانش صناعت (81) را مطرح می کند، که دانش نخست مربوط به فعل اخلاقی انسان است و دانش دوم به فعلی که در آن سر و کار ما با نوعی «ساختن» است. اما نگارنده اخلاق اودمی، که احتمالاً باز هم ارسطوست، توجهش به مطلق عمل در برابر نظر است و از این روی، هر دوی این دانش ها را تحت عنوان دانش عملی (82) در برابر دانش نظری قرار می دهد. حال، نقد ارسطو بر سقراط اینست که آنچه درباره دانش «نظری» صادق است، درباره دانش «عملی» صدق نمی کند.
«زیرا ما نمی خواهیم بدانیم که شجاعت چیست، بلکه می خواهیم شجاع باشیم، و نه این که عدالت چیست، بلکه عادل باشیم- همان گونه که ترجیح می دهیم سالم باشیم تا این که بشناسیم سالم بودن چیست و خود را خوب احساس کنیم تا این که بدانیم این چیست». (83)
البته باید در اینجا متذکر بشویم که به نظر می رسد تمایز ارسطو میان دانش نظری و دانش عملی، برخلاف دریافت خودش، بیش از آن که به کار نقد سقراط بیاید، وسیله ای برای ایضاح غایت پرسش سقراطی است. خود سقراط این عقیده را که دانش نظری اخلاقی برای عمل و زندگی مطابق با فضیلت کافی باشد، به عنوان عقیده ای سوفیستی مردود می شمرد.
هدف او در کنار وارسی نقادانه دانش ادعایی طرف های گفت و گویش نسبت به فضیلت و زندگی خوب این بود که دانش و زندگی را با یکدیگر هم خوان کند. در محاوره منون (84) سقراط به صراحت این پرسش را مطرح می کند که آیا آرته یا فضیلت «یاد دادنی» (85) است یا باید «تمرین» (86) شود و یا این که «بالطبع» (87) در انسان جای دارد. درست است که سقراط برای پاسخ دادن به این سؤال، پرسش از چیستی فضیلت را مقدم می شمرد. اما در ادامه محاوره به این نتیجه می رسیم که فضیلت از یک سو نمی تواند یک دانش باشد وگرنه پدران آتنی می بایست فرزندان خود را بهتر از این تربیت کرده باشند، و از سوی دیگر نمی تواند صرفاً برآمده از طبیعت انسان باشد. محاوره منون همانند برخی محاورات دیگر به اصطلاح به «آپوریا» (88) ختم می شود، یعنی «راه به جایی نمی برد». اما تمایز ارسطو میان دانش نظری و عملی این بن بست را می شکند، چرا که فضیلت هر چند نه به عنوان محتوایی تعلیمی، اما به عنوان راه رسیدن به دانش نظری تعاریف یاددادنی است در حالی که به عنوان دانستنی عملی (کاردانی)، صرفاً تمرین کردنی است.
اما از نظر سقراط برای رسیدن به فضیلت، یعنی صاحب فضیلت شدن، هر دوی اینها لازم است. مقایسه میان محاوره اویتیفرون از یک سو و آپولوگیا و کریتون از سوی دیگر، تفاوت میان نگرشی به اخلاق که صرف دانستن نظری و یادگرفتن فضیلت ها را برای اخلاقی بودن کافی می شمرد و نگرش سقراطی به اخلاق را به خوبی آشکار می سازد.
در حالی که توجه ارسطو به جنبه اول، که جنبه نظری و تعلیمی است، هر چند با تفاوت، ما را به تصویری که آریستوفانس در ابرها از کار سقراط به عنوان سوفیست (معلم) ارائه می کند رهنمون می شود. جنبه دوم، ما را به جانب تصویر کسنوفون از کار سقراط در خاطرات سوق می دهد، یعنی رایزن (مشاور) بودن او در قلمروی عملی.
بر این اساس می توان گفت که سرو کار سقراط با حقیقت است، حقیقت «زندگی نیک» ی که وارسی و جست و جو و مهم تر از آن، زیسته شود.
بدین ترتیب به مدد گزارش معاصران و نزدیکان سقراط به تصویری روشن تر از «کار» سقراط و جست و جوی او برای رسیدن به حقیقت می رسیم، با این هدف که این تلاش ما نه کوششی صرف برای بازیابی تاریخی گذشته، بلکه آنچنان که سقراط در محاوره فایدون (89) (91c) از دوستان خود می خواهد، تلاشی برای راهیابی به جانب حقیقت باشد:
«از شما چشم دارم که در این جست و جو مرا همراهی کنید، به شرط آن که چندان در بند سقراط نباشید، بلکه در اندیشه حقیقت باشید».
پی نوشت ها :
7. Heidegger, M: Platons Lehre von der Wahrheit, Bern, 1947.
11- Lysimachos.
12- لاخس e187.
13. Diogenes Laertius: Leben und Meinungen beruhmter Philosophen, Hamburg, 1967. II,.24.
14- Diogenes Laertius.
15- Melitos.
16- Pompeion.
17- Lysippos.
18. Ibid.II. 43.
19. کسنوفون: خاطرات سقراطی، ترجمه مرحوم محمد حسن لطفی، خوارزمی، 1373.
20. Aristophanes.
21. میهمانی، a189.
22. Xenophn.
25. Diogenes Laertius, III, 5.
26. Ibib, III, 6.
27- Aristoteles.
28- V.358
29. Aristiphanes: Clouds in: The Complete Plays of Aristophanes, Moses Hadas (ed), N. Y. 1981, pp.. 101-141.
30- Prodikos
31. Keos.
32. Kratylos.
33. Euripides,
34. Isokrates.
35. کراتیلوس، 384b.
36. Synonymic.
43. Sophistes.
44. Euthydem.
45. Euthyphron.
46. The Peloponnesian war.
47. Thucydides.
48. Thucydides: The Peloponnesian War, Warner, R. (transl). Middlesex, 1964, III, 82.
49. 1، 16، I.
60. به عنوان نمونه ر.ک. به نامه هفتم، (341c).
61. مابعدالطبیعه، هشت، 4، 32-16 1078b.
74. مابعدالطبیعه، 13، 9/7- 1 1076b.
منبع :مجموعه مقالات سقراط، فیلسوف گفتگو