نویسنده: مصطفی یونسی
الف) طرح مسئله
موضوع دیالوگ (1) که به لحاظ واژگانی به معنای گفتار یکی با دیگری می باشد را می توان از مناظر، رشته ها، رهیافت ها، و سطوح تحلیلی متفاوتی به بحث و بررسی گذارد. که در این میان یک موضوع مبنایی مقوله طرفین حاضر و به عبارتی دیگرانی که در این گفتار جمعی حضور دارند است، (اگرچه چنین مقوله ای را نیز از زوایا و افق های متنوع و متفاوتی می توان مورد بررسی قرار داد.) در برابر چنین پس زمینه ای این سوال پیش زمینه ای قابل مطرح شدن است که جایگاه و شأن و مرتبه ی دیگری (The other) در دیالوگ سقراطی چگونه است؟ این طور به نظر می رسد که برای پاسخگویی یا طرح فرضیه ای در برابر این پرسش نیازمند روش تفسیر با مراجعه به دیالوگ هایی که صورت نوشتاری دارند هستیم. در این روش مترصد دست یابی به منطق درونی دیالوگ های سقراط و معنای آن برای کلیت دیالوگ ها می باشیم. بر اساس این نظر تا زمانی که این منطق درونی کشف و یا حتی بازسازی و استخراج نشود و معنایی برای آن تمهید نگردد نمی توان دلالت آن را برای دیالوگ های سقراط به دست آورد. با کاربست روش تفسیر در قبال نوشتارهایی که در اصل وجه کلامی و گفتاری داشته اند می تواند این سوال مطرح شود که آیا در اساس ما در صدد کشف منطق درونی نوشتارها هستیم یا گفتار و کلام؛ آیا در صورت عدم تمایز این دو منطق یک نوع همسانی و عدم تمایز میان دیالوگ و نوشتار شکل نمی گیرد، یا اصلاً تمایز این دو تمایز مهمی نیست و مبنا و اساس چیز دیگری است. در این ارتباط می توان گفت که پاسخ به این قبیل مسائل در چارچوب جواب به سوال اصل مقاله داده می شود.برای طرح فرضیه مقاله بر اساس روش تفسیر ضروری می نماید که بین چندین موضوع ارتباط شبکه ای برقرار سازیم. از یک سو خود دیالوگ قرار دارد و در دیگر سو روش مناسب دیالوگ، و نهایتاً موضوع هویت گفت و گوکنندگان. با عنایت به این سه مؤلفه باید فرضیه خود درباره ی سوال از جایگاه و شأن دیگری را با ایجاد ارتباط شبکه ای میان آنها شکل دهیم. زیرا به معنای دقیق کلمه مسئله، مسئله ی جایگاه و موضع ثابت و خلل ناپذیر دیگری است که به تعبیری جزء ذاتی هر نوع دیالوگی است، و گذشته از این، دیگری با دست یافتن و تحقق این جایگاه چه شأن و مرتبه ای پیدا می کند و بر اساس آن به چه سخن و کار و کار ویژه ای دست می زند( به نظر می رسد واژه status در برگیرنده این آنات باشد).
ب)دیالوگ: صورت و محتوا
دیالوگ سقراط در چارچوب گفتار و نطق یکی با دیگری یک مفهوم و محتوایی را به بروز و عرضه می رساند. بدین معنا که سقراط با ایجاد ارتباط میان لوگوس(2) با محتوایی دیگر مترصد است تا در سخن و گفتار خویش با دیگری آن محتوا را بروز داده و عیان سازد. بدین طریق در کلیت امر و نیز در دیالوگ ها بنا به مورد و موضوع بحث و گفت و گو جهت دیالوگ به آن محتوا نشانه داشته و به عبارتی هدایت می شود. این مهم موجب می گردد تا دیالوگ رسالتی داشته و در چارچوب آن شروع شده و تداوم یابد. اما این گفته بدین معنا نیست که دیالوگ امری متعین و از پیش شکل گرفته باشد- نه، تنها آن محتوا و ستاره راهنما مشخص است و اجزا و قطعات دیگر دیالوگ در مسیر انجام شدن دیالوگ ساخته و پرداخته می گردند. از این رو می توان به دقت گفت که دیالوگ یک فراشد پروژه ای و ناتمام است. در این اصطلاح مرکب اولاً، اشاره شد که دیالوگ فراشد(3) است نه