میرزا آقاخان نوری، دوست و همدست دیرینِ بهاء
اشاره
میرزا تقی خان امیرکبیر، صدراعظم اصلاحگر ایران در عصر قاجار، چنان که دیدیم، با باب و بهاء (به عنوان عناصری دین تراش و تفرقه افکن) شدیداً مخالفت می ورزید و یارانش نیز در همین راه گام می زدند. به رغم این امر، میرزا آقاخان نوری (رقیب و عامل عزل و قتل امیر) با حسینعلی بهاء روابط صمیمی و هم کاری پنهان و آشکار داشت و به ویژه در نجات جان وی مؤثر بود. در گفتار زیر، نخست با منش اخلاقی و مواضع سیاسی میرزا آقاخان آشنا می شویم و سپس روابط وی با بهاء را مورد کاوش و بررسی قرار می دهیم.پیش از ورود به بحث در این زمینه، اما، تذکر این نکته را ضروری می دانیم که: بحث (علمی و تحقیقی) ما راجع به میرزا آقاخان نوری، و ذکر خبط ها و خیانت های وی، هرگز به معنی متهم ساختن افراد خاندان وی و حتی بدی همه ی فرزندان و اخلاف وی نیست. (به قول معروف، که از فرهنگ قرآن سرچشمه می گیرد: هر کس در گرو اعمال خویش است و گناه برادر را به پای برادر نمی نویسند). در بین منسوبان نزدیک میرزا آقاخان به شخصیتی چون میرزا صادق نوری قائم مقام بر می خوریم که پسر عموی میرزا آقاخان نوری بود اما مخالف و رقیب سرسخت وی به شمار می رفت.(1)
1. تبارنامه ی سیاسی میرزا آقاخان
میرزا نصرالله ملقب به عبدالله و مشهور به میرزا آقاخان نوری اعتمادالدوله (تولد: ربیع الاول 1222، مرگ، شوال 1281ق) فرزند میرزا اسدالله خان لشکرنویس (= وزیر لشکر) ایران در عهد فتحعلی شاه است. میرزا اسدالله همسران متعدد داشت و میرزا آقاخان، از همسر اول و گرجی او بود. ممتحن الدوله می نویسد میرزا اسدالله تا زمان ناصرالدین شاه حیات داشت.(2) ولی ظاهراً چنین نبوده و مدتها پیش از دوران سلطنت ناصرالدین شاه درگذشته است.میرزا اسدالله و برادرش میرزا زکی خان، دو تن از برجسته ترین چهره های خاندان میرزا آقاخان نوری اند، که در زیر به توضیحی درباره ی آنها و شبکه ی ارتباطات سیاسی ایشان می پردازیم.
الف) میرزا زکی خان نوری:
میرزا محمد زکی خان (عموی میرزا آقاخان) داماد فتحعلی شاه بود و مدت ها در دهه ی 1220ق به بعد در دستگاه حسینعلی میرزا فرمانفرما (پسر فتحعلی شاه و والیِ «انگلوفیلِ» فارس از 1213 ق به بعد) پیش کار بلکه وزیر (بالاستقلال) فارس محسوب می شد. محمد زکی خان در اثر تصدی این پست مهم، و نیز ازدواج هایی که بین او و بستگان نزدیکش در شیراز با خانواده ی قوم الملک (کلانتر شیراز) و مهم تر از آن، با دختر فتحعلی شاه و نیز دختر فرمانفرما صورت گرفت، نفوذی فوق العاده به هم زد و این امر متأسفانه طغیان کارگزاران و تفنگ چیان و حتی هم ولایتی های نوریِ همراهِ وی به مردم شیراز و عشایر منطقه را در پی داشت. به قول میرزا حسن فسایی: «به واسطه ی تسلط» زکی خان بر شهر «طایفه ی نوریِ» مهاجر به شیراز «انواع جور و بی اعتدالی نسبت به اهالی شیراز» مرتکب می شدند، چندان که بین این طایفه و مردم شهر و عشایر قشقایی منطقه، کار به ستیز و دشمنی و حتی قتل و کشتار کشید و در نتیجه، «ایلات فارس ازدحام نموده با شیرازیان هم داستان گشته، اطراف محله ی نوری ها را گرفتند و ... فرمان فرما چاره ی این غائله را جز اخراج نوریان از شیراز ندید، لذا در... سال [1244ق] تمامت آن ها را از صغیر و کبیر و مأمور و امیر با عیال و اموال، بعد از توقف چندین سال، اخراج فرموده، روانه ی مازندران نمود، و زمان وزارت محمد زکی خان [نیز] به سر رسید».(3) زکی خان، البته، پس از آن واقعه، در سلک غلام پیش خدمتان شاه درآمده و نهایتاً پیش کار حسنعلی میرزا شجاع السلطنه (برادر شاهزاده فرمان فرما، و والی کرمان) گردید.(4)ب) میرزا اسدالله خان نوری:
میرزا اسدالله خان (پدر میرزا آقاخان نوری)، چنان که گفتیم، لشکرنویس باشی فتحعلی شاه بود و «پیش از آنکه به سمت لشکرنویس باشی گری گزیده شود، در دستگاه الهیارخان آصف الدوله ی قاجار دَوَلّو اشتغال به خدمت داشته است».(5)الهیارخان آصف الدوله ی دولّو، داماد و برادر زن فتحعلی شاه است که در سال های 1240-1243ق به وزارت عظمای ایران رسید. او، که در عصر خود از بزرگ ترین ملاکان و ثروتمندان ایران محسوب می شد، عنصر بلندپرواز، جاه جوی و فرصت طلب بود که در پرونده ی خویش، نقاط سیاسی همچون موارد زیر داشت: فرار ذلیلانه از برابر ارتش تزاری در بحبوحه ی جنگ های ایران و روس در زمان فتحعلی شاه(6)؛ ایجاد تأخیر یک ساله از سفر نظامی محمد شاه قاجار به هرات جهت تصفیه ی آن شهر و مرزهای شمال غربی ایران از متمردین و عمال بریتانیا(7)؛ و سرانجام به پا کردن آشوب خونین خراسان (به دست پسر خود: محمد حسن خان سالار) در ابتدای سلطنت ناصرالدین شاه(8)، که این آخری، یعنی فتنه ی سالار، چنان چه قاطعانه و سریعاً توسط مرحوم امیر کبیر و یاران با کفایتش سرکوب نمی شد، بی گمان در آن شرایط حساس و شکننده ی تاریخ ایران اسلامی، و هجوم دسایس رنگارنگ بیگانگان، مخاطرات زیادی برای استقلال و تمامیت ارضی کشورمان به وجود می آورد.
آصف الدوله، چنان که دیدیم، از منسوبان نزدیک فتحعلی شاه و از عالی ترین مقامات سیاسی عصر وی بود که از پس از مرگ فتحعلی شاه و روی کار آمدن خواهرزاده اش (محمدشاه)، چون به خواسته اش مبنی بر صدارت بر ایران نرسید و حکومت خراسان نیز که به وی واگذار شده بود حرص جاه طلبی اش را اشباع نمی کرد، از اوامر دولت ایران (به ریاست حاجی میرزا آقاسی) سر پیچید و در بغداد (زیر چتر عنایت انگلیس و عثمانی) سکنا گزید و به تحریک بریتانیا، زمینه ی آشوب خراسان (توسط پسرش محمدحسن سالار) را در 1262ق فراهم کرد و با این کار، سال ها دولت و ملت ایران را به مخمصه افکند، تا آن که در اوایل صدارت امیرکبیر، فتنه ی او سرکوب شد و سالار به قتل رسید و خود وی نیز که به خارج از کشور تبعید شده بود اموالش مصادره گردید.(9) آصف الدوله با انگلیسی ها سر و سر داشت و «دوست دیرینه ی انگلیس»(10) و «از کارگزاران آنان به شمار می رفت»(11)، و متقابلاً آنان نیز به جد، از وی حمایت می کردند «و وزیر مختار انگلیس در تهران، برای رساندن او به مسند صدارت به جای امیر سخت تلاش می کرد» که البته «به جایی نرسید».(12)
کلنل فرانت، کاردار سفارت انگلیس در ایران، در گزارشی که هنگام ورود ناصرالدین شاه در بدو سلطنت به تهران، به دولت متبوع خود می نویسد، درباره ی آصف الدوله چنین اظهار می دارد که: «آصف الدوله و همه ی افراد خانواده اش همیشه و به طور کامل آماده ی خدمت به دولت انگلستان بوده اند. در پی فرصت می گردم که در ملاقات خصوصی، را وادر کنم او را به وزارت منصوب دارد. این خود خدمتی است به استقلال ایران [!] و خیال می کنم روس ها با وزارت او مخالفت نکنند».(13) بعدها نیز که امیر، پس از تحمل رنج ها و هزینه های هنگفت در قلع و قمع فتنه ی پسر وی سالار، در صدد مصادره ی خانه های آصف الدوله (که جزء خالصه و مِلک دیوان بود) برآمد، کلنل شیل (وزیر مختار انگلیس در ایران) شدیداً به این امر اعتراض کرد و به امیر نوشت: «آن جناب استحضار دارند که دولت عَلیّه ی انگلیس چقدر مراقبت در امورات جناب آصف الدوله را منظور دارند و چقدر مایل هستند که اموال و املاکش از ضبط محفوظ باشد، و باعث این مراقبت دولت علیّه ی انگلیس هم این است که جناب معزی الیه در ایام حکومت، همواره ی اوقات، کمال رعایت و حمایت و مراقبت از کسان و مأموران و سیاحان [بخوانید: جاسوسان] دولت علیه ی انگلیس منظور می کرد...».(14)
نکته ی در خور ملاحظه درباره ی آصف الدوله و فتنه انگیزی او در خراسان، آن است که اساساً در آن تاریخ، روس و انگلیس در سیاست شیطانی خویش در ایران، در سطح کلان (و گاه حتی در برخی جرئیات) با یک دیگر اتحاد و هم کاری داشتند و جلوه ی این امر را در مقاطع مختلف تاریخ آن روزگار، از جمله در پذیرایی گرم روس ها از نماینده ی انگلیسی ها در ایران پس از معاهده ی گلستان، و همکاری سفرای روس و انگلیس در کشورمان پس از مرگ فتحعلی شاه در مساعدت به محمدشاه قاجار، مشاهده می کنیم. لذا در مورد آصف الدوله می بینیم که تلاش انگلیسی ها برای روی کار آوردن وی، به نحوی عجیب و معنی دار، با موضوع حمایت آن ها از کاندیدای روس ها (بهمن میرزا) گره می خورد و متقابلاً پترزبورگ نیز با لندن در موضوع آصف الدوله «توافق» می کند! توضیح مطلب، موضوع گفتار بعدی ما است.
1-1. توضیح یک نکته ی اساسی
هم سویی و اتحاد روس و انگلیس بر ضدّ ایران در نیمه ی نخست سلطنت قاجار
در زمان محمدشاه قاجار، یعنی دوران ظهور باب و تکاپوی بابیان، کاندیدای انگلیسی ها برای حکومت بر ایران، شخص اللهیارخان آصف الدوله بود و کاندیدای روس ها برای این امر نیز، بهمن میرزا.(15) آصف الدوله به بغداد تبعید شده و تحت حمایت انگلیس روزگار می گذراند و بهمن میرزا نیز به قفقاز تبعید گردیده و تحت حمایت روس ها زندگی می کرد.(16)بهمن میرزا پس از احساس خطر از سوی محمد شاه قاجار و حاجی میرزا آقاسی، به سفارت روسیه پناهنده شد و سپس «به حمایت و شفاعت سفارت» مزبور، تحت الحفظ قزاقان روسی از ایران خارج و به قلم رو روسیه رفت و در آن جا خود و فرزندانش از عنایت دولت روسیه از ایران خارج و به قلمرو روسیه رفت و در آن جا خود و فرزندانش از عنایت دولت روسیه بهره مند شدند،(17) تا آن جا که رضاقلی میرزا (پسر بزرگ بهمن میرزا) آجودان تزارهای روسیه (نیکلا و الکساندر) بود.(18) اما «انگلیس و روس درباره ی آصف الدوله و بهمن میرزا آماده سازش بودند که کدام یک به صدارت برسد و کدام به حکومت خراسان یا آذربایجان گمارده شود. و این قضیه پیوسته ی به هم بود». لذا کلنل فرانت، کاردار سفارت انگلیسی در ایران (به قول خود) بر آن بود که در ابتدای ورود ناصرالدین شاه به پایتخت، شاه جوان را وادار سازد که آصف الدوله را به وزارت خود برگزیند. «البته این منوط بر این که راجع به بهمن میرزا هم فکری بشود. و نماینده ی انگلیس در این باره هیچ حرفی نداشت. روح سازش میان دو دولت به وزیر مختار خود در ایران: کلنل شیل، مورخ 7 فوریه ی 1846] دستور داده بود: هر آینه محمد شاه، پیش از رسیدن ناصرالدین میرزا به رشد قانونی، درگذشت - مانعی نیست که "با توافق روسیه" بهمن میرزا به سمت نایب السلطنه گمارده شود...».(19)
کلامی که فوقاً از کلنل فرانت (کاردار انگلیس در ایران) نقل شد، به وضوح از توافق ضمنی روس ها با وزارت آصف الدوله (کاندیدای مورد نظر انگلیسی ها) حکایت دارد. اساساً کلنل شیل (وزیر مختار بریتانیا در ایران زمان امیرکبیر) هنگامی که لندن را به عزم تهران ترک گفت، طبق دستور دولت متبوعش، در سر راه خویش با تزار و صدراعظم روسیه (نسلرود) ملاقات کرد و پیرامون سیاست مشترک روس و انگلیس در ایران با آن ها به گفت و گو نشست. وزیر خارجه ی لندن قائل به بازگشت آصف الدوله و بهمن میرزا به ایران بود «و شیل مأموریت داشت که موافقت دولت روس را نیز در این باره جلب کند. نسل رود نیز در همین خیال بود. به شیل گفت: "حیف باشد که شاه [ایران] خود را از خدمت مرد لایق و نسبتاً درستکاری چون بهمن میرزا محروم بدارد... و اظهار اشتیاق کرد که سفیران روس و انگلیس در تهران اقدام مشترکی برای مراجعت او بنمایند. اینجا شیل موضوع آصف الدوله را عنوان کرد، و دو طرف موافقت کردند که با مذاکره ی با شاه، ترتیب بازگشت هر دو نفر به ایران داده شود. وجهه ی نظر واحد روس و انگلیس را در آن قضیه نیز می بینیم».(20)
به رغم این تلاش ها، ناصرالدین شاه با نصب امیر کبیر به عنوان شخصیت اول کشور (پس از شاه)، خواسته ی لندن و پترزبورگ را بی انجام گذاشت و یک سال و چند ماه پس از شروع صدارت امیر، شیل موضوع صدارت آصف الدوله و بهمن میرزا را با حکومت ایران پیش کشید و نظرش این بود که شاه آصف را بخشیده و او را به ایران فراخواند (زیرا، به زعم وی، بازگشت آصف به ایران، به طور طبیعی راه را بر صدارت او می گشود) و یا دست کم آصف را به حکومت خراسان بگمارد تا شورش سالار را فرو نشاند. بهمن میرزا نیز از قفقاز به تهران بازگشته بر مسند صدارت بنشیند. شیل با طرح خیرخواه بودن روس و انگلیس نسبت به ایران، و فواید مثبت بازگشت آصف الدوله، سر صحبت با امیر را گشود ولی امیر هیچ یک از حرف ها و پیشنهادهای او را نپذیرفت(21) و هم زمان، خواسته ی سفیر روسیه مبنی بر بازگشت بهمن میرزا به ایران را نیز ناکام گذاشت.(22)
در همین راستا، در جریان درگیری شدید دولت امیر با روس ها (بر سر تجاوز سالدات های روسیه به قصبه ی استراتژیک مرزی ایران در شمال کشورمان: «آشوراده») پالمرستون وزیر خارجه ی بریتانیا، حتی انتظار امیر را مبنی بر این که لااقل (از طریق گفت و گو با سفیران روس در لندن) دربار روسیه را در جریان دیپلماسی پالمرستون تأیید ضمنی سیاست تعدی روس بود به ایران»(23) و عملاً نیز هر نوع عقب نشینی ایران در برابر تحکمات پترزبورگ، میدان را برای عقب نشینی جبری این کشور در برابر خوست ها و تحکمات مشابه لندن، هموار می کرد!
