نگاهی به نظریه ی ماتریالیسم تاریخی
ماتریالیسم تاریخی یک نوع روش تفسیر تاریخ است؛ نه یک تفسیر طبیعت درونی انسان است و نه یک بررسی انسان از نظر ماده، مقصود این است که عامل های روانی تمدن تابع عامل های مادی و جامعه انسانی در هر زمان محکوم شرایط تولید خود است.در فلسفه مادی تاریخ، وقایع تاریخی که جنبه روانی داشته باشد، (مثل معتقدات مذهبی، فلسفی، اخلاقی، اجتماعی) تابع وقایع مادی اند(1) به نظر مارکس تغییرات تکنیک تولید، پدید آورنده وقایع اجتماعی است و شکل و نحوه تولید تشکیل دهند زیربنای وقایعی است که تاریخ انسان را تشکیل می دهد، به این معنی که: آسیاب دستی موجب بردگی و آسیاب آبی موجد فئوالیته و آسیاب بخاری به وجود اورنده جامعه سرمایه داری است، به عبارت دقیق تر مجموعه رابطه های تولیدی تشکیل دهنده بنیان اقتصادی جامعه است؛ یعنی این که پایه ای است که بر آن روبنای (2)قضائی و سیاسی مرتبط با نوعی از اشکال اجتماعی متعین وجدان، استوار می شود در این صورت رابطه های حقوقی و نحوه حکومت، ناشی از سیر تکامل فکری انسان نیست بلکه ریشه اصلی آنها در شرایط مادی قرار گرفته است؛ این شیوه تولید است که حاکم بر سیر اجتماعی و سیاسی فکری جامعه است، این وجدان و مشعر انسانی نیست که نحوه زندگی اجتماعی را تعیین می کند بلکه شیوه زندگی اجتماعی است که حاکم بر وجدان و مشعر انسانی است.
با این ترتیب نهادهای جدید اجتماعی( که به منظور اصلاح جامعه در قرن 19 پیشنهاد شده بود) نمی تواند در حیطه اختیار انسانو ناشی از اتخاذ تصمیم بشر باشد زیرا که آن نهادها از نظر مارکس به حکم شیوه تولید، موجودیت پیدا می کنند و اراده انسان در جریان تحول آن نقشی نمی توان داشته باشد.
این چنین طرز فکر، انحراف عظیمی است که از اسلوب منطق هگل و پاسخی است عجیب به مسأله رفرمهای بنیانی و نهادی اجتماع که در قرن 19 توسط علمای اقتصادی و اجتماعی مطرح شده بود.
با این فلسفه ، شرایط مادی و تکنیک، حاکم بر آداب و رسوم و نهادهای اجتماعی و سیاسی و مذهبی می گردد و اراده انسان تأثیری در جریان تحول اجتماع که «وقوع آن غیر قابل احتراز است»ندارد.
نتیجه این که شیوه تولید، جامعه را به دو طبقه متضاد تقسیم می کند:در عصر آسیاب دستی جامعه با دو طبقه بنده و آقا مواجه بود، آسیاب آبی موجد طبقات سرف و فئودال شد و آسیاب با نیروی بخار موجد کاپیتالیست و کارگر است و کاپیتالیست مالک ابزار تولید و کارگر موظف به انجام کار است.
طبقه اول طبقه دوم را که برای تحصیل معاش خود باید بیش از تمتع از معاش کار کند استثمار می نماید و مبارزه ای طبقاتی بین آن دو در می گیرد که بالاخره منجر به نابودی سرمایه داری می شود. مارکس این نتیجه گیری را از وجود تناقض که در داخل سرمایه داری می بیند می کند: تناقض در شیوه تولید که اجتماعی است، با نحوه مالکیت که انفرادی است.
