یاران امیر برای پاک سازی عراق از بهاء و بابیان به پا می خیزند!
1. جولان بابیان در عراق، و سکوتِ (حمایت آمیزِ) کنسول ایران در بغداد
(در زمان صدارت میرزا آقاخان نوری)
از منابع بهائی بر می آید که نمایندگان سیاسی ایران در بغداد (زمان صدارت میرزا آقاخان نوری) نسبت به حسینعلی بهاء و بابیان مرتبط با وی در بغداد، سختگیری نکرده، بلکه گاه در مقام حمایت از آنان نیز بر می آمدند، و این سیاست، تا زمان آمدن میرزا بزرگ قزوینی (به عنوان کنسول ایران) به بغداد در 1276ق، ادامه داشته است، داستان زیر به خوبی نشان گر این امر است.عباس افندی نقل می کند: زمانی که بهاء پس از بازگشت از سلیمانیه ی عراق به بغداد، یک روز با برادرش: میرزا محمد قلی، در کوچه های بغداد راه می رفت، که «یک شخص کباب فروش آهسته گفت باز بابی ها آفتابی شدند. جمال مبارک [= بهاء] به میرزا محمد قلی فرمودند بزن توی دهنش. میرزا قلی ریش او را گرفته توی سرش می زد». فرد مزبور، «نزد ایلچی» یعنی کنسول ایران در بغداد رفته و از دست آنان «شکایت کرد. ایلچی، خود او را حبس کرد [و] گفت یقین جسارت بزرگی کرده ای که بابی ها تو را زده اند...»!(1)
می دانیم که بهاء در ماه رجب 1270 ق در اثر مخالفت جمعی از بابیان، و نیز سرسنگینی برادرش صبح ازل با وی (به علت شیوع برخی شایعات مبنی بر ادعای رهبری بابیان از سوی بهاء و تلاش وی برای قبضه کردن ریاست بر آن گروه) ناچار شد بغداد را به مقصد سلیمانیه ی عراق ترک کند. وی در سلیمانیه به مدت دو سال، با عنوان درویش محمد، زندگی مخفیانه ای را گذراند و سپس با کسب اجازه از برادرش صبح ازل، در رجب 1272ق از سلیمانیه به بغداد برگشت و فعالیت خود را از سر گرفت. داستان فوق که مربوط به دوران بازگشت بهاء از سلیمانیه به بغداد می باشد، گواه آن است که، فردی که در زمان صدارت میرزا آقاخان برای نمایندگی ایران در بغداد تعیین شده بود، مانع ترک تازی و جولان بابی های مهاجر نبوده است.
افراد زیر، به ترتیب، سمت کنسولی ایران در بغداد را در دوران اقامت بهاء در آن شهر، تا پیش از آمدن میرزا بزرگ قزوینی عهده دار بوده اند: 1. میرزا ابراهیم خان (متوفی 28 دسامبر 1858برابر جمادی الاول 1275) 2. دبیر مهام (اعزام به بغداد: 8 ژوئن 1859 برابر ذیقعده ی 1275).(2) حسن موقر بالیوزی، نویسنده ی مشهور بهائی، مدعی است که: «این دو نسبت به» بهاء «و اصحاب ایشان احساساتی دوستانه داشتند».(3)
بابی ها - که نوعاً سابقه ی درگیری با دولت و مردم ایران را داشتند و پس از سرکوب آشوب های مسلحانه ی آن فرقه توسط امیرکبیر (1265-1266ق) و به ویژه دست گیری و حبس و اعدام این گروه در جریان ترور نافرجام ناصرالدین شاه (1268-1269)، از این کشور گریخته و به عراق آمده بودند - عناصری جسور و ماجراجو بودند و سکوت حمایت آمیز نماینده ی سیاسی ایران در عراق (در زمان صدارت میرزا آقاخان نوری) نیز طبعاً به جرئت و گستاخی آنان نسبت به مردم می افزود.
شوقی افندی (پیشوای بهائیان) اعتراف می کند که بابیان، شب های تاریک به سرقت کفش و کلاه و پول و پوشاک زائران شیعه در عتبات عالیات می پرداختند(4) و عبدالحمید اشراق خاوری، نویسنده ی سرشناش بهائی) از حسینعلی بهاء نقل می کند که می گوید: بابیان «در اموال ناس مِن غیر اذنٍ تصرف می نمودند و نهب و غارت و سفک دماء را از اعمال حسنه می شمردند».(5)
بر این همه، باید نزاعها و تصفیه های خونینِ داخلی و درون گروهیِ بابیان از یکدیگر را نیز افزود. خواهر حسینعلی بهاء (عزّیه خانم)، که رساله ای در انتقاد از اقدامات ناروا و خشونت آمیز بهاء بر ضد مخالفان خویش در ایران و عراق نوشته، تصریح می کند که بهاء، «بعضی از... اوباشهای ولایت ایران» را «که در هیچ زمان به هیچ پیغمبری ایمان نیاورده و جز آدم کشی کاری نیافته، و غیر از مال مردم بردن به شغلی نشتافته» بودند، گرد خود جمع کرده بود. عزّیه می افزاید: بهاء، به رغم «ادعای حسینی کردن(6)، این اشرار را به دور خود جمع نمودند، که هر نفسی که غیر از رضای ایشان نفسی برآمد قطع کردند، و از هر حلقی حرفی درآمد بریدند، و اصحاب» قدیمی و درجه ی اول علی محمد باب «از خوف آن خونخواران به عزم زیارت اعتاب شریفه به کربلا و نجف هزیمت نمودند. سید اسمعیل اصفهانی را سر بریدند و حاج میرزا احمد کاشی را شکم دریدند، ابوالقاسم کاشی را کشتند و در شط انداختند، سید احمد را به پیشدو کارش را ساختند، میرزا رضا را سنگ مغزش را پراکندند، میرزا علی را پهلویش را دریدند، و بعضی را روز روشن میان بازار حراج پاره پاره کردند..»، تا آن جا که یکی از بابیان به نام سید عابد رزّاز «از دین عدول کرده و این بیت را انشاء نمود که خاصه و عامه در محافل می خواندند و می خندیدند و می گفتند ما هرچه شنیده ایم حسین، مظلوم بوده نه ظالم: اگر حسینعلی، مظهر حسین علی است / هزار رحمت حق بر روان پاک یزید»!(7)
خود عباس افندی در لوح عمّه( که خطاب به عمّه اش: عزّیه خانم نوشته) با عبارت زیر، ناخواسته بر اظهارات عزّیه مهر تأیید زده است: بهاء «زلزله در ارکان عراق انداخت و اهل نفاق را همیشه خائف و هراسان داشت. سطوتش چنان در عروق و اعصاب نفوذ نموده بود که نَفسی در کربلا و نجف در نیمه ی شب جرئت مذمت نمی نمود و جسارت بر شناعت نمی کرد، تا آن که کلّ طوائف و ملل [بر ضدّ وی] متفق شدند» و مخالفت آنان به اخراج بهاء از بغداد به اسلامبول انجامید.(8)
در همین زمینه می توان به نامه ی میرزا سعید خان مؤتمن الملک (وزیر خارجه ی ناصرالدین شاه) در ذی حجه ی 1278ق به میرزا حسین خان مشیرالدوله (سفیر ایران در اسلامبول) اشاره کرد که از اقدام بهاء به جمع آوری مریدان بر گرد خود، و همراه کردن «آدم های مسلحِ از جان گذشته» با خویش در رفت و آمدهای بیرون منزل، یاد و انتقاد می کند و در ادامه، اساس کار بابیت را «بر دو چیز هایل» استوار می شمارد:
1. «دشمنی و خصومت فوق العاده نسبت به دین و دولت اسلامیه»،
2. «بی رحمی و قساوت خارق العاده نسبت به آحاد این ملت و گذشتن از جان خودشان برای ظفر یافتن به این مطلوب نجس».(9)
میرزا سعیدخان، استراتژی بابیان آن روزگار را «دشمنی و خصومت فوق العاده نسبت به دین و دولت اسلامیه» می شمارد. در این زمینه، اشاره به یک سند مهم تاریخی مربوط به آن دوران خالی از لطف نیست.