آن چه گفتیم، تنها گویای بخشی از اتحاد و همدستی روس و انگلیس (به زیان منافع و مصالح ملی ایران) در آن روزگار است و در تأیید این امر، مستندات فراوان دیگری نیز می توان ارائه کرد. اساساً سابقه ی اتحاد و توافق سیاسی روس و انگلیس در ایران، به سال ها قبل از صدارات باز می گردد و به گفته ی اوژن اوبن، سفیر فرانسه در ایران صدر مشروطه، اولین سازش میان روس و انگلیس در ایران، در 1834م برابر 1250ق رخ داده است.(24) گزارش وزیر مختار انگلیس در روسیه در صدر مشروطه (اسپرینگ رایس) به وزیر خارجه ی لندن (ادوارد گری)، مورخ مه 1906؛ نیز حاکی است که سیاست روس و انگلیس نسبت به سلطنت ایران طی سال های 1834 تا 1896 (1250-1312ق) یعنی از زمان مرگ فتحعلی شاه تا روی کار آمدن مظفرالدین شاه، «بر اساس هم آهنگی کامل»، عمل کرده است.(25)
انگلیس در برقراری صلح بین روس و عثمانی (عهدنامه ی بخارست 1812) نقش واسطه و میانجی را ایفا کردند، چنان که در انعقاد عهدنامه ی گلستان بین روسیه و ایران (1813م /1228ق) نیز همین نقش را بر عهده داشت.(26)
در اواخر جنگ های دوره ی اول ایران و ارتش تزاری، کارگزاری بریتانیا در ایران، در نقاب دوستی و دل سوزی با ایرانیان، آن ها را به سمت مذاکره ی صلح با روس ها سوق دادند و زمینه ی عقد پیمان «گلستان» بین ایران و روسیه را فراهم آوردند و با این دو کار (عهدنامه ی بخارست و گلستان) روس ها را (که در آن شرایط، هم چون انگلیسی ها، سخت درگیر جنگ با ارتش ناپلئون بودند)(27) از گرفتاری در آسیا نجات داده و نیروی شان را برای جنگ سرنوشت با ناپلئون، آزاد ساختند. بی جهت نیست که سفیر انگلیس در ایران (سِر گور اوزلی) پس از عقد پیمان گلستان، در قفقاز و روسیه، همه جا با استقبال و پذیرایی با شکوه روس ها رو به رو شد.
به گواه اسناد و مدارک تاریخی موجود، زمینه ی شکست سخت ایران از روسیه (در مراحل پایانی جنگ های اول ایران و روس) در اصلاندوز و آماده شدن تدریجی فضا برای تحمیل قرارداد ننگین گلستان بر کشورمان، زمانی فراهم شد که انگلیسی ها شدیداً عباس میرزا (فرمانده کل قوای ایران در جنگ با روسیه) را به مذاکره ی صلح با روس ها ترغیب کردند و جیمس موریر (مأمور مشهور انگلیسی در ایران) به عنوان حاضر کردند روس ها برای انجام مذاکرات صلح با ایران، به اردوی ژنرال درتیشف (فرمانده قوای روسیه) رفت و به قول خود: مذاکراتی بسیار صمیمانه و فوق سرّی با ژنرال روسی انجام داد.(28) پس از آن هم که مذاکرات صلح میان نمایندگان ایران و روسیه، به جایی نرسیده و عباس میرزا فرمان تجدید حمله را صادر کرد، ناگهان سر گور اوزلی (سفیر انگلیس در ایران) به کلیه ی صاحب منصبان انگلیسی که در داخل ارتش ایران، با روس ها می جنگیدند، دستور داد از قشون عباس میرزا بیرون آیند و در نتیجه، همه ی صاحب منصبان انگلیسی (به استثنای 2 تن صاحب منصب و 13 گروهبان که که در نتیجه ی «اعتراض شدید شاه ایران و عباس میرزا» در قشون ایران ماندند) از نبرد با روسیه کناره گرفتند(29) و خبر این تصمیم را نیز بلافاصله به گوش فرماندهان قشون روسیه در قفقاز رسانید(30) و بعد هم افسران انگلیسی، به رغم اصرار و اعتراض عباس میرزا، به طور دسته جمعی خاک ایران را از طریق قفقاز (بخوانید: محل استقرار نیروهای دشمن) به سمت اروپا ترک گفتند(31) (بخوانید: اسرار نظامی ایران را به حریف لو دادند).(32)
پس از این واقعه ی تلخ و خیانت بار بود که ارتش ایران، متحمل شکست های پیاپی از روس ها شده و کار به جایی رسید که یک سال بعد از آن تاریخ، ناگزیر شد به قبول پیمان تحمیلی گلستان تن دهد. سر گور اوزلی نیز پس از انعقاد آن عهدنامه، ایران را ترک و از طریق قفقاز و روسیه به لندن رفت و در سراسر مسیر خود، از سر حد ایران تا دربار تزار (پترزبورگ) مورد استقبال و پذیرایی با شکوه و گرم عمال روسیه و نهایتاً شخص تزار قرار گرفت.
بر بنیاد یادداشت های به جا مانده از اوزلی: «همین که سر گور به نزدیک شهر تفلیس رسید یک عده از شاهزاده گان گرجی و ارمنی با یک اسکادران سواره نظام روس از او استقبال نمودند. جنرال رتیشف فرمانفرمای گرجستان با محبت تمام او را پذیرفت و میهمانی های باشکوهی به افتخار او ترتیب دادند. چندین بار به سلامتی او باده نوشی کردند و به افتخارش چندین تیر توپ شلیک، و یاد دوستی دائمی و ابدی دولتین روس و انگلیس شادی ها نمودند. جنرال رتیشف نطق ها کرد و خدمات سر گور اوزلی را که در ایران مخصوصاً در عهدنامه ی گلستان به امپراطور روس نموده بود یادآوری نمود و قشون را امر داد به قدردانی از این خدمات، چندین بار هورا بکشند».
اوزلی، شرح دیدار خود با تزار در کاخ امپراطوری را نیز چنین می آورد:
در ساعت 12روز 28 اوت عازم قصر امپراطوری شدم. در آن جا کنت تالستوی، وزیر دربار، مرا با مهربانی پذیرفت. آن روز فقط یکی از شاهزادگان به نام پرنس توفیاکین حضور داشت و غیر از او کسی در آن جا حضور نداشت. زیرا که امپراطور در آن روز فقط مرا به حضور طلبیده بود. بعد مرا به اطاقی که امپراطور در آن جا بود هدایت نمودند. همین که داخل اطاق شدم دیدم امپراطور دم پنجره ایستاده، من در را عقب خود بسته اولین تعظیم خود را به جای آوردم. امپراطور جلو آمده به من دست داد و با دست خود مرا کشیده نزدیک پنجره برد و به زبان فرانسه گفت من منتها درجه خوشحال هستم که با کسی آشنا می شوم که یک چنین خدماتی در مذاکرات و انجام صلح با ایران نسبت به من نموده است.
این صلح با ایران به بهترین شکلی از حیث منافع و شرافت انجام گرفته است. من با نهایت میل و شعف آن را قبول نموده ام و این غیر ممکن است که من بتوانم احساسات درونی خود را نسبت به شما اظهار بدارم.
پاسخ اوزلی نیز این بود: «اعلی حضرتا، این خدمات حقیر من که سعادت، مرا به انجام آن یاری نموده تا در ایران به جای آورم، فقط قسمتی از وظایف من بوده و این ها در اثر اطاعت از اوامر دولت پادشاهی انگلستان می باشد که به من دستور داده شده بود. حال اگر این خدمات من مورد قبول اعلی حضرت امپراطور واقع شده است در این صورت بدون تردید آرزوهای قلبی من از طرف خداوند برآورده شده است. من اینک سعادتمندترین افراد بشر می باشم»! سپس اضافه می کند که: امپراطور دست او را برای دومین بار با محبت تمام از روی میل فشار داد...!(33)
از هانری برو، نویسنده و محقق فرانسوی (متوفی 1957م) نقل شده که با اشاره به وساطت انگلستان در عقد پیمان صلح گلستان بین ایران و روس می گوید: «انگلیسی ها ولایات ایران واقع در شمال رود ارس را به تزار رشوه دادند تا این که او از اشغال هندوستان صرف نظر کند».(34) واتسون (عضو مهم سفارت انگلیس در ایران عهد ناصری) نیز به هم دستی روس و انگلیس با یک دیگر در اوایل جنگ های ایران و روس تصریح می کند. به نوشته ی او: «پادشاه ایران به مناسبت جنگی که با همسایه ی شمالی داشت از حکومت انگلیسی هندی درخواست کمک کرد ولی در مراحل ابتدایی جنگ مزبور، انگلیس و روس هم دست بودند. بنابراین کمکی که ایران تقاضا کرده بود نرسید».(35)
ادامه ی این خط شوم را در سال های پس از جنگ ایران و روس، و حتی پس از مرگ فتحعلی شاه، نیز مشاهده می کنیم. اوژن فلاندن، دانشمند و جهانگرد فرانسوی است که در زمان محمدشاه قاجار، در سال های 1840-1841م (1256-1258ق)، به ایران آمده و آثار باستانی ایران (نظیر تخت جمشید و نقش رستم) را به دقت دیده و بررسی کرده است. وی که همراه سفیر فرانسه، به حضور شاه ایران نیز رسیده و از نزدیک شاهد ضدّیت شدید و مؤثر روس و انگلیس با حضور قدرت سیاسی سوم (=فرانسه) در ایران بوده، پیرامون دسایس مشترک روس و انگلیس بر علیه آزادی و پیش رفت ایران سخنان در خور ملاحظه ای دارد:
انگلیس در مشرق و روس در شمال نمی گذارند ترقیاتی در این کشور بشود، دایره وار گردش پیش آمده روز به روز حدودش را محدودتر می سازند و آزادی را از وی سلب می دارند. اثراتی که [به علت تحریکات روس و انگلیس علیه فرانسه] در 1808 به دربار فتحعلی شاه روی داد اکنون هم در دربار محمد شاه وجود دارد. آنتریک ها و دسایس به همان وضع زمان فتحعلی شاه باقی است. همین مقاصد یعنی ضعیف کردن قدرت ایران، منظور اصلی آن ها است و می خواهند بر دولت معظم و مشهور آسیا مستولی و آن را مضمحل سازند.
سرانجام سیاست روس و انگلیس بر این شده که دست یکی کرده پیوسته مناسباتشان را صمیمی تر گردانند، به ثالثی احتیاج ندارند و از دولت دیگری هم در مزاحمت نیستند. به علاوه نمی گذارند کشور دیگری در دربار ایران مزاحم آن ها شود. تمام مجاهدات این دو دولت بر این است که ایران را بین خود قسمت نمایند. از طرف دیگر باید بگوییم هیچ یک هم مایل نیست که شریکی داشته باشد و می خواهد به تنهایی سرور و آقا شود. از همین جهت تاکنون به مقصود، موفق نیامده اند.
در تهران این دو دولت هر یک طوری رل خود را بازی می کنند که تاج شاه عباس و نادر شاه را به تصرف آورده با دسایس کورکورانه، تهدیدات، طلا، مستمریها، جلای وطن این دو دولت پنجه را مانند عقابان که بخواهند شکاری به دست آورند به سوی این کشور تیره بخت دراز کرده سعی دارند آنان را نابود و ریشه کن نمایند. روس و انگلیس با این وسایل می خواهند ایران را به دست آورند ولیکن ایران از سیاست ها و منازعات این دو دولت استفاده کرده و توانسته است تاکنون بدون اینکه منقسم شود بر پا و دایر باشد.(36)
نتیجه ای که از بحث فوق می توان گرفت آن است که، در آن برهه ی حساس و بسیار فتنه بار در تاریخ ایران، روس و انگلیس در پیشبرد اهداف شوم خویش، در کل وحدت نظر و عمل داشتند و طبعاً کسانی نیز که در مدار وابستگی به یکی از این دو دولت استعماری قرار می گرفتند، زمینه ی ارتباطشان (به طور مستقیم یا غیر مستقیم) با دولت استعمارگر دیگر نیز فراهم بود. تلوّن و نوسان خود میرزا آقاخان نوری در حیات سیاسی خود میان ارتباط با انگلیس و روسیه را می توان در همین راستا ارزیابی و ریشه یابی کرد.
به هر روی، میرزا اسدالله خان (پدر میرزا آقاخان نوری) در دستگاه چنین کسی - الهیار خان آصف الدوله - ترقیات سیاسی را آغاز کرد و سر انجام به مقام مهم لشکرنویس باشی رسید. اعتماد السلطنه در کتاب خلسه از زبان میرزا آقاخان نوری می نویسد: «پدرم میرزا اسدالله، از محارم و خواص آقا محمد شاه و فتحعلی شاه ... بود و در اواخر عمر لشکر نویس باشی دولت شد. چون او درگذشت، منصبش را ارثاً به من دادند».(37)
سَرکشیکچی باشیگری، یعنی ریاست گارد سلطنتی دربار قاجار، نیز پست دیگری است که در سیاهه ی پست های میرزا اسدالله ثبت شده است. به نوشته ی مهدی بامداد: «در سال 1238 هـ ق که امام ویردی میرزا سر کشیکچی باشی [فتحعلی شاه] به جای برادر اعیانی خود، علینقی میرزا (رکن الدوله)، حاکم قزوین شد، شغل وی به میرزا اسدالله خان واگذار گردید».(38) یکی از پژوهشگران، نکته ی درخور تأملی را درباره ی میرزا اسدالله خان بر قلم رانده، که اگر درست باشد نشان گر حضور دیرین خاندان میرزا آقاخان نوری در کانون توطئه ها و دسایس سیاسی است. پژوهشگر یاد شده (که فردی مطلع از تاریخ زندگی میرزا آقاخان است) با اشاره به میرزا اسدالله می نویسد:«...معروف است که محرک قتل آقا محمد خان [قاجار]، او بوده است».(39)
می رسیم به خود میرزا آقاخان، و مواضع و شبکه ی روابط سیاسی او.
2. میرزا آقاخان نوری؛ پیوند با انگلیس (و روس)
مورخان نوعاً میرزا آقاخان نوری اعتمادالدوله (1222-1281ق) را فردی «انگلوفیل و تحت الحمایه ی انگلیس» می شمارند و بر تباهی اخلاقی و اعمال او، به ویژه نقش وی در فرایند عزل و قتل امیرکبیر اتفاق نظر دارند. سخن را از بستگی او به بیگانگان آغاز می کنیم:الف) تحت الحمایگی انگلیس:
به نوشته ی دکتر منصوره ی اتحادیه: میرزا آقاخان «قبل از صدارت رسماً تحت الحمایه ی دولت انگلیس بود».(40) دیگران، هم چون عباس اقبال آشتیانی، فریدون آدمیت و عبدالرضا هوشنگ مهدوی نیز بر همین عقیده اند.(41) منابع خارجی و خاطرات مری شیل، همسر کلنل شیل (سفیر انگلیس در زمان امیر کبیر) نیز مؤید همین امر است.خانم شیل، با اشاره به تحت الحمایه ی انگلیس بودن میرزا آقاخان می نویسد: پس از عزل امیر از صدارت، و تصمیم ناصرالدین شاه به واگذاری صدارت به میرزا آقاخان، شاه سه روز آقاخان را در کاخ سلطنتی زندانی کرد و از وی خواست که یکی از دو راه را انتخاب کند:«قبول صدراعظمی شاهنشاه و یا ادامه دادن به نوکری سفیر انگلیس». به نوشته ی او:
میرزا آقاخان که واقعاً در وضع دشواری قرار گرفته بود (و یا تظاهر به بلاتکلیفی می کرد) سرانجام برای وضع تعیین تکلیف خود و رهایی از محبس، راهی به نظرش رسید و آن، فرستادن پیغامی به سفارت انگلیس بود تا بداند که صلاح کارش چیست؟ جواب سفارت این بود: «مسلماً قرار داشتن در تحت حمایت انگلیس از تاج کیانی هم برتر است. ولی چون میرزا آقاخان جهت صدراعظمی ایران برگزیده شده بهتر است خودش در این باره تصمیم بگیرد». و به این ترتیب نظر شاه تأمین شد و صدراعظم با دست کشیدن از تحت الحمایگی انگلستان - بدون آن که قدمی به سوی روس ها بردارد - تبدیل به یک ایرانی کامل العیار [؟!] گردید.(42)
کلنل شیل (سفیر انگلیس) نیز پس از آن ماجرا در نامه ی مورخ 18 نوامبر 1851به وزیر خارجه انگلیس نوشت: «از آنجا که الغای تحت الحمایگی به زور از اعتمادالدوله [میرزا آقاخان] گرفته شده، نمی دانم آن را معتبر بدانم یا این که اگر روزی اعتماد الدوله را دست گیر و یا تبعید کردند، می توانم به پشتیبانی او به عنوان عنصر تحت الحمایه ی انگلیس دخالت کنم؟ البته در هر حال اگر به سفارت خانه روی آورد پناهش خواهم داد».(43)
ب) حقوق بگیری از سفارت:
حقوق بگیری از سفارت انگلیس، اتهام دیگر میرزا آقاخان است. عباس اقبال او را مستمری بگیر از کلنل شیل (وزیر مختار انگلیس در ایران) می شمارد.(44) پس از عزل میرزا آقاخان، سفیر ایران در دربار تزار طی گفت و گو با وزیر خارجه ی روسیه خاطر نشان ساخت که: میرزا آقاخان «از بدو امر... بستگی به دولت انگلیس داشت و... اعتقاد بعضی» این بود «که از دولت انگلیس، موظّف هم بوده» است. وزیر خارجه ی روسیه نیز سخنان وزیر مختار ایران را «تصدیق»کرد.(45)ج) فراماسونری:
گروهی از مطلعین، میرزا آقاخان را در مقدمات ایجاد «فراموشخانه ی فراماسونری» توسط میرزا ملکم خان ارمنی در ایران نیز، دخیل و مؤثر شمرده اند که نکته ی در خور تأملی است.(46) بعضی از نویسندگان پا را فراتر نهاده و (همچون سعید نفیسی و ظل السلطان) میرزا آقاخان را جزء افراد فراموش خانه ی ملکم و حتی (همچون خان ملک ساسانی) عضو گراند لژ انگلیس می دانند.(47)د) اطاعت از انگلیس:
با چنین خصوصیاتی، میرزا آقاخان (در حیات سیاسی خود) راهی جز رعایت دستورات لندن نداشت. مهدی بامداد وی را «صدراعظم دست نشانده ی بیگانگان»(48) می شمارد و دکتر آدمیت نیز از او به عنوان «صدراعظم بیگانه پرست» یاد می کند(49) که «یکسره تسلیم سفارت انگلیس بود».(50) دیگر مورخان نیز از میرزا آقاخان به عنوان فردی یاد کرده اند که «همواره زیر چتر حمایت بریتانیا قرار داشت»(51) و «صورتاً و معناً از کارکنان انگلیس» بود.(52)بررسی پرونده ی نوری، از التجای مکرر او برای حل مشکلات و پیشبرد اهداف خویش به سفارت انگلیس حکایت دارد.(53) عباس امانت، با استناد به اظهارات کلنل فرانت (نماینده ی انگلیس در تهران) و دیگر مآخذ، تصریح می کند که نوری با سفارت انگلیس، «سال های سال روابط دوستانه داشت» و «برای اشاعه ی نفوذ خود» - علاوه بر توسل به مهد علیا (مادر شاه) - از سفارت بریتانیا «بهره می گرفت».(54).