ایده، نظریه، و... مقوله ای است باز و گشوده که بر اساس اصل راهنما در حال رشد پیش رفتن و فراز و نشیب و پویش می باشد. از این گذشته، به عنوان پروژه وضعی پایان پذیرفته و تمام شده ندارد بلکه مطرح و پیش نهاده شده = Pro/jacere است و دست و پاگیر یا مانع دید ما نیست. از این رو هر کس به نوبه خود در آن سهم و نقش دارد. بنابراین دیالوگ امری تصنعی و ساختگی یا بدل نیست، بلکه امری واقعی و طبیعی است. و در ادامه این نکته دیالوگ امری جمعی و مجموعه ایست و نمونه ی بارز یا همیشگی آن حضورش در پولیس(4)(شهر، شهروندی، شهریاری ) است. نهایتاً آن که دیالوگ های سقراطی وجه ناتمام دارند، یعنی در یک دیالوگ موضوع تمام نمی شود، بلکه در دیالوگ دیگر از منظری متفاوت و حتی یکسان قابل طرح شدن و گفت و گو است. با خلاصه کردن آنچه که گفته شده می توان گفت که دیالوگ سقراط و منطق درونی آن سه ویژگی دارد: دیالوگ مقوله ای از پیش تعیین شده و حاضر و آماده نیست که سقراط فقط آن را به صورت نمایشی و ظاهری اجرا نماید. پس دیالوگ یک پویش و فراشد است. مضافاً به عنوان پروژه جمعی که به معنای دقیق کلمه پیش نهاده شده تا به بحث و گفت و گو گرفته شود می باشد. نهایتاً آن که دیالوگ برنامه نیست که با طی چند برنامه به اجرا رسیده و برای اول و آخر بحث حل و فصل شده باشد. بلکه به دلیل بحث پذیری موضوع می تواند در جایی دیگر و زمانی دیگر دیالوگی دیگر شکل گرفته و به راه افتد.با عنایت به چنین تصویری از منطق درونی دیالوگ های سقراطی این مسئله مطرح می شود که در دل این منطق چه معنایی با معانی ای نهفته است. در این ارتباط باید گفت که مقوله «فلسفی» معنای مورد نظر ما است. در شرح و توصیف این سخن باید گفت که مقوله «فلسفی» به منطق درونی دیالوگ ها روح و خاصیت ویژه ای می دهد و آن را از دیگر انواع دیالوگ ها متمایز و جدا می سازد. معنای مورد نظر اشاره به این مضمون دارد که منطق درونی دیالوگ را با عنایت به مفاهیمی چون خیر، درستی، و جاودانگی باید معنادار ساخت، که این زنجیره چیزی نیست جز تعریف فلسفه برای سقراط. به عبارت دیگر، فلسفه معنای منطق درونی دیالوگ سقراط است، منطق درونی دیالوگی که بر مبانی و شالوده هایی چون خیر درستی - جاودانگی معنادار است. دیالوگ به عنوان فراشدی پروژه ای و ناتمام باید رو به سوی خیر(5)، درستی(6)، و جاودانگی داشته باشد و آنها را تأمین کند و متحقق سازد. اگر دیالوگی درباره ی پولیس(7) به راه می افتد در این دیالوگ معنایی با ویژگی های مذکور نهفته است یعنی در طی بحث و گفت و گو و فراشد آن به تدریج جلوه یا جلوه هایی از این که خیر پولیس چیست یا چه می تواند باشد، چه سخنی درباره ی پولیس درست و چه سخنی نادرست است، و نهایتاً مایه ی قوام و جاودانگی پولیس روشن و تصویر می شود. این مثال را در مورد دیگر موضوعات و به تناسب آنها نیز می توان مطرح ساخت. پس دیالوگ سقراط در خصوص امر مبنایی و اولی چون پولیس که اساس چیزهای دیگر است( از این رو این مورد انتخاب شده است) زمانی معنادار است که فلسفی باشد یعنی هم زمان و توأمان سه لحظه و آن را در خود گرد آورده باشد: خیر شهر، شهروند، و شهریار را مدنظر داشته باشد؛ سخن و گفتاری را که درباره ی این سه جزء متشکله و مقوم پولیس درست و صحیح است تولید کند؛ و نهایتاً آنچه را که باعث جاودانگی پولیس در کلیت آن می شود مطرح و به بحث بگذارد.