دکتر محمدعلی موحد، که اسناد مربوط به بابیان را در آرشیو دولتی اسلامبول یافته و سالها پیش در مجله ی راهنمای کتاب منتشر ساخته اند، به لوحی از یحیی صبح ازل (برادر بهاء و رهبر وقت بابیان) اشاره می کند که در آن، چهار دایره ی توی هم ترسیم شده و به شیوه ی رمال ها و دعانویس ها حروف مقطّعی گرداگرد آن درج و چند تاریخ به حساب ابجد استخراج شده و زیر آن نوشته شده است: «اِفهَمِ السِّر» (سر را بفهم). نیر در خارج دایره، بالای صفحه نوشته شده است: «و یومئذ یفرح المؤمنون» (در آن روز، مؤمنان مسرور می شوند) و زیر آن 1285 نوشته شده که تاریخ آن باشد. هم چنین آیات «لو ارادالله ان یتخذ ولداً» و «ما کان محمدٌ اَبا احدٍ من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبین» و نیز «یا یحیی خُذِ الکتاب بقوّة و آتیناه الحکم صَبیّاً» را در بالای صفحه نوشته و زیر عبارت «الله ان یتخذ ولداً» عدد 1268 و زیر کلمه ی «خاتم النبین» عدد 1285 و زیر جمله ی « خذ الکتاب و آتیناه الحکم صبیّا» نیز عدد 1286 را نوشته اند و به قول دکتر موحد: «آن چه از روی هم رفته ی این مطالب استنباط می شود این است که طرفداران صبح ازل بشارت می داده اند که در سال 1285 یا 1286 رونقی در کارشان پیدا خواهد شد و عجب آن که به موجب گزارش هایی که توسط مأمورین ایران در عراق در حین اقامت بهاءالله و صبح ازل در بغداد به تهران فرستاده شده و اینک در بایگانی وزارت امور خارجه موجود است، در آن اوان از طرف زعمای بابیه سال 1280 به عنوان سال فتح و پیروزی بشارت داده شده بود و به همین جهت دولت ایران از وجود این دو برادر در نزدیکی اعتاب مقدسه با سهولت مراوده ای که با هواداران ایرانی خود داشتند ملاحظه داشته است. سرانجام هم نمایندگان دولت در عراق و استانبول آن قدر کوشیدند تا وسایل تبعید ایشان را به ادرنه که به هر حال دورتر از بغداد بود فراهم کردند.(10)
بهاء زمانی که در تبعید ادرنه می زیست و اختلاف و نزاع بر سر ریاست بر بابیان بین او و برادرش یحیی صبح ازل سخت بالا گرفته بود، لوحه ی فوق را به عنوان مدرکی دال بر نیّاتِ سیاسی سوء ازل و گروهش بر ضدّ حکومت عثمانی (و بی خطری و بی گناهی خود و اتباع خویش در این میانه)، در اختیار مأموران عثمانی قرار داد. اما گزارش میرزا زمان خان (کارپرداز ایران در بغداد) در 3 ذی قعدة الحرام 1279ق به میرزا حسین مشیرالدوله (سفیر ایران در اسلامبول) نشان می دهد که آرمان خود بهاء نیز در دوران تبعید در بغداد، دور از آنچه که در کاغذ فوق آمده نبوده است (بهاء، در ایام اقامت در بغداد، هنوز آشکارا بر برادر و رقیبش: ازل نشوریده و کشمکش میان او و ازل که وصی باب و رئیس بلا منازع بابیان محسوب می شد برملا نشده بود).
میرزا زمان خان در نامه ی خود، ضمن اشاره به دستور دربار عثمانی مبنی بر حرکت بهاء از بغداد به اسلامبول، به گزارش عزیمت بهاء و اتباع وی از بغداد به باغ نجیب پاشا پرداخته و می نویسد:
میرزا حسینعلی و چند نفر اتباع او و برادرش و پسرش و عیالش عصر روز دوشنبه غُرّه ی (11) ذی قعده از بغداد کهنه حرکت نموده به بغداد نو در خارج شهر در باغ نجیب پاشا نقل مکان کرد و چند روز هم به جهت اتمام کارشان در آن جا اقامت خواهد داشت و حرکت خواهد کرد.
اما مختصری از احوالشان این است که اولاً تدارک شایسته و شایان برای خود ترتیب داده، کجاوه های عدیده، روپوش های ماهوت، اموال و غیره، چند دست لباس درویشی از قبیل تاج و غیره برای خود و اتباعش دوخته که نزدیک به اسلامبول ملبس به آن لباس شود و چند نفری هم آن رُخوت(12) را بپوشند و در جلویش گلبانگ زده، اسباب شعبده و طراری را خوب به کار بیندازند و چون شنیده است که عثمانیها ساده لوح اند و جبنه ی هندی دارند، به این طرز بازار مکرش را جلوه می خواهد بدهد.
و در این چند روز که در شرف حرکت است دست از پیش رو برداشت و لاف ها و گزاف ها خود در خانه اش و برادر و پسرش در قهوه خانه ها زدند و مدعیِ خودش را اعلی حضرت شهریاری [ناصرالدین شاه] قلم داد و گفت:
دولت عجم خبط کرده مرا از این مرکز حرکت داد؛ دو ثلث ایران از اصحاب من اند یعنی بابی، و عن قریب زنجیر از گردن شیران نر برداشته خواهد شد و شط بغداد از اجساد مخالفین و منکرین حق مملو خواهد شد و گردن سلاطین بزرگ دنیا در تحت اطاعت من خواهد آمد؛ اسرار مخفیه در 1280 ظاهر خواهد شد. از این قبیل بیهوده بیار گفته است و همه را به واسطه شنیده ام. اما محقّق پاره [ای] از عوام و بعضی از خامان را که به دست آورده ام محرمانه جویا شده ام، مقنّن به قانون جدیدی که عامّه و جهان پسند است شده اند و تغییر کلی در فروعات مذهب داده ولی هنوز استقامت در امر به معروف و نهی از منکر پیدا نکرده و موافق میل طبیعت هر کس حرف می زند...(13)
در چنین شرایطی بود که میرزا بزرگ خان قزوینی (دوست میرزا سعیدخان مؤتمن الملک) به کارپردازی ایران در بغداد منصوب شد و طیّ دو دوره ی مأموریت سیاسی خویش در عراق (1276-1279 و 1288-1282ق) با اقدامات پیگیر خود (به کمک دیگران) موفق شد که برای همیشه به جولان بابیان در آن منطقه پایان دهد.
پاکسازی عراق از بهاء و هم اندیشان بابی وی، جزئی از حرکت اصلاحی بزرگی بود که یاران امیرکبیر (هم چون میرزا سعیدخان و...) از زمان عزل میرزا آقاخان نوری (1275ق) به بعد در پیش گرفتند که شرح آن موضوع گفتار زیر است.
2. عزل میرزا آقاخان، و بازگشت یاران امیرکبیر به قدرت
روز 20 محرم 1275 ق میرزا آقاخان نوری، طبق دست خط شاه از صدارت عزل، و بستگان نزدیکش (نظام الملک و وزیر لشکر) نیز از مناصب خود برکنار شدند. افزون بر این، حاجی علی خان فراشباشی حاجب الدوله (دوست میرزا آقاخان، و قاتل امیر در حمام فین) نیز از شغل خود برکنار و به زندان افکنده شد و جز با پرداخت مبلغ 20 هزار تومان «که از بابت وجود مصارف عمارات، متصرف بود» از زندان رهایی نیافت.(14)پس از عزل میرزا آقاخان، به فرمان شاه شش وزارت خانه (به نامهای وزارت داخله، خارجه، جنگ، مالیه، عدلیه و وظایف) در دربار تشکیل شد(15) که تصدی وزارت امور خارجه کماکان در اختیار میرزا سعیدخان مؤتمن الملک انصاری (دست پرورده ی امیرکبیر) قرار داشت.(16) میرزا سعید خان که در دوران صدارت میرزا آقاخان نوری، وزیر صوری و تشریفاتی بود، اینک (به طور نسبی) اختیارات واقعی داشت.