هـ) جاسوس سفارت انگلیس:
میرزا آقاخان حتی متهم شده که اسرار محرمانه ی ایران را به انگلیسی ها لو می داده است.(55) آدمیت می نویسد: «در گزارش های وزیر مختار انگلیس بارها می خوانیم که میرزا آقاخان اسرار سیاسی دولت را در امور داخلی، و هم چنین گفت و گوهای امیر [کبیر] را با سفارت خانه های خارجی، به طور «محرمانه» به سفارت انگلیس در تهران خبر می داده است (تلگراف شیل به پالمرستون، 4 اوت 1851)».(56) کلنل شیل در این تلگراف محرمانه خطاب به پالمرستون یادآور می شود که میرزا آقاخان نوری همه ی رازهای دولت ایران را از سیر تا پیاز به وی گزارش می دهد و این وسیله ی خبرگیری از عالی ترین مقام های کشور «در چنین وقتی» بی اندازه غنیمت است.(57) آدمیت، شرحی را که شیل در تلگراف 21 ژوئن 1850 به پالمرستون وزیر خارجه ی انگلیس در خور تأمل می داند: «چون میرزا آقاخان آدم ناقلا و نیرنگ بازی است، امیر نظام [= امیرکبیر] از او بدش می آید، و بعید نیست که روزی به دست آویزی او را توقیف و محبوس گرداند، و اموالش را ضبط دولت کند... هر آینه چنین چیزی اتفاق افتد، ضربه ی سختی به حیثیت و شهرت سفارت انگلیس در تهران وارد خواهد آمد... در این صورت وظیفه ی خود می دانم که به پشتیبانی میرزا آقاخان برخیزم، و مانع رنج و آزار وی گردم. البته در این باره از هیچ اقدامی قصور نخواهم ورزید» (تلگراف شیل به پالمرستون، 21 ژوئن 1850)».(58)تغییر قبله از انگلیس به روس:
جالب است که میرزا آقاخان، در اواخر دوران صدارت خویش (که اوضاع را برای بقای خود مساعد نمی دید) به روس ها نزدیک شد(59) و به همین دلیل هم پس از عزل وی توسط ناصرالدین شاه از صدارت، روس نزد دولت ایران وساطت کردند که «شغل و منصب میرزا آقاخان» به وی بازگردانده شود(60) و تزار روس از شاه ایران مصراً درخواست کرد که جان او محفوظ مانده و خونش ریخته نشود!(61)
3. تباهی اخلاق
میرزا آقاخان، افزون بر فساد سیاسی، تباهی اخلاقی نیز داشت. خودنمایی و تکبر نسبت به مردم و در عین حال چاپلوسی در برابر شاه، همراه با هرهری مسلکی، پول پرستی، خودفروشی و نیرنگ بازی، از سیئاتی است که مورخان در کارنامه ی وی نوشته اند.(62) مهدی بامداد از وی با عنوان «مردی فاسد، مخرّب و به تمام معنی خائن» یاد می کند که «با مساعی و کوشش بیگانگان» روی کار آمد.(63)آقاخان عنصری متلون و شیّاد محسوب می شد و مشهور است که گفته بود: «به ضرورت، ریش خودم را در ... خر می کنم، چون کار گذشت بیرون می آورم می شویم، گلاب می زنم».(64) از طنز جالبی که مهدی بامداد در مورد او نقل می کند، معلوم می شود که عرف عمومی، او را ضرب المثل شیطنت و حیله گری می شناخته است: «راجع به حیله گری، شیطنت و پشت هم اندازی او در آن زمان در میان مردم چنین شهرت داشته که شیطان تا پس قلعه می آید، از آن جا می پرسد که میرزا آقاخان در تهران است؟ جواب می دهند بلی. شیطان از آمدن به تهران منصرف شده و می گوید: جایی که میرزا آقاخان هست من راه ندارم. یا باید جای او باشد یا جای من، و بر می گردد»!(65)
گفته اند که آقاخان نوری، «حتی برای پدرش نزد شاه سعایت می کرده است».(66) شیل، وزیر مختار انگلیس در ایران، در 14 نوامبر 1851، راجع به میرزا آقاخان به پالمرستون می نویسد: «دامنش ملوَّث به پول پرستی است و مطلقاً در قید آن نیست که از چه راهی به دست می آورد».(67) در نامه ی دیگر (مورخ 21 ژوئن 1850) خاطرنشان می کند: «از آن جا که میرزا آقاخان آدم ناقلا و نیرنگسازی است» امیر کبیر «از او بدش می آید. به علاوه مردی است به نهایت خودفروش».(68)
آقاخان، خود، فاسد بود و متأسفانه رفتارش بر شاه جوان نیز تأثیر سوء می نهاد. ملک ساسانی و عباس امانت وصفی گویا از این حقیقت تلخ به دست داده اند. امانت می نویسد:
برخلاف امیرکبیر که می کوشید ناصرالدین شاه را به راستی وارد امور کند و در ضمن جلو زیاده روی های او را بگیرد، نوری» از سرنوشت امیر «پند آموخت و به راهی متفاوت رفت. در همان ابتدای صدارتش دریافت برای حفظ رابطه ی حسنه با شاه، باید هم حس قدرت طلبی و هم هوس عشرت جویی سرور تاجدار خود را ارضا کند. لذا، خواه ناخواه، اخذ تصمیم های خطیر را به ناصرالدین واگذاشت به این امید که در اداره ی امور روزمره ی حکومت کسی در کارش مداخله نخواهد کرد. برای ابراز همین سرسپردگی دربست، صدراعظم جدید به ناصرالدین چنین می نویسد: «بحمدالله که میرزا تقی خان غیر مرحوم به درک واصل شد. خدا جان این چاکر و جمیع اولاد آدم و عالم را فدای یک جمله دست خط مبارک سر کار اقدس شهریاری بنماید. این بنده میرزا تقی خان نیست که خود زور داشته باشد و هوایی؛ زور و تسلط چاکر اعتبار است»...
صدراعظم جدید که خود را مطیع [شاه] جلوه می داد و در طی سنوات، به امیدِ مشغول داشتن بی وقفه ی شاه، انواع و اقسام سرگرمی ها از جمله زن بارگی، عیش و نوش، شکار و سواری در بیرون شهر را تشویق می کرد و حتی گاه خود تدارک می دید. برای مثال، نوری که آشکارا می خواهد شاه را از حضور در یکی دیگر از آن سان های مکرّر نظامی منصرف سازد، می نویسد: «هوا سرد است، ممکن است به وجود مبارک صدمه ای برسد؛ دو خانم بردارید ببرید به ارغونیه عیش کنید». این باغ ییلاقیِ صدراعظم در شمال شهر به زودی آشیانه ی عشق ناصرالدین و میعادگاه مهرورزیهای بی شمار او شد. «آن جا پشت کوه قاف است. سه شب متوالی عیش بفرمایید».(70)
کار زشت دیگر نوری آن بود که شاه را بر آن داشت که خواهرش عزت الدوله (همسر امیر) را، به ازدواج پسرش (نظام الملک) درآورد - ازدواجی که با توجه به عشق سرشار عزت الدوله به امیر، و نفرت طبیعی اش به دشمن وی (میرزا آقاخان)، قاعدتاً از روی «عُنف و زور» بود. به نوشته ی بامداد: میرزا آقاخان در سال 1268 قمری پس از عزل میرزا تقی خان امیرکبیر و کشته شدنش در همین سال که خود او در هر دو موضوع دست داشت و به صدارت عظمی رسید، پسر خود را به لقب نظام الملکی، که بعد از خواجه نظام الملک وزیر معروف و مشهور ملکشاه سلجوقی به کسی داده نشده بود، ملقب نمود، و ضمناً پس از قتل امیرکبیر به درخواست میرزا آقاخان، ناصرالدین شاه به عنف خواهر تنی خود (امیر زاده ملقب به عزت الدوله زن میرزا تقی خان امیرکبیر) را وادار کرد که به ازدواج میرزا کاظم خان درآید...».(71)
صدراعظم نوری به دلیل سوء سیاستهایی که داشت - بر خلاف امیرکبیر - بین مردم محبوبیتی نداشت، بلکه خود و حتی بستگانش مورد نفرت مردم قرار داشتند.(72) برای نمونه، تجار کشور در جریان درگیری ایران و انگلیس به روزگار صدارات میرزا آقاخان، از کمک به دولت وی سر باز زدند.(73) بی جهت نیست که برخی از رنود، به عنوان ماده ی تاریخ مرگ او (1281ق) تعبیر «عثمان ثانی» را ساختند.(74) شاه نیز به وی بی اعتماد بود و لذا، در آستانه ی صدارتش (پس از عزل امیر) از وی تعهد گرفت که به دولت ایران خیانت نکند(75)، و داستانش پیشتر گذشت.
اعتمادالسلطنه در محاکمه ی خیالی که (بر پایه ی مستندات واقعی تاریخی) برای وی تشکیل داد» از زبان او می گوید: «لغزش من [در زمان صدارت هفت ساله ی بر ایران] که آن هم از تغافل و تجاهل ناشی می شد این بود که اقوام و منسوبان خویش را در کارهای دولت دخالت دادم و فی الحقیقه یکباره مبسوط الید نمودم. همانا تقدیر، سرگذشت حاجی ابراهیم خان شیرازی از نظر من محو نموده بود. [حاجی ابراهیم خام، صدراعظم انحصارطلب آقا محمدخان قاجار است که با خیانت به سلسله ی متبوع خویش زندیه، روی کار آمد و هنگام صدارت آقامحمدخان، بستگان خویش را بر کشور حاکم ساخت و سرانجام نیز به دست فتحعلی شاه به قتل رسید]. از خویشان من آنها که قابلیتی داشتند کارشان پیش رفت لیکن ناقابل ها مایه ی ضایع روزگاری گردیدند. زیاده از حد به جاه و منصب من مغرور بودند و کارهای زشت می نمودند. در اواخر صدارتم غرض شخصی به میان آمد. بعضی از رجال دولت را به ناحق مقصر کردم و شاه را خواهی نخواهی بر آن داشتم که آن ها را عزل و طرد فرماید. نخوت و کبر پسر [م] نظام الملک و بی تجربه گی او در کارها و بی اعتنایی ها که به مردم می نمود، دل ها را آزرده کرده و مردم را از من رنجیده خاطر ساخت. وقتی ملتفت شدم و دیدم که امور پر مختل است و وضع مغشوش و عزل من از صدارت قریب الظهور...».(76)
4. کارنامه ی سیاه
ارتباط دیرین با سفارت انگلیس(77)، دشمن با امیرکبیر و توطئه ی بر ضد وی تا مرحله ی عزل و قتل او(78)، بی کفایتی و تعلل در دفاع از مرزها و مصالح ایران در جریان درگیری انگلیسی ها بر ایران بر سر هرات و افغانستان (که به تجزیه ی هرات از کشورمان انجامید)(79)، و نیز اخلال در کار دارالفنون،(80) خبطها و خیانتهایی است که کارنامه ی سیاسی آقاخان را سیاه کرده است. این همه، را در ضمن نگاهی که به سیر زندگی سیاسی او می افکنیم، به طور فشرده بررسی می کنیم:الف) زمان محمدشاه:
آقاخان در زمان سلطنت محمد شاه قاجار و صدارت وزیر او (حاج میرزا آقاسی) به جرم ارتباط با سفارت انگلیس، و رابطه با مهد علیا (مادر ناصرالدین شاه)، چوب مفصلی خورد و به کاشان تبعید شد.(81) زمانی که مغضوب واقع شد، «سفیر انگلیس را حامی خود» قرار داد، اما پذیرفته نشد و پس از فلک شدن به کاشان تبعید گردید.(82)کنت دو گوبینو (وزیر مختار فرانسه در ایران) با اشاره به تنبیه سخت آقاخان در زمان محمدشاه، و فرار او به تبریز، می نویسد: میرزا آقاخان همین که از (مرگ محمدشاه و) جلوس ناصرالدین شاه آگاهی یافت به دیدار مستر استیونس، قنسول انگلیس، رفت - که خود او برای من این داستان را گفت - و از او با دیده ی اشکبار خواهش کرد پولی به وی وام بدهد تا خود را پیش شاه برساند و به قنسول چنین گفت: "من وسیله ی صدراعظم شدن را می دانم و اطمینان دارم که به صدرات می رسم. در صورتی که به من مساعدتی کنید سرنوشت و بخت من در دست شما است"».(83)
زمانی که محمدشاه درگذشت و ناصرالدین شاه و امیرکبیر به تهران آمدند، امیر بر ادامه ی تبعید او از تهران پای فشرد ولی میرزا آقاخان ملتجی به سفارت بریتانیا شد و سرانجام با حمایت و وساطت سفارت، جواز اقامت در پایتخت را از شاه گرفت.(84) به قول محمدجعفر خورموجی: میرزا آقاخان «از کارگزاران دولت انگلیس حمایت طلبید. از آنجایی که مدتی بود که اهالی دول خارجه، به سبب فتور و سستی مصدر صدارت، در مهمات داخله جسور و سخت مداخله می نمودند، این وقت که خود ایام فترت بود لهذا شفاعت و حمایت به عمل آمد».(85)
شرح ماجرا، به گزارش یک مورخ بهائی مآب، چنین است: میرزا آقاخان نوری پس از دریافت خبر مرگ محمدشاه و اعمال نفوذ مهد علیا (مادر ناصرالدین شاه) در اوضاع سیاسی کشور، بدون اجازه از تبعیدگاه خود در کاشان عازم تهران شد و در میانه ی راه نامه ای به کلنل فرانت (نماینده ی سیاسی انگلیس در پایتخت) نوشت و از او یاری خواست. فرانت نیز «که از هواداری نوری از انگلستان با اطلاع بود... بی درنگ وی را به مهد علیا توصیه کرد» و «نوشت: "حضور فردی مانند میرزا آقاخان در حکومت ایران بسیار اساسی است"»، که مهد علیا نیز آن را پذیرفت و از فرانت خواست که نوری را به دربار بفرستد.(86)
به رغم این امر، اما، زمانی که شاه و امیر پا به تهران نهادند، امیر «به مراجعت بدون اجازه ی نوری از تبعید به پایتخت ایراد گرفت، و به شاه توصیه کرد فرمان دهد. وی به کاشان بازگردد». تقلای نوری برای توجیه کار خود بی نتیجه ماند و فرانت ناگزیر شد به نفع نوری، «در قضیه پادرمیانی کند». به قول یکی از مورخان آن دوره: محمدجعفر خورموجی: «از آن جایی که مدتی بود اهالی دول خارجه به سبب فتور و سستیِ مصدر صدارت، در مهمات داخله جسور و سخت مدخلت می نمودند، آن وقت که خود ایام فترت بود لذا [از میرزا آقاخان نوری] شفاعت و حمایت به عمل آمد، وزیر لشکر [=نوری] به سرای خویش گرایید». فرانت وقتی که «عزم جزم» امیر در طرد نوری و خویشانش [هم چون برادرش: میرزا فتح الله نوری] مصونیت سیاسی داد» و تحت الحمایگی آنان را پذیرفت. و این امر، چنان که فتح الله نوری هم تصریح دارد، متعاقب درخواست پناهندگی و تحت الحمایگی از بریتانیا توسط آن ها بود.(87)