در زمانی که نحوه تولید انفرادی بود و سرمایه داری هنوز تکوین نیافته بود صنعتگر در خانه خود به طور انفرادی به کار تولید مبادرت می ورزید، نحوه تولید او یک نحوه تولید همگانی بود و مالکیت فردی نیز نتیجه منطقی آن بود مثلاً در قرون وسطا که ابزار تولید ابتدائی بود، به طور طبیعی تعلق به تولید کننده داشت ولی بر اثر توسعه ماشینیسم که کارخانجات بزرگ جانشین کارگاه های کوچک انفرادی شدند نحوه تولید دستجمعی گردید در حالی که مالکیت ابزار تولید هنوز به صورت انفرادی باقی مانده است و این تناقض در نحوه تولید و نحوه مالکیت موجب استثمار کارگر توسط سرمایه دار شده است. به این لحاظ کاپیتالیسم برای مارکس یک دوره غیرمنطقی و خلاف تاریخ است و باید یک هم آهنگی بین دو نظام و مالکیت به وجود آید چون نحوه تولید اشتراکی و دسته جمعی است خواه ناخواه ابزار تولید نیز در مالکیت عمومی قرار خواهد گرفت.
نقش تاریخی سرمایه داری از بین بردن مالکیت خصوصی است و این رژیم سرمایه داری است که مالکیت خصوصی را در نتیجه «قانون تمرکز»از بین می برد نه طغیان اجتماعی زیرا: فایده تولید زیادتر و تجمع بیشتر سرمایه(بر اثر وجود ارزش اضافی) موجب تشکیل مؤسسات بزرگ اقتصادی می شود و بالنتیجه موجب افزایش مزدبگیر می گردد؛
مؤسسات کوچک تولیدی (3) که قادر به رقابت با صنایع غول پیکر نیستند از بین می روند و کارگاههای کوچک تولیدی تعطیل و صاحبان آنها ناگزیر خواهند بود به صورت مزدوران تهی دست در کارخانجات بزرگ مشغول به کار شوند.
کار روستاها نیز ماشینی خواهد شد و فروشگاههای بزرگ جانشین دکانها و بدین ترتیب ارباب حرف و صنایع کوچک و دهقانان مستقل به صورت مزدور درآمده و استقلال خود را از دست خواهند داد و مجبور می شوند که بجای محصول کار خود، نیروی کار خود را بفروشند و این جریان در تمام دوره کاپیتالیسم ادامه خواهد داشت:
مؤسسات بزرگ مؤسسات کوچک را از بین می برند و بلاانقطاع از تعداد مالکین مستقل می کاهند و تا آنجا که در پایان دوره سرمایه داری فقط حق مالکیت در مجموعه های قوانین مدنی دیده می شود، بدون آنکه استفاده کنندگان از آن حق، از تعداد معدودی بیشتر باشند و آنها که از حق مالکیت بهره مند می شوند تنی چند از صاحبان مؤسسات بزرگ اند که تمامی ثروت جامعه را به مالکیت خود درآورده و در مقابل آنها اکثریتی فاقد هستی و در نهایت فقر و مسکنت بسر می برند.
نقش بحران ها در تکامل کاپیتالیسم مؤثر است، بحران هائی که سیسموندی خبر وقوع آنها را داده بود در قرن 19 به کرات تکرار شد و اعلامیه حزب کمونیست در سال 1848 کمی بعد از وقوع یکی از مهمترین آنها انتشار یافت و مارکس ناگزیر به مطالعه آن شد.
به نظر مارکس هر قدر ماشینیسم توسعه یابد سرمایه ثابت نسبت به سرمایه متغیر اهمیت بیشتری پیدا می کند و در نتیجه اضافه ارزش هر یک از عملیات تولیدی تخفیف پیدا می کند ولی کارفرما برای جبران تقلیل ارزش اضافی (در هر عمل تولیدی) کوشش می کند که از طریق افزایش تولید جبران کسری «اضافه ارزش» هر واحد را بنماید و کل سود خود را در سطح سابق حفظ نماید.
بدبختانه تولیدات که به این سرعت افزایش می یابد به آن نسبت خواهان ندارد و مزدی که به کارگران پرداخته می شود کفایت خرید کالاهائی را که خود تولید کرده اند نمی کند (نظریه سیسموندی) در نتیجه عدم تعادل بین تولید و مصرف بوجود می آید و بحران به وقوع می پیوندد و به وقوع همین بحران ها کم کم مقاومت رژیم سرمایه داری تحلیل می رود و در خلال یکی از این بحران های وخیم است که اقدام به اعتصاب و شدت عمل کارگری، آن معدود مالکان ابزار تولید را از حق مالکیت محروم خواهد کرد و به هیئت اجتماعیه انتقال خواهد داد. از آن به بعد چون دیگر بیش از یک طبقه وجود ندارد استثمار نیز مفهومی نخواهد داشت و بدین ترتیب با لغو مالکیت روبنا با زیر بنا مطابقت خواهد یافت و حقوق با واقعیت تطبیق خواهد کرد.