عزل آقاخان در سال 1275، اساساً برای یاران و بازماندگان امیر، و در واقع برای کشور و ملت ایران، فرج و گشایشی بزرگ را در عرصه ی سیاست در پی داشت: در سال یاد شده، میرزا سعیدخان در تصدی وزارت خارجه، استقلال یافت(17) و پسرش، میرزا سلیمان خان، نایب اول سفارت ایران در پایتخت عثمانی شد.(18) میرزا یوسف خان مستوفی الممالک که در زمان آقاخان از مقام «استیفا» برکنار گردیده و به تبعید آشتیان فرستاده شده بود(19)، به مقام مهم وزارت مالیه منصوب گردید.(20)
میرزا احمدخان (فرزند امیر) به منصب سرتیپی ارتقا یافت(21)، میرزا علی خان (فرزند برادر امیر: محمدحسن وزیر نظام) مقام امیرتومانی یافت(22) و عزت الدوله (خواهر شاه و همسر امیر) نیز که پس از قتل امیر، به زور به ازدواج با میرزا کاظم خان نظام الملک (پسر میرزا آقاخان نوری) درآورده شده بود(23)، این بار، با فشار شاه (که از اصرار وزاری وی - یعنی همان طرفداران امیر - نشأت می گرفت). و به رغم مخالفت مهد علیا (مادرشاه)، از پسر میرزا آقاخان (میرزا کاظم خان) طلاق گرفت.(24)
عزیز خان سردار کل «به نشان و حمایل و خطاباتی که سابقاً داشت مجدداً برقرار» و «ریاست کلیه و نظم امور مملکت و قشونی آذربایجان» از سوی شاه به وی محول گشت.(25)
حسام السلطنه به حکمرانی ایالت مهم فارس برگزیده شد و « به یک قطعه نشان مکلَّل به الماس از درجه ی دویم امیر نویانی و یک رشته حمایل سبز و آبی و خلعت همایون سرافراز» گردید.(26) چراغعلی خان (حاکم وقت خمسه) به لقب سراج الملکی نایل شد(27) و میرزا هاشم قاضی طباطبایی، که در زمان میرزا آقاخان سختیها کشیده بود، تا پایان عمر مورد اعزاز شاه قرار گرفت.(28) حسنعلی خان امیرنظام گروسی «به منصب وزیر مختاری و ایلچیگری مخصوص دولت عَلیّه ی ایران مأمور به اقامت دربار دولتین انگلیس و فرانسه گردیده به خلعت همایونی سرافراز شد»(29) و ضمناً سرپرستی 42 نفر از دانش آموختگان دارالفنون که برای تکمیل تحصیلات به اروپا اعزام شده بودند، به عهده ی وی محوّل گردید.(30)
به همین گونه، شیخ العراقین هم مورد عنایت ملوکانه قرار گرفته، «یک ثوب عبای ترمه به جهت جناب شیخ عبدالحسین مجتهد ارسال عتبات شد»(31) و میرزا جعفرخان مشیرالدوله (عموزاده ی قائم مقام فراهانی) نیز «به یک قبضه عصای مرصع، قرین اعزاز» گشت (32) و زمانی که در محرم 1275ق شورای دولتی (متشکل از وزرای گوناگون داخله، خارجه، جنگ و...) توسط شاه ایجاد شد مشیرالدوله به ریاست آن شورا انتخاب گردید.(33)
در این شرایط حساس، کارپرداز جدیدی نیز از سوی دولت ایران روانه ی عراق شد، که از جرگه ی یاران امیر محسوب شده و عملاً نقش نمایانی را در خاتمه دادن به جولان حسینعلی بهاء و کلاً بابی ها در آن کشور ایفا کرد. او میرزا بزرگ خان قزوینی نام داشت که در 1276ق (یک سال پس از عزل نوری از صدارت) به کارپردازی ایران در بغداد منصوب شد.
یاران امیر، با استفاده از فرصت به دست آمده، ضمن انجام وظایف و خدمات محوّله ی دیوانی خویش، به دو کار برخاستند: نخست آنکه، راه را (برای همیشه) بر بازگشت میرزا آقاخان نوری به قدرت (که سخت برای آن تلاش می ورزید و دست خارجی نیز از وی حمایت می کرد) بستند. دیگر آنکه، با فرستادن شخصی به نام میرزا بزرگ قزوینی به کنسولگری ایران در بغداد، فضا را بر حسینعلی بهاء و بابیانِ همراه وی در عراق تنگ کرده و از طریق تلاش برای دستگیری و بازگرداندن آنان به ایران یا دست کم اخراج ایشان از بغداد به نقطه ای دوردست از مرز ایران، درصدد پایان دادن به جولان و تاخت و تاز آن ها در عتبات عالیات برآمدند، که موفق نیز شدند.
ذیلاً درباره ی هر دو مطلب فوق توضیح می دهیم:
3. جلوگیری یاران امیر از بازگشت میرزا آقاخان به قدرت
تا لحظه ی مرگ خفّت بار صدراعظم نوری در تبعید (شوال 1281ق)، تلاش ها، تشبث ها و واسطه انگیزی های زیادی از سوی میرزا آقاخان نوری جهت پایان دادن به تبعید وی و (در صورت امکان) بازگشتش به مسند قدرت، صورت گرفت، اما این تلاش ها و تشبث ها، همگی با کارشکنی ها و سنگ اندازیهای میرزا یوسف خان مستوفی الممالک و دو تن دیگر از یاران و دست پروردگان امیر (یعنی عزیزخان مکری سردار کل داماد امیر، و میرزا سعیدخان مؤتمن الملک) خنثی شد و نافرجام ماند.حتی زمانی که شاه - بر اثر آن پادرمیانی ها - سه سال پس از عزل و تبعید صدراعظم نوری، حکم به آزادی دو تن از فرزندان وی (میرزا کاظم خان و میرزا داودخان) و آمدن آن دو به تهران داد، و پس از اعطای خلعت از سوی شاه به آن دو، به میرزا یوسف فرمان رفت که خدمتی در خور به آنان واگذارد، مستوفی - با اهمال و دفع الوقت - از انجام این امر سر باز زد و از این رو، آن دو تن، پس از چندی بلاتکلیفی، کُلَه خورده، ناچار شدند نزد پدر بازگردند!(34)
یاران امیر - چنانکه گذشت - حتی خواهر شاه (عزت الدوله) را نیز به رغم مخالفت مادرش (مهد علیا)، وادار به طلاق از همسرش (پسر میرزا آقاخان) نمودند، تا این پیوند نیز که پس از مرگ امیر، زورانه به خاندان سلطنت تحمیل شده بود، به صورت عاملی جهت بازگشت نوری به قدرت مورد بهره برداری قرار نگیرد.
4. اقدام یاران امیر برای پاکسازی عراق از جولان حسینعلی بهاء و بابیان
اقدام دیگر یاران امیر پس از بازگشت به قدرت، این بود که بر آن شدند تا بساط بابیان تبعیدی و فراری به عراق (به ریاست حسینعلی بهاء و یحیی صبح ازل) را که از حمایت عثمانی (و حتی نمایندگان سیاسی اعزامی از سوی ایران در زمان میرزا آقاخان) برخوردار بودند، برچینند و آنان را از مرزهای ایران دور سازند - که به همین هدف نیز نایل شدند.چنانکه قبلاً گذشت، نماینده ی سیاسی ایران در بغداد (زمان صدارت میرزا آقاخان نوری) نسبت به بهاء و بابیان مرتبط با وی در بغداد، سختگیری نکرده، بلکه گاه در مقام حمایت از آنان نیز برمی آمد، و این سیاست (که تا زمان آمدن میرزا بزرگ خان قزوینی (به عنوان کنسول ایران) به بغداد ادامه داشت) همراه با حمایت حاکم عثمانی عراق از بابی ها، بالتبع بر جسارت این گروه آشوب گر و ماجراجویی های آن بر ضدّ مسلمانان عراق افزوده بود.
در چنین شرایطی، میرزا بزرگ خان قزوینی به کار پردازی ایران در بغداد منصوب شد و با تلاش های مستمر خویش (که از حمایت شاه و وزیر خارجه ی ایران، و پشتیبانی علمای شیعه ی عراق به رهبری آیت الله حاج شیخ عبدالحسین تهرانی برخوردار بود) توفیق یافت که بساط این گروه را در عراق برچیند.
میرزا بزرگ خان قزوینی قبلاً در 1269 به منصب کارپردازی ایران در ارزنة الروم عثمانی منصوب شده(35) و در آنجا مصدر خدماتی گردیده بود.(36) او سپس در سال 1276ق /1859م به مقام «کارپردازی اول و مخصوص» دولت ایران در مرکز عراق برگزیده شد(37) و به عنوان ژنرال کنسول ایران در بغداد(38) به انجام مسئولیتهای محوله پرداخت. میرزا بزرگ در سال 1279ق(39) پست خود را به میرزا زمان خان وانهاد.(40) اما در سال 1282 مجدداً به نمایندگی ایران در عراق منصوب شد و این بار به مدت شش سال (از 1282ق / 1865 تا 1288/ 1871) کارپرداز اول با ژنرال کنسول ایران در بغداد گردید.(41)
انتخاب میرزا بزرگ خان قزوینی برای این مأموریت، انتخابی حساب شده بود و او با خصلت ها و ویژگی های مثبتی که داشت، و جدّیتی که در کارها نشان می داد، می توانست به خوبی از عهده ی این مأموریت خطیر برآید.