این نویسنده ی بهائی مآب در ادامه، با اشاره به شرایط بسیار بحرانی و به ویژه دسته بندی عناصر نیرومند و دسیسه گری که امیر در اوایل ورود خویش به پایتخت، با آنها روبه رو بود؛ می نویسد: «امیر کبیر سرانجام، قطعاً در نتیجه ی اصرار کلنل فرانت» میرزا آقاخان «را در منصب قبلیش، یعنی وزارت لشکر، ابقا کرد».(88)
ب) تخریب کار امیر:
به هر روی، میرزا آقاخان در تهران جای گیر شد و حتی پس از حسن خدمتی که (در کوران شورش «مشکوک» افواح آذربایجانی علیه امیر در ربیع الثانی 1265)نشان داد - و در واقع، در سناریویی حساب شده، به دستور سیمرغ، نقش «امام خوان» تعزیه را بازی کرد - به امیر کبیر نزدیک شد و از شاه، لقب اعتمادالدوله گرفت. اما در کنار این همکاری ظاهری، در پنهان، او و همدستانش (مهد علیا، برخی رجال درباری و جمعی از عمّال سفارت روس و انگلیس)چند سال پیاپی دسیسه چیدند تا نظر شاه جوان را از امیر برگردانده، دستخط عزل و سپس قتل آن مرد بزرگ را از ناصرالدین شاه گرفتند و با این کار، به قول ظریفی: «رگ تعالی ایران را زدند».(89)میرزا احمد وقایع نگار از میرزا آقاخان نوری به عنوان «رکن عمده ی تخریب کار امیر» یاد می کند(90) و حسین سعادت نوری، مورخ پر اطلاع معاصر، می نویسد: «یکی از عوامل مؤثر برکناری امیرکبیر از مقام صدارت و قتل او در حمام فین کاشان، همین عالی جناب بوده است».(91) به گفته ی دکتر آدمیت:
بنا بر آنچه از قول ناصرالدین شاه آورده اند، میرزا آقاخان بود که فرمان قتل را از او گرفت و به حاج علی خان [حاجب الدوله، مجری فرمان قتل امیر] سپرد. مخبرالسلطنه می نویسد: «از غلامحسین خان صاحب اختیار شنیدم که ناصرالدین شاه گفته بود که به قتل امیر راضی نبودم. میرزا آقاخان تدلیس کرد و دستخط را از من گرفت. دستخط دیگر نوشتم که میرزا علی خان نرود، گفت رفته است و معاذیر آورد».(92)
کلنل شیل - وزیر مختار انگلیس در ایران، و دوست میرزا آقاخان - نیر در گزارش به وزیر خارجه ی لندن (پالمرستون)، مورخ 16 ژانویه 1852) به نقش نوری در قتل امیر اشاره دارد.(93)
به نوشته ی بامداد: «بین علیقلی میرزا [اعتضادالسلطنه، عموی شاه] - مهد علیا و میرزا آقاخان نوری، عوالم یگانگی موجود، و به اتفاق هم بر علیه میرزا تقی خان امیرکبیر کار می کردند و نظر این بود که میرزا آقاخان صدراعظم شود. از این جهت همیشه علیقلی میرزا اعتضادالسلطنه مورد سوء ظن امیرکبیر، و تا امیرکبیر زنده بود به اتکاء مهد علیا می زیست».(94) حتی گفته می شود که: مهد علیا و میرزا آقاخان، دست خط قتل امیر را در جشن عروسی اعتضادالسلطنه با سلطان خانم رقاصه (و در گرما گرم ساز و آواز و باده پیمایی)، از شاه جوان و افسون زده گرفتند.(95)
آقاخان با امیر آن چنان دشمنی داشت که حتی پس از قتل امیر نیز کوشش داشت موقوفات امیر به نامش نباشد.(96)
ج) پس از امیر:
میرزا آقاخان، به کمک انگلیسی ها، زمام امور ایران را در دست گرفت و 7سال بر این کشور حکومت کرد، مصدر خطاها و زیان های فاحش به ایران و ایرانی شد. از جمله، در شرایطی که با همت امیر و سردار شجاع و با کفایتش (سلطان مراد میرزا حسام السلطنه) هرات فتح شده بود، با تعلل ها و بی کفایتی های خویش، زحمات امیر در تنظیم و تقویت ارتش ایران را بر باد داد و با عجله ای که در بستن عهدنامه ی مارس 1857 پاریس با انگلیس به خرج داد، زمینه ی تجزیه ی هرات و افغانستان را از خاک ایران فراهم ساخت...(97)دکتر آدمیت با اشاره به اقدامات زیان بار میرزا آقاخان هم چون دستور وی (برای خوش آمد انگلیسی ها) به حسام السلطنه مبنی بر تخلیه ی هرات، می نویسد: «صرفاً از لحاظ قضاوت درباره ی یک مسئله ی تاریخی باید بگوییم دستوری که میرزا آقاخان به حسام السلطنه فرستاد، و کاری که در بستن قرارنامه ی 1269 بدون هیچ موجبی کرد، به تنهایی سند بی حیثیتی او است؛ جز لغت خیانت هیچ تعبیر دیگری از آن نمی توان کرد. یک سال از روزگار امیر گذشت و آن چه او رشته بود به دست صدراعظم بیگانه پرست پنبه شد. "آن سبو بشکست، آن پیمانه ریخت"».(98) به قول مورخ و تحلیلگر ایرانی دیگر: «نبودن امیر در عرصه ی سیاست و وجود مرد آزمند، سودجو و خیانت کاری چون میرزا آقاخان نوری، جاستین شیل را یکه تاز عرصه ی میدان کرد؛ چنانکه در خلال مدتی کوتاه [پس از امیر، و شروع جنگ میان ایران و انگلیس بر سر هرات] وی میرزا آقاخان را به نوشتن آن تعهدنامه ی شرم آور هرات وادار ساخت...».(99)
آقاخان در جریان درگیری نظامی ایران و انگلیس بر سر هرات، نامه ای محرمانه به وزیر مختار انگلیس نوشت و در آن، ضمن بری شمردن ذمّه ی خویش از جنگ با انگلیس، شاه را عامل کشاکش با بریتانیا خواند و برای خویش «کما فی السابق بستگی به دولت انگلیس را طالب» شده و وعده داد که کلاً بر وفق «منظورات آن دولت» اقدام خواهد کرد. این نامه به دست ناصرالدین شاه افتاد و میرزا سعیدخان انصاری (دستیار امیرکبیر، و وزیر خارجه ی ایران پس از قتل آن بزرگ مرد) پس از عزل میرزا آقاخان، برای منصرف ساختن روس ها از حمایت میرزا آقاخان، اصل آن را به نماینده ی سیاسی روسیه در تهران نشان داد.(100)
عباس امانت نیز در شرح درگیری شدید ناصرالدین شاه با کلنل شیل (وزیر مختار بریتانیا) بر سر حمایت بریتانیا از عناصر ایرانی متمرد نسبت به حکومت ایران، می نویسد: «ناصرالدین شاه خبر نداشت که صدراعظم دغلش در پس ظاهر موقر مکاتبه ی رسمی، دستخطهای خصوصی او را بی وقفه در اختیار وزیر مختار بریتانیا می گذارد. از این رو شیل حتی هنگام عقب نشینی [در برابر شاه ایران] هم لحن کینه توزانه اش را از دست نداد: "همه این کارها بدین جهت انجام شد که در مخالفت من با رفتار خود سرانه ی حکومت اخلال به پا کنند، و مرا در انظار عمومی خفیف سازند"».(101)
امانت می افزاید: «در روابط شاه و نمایندگان خارجی نوعی عدم اعتماد شخصی نیر مشهود بود. وزیر مختار جدید، تامسون، مسئله ی تحت الحمایگی را به دلایل گوناگون دست آویز قرار می داد. در صدر این ها کینه ی عمیق او نسبت به شاه بود، بیشتر به خاطر تندگویی و دشنام هایش به او در دست خط های خصوصی که شاه به نوری می نوشت. صدراعظم نیرنگ باز بی محابا این دست خط ها را از طریق «یک منبعِ محرمانه» به دست آورده و امیدوار است در «شناخت شخصت پادشاه این مملکت» مؤثر واقع گردد. وی بی اعتنا به وسیله ی نامشروع کسب خبر، با لحن حق به جانب می افزاید "روزی نیست که چندین مکاتبه از همین قسم " بین شاه و صدراعظمش رد و بدل نشود. شاه در دست خط مذکور بر موضع نوری که در این هنگام جر و بحث پرحرارتی با تامسون (که آن وقت دبیر سفارت بود) و با میرزا حسینقلی [نواب]، منشی ایرانی سفارت انگلیس، داشت صحه گذاشت. شاه در این دستخط به صدراعظمش نوشته بود: "ابداً نمی گذارند به وضع داخلی مان برسیم. لعنت بر پدر هر دوشان. ان شاءالله حتی المقدور اوضاع داخلی را ول نمی کنید". می توان تصور کرد که شیل دشنام ملوکانه را به حساب خود و دبیر منشی اش گذاشت. و تعجب آور نیست که پس از عزیمت به انگلستان، وقتی به نشان قدردانی از دوران خدمت طولانی اش در ایران تمثال همایونی برای او فرستاده شد، از پذیرفتنش امتناع کرد».(102)
مورخان، صدراعظم نوری را در جنگ ایران و انگلیس بر سر هرات در اوایل زمان ناصرالدین شاه، به اهمال و تعلل، متهم ساخته(103) و حتی بعضاً تعبیر خیانت را درباره ی وی به کار برده اند.(104)
د) تباه ساختن میراث علمی و فنّی امیر:
ضربه ی دیگر میرزا آقاخان به میراث امیر، و در واقع: به مصالح ملت ایران، اخلال و کارشکنی در کار دارالفنون بود. دکتر پولاک اتریشی با اشاره به ناخرسندی سفیر انگلیس از اقدام امیر مبنی بر استخدام معلمان اتریشی برای تدریس در دارالفنون، می نویسد: «میرزا آقاخان، صدراعظم تازه، مرد مُحیل و دسیسه باز بود و سعی داشت که از ایجاد مدرسه ای که امیر می خواست به ترتیب اروپایی باز کند، جلوگیری نماید...».(105) عباس اقبال در شرح ماجرا چنین می نویسد:پس از عزل امیر، کلنل شیل (وزیر مختار انگلیس) و به اغوای او میرزا آقاخان نوری، سعی بسیار کردند که دارالفنون افتتاح نیابد. زیرا که کلنل شیل عصبانی بود که چرا امیر معلمین را از میان رعایا یا طرفداران سیاست انگلیس انتخاب نکرده و میرزا آقاخان هم طبعاً با کلیه ی تأسیسات سلف خود، امیرکبیر، عناد و دشمنی داشت. اما ناصرالدین شاه چون خود شخصاً کاغذی در باب استخدام این معلمین به امپراتور اتریش نوشته و پس از ورود ایشان به تهران، به برگرداندن آنان راضی نبود اصرار در افتتاح دارالفنون کرد و مدرسه به هر نحو بود باز شد. با این حال مخالفین امیر چنان که گفتیم - از طرف داران خود چند نفری از مهاجراین ایتالیایی و ارمنه را در میان آن معلمین گنجاندند و راه نفوذی برای خود در آن مؤسسه که امیر می خواست به هیچ وجه سیاست در آن راه نداشته باشد باز کردند.
چون ناصرالدین شاه تا مدتی به دارالفنون علاقه داشت بر اثر همین علاقه و مقدمات صحیحی که امیر برای این بنای خیر چیده بود از آن جا تعلیم یافتگان مبرّز و فاضلی بیرون آمدند، ولی کمی بعد در نتیجه ی حقه بازی های ملکم و تأسیس فراموشخانه (فراماسونری) به توسط او که در این مدرسه سمت معلمی و مترجمی داشت، ناصرالدین شاه به دارالفنون سوء ظن پیدا کرد و به کلی از آن جا دلسرد شد.(106)
سخن فوق، مورد تأیید و تصدیق مخبرالسلطنه (در کتاب خاطرات و خطرات) نیز قرار دارد و در همین زمینه افزودنی است که: چنانکه قبلاً اشاره داشتیم، برخی اسناد و مدارک تاریخی، حاکی است که میرزا ملکم خان، بنیادگذار فراموش خانه ی فراماسونری در ایران، دستگاه فراموشخانه را طبق دستور میرزا آقاخان به ایران آورده است.(107)
ژول ریشار، مستخدم فرانسوی دولت ایران، در هجدهم ژانویه سال 1852 (بیست و چهارم ربیع الاول 1268ق)، یعنی دو ماه پس از عزل امیر کبیر و یک هفته ی بعد از قتل او، نوشت: کارهای دولتی دوباره برگشته است به همان ترتیباتی که در زمان حاجی [میرزا آقاسی] بود. خرید و فروش براتها دوباره شروع شده و وصولِ مواجب ها به کشمکش افتاده، حواله به تمام ولایات و ایالات صادر شده؛ همان هرج و مرج ها که سابقاً برقرار بود دوباره رجعت نموده است». ریشارد به تلخی از استخدام معلمانِ بی صلاحیت در دارالفنون جدیدالتأسیس سخن می گوید: «اگر امیر زنده بود هرگز به این اوضاع اسفناک مدرسه راضی نشده، این ترتیبات غلط را هیچ نمی گذاشت واقع گردد».(108)
عباس امانت (مورخ بهائی مـآب) از آقاخان نوری با عنوان «ترفندبازی زیرک و محافظه کار» اهل «زندگی پر تجمل» نام برده و از «دلبستگی او به تجمل، القاب، نشانها، و سایر اسباب استعماری قدرت» و نیز «ذهن دسیسه چین و فرصت طلبی بی امان» او یاد می کند.(109) به گفته ی او: دوران صدارات میرزا آقاخان نوری، بارزترین دوران ظهور نارسایی ها و بی کفایتی های سیاسی در زمان ناصرالدین شاه بود. می نویسد: «توش و توان و عزمی که» امیرکبیر «در اندک زمان زمامداریش در باب تغییر و تحول نظام دولتی از خود نشان داد دیگر هیچ گاه در سرتاسر سلطنت طولانی ناصرالدین شاه مشاهده نشد». اما با عزل امیر و روی کار آمدن نوری، «کژی و کاستی سراپای دستگاه دربار و دولت را آلوده کرد و نیز خود مبرّا از آلایش ها نبود. ناصرالدین شاه با سهولت تمام تسلیم سیاست باج دهی و سازش با سران قاجار شد و تقریباً عالماً و عامداً راه برکشیدن خویشاوندان و بی کفایتی سیاسی را هموار ساخت. عصر میرزا آقاخان نوری مظهر اعلای این نارساییها بود».(110)
این بود منش و روش میرزا آقاخان؛ ناراست مردی که تاریخ، داوریی سخت منفی از او دارد، به قول برخی مورخان، که پرونده ی او را نیک بررسی کرده اند: «دزدترین دزدان، رسواترین رسوایان، و خائن ترین خائنان» ادوار تاریخ ماقبل معاصر ایران است.(111)
اینک که با ماهیت و مواضع میرزا آقاخان آشنا شدیم نوبت آن است که روابط و مناسبات او با شخص حسینعلی بهاء را بررسی کنیم.