روش: دیالکتیک
با عنایت به تصویری که از دیالوگ سقراط عرضه شد ضروری می نماید که برای دست یابی و تحقق منطق درونی و معنای موردنظر روش meta+hodos مناسبی نیز در پیش گرفته شود. در اینجا سیر و سفری باید صورت پذیرد از این رو چگونگی پیمودن مسیر سفر بسیار اهمیت دارد. آنچه برای ذهنیت یونانی و از آن جمله سقراط اهمیت دارد مسیر سفر است نه مقصد( برعکس آن چه امروزه از روش شناسی مراد می شود). با عنایت به این نکته مقدماتی به نظر می رسد برای سقراط روش و راه مناسب دیالکتیک(8) است. روشی متفاوت از روش معاصران سقراط و دیالکتیک هگلی. دیالکتیک به لحاظ واژگانی به معنای بحث و فحص به صورت رفت و برگشتی است. در چنین بحث و فحصی یک نوع تمایز و جدایی و پالایش به وجود می آید بدین معنا که بر اساس جوهر ترکیب و تجزیه ای صورت می پذیرد. سخنی بسیار بسیار بالاتر کشف می شود، و سستی و نادرستی سخنی نشان داده می شود. از این رو مسیر و راه یا دیالکتیک در چارچوب دیالوگ یک نوع پالایش را به انجام می رساند و آنچه را که برای دیالوگ اس و اساس است نشان می دهد. به تعبیر فنی تر می توان گفت که، با توجه به این که دیالوگ سقراط وجه غیر- دکترینی- و پارادایمی دارد یعنی هدفش رسیدن یا شکل دادن به یک چارچوب کاملاً معین و مشخص نیست، روش و طی طریقی مناسب و شایسته است که اساسش بر بحث و فحص رفت و برگشتی بوده و بدین طریق در حرکت دوری خود پالایشی را صورت می دهد. پس هر روشی مناسب حال چارچوب دیالوگ سقراط نیست. روش مذکور با منطق درونی پیش گفته نیز تناسب دارد. دیالکتیک نیز خود یک فراشد است و در جریان عمل دیالوگ خود را متحقق می سازد و مقوله ای بسته و از پیش معین که بخواهد در طی گفت و گو تحمیل شود نیست. به عبارتی، روش دیالکتیک نظیر بسته ای حاضر و آماده و مشخص که یک دفعه در میانه دیالوگ پیش کشیده شود نمی باشد، بلکه از ابتدا با توجه به منطق درونی و معنای این منطق(برای حتی روش مذکور) پا به پای دیالوگ شروع شده و به صورت یک جریان و پویش در طی مسیر آن را همراهی می کند. بدین طریق دیالوگ و دیالکتیک در هم تنیده اند، به عبارتی شکل و محتوا در اتصال و پیوند با روش می باشند.د) هویت گفت و گو کنندگان
گفته شد که دیالوگ به معنای ارتباط و سخن یکی با دیگری اشاره دارد. بر این اساس طرفین گفت و گو به صورت هم زمان هم خودشان هستند و هم در تمایز و تفاوت از دیگری و به عبارتی از طرف یا طرفین دیگر گفت و گو قرار دارند. به عبارت دیگر، هویت هر طرف گفت و گو و از آن جمله سقراط بر اساس همان و غیر قرار دارد. در گفت و گو اولاً، هر کس توأمان این دو وجه را دارد پس هر کس در گفت و گو باید با عنایت به همان دیگری، غیریت خود را به رسمیت شناخته و با اذعان به متفاوت بودن آن در صدد فروکاستن یا سرکوب آن نباشد. در ثانی، همان هر طرف دیالوگ با همان و غیرطرف دیگر سر و کار دارد، بدین معنا که در دیالوگ، سقراط با گورگیاسی که گورگیاس است و در عین حال متفاوت و متمایز از سقراط یا هر کس دیگری است رو به رو است. پس نام گورگیاس نماد و نشانه ی اینست که گورگیاس خودش است و در عین حال متمایز از نام های دیگر متفاوت از خودش می باشد. در نتیجه در دیالوگ وجود و به رسمیت شناختن دیگری مبناست البته دیگری که خود متشکل از خود و دیگری است. عدم وجود دیگری می تواند به وجود آورنده اشکال دیگری نظیر اندیشه، سخن با خود، و ...باشد. اما در دیالوگ سقراط به عنوان فردی که خودش است و در عین حال متمایز از هر کس دیگر است، وجود این دیگری باید عینیت و وجود حقیقی و واقعی داشته باشد نه تصنعی و جعلی و نمایشی. روح دیالوگ آن است که سخن و نطق بین یکی با دیگری صورت بپذیرد. از این رو دیگری در دیالوگ سقراط جایگاه ثابت و پایداری دارد. جایگاهی که بر اساس مصلحت اندیشی و حفظ صورت ظاهر نیست بلکه در تناسب و پیوند با ماهیت دیالوگ سقراط قرار دارد. حال که دیگری جایگاه دارد در دنباله ی آن باید صاحب شئونی نیز باشد. این قبیل شئون علاوه بر این که حافظ جایگاه دیگری هستند آن را هر چه بیشتر معنادارتر نیز می نمایند.