5. میرزا بزرگ خان قزوینی؛ شخصیت و خصال
میرزا بزرگ خان - چنان که قبلاً نیز اشاره داشتیم - از طیف یاران امیر کبیر محسوب می شد، و در این زمینه باید از روابط تنگاتنگ او با میرزا سعیدخان مؤتمن الملک انصاری یاد کرد که دست پرورده و برکشیده ی امیر قلمداد می گردید و در آن تاریخ، وزرات امور خارجه ی ایران را بر عهده داشت.(42)مرحوم حاج شیخ اسماعیل شیخ المشایخ امیرمعزّی (کتابدار اسبق کتابخانه ی سلطنتی و متوفی بیش از سال 1322ش) در کتاب خواندنی خود: نوادرالامیر، ضمن نقل داستانی جالب از تدبیر میرزا بزرگ خان جهت حفظ حیثیت ایران و روحانیات شیعه در برابر والی زورگوی عثمانی در عراق (نامق پاشا)، می نویسد: «منازعاتی پیوسته مابین نامق پاشا حاکم عراق و میرزا بزرگ کارپرداز ایران بوده است که شرح آن از ترتیب این کتاب خارج است و انتخاب میرزا بزرگ به جهت کارپردازی عراق عرب [را] هم از حُسنِ انتخاب امیر نظام می توان شمرد».(43)
در زمان میرزا بزرگ، حاجی ملا غفور هم نایب کارپرداز در نجف اشرف بود(44) که احتمالاً همان ملا غفور داماد حاج میرزا هاشم طباطبایی (منشی و ندیم امیرکبیر باشد).
اهتمام میرزا بزرگ به حفظ آبرو (شکوه و عظمت) دولت ایران در انزار بیگانگان در عراق (به ویژه کارگزاران مغرور و متبختر عثمانی) که به وسیله ی برگزاری دقیق و کامل تشریفات سیاسی در هنگام ورود فرستاده ی مخصوص شاه ایران (عضدالملک) از ایران به عراق (قلمرو دولت عثمانی) صورت گرفت، کاملاً در خاطرات عضدالملک از این سفر هویدا است.(45)
علی رضا خان عضدالملک، از رجال خوشنام قاجار، که در اواخر سال 1283ق از سوی ناصرالدین شاه مأموریت یافت خشت های طلای نذری و اهدایی شاه برای نصب در گنبد مطهر عسکریین (علیهماالسلام) را به سامرا برده و تحویل آیت الله حاج شیخ عبدالحسین تهرانی بدهد(46) شرحی گویا از منش و روش مثبت میرزا بزرگ قزوینی به دست داده است. وی می نویسد: میرزا بزرگ،
از آن چه چاکرانِ فدویّت کیش و فدویان صداقت اندیشِ دولت قاهره را می شاید، از قوت قلب و وسعت صدر و دیده ی عاقبت بین و چهره ی باز و پیشانی مُقبِل، به قدر خویش، از همگُنان بیش دارد. سرآمد این همه، اعتقاد صحیح و آیین محکم او است. که هر کس از ابنای روزگار در مذهب خود راسخ و ثابت نباشد، به فتوای عقل مردود است و هیچ کار را نشاید؛ اگر چه کوزه داریِ قمارخانه باشد یا سبوکشی میخانه، اما با نور هدایت او، شب کبود گلیم سیاه به خانه ی عدم فرستد و با کیمیای عقیدتش جهل زنگ خورده، به نقد عقل مبدّل آید.
از بَدوِ این دولتِ جاوید آیت، تا قیامت، قامتش کشیده باد و تا ابد، مدتش پاینده. به هر امر خطیر مأمور گردید و به هر مملکت سفیر شد، به طالع سعد و اختر همایون شاهنشاه جم جاه، روحنا و روح العالمین فداه، وضعش به آبرو و شوکت بوده و شیوه اش پاس نمک خداوند نعمت. چنانکه عَروضی سمرقندی گوید: در شواهق چُست رفتی و از مضایق چالاک برون آمدی. اینک در بغداد از شرایط خدمت و لوازم صداقت آنی فراغت و استراحت ندارد و دقیقه [ای] غافل نیست که در برابر خصم دین و هم چشم دولت، امور مربوط به افتخار باشد و مأموریت، مضبوط به اعتبار، زحمتی که اراذل و اوباش سفها محتمل است فوق طاقت و خارج از اندازه ی عادت است.
از هر جا و هر بلد، پاردُم(47) ساییده ی بُخو(48) بریده ای است که از شدت شرارت در وطن مألوف خود مجال زیستن ندارد؛ در آن عتبات عالیات جمعند و در هر انجمن پروانه ی شمع. بعضی مال مردم می دزدند و از سرقت مال خود عارض می شوند. و بعضی که در عمر خود عارض درهم و دینار ندیده اند به مردمان با بضاعت و اعتبار ادای پانصد و هزار می کنند. از این قبیل رفتار، که این بنده ی فَدَوی هزار یکش را نشنیده ام و صد یکش را تقریر نتوانم، بسیار است. اول زحمتش را به او می دهند و پس از کشف مطلب، در پیش خارجی خجالتش با اوست. از مواد عشره گذشته، در سایر امور مانند شمشیر شاهره(49)، قاطع مقاصد است و جامع محامد. بابی گشوده دارد و نانی گسترده. آن چه در قنسول انگلیس در آن حدود حکایت نمایند آیینه ی سنگ است و اسباب قشنگ، و آن چه از او معروف است پلو آش است و توسعه ی معاش. هر نوع مرحمتی که از جانب...[شاه] در ترفیه و تقویت او مبذول گردد شرعاً و عرفاً به جا است؛ زیرا که مأموریت او نسبت به سایرین حمل حجرالاشدّ است.(50)
نیز می نویسد: الحق مقرب الخاقان کارپرداز، در آن حدود، حق نعمت شاهنشاهی روحنا فداه را در بسط خوان نیکو مرعی می دارد. نه چنان است که همان باشد پیوسته دست و سفره اش گشاد و گسترده است. بر خلاف سایر سفرا که با وصف مواجب و مرسوم گزاف و هر گونه مخارجی [هم] کنند دولت متحمل می شود [ولی] نانشان از قبایحشان پنهان تر است».(51)
عضدالملک در حالی که از سستی و ناشایستگی برخی از مأموران وزارت خارجه ی ایران در عراق انتقاد دارد، میرزا بزرگ را به شایستگی و کفایت می ستاید و کارپردازی او را «اسمی با رسم و لفظی با معنی» می شمارد.(52)
نامق پاشا در دیدار با عضدالملک از کارپرداز پیشین ایران در بغداد (زمان خان) تعریف و اظهار «رضایت» می کند و عضدالملک با پاسخی ظریف و مدبرانه، رجحان میرزا بزرگ بر زمان خان را خاطر نشان می سازد.(53)
6. میرزا بزرگ خان قزوینی؛ تقابل با بهاء و ازل
در دوران اول مأموریت میرزا بزرگ خان در بغداد (1276-1279ق) بهاء و هم مسلکان بابی وی، در اثر مراقبت ها و سخت گیری های میرزا بزرگ، به تنگنا افتادند و سرانجام برای تخلص از فشار وی (که می خواست آنان را به عنوان ایرانیان مهاجر، دستگیر و برای محاکمه و مجازات به ایران بازگرداند)، به اشاره ی نامق پاشا (حاکم عثمانی در بغداد، که از بابی ها حمایت می کرد) به تبعیت عثمانی درآمدند. اما میرزا بزرگ، همچنان موضع منفی خود نسبت به بهاء و بابیان را ادامه داده و به عنوان نماینده ی دولت ایران، در سیاستی هم آهنگ با دربار وزارت خارجه ی ایران و نیز سفیر ایران در دربار عثمانی، حکومت عثمانی را تحت فشار مداوم قرار داد که بابی ها را از بغداد و نقاط هم جوار ایران، به نقاط دوردست از ایران منتقل سازد.میرزا زمان خان (کار پرداز ایران در بغداد پس از مأموریت اول میرزا بزرگ خان قزوینی) در نامه ی خود به وزیر امور خارجه ی ایران، مورخ رمضان 1279ق، گزارش می دهد که: شب 4 رمضان 1279 برادر و پسر بهاء (میرزا موسی کلیم و عباس افندی) از سوی بهاء و منسوبین او به امر ناصرالدین شاه به بغداد، اظهار داشتند: «در ایام مأموریت مرحوم میرزا ابراهیم خان و مقرب الخاقان دبیر مهام تا به حال ما به خیال خود بودیم، وقتی عالیجاه میرزا بزرگ خان آمد ما را مخوف از دولت کرده پاپی شد و همان پاپی شد و همان پاپی شدن اسباب شدت ما شد و پاره ای را هم که از ایران اخراج کردند به بغداد آمدند و اطراف ما را گرفته و این جمعیت اسباب توهم میرزا بزرگ خان شد، به دارالخلافه [تهران] و اسلامبول نوشت و در قصبه ی ما آدم گماشت و از تلگراف اسلامبول خبر اخراج ما را دادند تا تظلم خود را به جناب نامق پاشا و قونسول ها بردیم و ناچار تبعیت عثمانی را قبول کردیم، و حالا فی الجمله خیال مان آسوده است...».(54)
زمان خان در بخشی دیگر از نامه می افزاید: «میرزا حسینعلی به اتباعش یعنی آن کسانی که منسوب به آن ها هستند، غدغن اکید نموده که هر جا فدوی را ببینند با کمال حقارت و تعظیم حرکت کنند. اما به این فقرات اعتنا ندارم و آن چه تکلیف عقلی و شرعی خودم در حق آن ها باشد در موقعش خواهم کرد...».(55)
وی در همین نامه، والی عراق (نامق پاشا) را با بهاء و یاران وی هم راز شناخته و در مورد وجود عوامل نفوذی این فرقه در وزارت خارجه ی ایران به وزیر خارجه هشدار می دهد و می نویسد: میرزا موسی و عباس افندی در گفت و گو با من، «از جمیع امورات دارالخلافه [= تهران] خبر دادند و در بغداد نزد والی اگر سخنی مخفی بگویی روز دیگر به آن ها رسانیده اند... میرزا حسینعلی به اتباعش، یعنی آن کسانی که منسوب به آنها هستند غدغن اکید نموده که هر جا فدوی را ببینند با کمال حقارت و تعظیم حرکت کنند، اما به این فقرات اعتنا ندارم و آنچه تکلیف عقلی و شرعی خودم در حق آن ها باشد در موقعش خواهم کرد، و مخصوصاً می سپارم که عریضه [ای] که فدوی در حق آن ها می نویسد غیر خود سرکار و نظر مهر آثار [ناصرالدین شاه] کسی اطلاع پیدا نکند. آنچه کاغذی که در این جا میرزا بزرگ خان خدمت جناب عالی نوشته است و آنچه جوابی که داده اید، همه و از همان وزارت خانه به این ها خبر داده اند. حالا به صراحت عرض می کنم اگر مضمون عرایض فدوی که باید خدمت جناب عالی عرض بکنم به آن ها برسد بعد از این هیچ از احوالات آن ها نخواهم نوشت...».(56)
میرزا بزرگ، در ایام مأموریت خود در عراق، با بابی ها (و از جمله، با حسینعلی بهاء) برخوردی قاطع داشت و با تلاش های پیگیری که همراه آیت الله حاج شیخ عبدالحسین تهرانی، بر ضدّ آن گروه نزد مقامات عالی ایران و عثمانی داشت، از پا ننشست تا زمینه را برای تبعید گروه یاد شده از عراق فراهم کرد.