5. میرزا آقاخان و حسینعلی بهاء
1-5. بستگی فامیلی و خانوادگی
سابقه ی روابط بهاء و میرزا آقاخان، به دوران پدر آن دو: میرزا عباس نوری (پدر بهاء) و میرزا اسدالله خان نوری (پدر آقاخان) می رسد و چنانکه نوشته اند، عباس اساساً ترقی سیاسیش را در پایتخت با نویسندگی در دفتر لشکر (اداره ی حسابداری وزارت جنگ) آغاز کرد که ریاست آن با پدر آقاخان بود.(112)در همین زمینه بایستی به روابط خانوادگی دیرین میان خانواده ی بهاء و میرزا آقاخان اشاره کرد:
از کلام نبیل زرندی در مطالع الانوار و عبدالحمید اشراق خاوری در ایام تسعه بر می آید که میرزا محمد حسن نوری (برادر بزرگ بهاء)، خواهر میرزا ابوطالب (پسر عموی میرزا آقاخان نوری) را در حباله ی نکاح داشته است.(113) جالب اینکه، همسر میرزا حسن، قبلاً زن برادرش (میرزا آقا) بود که وقتی میرزا آقا مرد، زن او توسط پدرش میرزا بزرگ نوری، به همسری میرزا حسن درآورده شد.(114)
از گفتار عباس افندی بر می آید که ازدواج میرزا حسن با منسوب میرزا آقاخان نوری، اقدامی «مصلحت» اندیشانه به منظور برطرف شدن «نقار» پیشین بین عائله ی میرزا عباس و آقاخان بوده است.(115) حبیب مؤید، بهائی یهودی تبار، که سال ها از نزدیک با عباس افندی معاشرت داشته، از زبان او می نویسد: «میرزا آقاخان نوری معروف به اعتمادالدوله، صدراعظم ایران بود. پسرش میرزا کاظم خان نظام الملک، مابین او و جمال مبارک کدورتی بود؛ خواستند صلح بشود، دخترش را به میرزا موسی عمو دادند. اگر چه کدورت به کلی رفع نشد ولی ظاهراً الفتی در بین بود...».(116)
گفتنی است که، میرزا محمد حسن نوری، هشت فرزند داشت که مشهورترین آنها: میرزا فضل الله نظام الممالک تاکُری (متوفی 1324ش) و شهربانو بودند. نظام الممالک (متولد حدود 1279، متوفی 1324ش) با حسینعلی بهاء و عباس افندی روابط صمیمانه داشت و شهربانو نیز از کودکی، نامزد عباس افندی بود، ولی به دلیل مرگ محمد حسن(117) و مخالفت شدید شاه سلطان خانم مشهور به خانم بزرگ یا حاجیه عمه خانم (خواهر ناتنی بهاء) و نیز مخالفت حاجی میرزا رضاقلی (برادر بهاء، و قیّم شهربانو پس از فوت محمدحسن) این وصلت انجام نشد و شهربانو را به عقد میرزا علی خان (پسر میرزا آقاخان نوری صدر اعظم ناصرالدین شاه) درآوردند و عباس افندی نیز با فاطمه (منیره خانم بعدی) دختر میرزا محمدعلی نهری اصفهانی ازدواج کرد.(118)
2-5. روابط اجتماعی - سیاسی
اسناد و مدارک تاریخی موجود، از روابط و همکاری دیرین و گسترده میان میرزا آقاخان با سران بابیه، به ویژه شخص حسینعلی بهاء، خبر می دهد، که ذیلاً به آن ها می پردازیم.1. قدیمی ترین ردّپایی که (طبق نوشته ی منابع بهائی) در تاریخ از این روابط به دورانی باز می گردد که میرزا آقاخان از سوی حاجی میرزا آقاسی (صدراعظم محمدشاه قاجار) تنبیه بدنی و جریمه مالی می شود و سپس به کاشان تبعید می شود. گفتنی است که، جرم آقاخان در آن واقعه، از جمله، داشتن ارتباط با سفارت انگلیس بود(119) و حتی آقاخان کوشید «سفیر انگلیس را حامی خود» قرار دهد که البته محمدشاه نپذیرفت.(120)
عباس افندی نقل می کند که: هنگام تبعید میرزا آقاخان نوری (در زمان محمدشاه و میرزا آقاسی) به کاشان، بهاء به رحیم خان (مأمور تبعید آقاخان) پیغام داد که نوری و همراهانش را «بیاور به قوچ حصار [واقع در نزدیکی حضرت عبدالعظیم علیه السلام] مهمان من باشند» و او چنین می کند.(121) حسن موقر بالیوزی (از مورخان مشهور و ایادی امر بهائی) می نویسد: آقاخان نوری امکان پرداخت جریمه به دولت را نداشت و بهاء به کمک او آمد و پول لازم را برای او تهیه کرد. بهاء، همچنین، در دوران تبعید آقاخان در کاشان نیز به وی که در مضیقه ی مالی قرار داشت، کمک مالی هنگفتی کرد.(122)
افزون بر این، باید به ملاقات و تبانی سران بابیه با آقاخان در تبعید کاشان اشاره کرد که در منابع بهائی از آن یاد شده است. حاجی میرزا جانی کاشانی، از قدما و مشاهیر بابیه، و مهمان دار باب در کاشان است که تاریخ مشهور و کهن بابیه (موسوم به نقطه الکاف) منسوب به او است. میرزا جانی از کسانی بود که در کاشان با میرزا آقاخان تماس داشت. به نوشته ی نصرت الله محمد حسینی، نویسنده ی بهائی: «میرزا آقاخان... هنگام تبعید به کاشان، وسیله ی حاج میرزا جانی» تقاضا کرده بود که باب دعا کند وی «به مقام» سیاسیِ «سابق» خود برگردد و حتی نزد میرزا جانی «به نوعی» نسبت به باب «اظهار ایمان نیز» کرده بود.(123) منابع بهائی، ضمن اشاره به تماس میرزا جانی با نوری در ایام اقامت کاشان و تبلیغ وی به بابیت، می افزایند: میرزا آقاخان قول داده بود که اگر گرایش وی به بابیت، سبب بازگشتش به مسند قدرت گردد پیوسته در «سلامتی و راحتی» آنان خواهد کوشید.(124)
جالب است که سالها بعد از آن تاریخ، زمانی که بابیان پس از ترور نافرجام ناصرالدین شاه (شوال 1268ق) در سطحی وسیع مورد دست گیری و حبس و کشتار قرار گرفتند، و حاجی میرزا جانی کاشانی نیز در آن واقعه گرفتار و نهایتاً به قتل رسید، «گفته می شود که میرزا آقاخان صدراعظم علاقه مند به نجات دادن حاجی میرزا جانی بوده است».(125) حتی به قول نبیل زرندی، تاریخ نگار مشهور بهائی: «چون وزیر میل نداشت که او اعدام شود و به قتل رسد، مأمورین او را سرّاً به قتل رسانیدند».(126)
افزون بر ارتباط میرزا جانی با نوری در کاشان، طبق نوشته ی لسان الملک سپهر در ناسخ التواریخ: شیخ علی عظیم (یکی از رهبران برجسته، فعال و تندرو بابیه در وانفسای ناسخ التواریخ: شیخ علی عظیم (یکی از رهبران برجسته، فعال و تندرو بابیه در وانفسی پس از اعدام باب) نیز هنگام تبعید میرزا آقاخان نوری در کاشان، با نوری تماس گرفته و وی را به آیین باب فرا خوانده بود.(127) سپهر، البته، مدعی است که میرزا آقاخان، عظیم را «طرد و منع فرمود و از پیش براند»(128)، چنانکه همو، سخن برخی از اطرافیان شاه (پس از ترور) مبنی بر ارتباط جلسه ی سرّی میرزا آقاخان با محمدحسن خان سردار ایروانی در شب واقعه با توطئه ی ترور شاه را «اُغلوطه ای» سفیهانه می شمارد.(129) اما بر اهل نظر، پوشیده نیست که سپهر، به مثابه ی یک مورخ درباری، تاریخ خود را در زمان صدارت آقانوشته و ناگزیر، مصالح سیاسی صدراعظم را (که از جمله ی مهم ترین آن ها، تبرئه ی وی از همدستی با بابیانِ سوء قصدکننده به شاه است) در آن کتاب رعایت کرده است. مسائلی هم چون تداوم دوستی میرزا آقاخان با حاجی میرزا جانی، و حمایت از وی در جریان ترور نافرجام شاه، و پذیرایی صدراعظم نوری از بهاء و یاران وی (که شیخ علی عظیم نیز در بین آنان بوده) در ییلاقگاه اختصاصی خود و برادرش در ایام پیش از ترور مزبور، و به ویژه اصرار مهد علیا بر شرکت میرزا آقاخان و حسینعلی بهاء در توطئه ی ترور شاه، که توضیح آنها خواهد آمد، همه گی ادعای سپهر مبنی بر طرد شیخ علی عظیم از سوی میرزا آقاخان در کاشان را، مشوب به اغراض و مصالح سیاسی نشان داده و اعتبار آن را مخدوش می سازد. به گفته ی عباس امانت: «مهد علیا و دیگران به قدر کافی قرینه ی و امارت داشتند که نوری را [با متهم ساختن وی به همدستی با تروریست های بابی] جداً به مخاطره اندازند».(130)
2. در همین راستا، باید از اختفای قرة العین (پس از فرار - توسط بهاء - از زندان قزوین) در خانه ی میرزا آقاخان نوری یاد کرد!
می دانیم که پس از قتل فجیع آیت الله شهید ثالث به دست بابیان، برادرزاده و عروس وی: قرة العین ملقب به طاهره (از حروف حیّ باب و از سران تندرو و هنجار ستیز بابیه) که از خود منابع معتبر بهائی برمی آید در قتل شهید ثالث نقش اصلی را داشت(131)، دستگیر و در قزوین زندانی شد. اما حسینعلی بهاء وی را از زندان مزبور گریزانده و مخفیانه به تهران آورد و پس از مدتی از تهران بیرون فرستاد.
نکته ی در خور توجه در ربط با بحث حاضر این است که هنگام گریزانده شدن قرة العین توسط بهاء از محبس قزوین و اختفای وی در تهران، میرزا آقاخان نوری دوران تبعید خود (به جرم ارتباط با سفارت انگلیس) را در کاشان می گذرانید و بهاء، برای آن که دست مأموران دولتی به قرة العین نرسد او را از خانه ی خود به منزل آقاخان در تهران انتقال داد و خواهر میرزا آقاخان را نیز به پذیرایی از طاهره (بخوانید: زنِ متهم به قتل یک آیت الله و فراری از زندان) واداشت!
نبیل زرندی، مورخ رسمی بهائیت، مستقیماً از زبان بهاء نقل می کند که با اشاره به ماجرای فرار و اختفای قرة العین گفته است:
چون دشمنان به منزل ما استیلا یافتند(132) نتوانستیم طاهره را در منزل خود نگاه بداریم و مهمان داری کنیم. از این جهت تدبیری اندیشیدیم و ترتیبی دادیم و طاهره را از منزل خودمان به منزل وزیر جنگ [معزول محمدشاه قاجار، میرزا آقاخان نوری] انتقاد دادیم. وزیر جنگ مورد غضب پادشاه قرار گرفته بود و شاه او را به کاشان تبعید کرده بود. ما به خواهر وزیر جنگ سفارش کردیم که از طاهره پذیرایی کند و او را نگاهداری نماید. حضرت طاهره در نزد مشارٌالیها به سر برد تا وقتی که حضرت باب به مؤمنین امر فرمودند که به خراسان بروند...(133)
دیوید روح، از سران فرقه ی بهائیت، نیز خاطر نشان می سازد که: قرة العین زمانی که پس از ترور فجیع آیت الله ملا محمدتقی برغانی «شهید ثالث» در قزوین، در تعقیب مأموران دولت ایران قرار داشت، «در یکی از خانه های غیرمسکون» میرزا آقاخان نوری «در تهران ملجأ و مأوا» گرفته و «خواهر» نوری «میزبانی» وی را «به عهده گرفته بود».(134) بهاء، چندی بعد، قرة العین را به اتفاق برادرش میرزا موسی، مخفیانه از تهران خارج و به سمت خراسان فرستاد و خود نیز مدتی بعد تهران را ترک و نهایتاً در بدشت (واقع در حوالی شاهرود) به قرة العین پیوسته و سناریوی بدشت را به وجود آورد که ذکر آن در تواریخ آمده است. همین جا به مناسبت باید افزود که: میرزا مسیح (خواهرزاده ی میرزا آقاخان نوری) از هواداران باب بود و همو حسینعلی بهاء را در سفر به سمت خراسان (و بدشت) همراهی می کرد که البته عمرش کفاف نداد و در خلال آن سفر (در دره گز) قالب تهی کرد.(135)
گفتنی است که بهاء در زمان محمدشاه (به جرم همدستی با عاملان ترور آیت الله شهید ثالث) در تهران به زندان افتاد و جعفرقلی خان (برادر میرزا آقاخان نوری) برای استخلاص او اقدام کرد.(136)
3. مورد دیگر از همدستی میرزا آقاخان نوری با بابیان، مخالفت وی با اعدام باب است. طبق نوشته ی نبیل زرندی، او با نظر امیرکبیر مبنی بر خشکاندن ریشه ی غائله ی بابیان به وسیله ی اعدام باب، مخالف بود. به قول عباس امانت: نوری، «در زمان صدارت امیرکبیر...، و صدراعظم را از عواقب اعدام باب بر حذر داشته بود».(137)
4. میرزا آقاخان، زمانی که قادر شد با دسایس خود، امیرکبیر را از صدارت برکنار کرده و به جای وی بر تخت قدرت تکیه زند، تصمیم گرفت روابط میان حکومت بابیان (مشخصاً حسینعلی بهاء) را «التیام» بخشد.(138) چنان که همو، بهاء را (که توسط امیر، به عراق تبعید شده بود) به ایران بازگردانده و در باغ خود به پذیرایی از وی پرداخت.
شوقی می نویسد: «پس از امیر نظام میرزا آقاخان نوری به صدارت منصوب شد و چون» بهاء «را بین افراد بابی، شخص شاخص و نفس نافذ می شمارد، در آغاز جلوسش به مسند ریاست بر آن گردید بین حکومت و آن حضرت صلح و آشتی برقرار نماید و بساط تحبیب و تألیف بگستراند».(139) عباس امانت، مورخ بهائی تبار، نیز پیرامون ارتباط میرزا آقاخان نوری با بابیان، در بیانی جانبدارانه خاطر نشان می سازد: «این امکان هست که نوری در آستانه ی صدارتش به پیش درآمدهای بهاء الله در زمینه ی آشتی دولت با بابیان روی خوش نشان داده باشد، تا بلکه درگیریهای ویرانگرِ گذشته بین دولت و این جماعت محنت زده دیگر تکرار نگردد. نوری هنگام تبعیدش در کاشان در عهد محمدشاه پیش از انتصاب به صدارت عظما، با بابیان تماس گرفته بود به امید آن که، در تکاپوی خود برای کسب قدرت، در ازای وعده ی مصونیت آتی پیروان باب، حمایت آن ها را به دست آورد. در زمان صدارت امیرکبیر نیز شاه و صدراعظم را از عواقب اعدام باب بر حذر داشته بود. بنابراین، خیلی مستبعد نیست که به نظر نوری، اعاده ی حیثیت بابیه راه چاره ی مقدور در مقابل زیاده رویهای علما بوده باشد...».(140)
روابط نوری و بابیان تا آن جا گرم بود که صدارت وی، برای آن گروه فرصتی طلایی جهت تجدید قوا و سازمان شمرده می شد. به قول امانت: «بابیان، پس از شکست های فجیع در مبارزات قلعه ی طبرسی و در شهرهای نیریز و زنجان، و متعاقباً اعدام باب در شعبان 1266 در تبریز، سخت روحیه ی خود را باخته بودند، ولی پس از سقوط دولت امیرکبیر مجال یافتند تجدید سازمان یابند و بخش هایی از شبکه ی خود را بازسازی کنند».(141) این مطلب را می توان به خوبی از نامه ی یکی از سران فعال و تندروی بابیه به نام سلیمان تبریزی، دریافت. سلیمان خان که پس از ترور نافرجام ناصرالدین شاه دستگیر و به جرم همدستی با تروریست ها اعدام شد، در نامه ای که پس از تبعید امیر به کاشان به سید جواد کربلایی (از بزرگان بابیه) نوشت، خاطر نشان نمود که: «امیر نظام بحمدالله تمام شد، معزول ابدی گردید. الآن در باغ فین کاشان محبوس است. میرزا آقاخان اعتمادالدوله وزیر و صدراعظم گردید. ان شاء الله امورات بهتر نظم خواهد گرفت. البته جناب ایشان [حسینعلی نوری] باید خیلی زود تشریف فرما شوند که وجود مبارک ایشان مثمر ثمر است».(142) نامه ی فوق به وضوح نشان می دهد که اتباع باب، از به حکومت رسیدن میرزا آقاخان خوشحال بوده و صدارت او را مایه ی پیشرفت کار خود می شمردند.