پی نوشت ها :
1. با عباراتی دیگر، علاوه بر مطالبی که در متن ملاحظه می کنید، می توانیم استنباط خود را از تحول نظامها اضافه کنیم:
به نظر مارکس یگانه عامل تحولات تاریخی، عامل اقتصادی است که خود ناشی از تکامل ابزار تولید و روابط تولیدی حاصل ازآن می باشد.
تغییرات در روابط و ابزار تولیدی موجب سیر تکامل تاریخی به صورت یک امر جبری می گردد. سیر تکامل تاریخ از نظر مارکس با استدلال دیالیکتیک و کاربرد تز، آنتی تزوسن تز، از طریق پیدایش تضاد میان ابزار تولید و روابط تولیدی از مراحل اولیه برده داری، فئودالیسم، سرمایه داری عبور کرده به سوی سوسیالیسم و کمونیسم طی می شود. در جامعه اولیه(کمون اولیه) شیوه تولید اشتراکی و توزیع هم اشتراکی بود، در نظام برده داری مناسبات و روابط تولید فئودالیسم بر مبنای مالکیت اربابان بر زمین و وسایل تولید و زارعین بود. در نظام برده برداری استثمار غیر انسانی از بردگان موجب هلاکت عده زیادی از آنان می شود، برای بردگان وضع اسفناکی به وجود می آید، برده داران مالکیت کامل ابزار تولید و بردگان (نیروهای تولید) و همه محصول آنها را در دست داشتند و با استثمار بردگان اینان را در شرایط بسیار بد اقتصادی (روابط تولیدی) قرار داده بودند که بر اثر شورش آنان شیوه برده داری از بین رفت و شیوه جدید فئودالیسم به وجود آمد. در نظام فئودالیسم دو طبقه اجتماعی ارباب و رعیت به وجود آمد. شیوه تولید دوران ارباب رعیتی از شیوه تولید زمان برده داری پیشرفته تر بود، ماشین های جدید و بازدهی کار در صنایع بیشتر شد و همچنین با کشت و پرورش گیاهان و دانه های جدید محصولات کشاورزی افزایش یافت.
در نظام سرمایه داری (سرمایه دار و کارگر)، تولید توسط هزاران کارگر که در کارخانه ها کار می کنند و حاصل کار آنها در مالکیت انفرادی است. در تعقیب اندیشه مارکس: در سوسیالیسم مالکیت شخص از بین می رود و به هر کس بر مبنای کمیت و کیفیت کار توزیع می شود. به نظر مارکس سوسیالیسم به عنوان یک نظام اقتصادی موقتی پیش از کمونیسم لازم است. دیکتاتوری پرولتاریا در نظام سوسیالیسم لازم است تا کارگران مطمئن شوند که از سرمایه داران دیگر آسیبی به آنها نخواهد رسید و در این مرحله است که انسان خود را از نظر روحی آماده برای قبول و عمل کمونیسم که در آن با نظام اشتراکی، اگر سطح زندگی افراد از لحاظ اقتصادی پائین تر است ولی چون برابری است و اختلاف طبقاتی از بین رفته است زندگی بهتر برای همه به وجود می آید. کمونیسم: در سوسیالیسم شرایط کمونیسم فراهم می شود. در این نظام جامعه اقتصادی در حد اعلای صنعتی است و فقط یک طبقه (کارگر )فعالیت می کند و اختلاف طبقاتی دیگر وجود نخواهد داشت.
2 ـ از نظر مارکس جامعه شامل یک زیربناست (infra- Structure)که شیوه تولید عامل تشکیل دهنده آن است و یک روبنا(super structure) که شامل معتقدات مذهبی ـ هنر ـ فرهنگ ادبیات و حقوق آنست، اولی حاکم بر دومی و عامل معین کننده آن است.
3. در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم گرایش نظام سرمایه داری به سیستم انحصارات و رقابت انحصاری محسوس بود.