شوقی افندی در لوح قرن احبای امریک می گوید: میرزا بزرگ خان به نوبت خویش نهایت جدّیت را داشت که طبقه ی عوام را تحریک کند تا بر علیه امر قیام کنند... و سپس به وی نسبت می دهد که در مقام ترور بهاء برآمده است.(57) عبدالحمید اشراق خاوری، نویسنده و مبلغ مشهور بهائی، ضمن اطلاع «خان پرتدلیس» (به تبعیت از شوقی افندی) بر میرزا بزرگ خان قزوینی می نویسد: میرزا بزرگ خان «که در آن ایام کارپرداز دولت ایران در بغداد بود و با شیخ عبدالحسین شیخ العراقین تهرانی همدست شده به مخالفت امرالله قیام نمود».(58)
همین نویسنده، با اشاره به فعالیت میرزا بزرگ خان قزوینی و آیت الله حاج شیخ عبدالحسین تهرانی بر ضدّ بهاء و بابیان در عراق می نویسد: این دو در بغداد «دست از اقدامات خود بر علیه احباب برنداشتند. مردم را به شورش و بلوی تحریک نموده روز عاشورا و ایام دیگر متعرّض احباب [=بابی ها] می شدند و... و بالاخره با دستور شیخ مذکور قونسول نامبرده تصمیم گرفت که کلیه ی احبا را تبعید نمایند. لذا سه نفر: شیخ حسن زنوزی، ملا محمدحسن قزوینی، و عسگر صاحب، را در کربلا دستگیر و... به بغداد آوردند که به ایران برده تسلیم مأمورین دولت نمایند». اینان در طول راه یا در زندان تهران درگذشتند، ولی «شیخ و قونسول به این اندازه قانع نشده آن قدر اقدام و کوشش نمودند تا حاکم بغداد را با خود همراه نموده 88 نفر زن و مرد احبا را اسیر کرده تحت نظر سواران امنیه به موصل تبعید نمودند...».(59)
تلاش میرزا بزرگ (و گروه همبسته ی وی در وزارت خارجه ی ایران) برای اخراج بابیان از مجاورت مرزهای ایران، بی نتیجه نبود. بهاء و بابیان همراه و هم اندیش وی، چنانکه گفتیم، برای تلخیص از فشارهای میرزا بزرگ، تابعیت ایران را از خود سلب کرده و به تبعیت عثمانی درآمدند، اما این کار نیز مشکلشان را حل نکرد و نهایتاً (با فشار حکومت ایران و دستور سلطان عثمانی) در ذیقعده ی 1279ق از بغداد به اسلامبول و سپس در رجب 1280ق به ادرنه و بالاخره در ربیع الثانی 1285ق به عکا (در فلسطین ) انتقال داده شدند.
به نوشته ی اشراق خاوری: «ناصرالدین شاه به واسطه ی میرزا سعیدخان مؤتمن الملک وزیر امور خارجه و با اهتمام حاجی میرزا حسین خان سفیر کبیر مقیم اسلامبول با خواهش و اسرار پی در پی، سلطان عبدالعزیزخان را بر آن داشت که حکم ابِعاد(60) جمال ابهی را از عراق به اسلامبول صادر نمود و نامق پاشا، والی ایالت، چون از تعدّیات علماء و مجتهدین عراق و میرزا بزرگ خان قونسول سابق و دیگر معاندین و از اعمال دربار ناصرالدین شاه و هم از عظمت مقام و مرتبت الهی آگاه بود راضی به اقدام مذکور نگردید، ناچار به صدد برآمد که با کمال وِفق و ادب، حکم سلطانی را ابلاغ داشته ایشان را به نوعی که مرضی و پسندیده است به اسلامبول روانه دارد».(61)
اقدام دیگر میرزا بزرگ خان در دوران مأموریت خویش در عراق، آن بود که در سال 1286ق آخوند ملّا محمدجعفر شریف کاشانی (از سران بابیه، شاخه ی ازلی)(62) را همراه با پسر وی حسین (63) و نیز نورالله (فرزند یحیی صبح ازل) تحت الحفظ به ایران آورد و همین امر، موجب حبس و مرگ محمدجعفر در زندان ناصرالدین شاه گردید و ضربه ای سخت به کیان ازلیگری وارد ساخت.
محمدجعفر از شاگردان سید کاظم رشتی بود که بعد از ظهور ادعای علی محمد باب، به باب گروید و زمانی نیز که بابیان به دو دسته ی ازلی و بهائی تقسیم شدند، جانب یحیی صبح ازل (برادر و رقیب بهاء، و رئیس گروه ازلیان) را گرفت.(64) تقرب محمدجعفر نزد پیشوای ازلیان تا آنجا بود که ازل، سرپرستی فرزندش، نورالله، را به محمدجعفر سپرد.
مهدی بامداد، در شرح ماجرا، ضمن اشاره به گرایش ملا محمدجعفر به شیخ احمد احسایی و سپس سید کاظم رشتی و میرزا علی محمد باب، و تبعید وی از سوی دولت ایران به عراق و کاظمین در اثر مخالفت علمای ایران با او، می نویسد:
در این مدت با چند نفر از بابی های معروف آن زمان از قبیل حاج سید جواد کربلایی - ملّا رجبعلی قهیر - میرزا حسینعلی بهاء و امین الاطباء رشتی در بغداد حشر و نشر داشته و در ضمن در عقاید بابیه متمایل به صبح ازل می شود و به فرقه ی ازلی می گرود.