یکی از اقدامات میرزا آقاخان پس از دست یابی به صدارت، پایان دادن به تبعید بهاء در عراق، و بازگرداندن وی به تهران بود. می دانیم که، امیر، پیرو کشف برخی از توطئه های بابیان بر ضد او و دولت در تهران، که بهاء را در سال 1267ق به عراق تبعید کرد. اما پس از برکناری امیر، میرزا آقاخان از بهاء رسماً دعوت کرد که به تهران برگردد و پس از بازگشت نیز او را توسط برادرش (جعفرقلی خان) یک ماه تمام در منزل برادر، مورد پذیرایی گرم قرار داد.(143) سپس هم بهاء را به ده افجه انتقال داد که از مستملکات خود وی (آقاخان نوری) بود.(144) به نوشته ی عباس امانت: بهاء «که هم ولایتی صدراعظم بود، از دیرباز با نوری و خانواده اش آشنایی داشت. امیرکبیر در 1267ق وی را به عتبات تبعید کرده بود. او پس از بازگشت از این سفر ماه ها مهمان صدراعظم بود و قبل از سوء قصد در خانه ی جعفرقلی خان، یکی از برادران میرزا آقاخان نوری، در شمیران به سر می برد...».(145)
در گرماگرم همین مهمانی ها و پذیرایی ها بود که سران بابیه، از جمله، شیخ علی عظیم (رهبر سوء قصدکنندگان به شاه) به حضور بهاء رسیده و با وی دیدار و گفت و گو می کردند. ابوالقاسم افنان، مورخ معاصر بهائی، می نویسد: میرزا آقاخان «در وقت ورود» بهاء از عراق «به طهران...، برادرش جعفرقلی خان را مأمور میهمان داری و پذیرایی از حضرت بهاء الله نمود. او در افجه در باغ شخصی خودش وسایل پذیرای فراهم ساخت و ایشان به باغ تشریف بردند. وجوه احبا [سران بابیه] مثل جناب عظیم و حاج میرزا حسن خراسانی و ملا عبدالکریم قروینی گاه به گاه مشرف می شدند و از بیانات و نصایح مبارک محفوظ و متذکر می گردیدند».(146)
گفتنی است که پس از ترور نافرجام ناصرالدین شاه توسط بابیان (شوال 1268) و اقدام شدید و وسیع حکومت قاجار به دستگیری و حبس و اعدام آن گروه، نیز همین «جعفرقلی خان، مهماندار جناب بهاء» بود که به نوشته ی ابوالقاسم افنان: «هراسان نزد ایشان رفت و از قول میرزا آقاخان استدعا نمود که جناب بهاء خودشان را پنهان کنند. ایشان خواهش او را نپذیرفته و بلافاصله به منزل میرزا مجیدخان آهی منشی سفارت روس و شوهرخواهر خود به زرگنده رفتند و روز بعد به قصد ملاقات میرزا آقاخان اعتمادالدوله به سمت اردوی شاهی عزیمت فرمودند. اما در میان راه به دست مأمورین حاجب الدوله گرفتار شدند».(147)
5. پس از سوء قصد بابیها به شاه جوان، و یورش عمال حکومت (به فرمان شاه) به سوی اعضای آن فرقه، میرزا آقاخان درصدد مخفی کردن بهاء (که متهم به همدستی با تروریست ها بود) برآمد(148)، که البته خود بهاء، با احساس خطر شدید، پیشنهاد آقاخان را نپذیرفت و «شتاب زده» خود را به خانه ی شوهر خواهرش: میرزا مجید آهی رساند که منشی سفارت روسیه بود و در زرگنده (محل ییلاقی سفارت روس) و در مجاورت خانه ی سفیر روس (پرنس دالگوروکی می نشست(149) و پس از آن نیز شخص سفیر، به شرحی که در تواریخ و متون معتبر بهائیت آمده، بهاء را تحت حمایت آشکار و پیگیر خود گرفت و با سرسختی تمام، موجبات رهاییش از حبس و قتل، و خروج بی خطرش از ایران را فراهم ساخت.(150)
شوقی افندی در قرن بدیع می نویسد:
هنگامی که قضیه ی سوء قصد لواسان [به ناصرالدین شاه] اتفاق افتاد، حضرت بهاء الله در لواسان تشریف داشتند و میهمان صدراعظم بودند و خبر این حادثه ی هائله در قریه ی افچه به ایشان رسید. برادر صدراعظم، جعفرقلی خان که مأمور پذیرایی آن حضرت بود از حضورشان استدعا نمود چندی در یکی از نقاط حول و حوش مختفی شوند تا آن غائله آرام گیرد و آن فتنه خاموش شود ولی وجود مبارک این رأی را نپسندیدند(151) حتی فرد امینی را هم که برای حفظ و حراست هیکل انور گماشته بودند مرخص فرمودند و روز بعد با نهایت سکون و وقار به جانب اردوی پادشاهی که در آن اوان در نیاوران از محالّ شمیران مستقر بود رهسپار گردیدند...(152)
در همین زمینه افزودنی است که پس از ترور نافرجام شاه، اطرافیان وی میرزا آقاخان را متهم به دست داشتن در آن توطئه کرده و گفتند که شب واقعه، میرزا آقاخان با محمد حسن خان سردار (دولتمرد عالی رتبه و «روس فیل» حکومت قاجار) مجلس سرّی داشته اند.(153) مهد علیا، مادر شاه و دوست دیرین میرزا آقاخان نیز (چنان که نبیل زرندی و دیگران تصریح دارند) از کسانی بود که بر شرکت میرزا آقاخان و حسینعلی بهاء در توطئه ی ترور شاه اصرار داشت.(154) ظل السلطان فرزند ناصرالدین شاه در خاطرات خود، با اشاره به ترور نافرجام ناصرالدین شاه توسط بابیان، می نویسد: پس از وقوع این ماجرا، بعضی کسان نزد شاه از میرزا آقاخان نوری سعایت کرده و آن را توطئه ی وی دانستند. «چه، در همین ایام محمدحسن خان ایروانی سردار، به حکومت یزد و کرمان و رجوع بدان سامان مأمور، و در شب آن روز به جهت فیصل مهمات و انجام مقاصد خود در خانه ی صدراعظم، خلوتی بی مانع خواسته بود، و علی الصباح عزیمت مقصد کرده داشت. ساعیان در حضرت شاهنشاهی عرضه داشتند که» حادثه ی ترور «از نتایج آن خلوت است».(155)
این تلقی که صدراعظم نوری در ترور شاه دست داشته، به حدی قوی بود که حتی میرزا صادق نوری قائم مقام (عموزاده ی میرزا آقاخان نوری) در نامه ای که بعدها در اواخر صدارت آقاخان، به ناصرالدین شاه نوشت، در شمار اقدامات خائنانه ی آقاخان، وی را متهم به نقشه ی بیرون آوردن شاه از قصر نیاوران و سوء قصد مریدان باب به سال 1268 کرد و انگیزه ی این کار را آن دانست که آقاخان می خواست در صورت کشته شدن شاه، پسر یک ساله ی جیران خانم سوگلی دربار ناصرالدین شاه را شاه کند و خود نایب السلطنه شود.(156)
میرزا آقاخان، در آن وانفسا، با این که شدیداً در مظانّ اتهام بوده و ناگزیر بود با سیاست رسمی شاه: اعمال خشونت نسبت به بابیان، همراهی نشان دهد، مع الوصف جای جای از سنگ اندازی در راه مجازات بابیان دریغ نمی ورزید. برای نمونه، چنان که منابع بهائی می نویسند، در خیال نجات جان حاجی میرزا جانی کاشانی (تاجر مشهور بابی، و دوست میرزا آقاخان از دوران تبعید کاشان) بود (157) به حدی که مأموران مجبور شدند این بابی سرشناس را، دور از چشم صدراعظم به قتل برسانند.(158)
در این میان، البته، بیشترین توجه و تلاش میرزا آقاخان معطوف به حفظ جان بهاء بود، یعنی حفظ جان کسی که پرنس دالگوروکی (سفیر روس تزاری) نیز بر حراست از جان وی پای می فشرد و بدین منظور، آقاخان را تحت فشار گذارده بود. در بحبوحه ی دست گیری بابیان به جرم قتل شاه، زمانی که بهاء (علی رغم پناهندگی به خانه ی امن فامیلش: میرزا جوادخان آهی، منشی سفیر روسیه، در سفارت روس در زرگنده) توسط میرزا علی خان حاجب الدوله (فراشباشی دربار) دست گیر و به زور به زندان برده شد، میرزا آقاخان، بابت این عمل شدیداً نسبت به حاجب الدوله «عداوت» نشان داد و حتی، به نشانه ی اعتراض، در مقام استعفای از صدارت برآمد، که البته شاه، از حاجب الدوله حمایت کرد و استعفای وزیر را نپذیرفت.(159) در آن ماجرا البته، پرداخت رشوه به صدراعظم انگلوفیل، و به اصطلاح چرب شدن سبیل او، توسط خانواده ی بهاء، بی تأثیر نبود. به قول دیوید روح، مورخ بهائی معاصر:... ساره خانم، خواهر میرزا حسینعلی و عروس میرزا اسماعیل (160) وزیر یالرودی، درخواست شخصی خود برای اغماض و مدارا را همراه با هدایای نفیس برای میرزا آقاخان فرستاده بود».(161)
به همین نمط، هنگامی که بهاء به زندان افتاد و خطر اعدام وی جدی شد، میرزا آقاخان (هم پای دالگورکی) کوشید تا بهاء، از سرنوشت خونینی که انتظار وی را می کشید رهایی یافته و به جای اعدام، از ایران بیرون رود. شوقی افندی، کار دیگر میرزا آقاخان در مورد بهاء را تحصیل اجازه از شاه برای رهایی بهاء از زندان می داند: «...میرزا آقاخان صدر اعظم بالمآل موفق گردید اجازه ی استخلاص آن وجود اقدس [= بهاء] را از زندان از مقام سلطنت به دست آورد».(162) بی جهت نیست که سال ها بعد از آن تاریخ، که بهاء در تبعید عراق به سر برده و زیر سایه ی لطف دولت عثمانی، به تجدید سازمان بابیان پرداخته بود، میرزا سعید خان مؤتمن الملک انصاری (وزیر خارجه ی ایران) در نامه به میرزا حسین مشیرالدوله (سفیر وقت ایران در اسلامبول) از «سوء تدبیر» میرزا آقاخان نوری که زمینه ی آزادی حسینعلی بهاء را «قید و بند دولت» ایران و عزیمت او به عراق را فراهم ساخته بود انتقاد کرد. مؤتمن الملک در نامه به مشیرالدوله نوشت:
جنابا، بعد از اهتمامات بلیغه که در قلع و قمع فرقه ی ضاله ی خبیثه ی بابیّه از جانب دولت عَلیّه به آن تفصیل که آن جناب می دانند به تقدیم رسید، الحمدالله ریشه آن ها به توجهان خاطر همایونی، سرکار اعلی حضرت قوی شوکت شاهنشاه جمجاه دین پناه روحنا فداه، کنده شد، مناسب و بلکه واجب این بود که بر احدی و فردی از آن ها ابقاء نشود، خاصّه که در قید و بند دولت هم گرفتار شده باشد. ولی از اتفاق و سوء تدبیر پیشکاران سابق [میرزا آقاخان نوری]، یکی از آن ها که عبارت از میرزا حسنیعلی نوری است از حبس انبار خلاص و برای مجاورت عتبات عرش درجات مرخصی حاصل کرده و روانه شده، از آن وقت تا حال چنان که آن جناب اطلاع دارند در بغداد است و اگرچه او هیچ وقت در خفیه از فساد و اضلال سفهاء و مستضعفین جهال خالی نبود و گاهی به فتنه و تحریک قتل هم دست می زند...(163)
شوقی افندی، در شرح حوادث پس از ترور ناصرالدین شاه، به نکته ی درخور تأملی راجع به میرزا آقاخان و دالگوروکی اشاره می کند. وی می نویسد: ناصرالدین شاه پس از سوء قصد نافرجام بابیان به وی، زمانی که از حضور بهاء در سفارت روسیه مطلع گردید، «معتمدین خویش را به سفارت فرستاد تا » بهاء «را که به دخالت در این حادثه ی عظیم متهم داشته بودند تحویل گرفته فوراً نزد وی بیاورند»، اما «سفیر روس از تسلیم» بهاء «به نمایندگان شاه امتناع ورزید و از هیکل مبارک استدعا نمود که به خانه ی صدراعظم تشریف ببرند. ضمناً از شخص وزیر به طور صریح و رسمی خواستار گردید ودیعه ی پربهایی را که دولت روس به وی می سپارد در حفظ و حراست آن بکوشد».(164) نبیل زرندی، مورخ مشهور بهائی، نیز خاطر نشان می سازد: ناصرالدین شاه «فوراً مأموری فرستاد تا حضرت بهاءالله را از سفارت روس تحویل گرفته نزد شاه بیاورد. سفیر روس از تسلیم حضرت بهاءالله به مأمور شاه امتناع ورزید و به آن حضرت گفت که به منزل صدراعظم بروید و کاغذی به صدراعظم نوشت که باید حضرت بهاء الله را از طرف من پذیرایی کنی و در حفظ این امانت بسیار کوشش نمایی و اگر آسیبی به بهاءالله برسد و حادثه ای رخ دهد شخص تو مسئول سفارت روس خواهی بود»!(165)
برای یک محقق تیزبین و ژرف نگر، جای این سؤال به جد وجود دارد که: به راستی، چرا سفیر روسیه از تحویل بهاء به فرستاده ی شاه ایران امتناع می کند، اما به رغم این رفتار گزنده و خلاف نزاکت سیاسی، بهاء را به صدراعظم می سپارد و از وی خواستار «حفظ و حراست» از بهاء می شود؟ جز این است که بند و بست ها و تبانی هایی میان طرفین (سفیر روس و میرزا آقاخان نوری) وجود داشته است؟
آن چه در باب روابط پنهان و آشکار میرزا آقاخان نوری (صدراعظم تحت الحمایه ی انگلیس و بعداً روس) با بابی ها، به ویژه حسینعلی بهاء گفتیم، سبب شده است که منابع بهائی، نسبت به میرزا آقاخان (با همه ی منفوری او نزد ملت ایران) لحنی (در قیاس با امیر کبیر) نرم و جانبدارانه اتخاذ کنند و اقدامات آقاخان پس از اشغال مسند صدارت در حمایت از بهاء را با آب و تاب گزارش نماید.(166)
پینوشتها:
1. شرح حال رجال ایران، 168/2، حسین مکی می نویسد: «میرزا صادق نوری در نامه ای که به ناصرالدین شاه، نوشته دوازده فقره خیانت برای میرزا آقاخان نوری و متعهد اثبات آن شده است، از جمله بیرون آوردن شاه از قصر نیاوران و سوء قصد مریدان باب به سال 1268 و در صورت کشته شدن، پسر یک ساله ی جیران [سوگلی دربار ناصرالدین شاه] را شاه کند و میرزا آقاخان نایب السلطنه شود. ر.ک: زندگی میرزا تقی خان امیرکبیر، سید حسین مکی، ص 359.
2. خاطرات ممتحن الدوله، ص 312.
3. ر. ک: فارسنامه ی ناصری، چاپ دکتر منصور رستگار فسایی، 740/1 و 976/2.
4. همان، ص 741.
5. شرح حال رجال ایران، 363/4.
6. قائم مقام فراهانی شعر مشهور خویش را در تعریض به همین جناب و همین رویداد سروده است بگریز به هنگام که هنگام گریز است/ رو در پی جان باش، که جان سخت عزیز است/ ای خائن نان و نمک شاه و ولیعهد/ حقّ نمک شاه و ولیعهد، گریز است؟!... (منشآت قائم مقام چاپ محمد عباسی، بخش اشعار ضمیمه در آخر کتاب، ص 10، برای شرح ماجرا و دیگر اظهارات قائم مقام ر. ک: هدایة السبیل و کفایة الدلیل، فرهاد میرزا، صص 25-26؛ تاریخ ایران دوره ی قاجاریه ، واتسون، ترجمه ی ع. وحید مازندرانی، صص 209-216؛ منشآت قائم مقام، متن کتاب، ص 174).
آصف الدوله به علت همین گونه سستیها در امر جنگ با روسیه، پس از خاتمه ی جنگ از سوی فتحعلی شاه و عباس میرزا، در تهران محاکمه و جلوی دربار، شلاق مفصلی خورد. ر.ک: تاریخ نو، جهانگیر میرزا، ص 119، تاریخ ایران دوره ی قاجاریه، همان، صص 231-232؛ رجال دوره ی قاجار، حسین سعادت نوری، ص 53.
7. «آصف الدوله ها»، حسین سعادت نوری، مندرج در: مجله ی یغما، سال 15، ش7، ص 422.
8. در مورد نقش مخرب آصف الدوله و فرزند وی (حسن خان سالار) در آشوب خراسان (که در تاریخ، به «فتنه ی حسن خان سالار» مشهور است) و تحریکات اجانب در آن، ر. ک: امیرکبیر و ایران، صص 233-247؛ تاریخ منتظم ناصری، 1676/3-1677و 1684 به بعد.
9. برای شرح حال او ر. ک: دوره ی قاجار، صص 49-63.
10. تاریخ روابط بازرگانی و سیاسی ایران و انگلیس...، ابوالقاسم طاهری، 313/2.
11. امیرکبیر و ایران، چاپ پنجم، ص 233.
12. همان، صص 233-234.
13. همان، ص 201.
14. همان، ص 243. برای وابستگی های انگلیسی آصف الدوله و اقدامات یاغی گرانه ی او (به تحریک بیگانگان) در زمان محمدشاه قاجار و ناصرالدین شاه ر. ک: «فتنه ی سالار در خراسان و نقش بیگانگان در آن»، محمد نبی سلیم، مندرج در: گنجینه ی اسناد، سال 9، دفتر 3 و 4، پاییز و زمستان 1378، صص 20-23؛ رجال دوره ی قاجار، صص 57-63؛ تاریخ نو، جهانگیر میرزا، تصحیح عباس اقبال، صص 295-306.
15. شرح حال رجال ایران، بامداد، 196/1. بهمن میرزا پسر (فاضل و جاهجویِ) عباس میرزا بود که پس از قتل گریبایدوف (وزیر مختار مبتکر و ماجراجوی روسیه در ایران) در رأس هیئتی برای ابلاغ عذرخواهی دولت و دربار ایران به پایتخت روسیه رفت و با تزار دیدار و گفت و گو کرد و ظاهراً از همان جا روس ها با وی گرم گرفته و گام به گام او را به سمت درگیری با حکومت مرکزی ایران (پس از فتحعلی شاه) سوق دادند؛ حرکتی که نهایتاً به خروج بهمن میرزا از ایران و پناهندگی به قلمرو روسیه انجامید.