(سقراط در دیالوگ های خود با افراد متعددی با خصوصیات ذهنی متفاوت به گفت و گو می پردازد اما همواره شئون آنها به عنوان دیگری محفوظ است و مورد خدشه قرار نمی گیرد. زیرا در غیر این صورت حتی واقعی و حقیقی بودن جایگاه آنها نیز مورد خدشه و تزلزل قرار می گیرد. و شاید از این روست که زمانی نیز به عنوان بیگانه ظاهر می شود). با عنایت به این مهم ضروری است به این شئون پرداخته شود:تفاوت نه تبعیض
دیگری در تفاوت از سقراط قرار دارد او به عنوان فردی صاحب هویت در عین داشتن تفاوت از هویت سقراط نباید مورد تبعیض قرار گیرد. بدین معنا که انواع مختلف تفاوت او سرکوب شده یا نایده گرفته شود تفاوت به عنوان تفاوت باید مورد پذیرش قرار بگیرد.تأیید نه صرف وجود
در دیالوگِ سقراط به این مهم بسنده نمی شود که تفاوت وجود دارد بلکه تفاوت به رسمیت شناخته شده و پذیرفته می شود. و این مهم و باور مبنای گفت و گو است نه این که آیا اصلاً تفاوت وجود دارد یا ندارد. برعکس، وجود تفاوت یک پیش فرض است و در قدم بعد این پیش فرض مورد تأیید و پذیرش قرار می گیرد.نقش داشتن دیگری
با عنایت به ضرورت وجود دیگری که متفاوت است و این تفاوت مورد پذیرش می باشد، منطقی است که او صاحب نقش باشد. در دیالوگ سقراط تنها سقراط سخنگو نیست و دیگران شنونده و به عبارتی او همیشه آنِ خود نیست، بلکه در جاهایی او دیگری محسوب شده و مورد خطاب خود دیگری قرار می گیرد. در نگاه اول همین جابه جایی نقش ها بین خود و دیگری مبنایی است. به عبارت دیگر، در دیالوگ سقراط جابه جایی نقش ها یعنی دیگری سقراط که در جایی دیگر می تواند سقراط را تبدیل به دیگری خود بکند نشان از پویایی دیالوگ و عدم مونولوگ بودن آن دارد. این مهم موجب می شود تا طرفین گفت و گو آنات مختلف هویت خود را تجربه عملی کنند و محصور و محدود در یک لحظه و آن باقی نمانند. بدین طریق آنها علاوه بر افزودن بر محتوای هویتی خود و غنی کردن آن، افق های دیگری را پیش چشم خود می گشایند، و در دیگران نیز شاید بازبینی و اصلاح و تغییر نگرشی را به وجود آورند. پس وجود چنین نقش دوری برای طرفین گفت و گو و دو جزء هویتی مفید و پرثمر است. چنین تعبیری با دو مؤلفه دیالوگ و دیالکتیک نیز ارتباط دارد. بدین صورت که، دیالوگ فراشد است پس هویت افراد را نمی توان بر اساس یک مقوله ثابت و ابدی یعنی خود یا دیگری صرف تعریف کرد. به علاوه اگر افراد بخواهند نقش در پروژه دیالوگ داشته باشند ضروری است یک نقش ابدی نداشته باشند زیرا در این صورت نقش آنها کلیشه ای خواهد بود. مضافاً روش دیالکتیک به عنوان بحث و فحص رفت و برگشتی نوعی یکسانی و ثبات در هویت طرفین بحث را بی موضوع می سازد. زیرا در این صورت بین سقراط و دیگری که همیشه دیگری است بحث جریان دارد و این هویت های ثابت و پایدار جایی برای جابه جایی و تعویض نقش ها و حتی خود و دیگری باقی نمی گذارند. بدین طریق ارتباط شبکه گونه ای بین سه مؤلفه مذکور برقرار می شود و بدین ترتیب فرضیه مقاله در برابر سوال پیش گفته به بار می نشیند.پی نوشت ها :
1. dia+ Legesthai
2. Iogos
3. Process
4. Polis
5. agathon
6. orthos
7. πολιξ
8. dialektos
یاسپرس، کارل، افلاطون، ترجمه محمد حسن لطفی، تهران: انتشارات خوارزمی، 1357.
Cadamer. H. G. Dialogue and Dialectic: Eight Hermeneutical Studies on Plato, P. C. Smith(trans), New Haven: Yale University Press, 1980.
منبع :مجموعه مقالات سقراط، فیلسوف گفتگو