در سال 1280 قمری که بابیه بغداد را به اتفاق حسینعلی بهاء و صبح ازل از بغداد به اسلامبول تبعید می کنند صبح ازل سرپرستی میرزا نورالله با مادرش مریم خانم معرف به قانته را به عهده ی او واگذار می کند. نراقی چند سالی در کاظمین می زیسته و مشغول به کارهای خود بوده و چون بابی بودن او در کاظمین شهرت زیاد پیدا می کند و ممکن بوده که در آنجا برای این موضوع جنجالی راه افتد بدین جهت میرزا بزرگ خان سرکنسول ایران در بغداد (میرزا بزرگ خان مدت شش سال از 1282 تا 1288 قمری کارپرداز اول یعنی سرکنسول ایران در بغداد بوده است) که در سال 1286 قمری به ایران آمد آخوند ملّا محمدجعفر را با پسرش میرزا حسین (65) و میرزا نورالله (66) را با خود آورد و چون آخوند نراقی که به کرمانشاه رسید سخت ناخوش شد. میرزا بزرگ خان او و همراهانش را به امامقلی میرزا عمادالدوله سپرده و خود راهی تهران می شود. پس از چندی عمادالدوله آنان را تحت الحفظ به تهران می فرستد و پس از ورود به تهران در انبار زندانی می شوند... و سر انجام در سال 1286 قمری او را مسموم می کنند...(67)
7. تحریف تاریخ در منابع بهائی
عباس افندی در مقاله ی شخصی سیاح... ادعا می کند که: میرزا بزرگ خان قروینی (جنرال کنسول ایران در بغداد) از اقدامات خود بر ضدّ بهاء در بغداد طرفی نبست و «نهایت معزول و منکوب و پشیمان و پریشان گشت»!(68) در حالی که دیگر منابع بهائی، تصریح دارند که مساعی میرزا بزرگ، زمینه ساز اخراج بهاء از بغداد و تبعید وی به اسلامبول گردید.برای نمونه، محمدعلی فیضی، نویسنده و مبلغ مشهور بهائی، با اشاره به تکاپو و به قول وی: «شور و نشور» بهاء و بابیان در عراق، و مخالفت «شیعه و سنی» با آن جماعت در آن جا، می نویسد: «ورود شیخ عبدالحسین مجتهد معروف جهت تعمیر بقاع متبرکه به عتبات، و ملاحظه ی این شور و نشور و انجذابات عموم خلق، سبب تشدید امر و تحریک تعصبات جاهلانه ی عوام گردید و با میرزا بزرگ خان، قونسول ایران در بغداد، به ضدیت و مخالفت آن حضرت همت گماشتند و آن قدر کوشیدند تا به دستورات اکیده ی ناصرالدین شاه و وزیر خارجه، حاج میرزا حسین خان سپهسالار، نماینده ی ایران در دربار عثمانی موافقت گردید که موافقت سلطان عثمانی را نسبت به انتقال حضرت بهاء الله و همراهان به اسلامبول به دست آورد. نامق پاشا نامه ی عالی پاشا، صدراعظم عثمانی، را به وسیله ی منشی خود به نظر مبارک [بهاء] رسانید و آن حضرت حاضر برای عزیمت به اسلامبول گردید».(69)
همین مطلب، در کتاب الکواکب الدریة، نوشته ی آواره (مبلغ پیشین بهائی) این گونه گزارش شده است: «...در سنه ی یک هزار و دویست و هفتاد و نه هجری که سال دهم از ورود » بهاء « به بغداد زمام امور ایرانیان را به دست گرفت علماء و مشایخی که در مدت ده سال به هر دامنی آویخته و هر طرحی برای اضمحلال بهائیان ریخته بودند...، به دامن این قونسول جدید آویختند و میرزا بزرگ خان هم الحق کوتاهی نکرده در مدت نه ماه تمام به تمام وسائل متشبّث گشت و پیوسته با دربار ایران و عثمانی در مذاکره بود. گاهی این حزب را مُبدِعِ دین شمرد و دمی مخرّب آیین خواند. گهی مخالف تمدن بیان کرد و وقتی دشمن سلطنت و استبداد قلمداد فرمود. و سلطان ایران را به مذاکره و قرارداد با سلطان عثمانی وادار نموده، پادشاه عثمانی را که در آن وقت سلطان عبدالعزیز بود از حالت سکوت و بی طرفی بیرون آورده به طَرَفیّت و اقدام واداشتند. و در آن وقت سلطنت عثمانی در غایت استبداد بود، و ارکان ملت از سطوتش در ارتعاش و ارتعاد. خلاصة القول اینکه، پس از نه ما مذاکره و مخابره، فرمان صریح از باب عالی صادر شد که حضرت بهاء الله را با اتباع و اصحاب و منتسبین، به سمت اسلامبول حرکت دهند...»(70)
حسینعلی بهاء خود ( 5 سال پس از آن تاریخ، اواخر دوران تبعید خویش در ادرنه ی عثمانی) در عریضه ای که به کنت دوگوبینو، سفیر اسبق فرانسه در ایران، نوشته، ضمن اشاره به اقدامات کارپرداز اول ایران (میرزا بزرگ خان قزوینی) علیه خویش و اتباعش، از «کمال محبت» نامق پاشا (والی بغداد) نسبت به خویش یاد کرده و می گوید به پیشنهاد وی، یارانم تبعیت عثمانی را پذیرفتند: «کارپرداز ایران هر روز به اولیای دولت شکایت می نوشت و چون این عبد مشاهده نمود که این امور بالاخره سبب فساد می شود به مشیر عراق، نامق پاشا، تفصیل اظهار شد. ایشان مصلحت در تبیعیت دولت عثمانیه دیدند، لهذا جمعی از دوستان این عبد، تبعیت دولت عثمانیه خواهش نمودند و بنده را به استامبول خواستند و مشیر عراق کمال محبت را نموده و تفصیل را به این بنده اظهار داشتند. این عبد هم حکم دولت را اطاعت نموده با جمعی از عیال و اطفال و خدمه به استانبول وارد شدیم...».(71)
عبدالحمید اشراق خاوری، مورخ و مبلغ بهائی، نیز از کسانی است که با ارائه ی گزارشی (رتوش شده) از ماجرا، کوشیده است «وجهِ خفّت آمیزِ» تبعید بهاء و یاران وی از بغداد و مرز ایران را (که حتی تلاش حاکم عثمانی بغداد برای جلوگیری از آن، سودی نداشت) تا می تواند، در چشم خواننده کم رنگ سازد. اشراق خاوری می نویسد: در هنگام حرکت بهاء، به سوی اسلامبول، نامق پاشا به وی گفت که: «این آخوند (شیخ عبدالحسین) سالها به صدد شام بوده پیوسته سعی می کرد و تاکنون کاری از پیش نبرد و در عهد سلطان عبدالمجید چند بار دولت ایران از باب عالی خواست که شما را تسلیم دهد و یا از مملکت خود خارج کند و سلطان جواب داد که اولاً ایشان بر ما واردند و ما میهمان را نیازاریم و ثانیاً والیان عراق همگی مدح و ستایش نمودند و ایشان را از اولیای الهیّه شمردند و ما هرگز چنین شخصی را به دست معاندین نمی دهیم و دولت ایران ناچار ساکت شد و چون نوبت سلطنت به سلطان حاضر [سلطان عبدالعزیز] رسید و تبعیت نیز واقع شد [یعنی بهاء و یارانش رسماً تبعیه ی دولت عثمانی شدند] دولت ایران فرصت را غنیمت شمرده اول خواهشی که در مقام دوستی و اتحاد دولتین اظهار کرد همین مطلب بود و عالی پاشا و فؤاد پاشا [صدراعظم و وزیر خارجه ی وقت عثمانی] که زمام امور دستشان است خواهش مذکور را قبول نمودند و حال سه ماه است که از باب عالی حکم محکم به نامق پاشا صادر گردید و او خلاف انصاف دانست که بدون تفحص و تحقیق مرتکب امری شود و مدت سه ماه تفتیش کرد و کذب مخالفین بر او روشن شد و مع ذلک میزان امتحان قرار داد که اگر بدون عذر و به نهایت سکون و تنها حاضر شوید دلیل بر حسن نیّت باشد و اگر حاضر نشوید و یا هیئت اجتماع با خود بیاورید تأیید اقوال مخالفین گردد و حال کذب مخالفین مانند آفتاب روشن شد و والی از شما قبول معذرت می جوید. این بگفت و فرمان عالی پاشا را بیرون آورد نشان داد که نوشته بود دولت ایران اطمینان ندارد ایشان در نزدیک ترین بلاد ایران یعنی بغداد اقامت کنند و از این رو رجال دولت علیه مصلحت دیدند که به کمال احترام عزیمت اسلامبول نمایند و مهمان دولت باشند و این مسافرت را به هر نوعی بخواهند باید والی عراق کمال رعایت و حسن خدمت بنماید».(72)
در مقایسه با متن فوق، بد نیست گزارش کارپرداز وقت ایران (میرزا زمان خان) از ماجرا را نیز بیاوریم. وی در نامه به وزیر خارجه ی ایران (مورخ 3 ذی قعده ی 1279) می نویسد: پس از رسیدن فرمان حکومت عثمانی به نامق پاشا (والی بغداد) که حکم به رفتن بهاء و یارانش از بغداد به پایتخت عثمانی می کرد، «حالت والی پاشا از این عمل بسیار پریشان است و در معنی مانند مار، در هم می پیچد؛ نه از بابت میل به او [بهاء]، از جهت اینکه وقتی به تبعیت عثمانی واصل شد چرا باید از بغداد برود، و این وهنی بود از برای دولت عثمانی، و ایراد به وکلای اسلامبول گرفته بود...».(73) نامق پاشا در گفت و گویی نیز که همان ایام با میرزا زمان داشت همین نکته را پیش کشید که: «حرف و ایرادی که دارم و به دولت خود هم نوشته ام این است که بعد از آن که میرزا حسینعلی قبول تبعیت دولت عثمانی را کرد نباید در تبیعد او اصرار نمود این عمل سبب استخفاف دولت [عثمانی] است».(74)
بی گمان، اگر تلاش و اهتمام یاران امیر (به ویژه میرزا سعیدخان مؤتمن الملک انصاری، شیخ عبدالحسین تهرانی، و میرزا بزرگ خان قزوینی) نمود، نهال بابیگری (به عنوان گروهی «بدعت گزار» و «برانداز») در کشور عراق (بخوانید: همسایه ی دیوار به دیوار ایران) ریشه می دوانید و آنگاه با توجه به تحریکات و تحرکات دو دولت استعمارگر آن روز: روس و انگلیس، که چشم طمع به خاک و مقدرات ایران داشته و با سران بابیه (شاخه ی ازلی و بهائی) در پیوند بودند، و نیز حمایت های حساب شده ی دولت عثمانی از این فرقه (که با سابقه ی سوء قصد به شاه ایران و تلاش برای «براندازیِ» حکومت قاجار در سال های 1265 - 1268 ق، طعمه ی سیاسی خوبی برای دربار اسلامبول جهت فشار به دولت ایران قلمداد می گشت)، معلوم نبود کار به کجا می انجامید و خصوصاً چه امنیتی برای شیعیان در عتبات عالیات و حوزه های کهن علمی - دینی در نجف و کربلا و کاظمین باقی می ماند؟!