16. امیرکبیر و ایران، ص 201؛ یادداشت های سیاسی کنت دوگوبینو، ترجمه ی هوشنگ عبدالرضا مهدوی، ص 130.
17. ظهورالحق، 3/3.
18. خاطرات ممتحن الدوله، به کوشش حسینقلی خانشقاقی، ص 134.
19. امیرکبیر و ایران، ص 201.
20. همان، ص 465.
21. همان، صص 201-202.
22. همان، ص 235. در مورد «پشتیبانی دیرین روسیه از نیابت سلطنت بهمن میرزا» در ایران و اصرار روسها در زمان صدارت میرزا آقاخان نوری به نصب بهمن میرزا از سوی ناصرالدین شاه به عنوان نیابت سلطنت، و ناراحتی شدید تزار (نیکلای اول) از امیر به علت مخالفت با این امر، و اقدام روس ها در تهران به راه اندازی شورش نظامیان بر ضد امیر ر. ک: شرح حال رجال ایران، بامداد، 197/1؛ قبله ی عالم، امانت، ص 166 و 171-176؛ یادداشت های سیاسی کنت دوگوبینو، ترجمه ی هوشنگ عبدالرضا مهدوی، ص 130. همچنین، برای همدستی و تبانی بهمن میرزا با آصف الدوله و محمدحسن خان سالار بر ضد حاجی میرزا آقاسی در 1262ق /1845 م در زمان محمدشاه قاجار مبنی بر تسخیر تهران توسط سالار و نشستن بهمن میرزا به جای شاه بر تخت سلطنت، که منجر به اقدام نافرجام حاجی میرزا آقاسی به دست گیری بهمن میرزا و پناهندگی بهمن به سفارت روسیه در تهران و نهایتاً رفتن او (تحت الحفظ سفارت) به قفقاز اشغالی، و اخذ تابعیت روسیه و نیز حقوق ماهانه از آن دولت، و استخدام اولادش در ارتش تزاری، گردید، مطالعه ی مآخذ زیر توصیه می شود: شرح حال رجال ایران، 195/1-197. و نیز: تاریخ منتظم ناصری، اعتمادالسلطنه، چاپ دکتر محمداسماعیل رضوانی، 1676/3-1677، 1684 به بعد و 1687؛ یادداشت های سیاسی کنت دوگوبینو، ترجمه ی هوشنگ عبدالرضا مهدوی، ص 131؛ عهد اعلی...، ابوالقاسم افنان، صص 263-264.
23. امیر کبیر و ایران، ص 508.
24. ایران امروز، ترجمه ی علی اصغر سعیدی، ص 240.
25. تاریخ استقرار مشروطیت در ایران...، ترجمه ی حسن معاصر، ص 46.
26. ر. ک: تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن 19، محمود محمود، 149/1-150. وساطت انگلیسی ها در جریان عقد پیمان «ترکمانچای» بین ایران و روسیه نیز تکرار شد و در مذاکرات صلح میان نمایندگان ایران و حکومت تزاری - که به انعقاد عهدنامه ی تحمیلی «ترکمانچای» منجر شد. سر جان مک نایل، پزشک سفارت انگلیس (و سفیر بعدی آن کشور در ایران) به عنوان ناظر، در مذاکرات حضور داشت (تاریخ روابط خارجی ایران...، عبدالرضا هوشنگ مهدوی، ص 236).
27. ناپلئون در تابستان 1812 با قشونی 600 هزار نفره دست به حمله ای گسترده بر ضد روسیه زده و این امر، رویدادی بسیار فاجعه بار برای روس ها و بالتبع برای متحد آنان: انگلیسی ها به شمار می آمدند که در اوت همان سال با روس ها علیه فرانسه پیمان اتحاد بسته بودند، چنانکه متقابلاً فرصتی طلایی برای ایرانِ درگیر با روسیه بود. ر.ک: سِرگور اوزلی، طراح عهدنامه ی گلستان و اولین سفیر انگلیس در دربار قاجار، دکتر فریدون زند، ص 162.
28. ر. ک: تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن 19، 163/1-165.
29. ر. ک: همان، ص 168، سرگور اوزلی، فریدون زند فرد، ص 166.
30. سر گور اوزلی، همان، ص 165.
31. ر. ک: فراموش خانه و فراماسونری در ایران، اسماعیل رائین، 26/1-28.
32. دکتر کورمیک، پزشک مخصوص عباس میرزا، در گزارشی به سر جان ملکم (فرستاده ی پیشین انگلیسی ها به دربار فتحعلی شاه) در 23 نوامبر 1812 می نویسد: «از آنجا که سوء تفاهمات، دشمنی و "بد دماغی" زیادی بین میرزا بزرگ [فراهانی، پدر قائم معروف] و سِر گور وجود دارد، اوزلی انتظار فرصتی را می کشید که افسران انگلیسی را از میدان [جنگ با روسیه] خارج کند، و در تمامی مکاتباتش با روس ها و خصوصاً با ژنرال [رتیشخف] که به اردوی ما می آمدند خودستایی کرده و لاف می زد که کمک افسران انگلیسی را به [قشون] عباس میرزا صرفاً بر اساس یک گزارش تأیید نشده که صلح در اروپا برقرار شده [=صلح بین روس و انگلیس] قطع نموده است. او با علاقه ای وافر، در حضور روس ها، به میرزا بزرگ و ایرانیان ناسزا می گفت و اطمینان می داد که از آن پس هیچ فرد انگلیسی در میدان [جنگ با روسیه] به ایران کمک نخواهد کرد» (سر گور اوزلی، فریدون زند فرد، صص 166-167). سفیر انگلیس، برای آنکه ایران را در بحبوحه ی مذاکرات صلح با روسیه، وادار به صلح با دشمن متجاوز سازد، تهدید کرد که دولت بریتانیا کمک های مالی خود را (که طبق عهدنامه ی «مفصل» خویش با ایران در مارس 1812، متعهد به پرداخت آن بود) قطع خواهد کرد (همان، صص 259-260).
33. ر. ک: تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن 19، 191/1 -194.
34. شهامت سرداران گمنام ایرانی، ژان یونیر فرانسوی، ترجمه ی ذبیح الله منصوری، صص 408-409.
35. تاریخ ایران دوره ی قاجاریه، ترجمه ی ع. وحید مازندرانی، ص 153.
36. فلاندن در ادامه شرحی از تلاش انگلیسی ها برای خریدن افراد متنفذ در ایران با طلای خود به دست می دهد که به منظور ایجاد شورش علیه دولت مرکزی به دست آن ها انجام می گیرد. ر.ک: سفرنامه ی اوژن فلاندن، صص 166-167.
37. خلسه، به کوشش محمود کتیرایی، ص 85.
38. شرح حال رجال ایران، 118/1.
39. «مکاتبات ناصرالدین شاه با میرزا آقاخان نوری صدراعظم» غلامرضا فرزانه پور، مندرج در: مجله ی یغما، سال 14، ش 5، مرداد 1340، ص 208.
40. گوشه هایی از روابط خارجی ایران (1200-1280)، منصوره ی اتحادیه، ص 285.
41. میرزا تقی خان امیرکبیر، عباس اقبال، ص 319، امیرکبیر و ایران، فریدون آدمیت، صص 699-701؛ «میرزا آقاخان تبعه ی انگلیس بود یا تحت الحمایه؟»، عبدالرضا هوشنگ مهدوی، اطلاعات سیاسی - اقتصادی، ش 81-82، ص 125.
42. خاطرات لیدی شیل، ترجمه ی دکتر حسین ابوترابیان، ص 223.
43. امیرکبیر و ایران ، ص 700.
44. میرزا تقی خان امیرکبیر اقبال آشتیانی، ص 318.
45. ر.ک: یکصد سند تاریخی دوران قاجاریه، گردآوری ابراهیم صفایی، ص 65. درباره ی ارتباط نوری با انگلیسی ها، و قول و قرارهایش با آنها، هم چنین، ر.ک: مجله ی بررسی های تاریخی، سال 3، ش 5، ص 117؛ مجله ی محیط، ش 2، ص 55، اظهارات کنت دوگوبینو؛ امیرکبیر و دارالفنون، ص 102.
46. ر.ک: اظهارات محمدعلی طباطبایی حکیم ذو فنون، در رساله ی سیاست مدن، خطی، تحریر 1282ق، مندرج در: افکار اجتماعی و سیاسی و اقتصادی در آثار منتشر نشده ی دوران قاجار، فریدون آدمیت و هما ناطق، ص 65.
47. ر. ک: فراموشخانه و فراماسونری در ایران، اسماعیل رائین، 522/1-522، اظهارات ظل السطان در تاریخ مسعودی؛ سعید نفیسی در نیمه ی راه بهشت و خان ملک ساسانی در تاریخ روابط فراماسونری.
48. شرح حال رجال ایران، 82/3.
49. امیرکبیر و ایران، ص 648.
50. همان، ص 642.
51. آدم ها و آیین ها در ایران (انسان ها و چیزها در ایران)، کارلاسرنا، ترجمه ی علی اصغر سعیدی، ص 99.
52. گزارش ایران - قاجاریه و مشروطیت، مخبرالسلطنه ی هدایت، ص 83؛ به گفته ی همو: «میرزا آقاخان نوکر دیگری بود و صدارات او را می خواستند و از امیر اندیشه داشتند» (همان، ص 74).
53. ر. ک: سیاستگران دوره ی قاجار، احمدخان ملک ساسانی، چاپ انتشارات هدایت، 14/1-15؛ مجله ی محیط، مدیر: محیط طباطبایی، سال، 1، ش2، مهر 1321ش، ص55، به نقل از: مقاله ی کنت دوگوبینو، مندرج در: مجله پاریس، سال 40، ش 4، فوریه ی 1933؛ خلسه، اعتمادالسلطنه، ص 86. درباره ی ارتباط نوری با انگلیسی ها، و قول و قرارهایش با آنها، هم چنین، ر.ک: مجله ی بررسی های تاریخ، سال 3، ش 5، ص 117.
54. قبله ی عالم، ص 156.
55. امیرکبیر و ایران، ص 699؛ حقوق بگیران انگلیس در ایران، رائین، ص 250؛ دست پنهان سیاست انگلیس در ایران، خان ملک ساسانی، صص 100-101.
56. امیر کبیر و ایران، ص 196.
57. تاریخ روابط بازرگانی و سیاسی ایران و انگلیس، 351/2.
58. امیرکبیر و ایران، ص 196. ابوالقاسم طاهری جمله ی اخیر از گزارش شیل به پالمرستون را چنین ترجمه می کند: «کوشش من تا بالاترین درجه ی ممکن آن خواهد بود که بگذارم انگلستان، خدمت گزار باوفایی را از دست بدهد» (تاریخ روابط بازرگانی و سیاسی ایران و انگلیس، 350/2). درباره ی ارتباط آقاخان نوری با انگلیسی ها و مسائل دیگر راجع به او، افزون بر مآخذ پیش گفته، ر. ک: مقاله ی جهانگیر قائم مقامی در مجله ی بررسی های تاریخی، سال 3، ش 3 و 4، ص 100 و ش 5، ص 117.
59. ر. ک: یکصد سند تاریخی، گردآوری ابراهیم صفایی، ص 69.
60. همان، ص 73.
61. ر. ک: همان، ص 66. سابقه ی ارتباط میرزا آقاخان نوری با روس ها دست کم به ذی حجه ی 1254ق (اوایل سلطنت محمدشاه قاجار) می رسد که سفارت روسیه - در اقدامی سؤال انگیز - ارغونیه ی متعلق به نوری را برای مکان ییلاقی خود انتخاب کرد. ر.ک: اسناد روابط ایران و روسیه در دوران فتحعلی شاه و محمدشاه قاجار، به کوشش فاطمه قاضیها، صص 188-189.
62. ر. ک: سیاستگران دوره ی قاجار، احمدخان ملک ساسانی، چاپ انتشارات هدایت، 17/1، 21-22 و 45.
63. شرح حال رجال ایران، 217/1.
64. خاطرات و خطرات، مخبرالسلطنه، ص 79؛ شرح حال رجال ایران، بامداد، 364/4.
65. شرح حال رجال ایران، 368/4.
66. رجال دوره ی قاجار، حسین سعادت نوری، ص 20.
67. امیرکبیر و ایران، ص 698.
68. همان، ص 698. نیر ر. ک: تاریخ روابط بازرگانی و سیاسی ایران و انگلیس، ابوالقاسم طاهری، 350/2، که می نویسد: «در حدود یک سال پس از ریخته شدن خون امیر، شیل در نامه های محرمانه ی خویش، ابتدا به وایکونت پالمرستون و سپس به جانشین وی، ارل آف مامزبوری، میرزا آقاخان را یکی از خبیث ترین موجودات روی زمین، رشوه ستانی بی مانند و مرد پول پرستی خالی از هر گونه اصول اخلاقی می داند».
69. قبله ی عالم، صص 280-282. برای اظهارات خان ملک نیز ر. ک: سیاستگران دوره ی قاجار، چاپ انتشارات هدایت، 17/1، 20 و... در مورد تلاش میرزا آقاخان نوری برای فاسد کردن شاه، هم چنین ر. ک: تاریخ اصفهان و ری، میرزا حسن جابری اصفهانی، ص 268.
70. شرح حال رجال ایران، 145/3-146 بامداد، در ادامه ی زندگی خانوادگی عزت الدوله و نظام الملک را مبتنی بر نزاع و نفرت می شمارد، که ظاهراً درست نیست و نامه های عزت الدوله به نظام الملک (که حمید نیّر نوری در مجله ی وحید، سال 5، ش6، خرداد 1347، صص 511-514، منتشر ساخته) نشانگر آن است که آن دو (پس از ازدواج) نسبت به یکدیگر ذی علاقه شده بوده اند.
71. گوشه هایی از روابط خارجی ایران . (1200-1280ق) منصوره ی اتحادیه، ص 283.
72. سه سال در ایران، فوریه، صص 56-57.
73. یغما، سال 14، ش5، مرداد 1340ش، «یادداشت های فرهاد میرزا معتمدالدوله».
74. استاد و نامه های امیرکبیر، تدوین و نگارش سید علی آل داود، ص 220.
75. خلسه، اعتمادالسلطنه، به کوشش محمود کتیرایی، ص 86 و89.
76. ر. ک: سیاستگران دوره ی قاجار، خان ملک ساسانی، چاپ انتشارات هدایت، 14/1-15؛ خلسه، اعتمادالسلطنه، ص 86.
77. ر. ک: سیاستگران دوره ی قاجار، همان، 3/1-5 و 42-43؛ امیرکبیر و ایران، صص 702، 725، 736، 744و ...؛ خلسه، اعتمادالسلطنه، ص 86؛ رجال دوره ی قاجار، حسین سعادت نوری، ص 20.
78. در این باره ر. ک: توضیحات ممتّع خان ملک ساسانی در کتاب سیاستگران دوره ی قاجار، همان، 29/1-32. و نیز: امیرکبیر و ایران، آدمیت، صص 640-648؛ شرح زندگانی من، عبدالله مستوفی، 81/1-84؛ یکصد سند تاریخی، گردآوری ابراهیم صفایی، ص 67؛ رجال دوره ی قاجار، حسین سعادت نوری، صص 138-139؛ حقوق بگیران انگلیس در ایران، اسماعیل رائین، صص 271-275؛ گوشه هایی از روابط خارجی ایران (1200-1280ق)، صص 280 و 282؛ تاریخ روابط بازرگانی و سیاسی ایران و انگلیس ...، ابوالقاسم طاهری، 324/2. مأخذ اخیر، میرزا آقاخان را در مسئله ی تجزیه ی هرات از ایران، به «خیانت» متهم می کند.
79. میرزا تقی خان امیرکبیر، عباس اقبال، صص 484-485؛ شرح حال رجال ایران، بامداد، 215/1-217.
80. سیاستگران دوره ی قاجار، همان، 14/1-15؛ دست پنهان سیاست انگلیسی در ایران، از همو، صص 100-101؛ حقوق بگیران انگلیس در ایران، ص 252.
81. خلسه، اعتمادالسلطنه، ص 86، از زبان خود میرزا آقاخان در محاکمه ای خیالی.
82. مجله ی محیط، مدیر: سید محمد محیط طباطبایی، سال 1، ش 2، مهر 1321ش، ص 55؛ به نقل از: مجله ی پاریس، سال 40، ش 4، فوریه ی 1933.
83. حقوق بگیران انگلیس در ایران، صص 252-253.
84. تاریخ قاجار، حقایق الاخبار ناصری، به کوشش حسین خدیو جم، ص 44، برای التجای میرزا آقاخان نوری به سفارت انگلیس، هم چنین ر. ک: تاریخ شهدای امر - وقایع طهران، نوشته ی محمدعلی ملک خسروی (از مورخان سرشناس بهائی)، ص 38.
85. قبله ی عالم، عباس امانت، ص 156.
86. قبله ی عالم، صص 157-158.
87. همان، ص 166.