خوشبختانه امیر و یارانش بیدار بودند و به کمک علما، مانع انجام نقشه های مرموز و پلید استعمار در دو کشور اسلامی ایران و عراق گردیدند.
پینوشتها:
1. خاطرات حبیب، دکتر حبیب مؤید، 266/1.
2. بهاءالله شمس حقیقت، حسن موقر بالیوزی - ترجمه ی مینو ثابت، ص 175، به نقل از یادداشت های کنسول انگلیس. در کتاب بالیوزی، به جای عنوان دبیر مهام، عنوان دبیرالملک آمده که ظاهراً نادرست است. میرزا محمدخان دبیر مهام خارجه نایب اول وزارت امور خارجه / یعنی همان مجدالملک سینکی مشهور / در 1275 ق برابر 1858م به جهت انجام خدمات مقرره و تسویه ی قراردادهایی که فیمابین ایلچی کبیر ایران و اولیای دولت عثمانی در اسلامبول سمت اتمام یافته به سمت مأموریت مخصوصه مأمور بغداد گردید و به همین مناسبت از شاه خلعت گرفت. ر.ک: منتظم ناصری، اعتمادالسلطنه، 1814/3.
3. بهاء الله شمس حقیقت، حسن موقر بالیوزی، ترجمه ی مینو ثابت، ص 175.
4. قرن بدیع، شوقی افندی، 106/2-107.
5. مائده آسمانی، عبدالحمید اشراق خاوری، 130/7 نیز ر. ک: رحیق مختوم، از همو، 70/1 و 71. در مورد آشوبگریها و آدم کشی های بابیان (از جمله بهاء و اتباعش) در عراق، و شکایت مردم و علمای عتبات از آنها، هم چنین، ر. ک: نقطة الکاف، مقدمه ی ادوارد براون ص «ما»؛ باب کیست و سخن او چیست؟، نورالدین چهاردهی، صص 206-207؛ تاریخ جامع بهائیت (نوماسونی)، بهرام افراسیابی، صص 386-389 و 392؛ کشف الحیل، عبدالحسین آیتی، 35/1-36.
6. می دانیم که حسینعلی بهاء، خود را مصداق رجعت سالار شهیدان علیه السلام در آخرالزمان می شمرد که در روایات شیعی و اسلامی مربوط به «رجعت»، از آن یاد شده است. عبارت فوق ظاهراً تعریض به همین گونه ادعاها و تبلیغات از سوی بهاء و اتباع او است.
7. تنبیه النائمین، صص 15-16.
8. مکاتیب عبدالبهاء، 177/2.
9. بهائیان، سید محمدباقر نجفی، ص 644؛ تاریخ جامع بهائیت (نوماسونی) بهرام افراسیابی، ص 388.
10. ر. ک: «اسنادی از آرشیو دولتی استانبول»، محمدعلی موحد، مندرج در: راهنمای کتاب، سال 6، ش 1 و 2.
11. غرّه: اول ماه.
12. رختها، لباس ها.
13. مجله ی وحید، سال 8، شماره ی 2، شماره ی مسلسل 86، بهمن 1349، صص 171-172. اظهارات عبدالحمید اشراق خاوری، مبلغ مشهور بهائی، نیز - که طبق معمول منابع بهائی، گزارشی یک سویه از ماجرا است - نشانگر سعایت و افشاگری بهاء و برادرش صبح ازل (زمان تبعید در ادرنه ی عثمانی در سال های 1280-1285ق) بر ضدّ یکدیگر نزد حکومت عثمانی، و نگرانی دولتین ایران و عثمانی از اقدامات براندازانه ی این دو (با کمک سفارتخانه های اروپایی) است؛ نگرانیی که به تبعید مجدد بهاء و ازل در ربیع الثانی 1285به عکا و قبرس انجامید. ر. ک: رحیق مختوم، 453/1-454.
14. تاریخ قاجار، حقایق الاخبار ناصری، ص 240.
15. تاریخ منتظم ناصری، اعتمادالسلطنه، تصحیح دکتر محمد اسماعیل رضوانی، 1809/3.
16. همان، 1810/3. میرزا سعیدخان از سال 1269 به منصب وزارت خارجه منصوب شده بود (همان، ص 1743) و البته تا زمان حضور میرزا آقاخان در رأس قدرت، عملاً اختیاری نداشت.
17. میرزا سعید خان، سال بعد، یعنی در 1276 نیز به عضویت دارالشورای دولتی منصوب گشت. ر. ک: همان، ص 1822.
18. تاریخ منتظم ناصری، همان، 1813/3.
19. تاریخ قاجار؛ حقایق الاخبار ناصری، صص 238 و 241.
20. همان، صص 241-242؛ تاریخ منتظم ناصری، 1810/3؛ خلسه، اعتمادالسلطنه، به کوشش کتیرایی، ص 117. مأخذ اخیر از زبان میرزا یوسف آورده است: «همین که طومار صدارت میرزا آقاخان پیچیده شد مرا به تهران احضار نمودند. به تشریفم نواختند و به منصب موروثی نائل ساختند».
21. همان، ص 1812. وی سال بعد یعنی در 1276 نیز در مقام «سرتیپ اول توپخانه ی مبارکه»، «به لقب ساعدالملکی ملقّب» شد و خلعت یافت (همان، ص 1822) در مورد عنایات شاه به او و بازماندگان امیر ر. ک: تاریخ و جغرافی دارالسلطنه ی تبریز، نادرمیرزا، ص 52؛ امیرکبیر و ایران، صص 22-23؛ میرزا تقی خان امیرکبیر، عباس اقبال، ص 376؛ اسناد و نامه های امیرکبیر، تدوین و نگارش سید علی آل داود، صص 98-99.
22. در مورد محمدحسن خان و علی خان، ر. ک: امیرکبیر و ایران، آدمیت، چاپ پنجم، صص 25-27.
23. ر. ک: شرح حال رجال ایران، بامداد، 145/3 -146؛ شرح زندگی من...، عبدالله مستوفی، 88/1؛ سیاستگران دوره ی قاجار، خان ملک ساسانی، چاپ انتشارات هدایت، 45/1؛ اطلاعات ماهیانه، سال 1، ش 11، مقاله ی عباس اقبال آشتیانی با عنوان «صد سال بعد از عزل و قتل امیرکبیر».
24. ر. ک: چند نامه از خانم عزت الدوله خواهر ناصرالدین شاه، حمید نیّر نوری، مندرج در: وحید، سال 5، ش6، خرداد 1347، صص 511-514. در نامه های عزت الدوله به کاظم خان (که پس از عزل میرزا آقاخان از صدارت و هنگام تبعید وی و فرزندش به خارج از تهران، نگارش یافته) با اشاره به وزرای شاه (که مخالف میرزا آقاخان بودند) می خوانیم که: «البته وزیرها دلشان، شما [یعنی میرزا کاظم خان] را نمی خواهد. اگر شاه دلش بخواهد، آن ها نخواهند [در اصل: بخاهد، آن ها نخاهند] گذاشت شما بیایید...» (همان، ص 511). در نامه ی دیگر می نویسد: «شاه حکم کرده که صدراعظم و نظام الملک آب طهران را نخواهند خورد. از این خیال بیرون برو [که من اجازه دهم نظام الملک نزد تو به تهران باز گردد]. اگر زیاد دلت می خواهد برو پیش شوهر خودت...» (همان، ص 512) گفتنی است که ناصرالدین شاه، بعدها دو دختر عزت الدوله (از امیر کبیر) را به عقد دو تن از پسران خویش (ظل السلطان و مظفرالدین شاه) درآورد که محمدعلی شاه قاجار، حاصل ازدواج مظفرالدین شاه با دختر عزت الدوله و امیر کبیر (موسوم به امّ خاقان) بود.
25. همان، ص 1811، وی هم چنین در سال 1276 از اجزای شورای وزیران گردید (همان، ص 1824) و در 1277 به پیشکاری مظفرالدین میرزا (ولیعهد شاه و والی آذربایجان) منصوب گردید (همان، ص 1834) و در 1278 عنوان «وزارت مخصوص» او را یافت (همان، صص 1844 -1845. نیز ر. ک: یادداشت های سیاسی کنت دو گوبینو، ترجمه ی عبدالرضا هوشنگ مهدوی، ص 248).
26. تاریخ منتظم ناصری، اعتمادالسلطنه، تصحیح دکتر محمد اسماعیل رضوانی، 1814/3.
27. همان، ص 1821.
28. ر. ک: نسب نامه ی شاخه ای از طباطبایی های تبریز، سید جمال ترابی طباطبایی، صص 83-85.
29. منتظم ناصری، 1812/3.
30. شرح حال رجال ایران، 360/1؛ منتظم ناصری، 1812/3.
31. همان، ص 1810.
32. همان، ص 1811. میرزا جعفرخان، در سال های 1277 و 1278 ق نیز به سفارت کبرای ایران در انگلیس منصوب شده و به مأموریت از سوی شاه، به برخی از پایتخت های مهم اروپا و نیز پایتخت عثمانی سفر کرد (همان، صص 1842-1843).
33. ر. ک: اندیشه ترقی...، فریدون آدمیت، ص 54 و بعد.
34. شرح حال رجال ایران، مهدی بامداد، 374/4-379.
35. تاریخ منتظم ناصری، 1743/3.
36. برای فعالیت ها و خدمات میرزا بزرگ در مأموریت ارزنة الروم در سال 1273 (در جریان مناقشات ایران و انگلیس بر سر هرات) ر. ک: مجموعه ی اسناد و مدارک فرخ خان امین الدوله، قسمت دوم: اسناد مربوط به سال 1274، به کوشش کریم اصفهانیان، صص 47-48، 119 و 324.
37. تاریخ منتظم ناصری، اعتمادالسلطنه، 1825/3، و نیز ر. ک: مرآت البلدان، از همو، 254/2. حسن موقر بالیوزی، مورخ بهائی، ورود میرزا بزرگ به بغداد را در جولای 1860 ثبت کرده (بهاء الله شمس حقیقت، حسن موقر بالیوزی، ترجمه ی مینو ثابت، ص 178) که مقارن با ذی حجه ی 1276ق می شود. اما چنانکه دیدیم، منابع معاصر واقعه همچون اعتمادالسلطنه، این رویداد را در سال 1859/1276 شمرده اند. کارپرداز، معادل کنسول و کارپرداز اول، سرکنسول است.
38. مقاله ی شخصی سیاح، صص 93-94؛ «ادامه ی بحث درباره ی نقطة الکاف، سید محمد محیط طباطبایی، مندرج در: گوهر، سال 4، ش 7، ص558.
39. الکواکب الدریة، عبدالحسین آواره، 358/1.
40. میرزا زمان در سال 1275 ق/ 1858م کارپرداز مصر شده و به نشان اول سرهنگی نایل گردیده بود (منتظم ناصری، 1814/3). وی چندی پس از پایان مأموریت خویش در عراق نیز در 1283 / 1866م به منصب کلانتری تهران برگزیده شد (همان، 1900/3).
41. ر. ک: منتظم ناصری، 1874/3؛ روزنامه ی ناصرالدین شاه به خراسان علینقی حکیم الممالک، ص 470 شرح حال رجال ایران، بامداد، 219/6-222. میرزا بزرگ، در 1288 جای خود را به میرزا اسحاق خان داد که قبلاً کارپرداز ارزروم بود و در این سال به منصب کارپردازی اول ایران در بغداد مأمور اقامت در آن شهر گردیده و به اعطای یک قطعه نشان و حمایل از درجه ی دوم سرتیپی نایل شده بود. ر. ک: منتظم ناصری، 1925/3.
42. راجع به روابط نزدیک میرزا بزرگ خان و میرزا سعیدخان مؤتمن الملک انصاری. ر. ک: اسناد محکمه ی سید صادق طباطبایی (سنگلجی) مجتهد عصر ناصری مربوط به سال های 1284 و 1285 (هجری قمری)، نشر آبی، به کوشش امید رضایی، ص 130، که در یکی از اسناد آن (مورخ صفر 1285ق) از «کارپرداز اول و مخصوص دولت علیّه ی ایران میرزا بزرگ خان، به عنوان «وکیل» جناب امور وزیر خارجه (میرزا سعیدخان) در نجف اشرف یاد شده است.
43. ر. ک: نامه های امیر کبیر...، تصحیح و تدوین سید علی آل داود، صص 292-293.
44. سفرنامه ی عضدالملک به عتبات، به کوشش حسن مرسلوند، ص 158.
45. ر. ک: همان ص 85 و 87.
46. همان، قسمت پیشگفتار، ص 8.
47. پاردم: تسمه ای که در عقب زین یا پالان اسب و الاغ می دوزند و زیر دم حیوان می افتد.
48. بُخو: حلقه و زنجیر که دست و پای چهارپایان یا زندانیان را با آن می بندند.
49. شمشیر آخته.
50. سفرنامه ی عضدالملک به عتبات، به کوشش حسن مرسلوند، صص 127-128.
51. همان، ص 129.
52. همان، ص 123.
53. همان، ص 110.
54. مجله ی وحید، سال 8، شماره ی مسلسل 86، بهمن 1329، ص 167. تاریخ معاصر ایران درباره ی اقدام بهاء و یارانش در عراق به قبول تبعیت عثمانی، در بخش مربوط به پیوند بهائیت و امپراتوری روس تزاری، فصل، «عشق آباد روسیه، بهائیان و دولت تزاری»، قسمت «اوفهای ایرانی تبار»!، مفصلاً بحث شده است.
55. همان، ص 168.
56. همان، صص 168-169.
57. رحیق مختوم، عبدالحمید اشراق خاوری، 531/1 -532.
58. همان، 531/1.
59. همان، 454/1-456. برای تلاش جدی و مستمرّ شیخ العراقین (با همکاری میرزا بزرگ قزوینی) در عراق بر ضد بهاء و یاران بابی وی، علاوه بر مأخذ پیش گفته، ر. ک: مقاله ی شخصی سیاح...، عباس افندی، صص 93-97؛ رهبران و رهروان در تاریخ ادیان، اسدالله مازندرانی، 505/2 به بعد؛ آهنگ بدیع، سال 1352، ش 1 و 2، ص 63، مقاله ی محمدعلی فیضی؛ مفتاح باب الابواب، میرزا مهدی خان زعیم الدوله، ترجمه ی حسن فرید گلپایگانی، ص 222.
60. دور کردن، تبعید.
61. رحیق مختوم، 507/1.
62. شرح حال رجال ایران، مهدی بامداد، 274/6.
63. یعنی همان سِر میرزا حسین شریف کاشانی، که وی را از کارگزاران استعمار بریتانیا و عوامل اینتلیجنت سرویس شمرده اند، و به قول مهدی بامداد: «خدمات با ارزشی نسبت به آنان انجام داد و معروف گردید به سِر حاج میرزا حسین شریف کاشانی و در مصر درگذشت...»(شرح حال رجال ایران، 274/6).
64. شرح حال رجال ایران، مهدی بامداد، 274/6. برای شرح حال ملا محمدجعفر ر. ک: همان، 219/6-222.
65. این میرزا حسین که بعدها از حبس درآمد در دستگاه انلگیسی ها وارد شد و در هندوستان مشغول به کار گردید و خدمات بار ارزشی نسبت به آنان انجام داد و معروف گردید به سِر حاج میرزا حسین کاشانی و در مصر درگذشت... - بامداد.
66. میرزا نورالله پسر میرزا یحیحی صبح ازل بوده و در میان ازلی ها به آقانور شهرت دارد. نامبرده در رشت مقیم و به طبابت اشتغال داشته است - بامداد.
67. شرح حال رجال ایران، همان، 219/6-222.
68. مقاله ی شخصی سیاح...، ص 97.
69. آهنگ بدیع، سال 1352، ش 1 و 2، ص 63.
70. الکواکب الدریة، 358/1-359.
71. برای متن مکتوب میرزا حسینعلی (بهاءالله) ر. ک: یغما، سال 10، ش 1، فروردین 1336، ص 214.
72. رحیق مختوم، 509/1 -510.
73. همان، ص 171.
74. همان، ص 173، نامه به میرزا حسین خان قزوینی (سپهسالار بعدی) سفیر ایران در دربار عثمانی، مورخ 3 ذی قعده ی 1279ق.
/ج