88. گزارش ایران - قاجاریه و مشروطیت، مخبرالسلطنه، ص 75.
89. امیرکبیر و ایران، ص 704.
90. رجال دوره ی قاجار، ص 20.
91. امیرکبیر و ایران، ص 725. مرداد از میرزا علی خان، میرزا علی خان حاجب الدوله (پدر اعتمادالسلطنه ی مشهور) است که برنامه ی قتل امیر را در حمام فین به اجرا گذاشت.
92. همان، ص 730. خان ملک ساسانی، نوری را عامل گرفتن دست خط عزل و سپس قتل مرحوم امیر از ناصرالدین شاه جوان و خام می داند (سیاستگران دوره ی قاجار، چاپ انتشارات هدایت، 3/1 -5).
93. شرح حال رجال ایران، 442/2-443 و نیز ر.ک: یادگار، سال 2، ش 1، صص 54-57. مهد علیا، در طول صد روزی که از مرگ شوهرش محمدشاه تا آمدن پسرش ناصرالدین شاه از تبریز به تهران، عملاً زمام امور کشور را در دست داشت، پیشکاری و وزارت خویش را به اعتضادالسلطنه داد (امیرکبیر و ایران، فریدون آدمیت، ص 666؛ دست پنهان سیاست انگلیس در ایران، خان ملک ساسانی، ص 31). لطف و عنایت مهد علیا به اعتضاد تا پایان عمر ادامه داشت. برای نمونه ای از الطاف در 1281 قمری ر. ک: منشآت فرهادمیرزا، نامه ی یازدهم، ص 95 به بعد.
94. دست پنهان سیاست انگلیس در ایران، خان ملک ساسانی، ص 42. از نوشته ی خان ملک برمی آید که سلطان خانم رقاصه، از اجزاء دستگاه مهدعلیا بود و در توطئه ی علیه امیر، اوامر مهدعلیا را اجرا می کرد. ر.ک: همان، صص 36-37. در باره ی جانبداری سفارت انگلیس در زمان امیر از میرزا آقاخان، و نقش میرزا آقاخان در وادار ساختن شاه جوان به صدور فرمان عزل و قتل امیر، و فراهم نمودن «اسباب اعدام» او، مطالعه ی آثار زیر سودمند است: سیاست گران دوره ی قاجار، همان، 3/1-5؛ امیرکبیر و ایران، فریدون آدمیت، صص 704-725، 736، 744 و...؛ خلسه، اعتمادالسلطنه، ص 86.
95. سیاستگران دوره ی قاجار، خان ملک ساسانی، همان، 42/1-43.
96. در این باره ر. ک: توضیحات ممتّع خان ملک ساسانی در کتاب سیاستگران دوره ی قاجار، همان. 29/1-32؛ امیرکبیر و ایران، فریدون آدمیت، صص 640-648؛ شرح زندگانی من، عبدالله مستوفی، 81/1-84؛ یکصد سند تاریخی، گردآوری ابراهیم صفایی، ص 67؛ رجال دوره ی قاجار، حسین سعادت نوری، صص 138-139.
97. امیرکبیر و ایران، ص 648.
98. تاریخ روابط بازرگانی و سیاسی ایران و انگلیس، 353/2.
99. ر. ک: گفت و گوی مهمّ وزیر مختار ایران در روسیه با مقامات بلندپایه ی وزرات خارجه ی روس تزاری در پترزبورگ پس از عزل میرزا آقاخان نوری از صدارت، مندرج در: یکصد سند تاریخی، گردآوری ابراهیم صفایی، ص 68.
100. قبله ی عالم، ص 330.
101. همان، ص 331.
102. ر. ک: نوشته ی جالب ادیب الملک (پسر حاج علی خان حاج الدوله) در گزارش به ناصرالدین شاه در انتقاد از «مسامحه و مماطله ی» میرزا آقاخان در دفع تجاوز انگلیسی ها به جنوب ایران در ماجرای درگیری ایران و انگلیس بر سر قضیه ی هرات (حقوق بگیران انگلیس در ایران، اسماعیل رائین، صص 271-275).
103. درباره ی خلاف کاری های نوری در جریان تجزیه ی هرات از ایران ر. ک: گوشه هایی از روابط خارجی ایران (1200-1280ق)، منصوره ی اتحادیه، صص 280 و 282.
104. ر. ک: امیرکبیر و ایران، صص 361 و 366.
105. میراز تقی خان امیرکبیر؛ صص 484-485.
106. ر. ک: افکار اجتماعی و سیاسی و اقتصادی...، فریدون آدمیت و هما ناطق، ص 65، به نقل از سیاست مدن، نوشته ی محمد علی طباطبایی حکیم ذوفنون، مخطوط، تحریر 1282ق.
107. قبله ی عالم، امانت، ص 278.
108. همان، ص 278.
109. همان، صص 277-278.
110. امیرکبیر و ایران، ص 759.
111. شرح حال رجال ایران، بامداد، 127/6.
112.ر. ک: مطالع الانوار، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، صص 613-614؛ ایام تسعه، عبدالحمید اشراق خاوری، 103 بدیع، ص 198.
113. بهاءالله شمس حقیقت، ص 20.
114. رحیق مختوم، 862/2.
115. خاطرات حبیب، 151/1.
116. میرزا محمدحسن در حدود 1281 درگذشت و در بین الحرمین حضرت عبدالعظیم علیه السلام، به خاک رفت. ر. ک: آهنگ بدیع، ش 6-11، آذر 1350، به مناسبت پنجاهمین سال فوت عباس افندی، ص 305.
117. ر. ک: آهنگ بدیع، سال 1347؛ ش5 و 6، ص 142؛ آذر 1350، ش 6-11، به مناسبت پنجاهمین سال فوت عباس افندی، ص 305؛ بهاء الله شمس حقیقت، حسن موقر بالیوزی، ترجمه ی مینو ثابت، صص 435-437. محمدعلی فیضی، نویسنده ی مشهور بهائی، در شرح ماجرا می نویسد: دختر میرزا محمدحسن نوری، شهربانو، قرار بود همسر عباس افندی شود. زمان اقامت بهاء در بغداد، میرزا حسن به بغداد رفت و خواستار انجام این امر شد و عباس افندی (به دستور بهاء) این وصلت را پذیرفت و در زمان تبعید بهاء و عباس افندی به ادرنه، مقرر گردید عروس را از ایران به ادرنه بیاورند. اما خواهر بزرگ و ناتنی بهاء (و خواهر تنی میرزا رضا قلی): شاه سلطان خانم موسوم به خانم بزرگ و حاجیه خانم و حاجی عمه خانم یا همان عزّیه خانم مشهور متوفی 1322ق (که لوح عمه ی عباس افندی خطاب به او بوده و کتاب تنبیه النائمین منسوب به او است و در مقابل بهاء، از یحیی صبح ازل حمایت می کرد) مانع این ازدواج شد و شهربانو را به عقد ازدواج میرزا علی خان پسر میرزا آقاخان نوری صدراعظم ناصرالدین شاه درآورد. شهربانو یک سال پس از این ازدواج به مرض سل مبتلا شده و درگذشت. ر.ک: لئالی درخشان، محمدعلی فیضی، صص 361-363 و 364.
118. سیاستگران دوره ی قاجار، خان ملک ساسانی، چاپ انتشارات هدایت، 14/1-15.
119. خلسه، اعتمادالسلطنه، ص 86، از زبان خود میرزا آقاخان در محاکمه ای خیالی.
120. رحیق مختوم، 863/2.
121. بهاء الله شمس حقیقت، ترجمه ی مینو ثابت، ص 129.
122. حضرت طاهره، ص 304. در ربط با نکته ی اخیر، اشاره به این سخن عباس افندی خالی از مناسبت نیست که می گوید: «آقاخان اول اظهار تصدیق [به بابیت] می کرد و خیلی خوب بود؛ بعد که صدراعظم شد به شئون دنیوی پرداخت قدری خاموش گشت» (رحیق مختوم، عبدالحمید اشراق خاوری، 863/2-864.)
123. مطالع الانوار...، صص 506-507. نیز ر.ک: منبع بهائی دیگر: قمیص نور، نوشته ی دیوید روح، ص 163.
124. بهاء الله شمس حقیقت، حسن موقر بالیوزی، ترجمه ی مینو ثابت، پی نوشت ص 113.
125. مطالع الانوار، ص 613.
126. ناسخ التواریخ سلاطین قاجاریه، تصحیح محمد باقر بهبودی، 32/4.
127. همان.
128. همان، ص 37.
129. قبله ی عالم، ص 288.
130. ر. ک: ظهورالحق، 323/3-324؛ الکواکب الدریة، 277/1 و نیز: بهائیان، سید محمدباقر نجفی، چاپ اول، صص 538-544.
131. مطالع الانوار، صص 259-263 و نیز 354 و 449 به بعد؛ آهنگ بدیع، سال 10، ش 2و 3، مقاله ی مفاخر رجال (از شرق)، ص 22 (54). تاریخ معاصر ایران: شرح مفصل داستان در مقاله ی «بابیت و بهائیت؛ نمای دور، نمای نزدیک» (از مجموعه ی حاضر)، فصل: «ترور سنگدلانه ی یک فقیه محبوب و پر نفوذ» آمده است.
132. بهاء به جرم حمایت از بابیان متهم به قتل شهید ثالث، مدتی از سوی مأموران حکومت به زندان افتاد (ر.ک: مطالع الانوار، صص249-251 و 578)، و اشاره ی وی در عبارت فوق، به این امر است.
133. مطالع الانوار، ص 450.
134. قمیص نور، دیوید روح، ص 163.
135. ر. ک: ظهورالحق. 216/3-217.
136. ر. ک: مطالع الانوار، ص 351.
137. قبله ی عالم، صص 297. درباره ی اقدام نوری به بر حذر داشتن امیر از اعدام باب، همچنین ر. ک: تاریخ شهدای امر، وقایع تهران، ص 235.
138. حضرت طاهره، نصرت الله محمدحسینی، ص 304.
139. ر. ک: قرن بدیع، 316/1.
140. امانت با طرح این احتمال که: «شاید... نوری با جلب پشتیبانی بابیان می خواست نوعی بیمه ی اضافی در برابر غصب همایونی برای خود فراهم سازد. سرنوشت ناگوار امیرکبیر هر صدر اعظمی را به فکر می انداخت به اقدامات احتیاطی توسل جوید، و این نه فقط تضمین کتبی شاه بلکه یاری جستن از یک نیروی مخالف هم می توانست باشد، به ویژه که روابط نوری و مهد علیا نیز هر روزه تیره تر می شد»، می افزاید: «سوء قصد به جان شاه» توسط بابیان «امید طرفین را برای حصول چنین تفاهمی در هم شکست». ر.ک: قبله ی عالم، صص 297. نکته ی اخیر، مورد تأیید نبیل زرندی نیز قرار دارد که می نویسد: میرزا آقاخان «برای حفظ مقام خویش در اول می خواست میانه ی اصحاب باب و دولت، صلح و آشتی بر قرار سازد ولکن واقعه ی تیراندازی به [ناصرالدین] شاه مانع مقصود او شد...». (مطالع الانوار، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ص 598).
141. قبله ی عالم، ص 287.
142. عده اعلی؛ ...، ص 493.
143. مطالع الانوار، ص 590.
144. همان، ص 591.
145. قبله ی عالم، ص 288. نیز ر . ک: رهبران و رهروان در تاریخ ادیان، اسدالله مازندرانی، 485/2؛ لئالی درخشان، محمدعلی فیضی، صص 37-39؛ توضیحات و تعلیقات دکتر عبدالحسین نوایی در کتاب فتنه ی باب، صص 200-201. مازندرانی در مأخذ پیش گفته می نویسد: «حضرت بهاءالله حسب میل میرزا آقاخان صدراعظم، با جاه و جلال به طهران برگشت و چندی مهمان میرزا جعفرخان برادر صدر بود. آنگاه در تابستان به قریه ی افجه، محلّ تابستانی اش، پذیرایی شد».
146. عهد اعلی...، ص 493، دیوید روح، مورخ بهائی، نیز با اشاره به میزبانی یک ماهه ی میرزا آقاخان از بهاء در خانه ی خود در تهران، یکی از علل احتمالی این اقدام نوری را این می داند که نوری با این کار، «ممکن است این امید را در دل پرورده باشد که ائتلاف و التیامی دائمی و پایدار با پیروان حضرت باب برقرار سازد و چنین لطف بارزی، باشد که متقاعدکننده ی میرزا حسینعلی گردد».(قمیص نور، صص 181-182. وی می افزاید: «بعد از این یک ماه، جناب بهاء مختار بود که شهر را به صوب شمیران ترک گوید و روابطش را با خانواده و امر الهی تجدید نماید. بعد به علت گرمای طاقت فرسای پایتخت به قصر آشنای جناب وزیر در افچه [کذا] که در فاصله ی چهل مایلی شمال شرقی در لواسان قرار داشت، عزیمت کرد...».(همان، ص 182).
147. عهد اعلی...، ص 493-494.
148. ر. ک» مطالع الانوار، صص 592-593.
149. ر. ک: عهد اعلی...، صص 493-494؛ قبله ی عالم، عباس امانت، ص 289.
150. تاریخ معاصر ایران، برای شرح ماجرا ر. ک: بخش مربوط به پیوند بهائیت و امپراتوری روس تزاری (از منبع مقاله)، فصل: پیوند دیرین و دیرپای حسینعلی بهاء با روسیه.
151. در اصل: نه پسندیدند.
152. قرن بدیع، 317/1-318.
153. ناسخ التواریخ سلاطین قاجاریه، همان، 37/4.
154. مطالع الانوار، ص 592. تأیید این مطلب را در کلام عباس امانت نیز می بینیم، وی می نویسد: در ترور «شخص صدراعظم نیز از مظان اتهام برکنار نبود. دشمنان نوری، که حالا مهد علیا هم به آنان پیوسته بود، پای او را در این قضیه به میان کشیدند. ابتدا گفتند هم پیمان [محمدحسن خان] سردار است و سپس وی را همدست سران بابیه خواندند. لسان الملک سپهر نوشت: "این غائله سخت شگفت بود. اغلوطه ی ایشان صفای قلب شاهنشاه را مکدر ساخت و به سعایت آن جماعت، جنایت صدراعظم را در خاطر استوار بست"» (قبله ی عالم، ص 286). به گفته ی این نویسنده ی بهائی مآب: «مهد علیا و دیگران به قدر کافی قرینه و امارت داشتند که نوری را [با متهم ساختن وی به همدستی با ترویست های بابی] جداً به مخاطره اندازند».(همان ص 288).
155. خاطرات ظل السلطان، جلد اول سرگذشت مسعودی، به اهتمام و تصحیح حسین خدیوجم، ص 348. ظل السلطان البته می افزاید سعایت مزبور، بر شاه، کارگر نیفتاد.
156. زندگی میرزا تقی خان امیرکبیر، سید حسین مکی، ص 395.
157. بهاء الله شمس حقیقت، حسن موقر بالیوزی، ترجمه ی مینو ثابت، پی نوشت ص 113.
158. مطالع الانوار، ص 613.
159. روزنامه ی خاطرات اعتمادالسلطنه، به کوشش ایرج افشار، ص 957، یادداشت 16 ذی قعده ی 1311ق: در قریه ی شیان «میرزا حسینعلی بهاء، رئیس بابیه، به توسط پدر من گرفتار شد و به این واسطه عداوت سختی مابین پدرم و میرزا آقاخان بود و میرزا آقاخان استعفا از صدارت داد. شاه اعتنا نفرموده حفظ پدر مرا کردند».
160. در اصل: اسمعیل.
161. قمیص نور، دیوید روح؛ ص 216.
162. قرن بدیع، 44/2-45. عباس امانت نیز به عنوان یکی از علل نجات بهاء، در کنار حمایت های دالگورکی، از «پیوند» بهاء با میرزا آقاخان نوری یاد می کند: از دیدگاه حکومت، منزلت بهاء الله در میان بابیان و ارتباط او با عظیم، مدرک کافی برای بزهکاری اش بود. با این وصف، پیوند با [میرزا آقاخان صدراعظم] نوری، و شاید هم یاری دالگورکی، باعث نجات او از اعدام شد...». (قبله ی عالم، صص 297-298). در همین زمینه می توان به کلام میرزا مهدی خان زعیم الدوله اشاره کرد که می نویسد: «... بهاء را دستگیر و چند ماه در تهران زندانی نمودند و اگر مساعدت صدراعظم همشهری او نبود، او را کشته بودند، ولی به سعی و کوشش وی از کشتن نجات پیدا کرد...». ر. ک: مفتاح الابواب، ترجمه ی حسن فرید گلپایگانی، ص 217.
163. برای متن نامه ی میرزا سعیدخان ر. ک: تاریخ جامع بهائیت (نوماسونی)، بهرام افراسیابی، صص 388-392؛ فلسفه ی نیکو، ج 3، ص 94 به بعد.
164. قرن بدیع، 318/1-319.
165. مطالع الانوار...، ص 593.
166. برای نمونه ر. ک: مطالع الانوار، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ص 506 و بعد.
/ج